جريانهاي تاريخنگاري و تاريخنگاري جنگ ايران و عراق
عليرضا كمرهاي
اشاره
در تاريخ سي و يكم ارديبهشت ماه سال جاري در محل كتابخانه موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي (بهارستان) نشستي با عنوان «تاريخنگاري جنگ» برگزار گرديد و پارهاي از مسائل مربوط به تاريخنگاري جنگ به همراهي و حضور جناب آقاي دروديان و جناب آقاي محسن رشيد مطرح شد.
آنچه در اين نوشتار به نظر خوانندگان محترم ميرسد، تحرير مجمل گفتار آقاي عليرضا كمرهاي است كه در اين نشست ايراد شده و اينك به درخواست سردبير ارجمند فصلنامه نگين ايران تقديم ميشود.
· وَرايِ معني واژگاني تاريخ كه همانا «تعيين وقت» باشد، اصطلاحاً اين كلمه مفيد سه تلقي و مفهوم است:
1) رويدادي كه در گذشته ـ در زمان و مكان معلوم ـ به وقوع پيوسته و پايان پذيرفته است (توالي رويدادها).
2) آگاهي به چند و چون رويدادهاي سپري شده (گزارش توالي رويدادها).
3) علم به كشف و شناخت قوانين وقوع رويدادها يا دركِ ماهيت توالي رويدادها و رازگونگيهايي كه از مشاهده كلي و هستيشناسانه رخدادهاي تاريخي حاصل ميشود.
شايان تذكار است فهم و ادراك معاني مذكور از تاريخ مستلزم آن است كه پيشتر دانسته شده باشد هر رخداد و حادثهاي اعتبار و اهميت تاريخي بودن ـ تاريخي شدن ندارد و از وقايع فراوان گذشته، حال و آينده، شماري معدود ـ در مراتب و درجات متفاوت ـ در زمره رويدادهاي تاريخي شناخته ميشوند. در معني اول از تاريخ كه نسبت وثيقي با معني واژگاني آن دارد، بيشتر وجه تقويمي تاريخ به نظر ميآيد و شايد مسامحتاً بتوان سياههها و فهرستوارههاي روزانه و سالانه را كه به شيوه كرونولوژي فراهم ميشوند، از مصاديق اين تلقي از تاريخ به حساب آورد. عليالاغلب آنچه در متون، گزارهها و مطالعات تاريخي مراد و منظور و رايج است، به تلقي و مفهوم دوم از تاريخ ارتباط مييابد. در معني سوم، موضوع بحث اساساً معطوف تأملاتي است كه از آن با نام فلسفه تاريخ ياد ميشود.
· گفته شده است «تاريخ هم مثل دين و ادبيات عوامزاده است. يعني در واقع از دستبرد غيرمتخصص در امان نيست.» (نامه فرهنگ، صادق آيينهوند، شماره 35، بهار 1379)
البته در عبارت مقصود از تاريخ، تاريخشناسي و مسائل مترتب بر آن است و مقصود گوينده بر توهم يا تصور عوام و عموم از ادراك تاريخ و تاريخشناسي تمركز دارد. اما اين جمله ـ احتمالاً بيآنكه گوينده آن را در نظر آورده يا قصد كرده باشد ـ مؤيد و محتوي دو نكته نيز هست: نخست اينكه، چون دين و ادبيات و تاريخ در پيدايي، پذيرش و گسترش، محمل مردمي و تودهاي دارند، محتمل است در معرض و مظان غيرمتخصصان مشمول برداشتهاي متفاوت شوند. ديگر اينكه خاستگاه و جانمايه مشترك ادبيات، دين و تاريخ، امكان تفسيرها و خوانشهاي تاريخشناسانه را ـ فراتر از پنداشتها و سادهانگاريهاي عوام و حتي تلقيهاي مورخان گذشته و سنتي و شيوههاي مرسوم دانشوران دانشگاهي ـ ميسر ميسازد.
· دستيابي به دلايل توجه عوام به تاريخ و استنباط آنها از اين موضوع و مفهوم، چنانچه به شناخت
عالمانه از تاريخ فايدهاي نرساند، لااقل اهميت آگاهي به حدود ذوق و فهم مردمان هر عصر را براي محقق آشكار ميكند. به طور كلي شناخت دريافتهاي گونهگون از چيستي تاريخ ـ كه متأثر از مقتضيات زمانه و معرِّف وجوه انديشگي موجود در هر عصر است ـ نزد پژوهنده تاريخ نه فقط مفيد و مغتنم مينمايد، بلكه ضرورت دارد. با اين حال در منابع و مدارك بازمانده از گذشته، بازتاب واضح و روشني از صداي آحاد طبقات توده در تاريخ شنيده نميشود؛ سهل است، آنچه هست بالعيان مبيّن آن است كه حتي نزد خواص، مداقه در اين موضوع و تحقيق تاريخي چندان مرئي و مسبوق به سابقه نبوده است. معهذا اگر از انگاشت عوام غيرمتخصص درگذريم، سه عرصه، جريان و شبهجريان پياپي در پيدايي انديشه و شناخت تاريخ و مقولات تاريخي به اجمال و اشاره قابل احصا و ملاحظه است:
1ـ جريان (عهد) نقل و روايت
تقريباً تا سده سوم پس از ظهور اسلام، واژه تاريخ شناخته نبود و آنچه بعدها به مرور ذيل اين كلمه جاي گرفت بر سنتهاي شفاهي، رويّه «قُصّاص»، گفت و شنيد «اخبار» و «ايام» و «واقعات» و به خاطر داشتِ «انساب» و امثال و اَقران آن مبتني بوده است. تدريجاً شيوه «حديث» و «سيره» بر مبناي اين مبادي از شكل شفاهيات و محفوظات به صورت مكتوب انتقال يافت. بنابراين، اساس وجود پيشيني و موجوديت پسيني تاريخ در حوزه فرهنگ اسلامي ـ و ايضاً ايراني ـ وضع نقل و روايي داشته است.
از حيث منظر، موضع و تار و پود انديشگي، تاريخ اين عهد ديرپاي ـ كه از آن به جريان تاريخگرايي سنتي ياد ميشود ـ با آموزههاي ديني، باورهاي ماورايي و اسطورهاي و خوارق و الهامات در هم تنيده است. ماده، متن و ساختار آثار اين جريان با هنرورزيهاي كلامي آميختگي دارد و گزارههاي تاريخي حاوي حكمت، عبرت، تعليم اخلاق و مجلاي ياد و تذكر و تنّبهاند و تاريخ، برآمد قلم مورخان اديب و اديبان مورخ است و متن كتابهاي تاريخي با داستان خلقت و هبوط آدم آغاز ميشوند. مصاديق موضوعه اين جريان، در غالب متون گذشته، خصوصاً تاريخهاي عمومي از تاريخ كبير طبري ـ و اولين گزاره پارسي شده بر اساس آن، با نام تاريخ بلعمي ـ تا روضهالصفاي ناصري و ناسخالتواريخ مشهود و موجود است.
گفتني است جريان نقل و روايت، گرچه بعدها در هيئت تاريخ تركيبي و پس از آن، تاريخ تحليلي كسوتي نو دربر كرد و موجب شكوفايي شگردها و گونههاي متعدد تاريخنگاري در بستر نقل شد؛ اما در اصالت و ابتناي نقل و روايت ـ در همه اين موارد ـ دگرساني و خدشه و درنگي جدي صورت نبست. گزارش نسبتاً روشن و مفصل اين جريان، در كتابها و مقالههاي متعددي ملاحظه ميشود كه از اين ميان پژوهش محقق فرانسوي ـ فرانتس روزنتال ـ در كتاب "تاريخنگاري در اسلام" و نيز در اثر ارزنده مدرس خوشنام تاريخ اسلام ـ صادق آيينهوند ـ با نام "علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي" شايسته ذكر و مطالعه است.
2ـ آغاز تعقل، نقد و تحقيقات
اين عرصه ضمن اتكا به سنت تاريخنگاري و تاريخنگاري سنتي، پس از پايان اندوهبار جنگهاي ايران و روس و در پي تأسيس دارالفنون آغاز شد و به مرور به سبب ترجمه كتابهاي خارجي، اعزام محصل به اروپا، تأسيس مدرسه علوم سياسي و انجمن معارف و تلاش براي تنظيم و نگارش اولين نمونههاي تاريخنويسي درسي (درسنامه) به ظهور رسيد و با تكاپوهاي فرنگيان ـ خاصه جريان شرقشناسي و پيدايي نحلهها و مشربهاي سياسي اعتقادي جديد ـ آشنايي با مظاهر تجدد و پيدايي مقولات و مفاهيم
حادث، شدت و حدت يافت.
در فضاي روشنفكرانه نوپديد اين هنگام ـ كه آن را از ديدي ميتوان آغاز گروشهاي سكولار و ليبرال هم دانست ـ كساني همچون فتحعلي آخوندزاده و ميرزاآقاخان كرماني ضرورت پيريزي تاريخنگاري علمي را مطرح كردند و با نقد نمونههايي از گزارهها و متنهاي تاريخي از پيش موجود، توجه به اصول علمالاجتماع و فلسفه مدنيت را در تاريخ لازم شمردند. اين طيف به اقتضاي روحيه نقاد و ستيهنده خود بعدها آشفتگي، بلكه فقدان تفكر را در تاريخ سنتي مطمح نظر قرار دادند و الزام به نقد مبتني بر خردورزي و روشنمندي در تاريخ را موكداً پي گرفتند. اما نگره و طيف معتدل اين جريان با عنايت به سنتهاي تاريخنگاري گذشته و دلبستگي به ميراث مكتوب برجاي مانده، موفق به ايجاد شيوهاي تلفيقي بين عقل و نقل شد. در واقع جريان عقل و تعقل، ذيل جريان نقل و روايت شكل گرفت، نه به صورت و ساماني مستقل از آن. اين جريان تقريباً اساس و شيوهاي در تاريخپژوهي بنياد نهاد كه در چهره نظام نوپاي دانشگاهي وقت، به مرور خود را نشان داد و در فحواي گفتارها و مقالههاي رجال تاريخي ادبي، امثال عباس اقبال آشتياني و همپويان هم عصر او در نشرياتي همچون "يادگار" جلوه كرد. تأليف اولين شيوهنامه علمي تاريخشناسي به زبان فارسي با نام "رساله در آيين نگارش تاريخ" در سال 1316 هـ .ش به قلم رشيد ياسمي نقطه عطف اين ماجراست.
شناخت دأب و دلمشغوليهاي درسآموختگان، دانشوران و رهروان اين عرصه و حتي تنوع و بعضاً تعارض آراي آنان با يكديگر در دو سه نسل سپري شده و حاضر، موضوع اين مقال نيست و راجع به آن ميتوان با استفاده از فهرستها، مجموعهها و كتابشناسيهاي مربوطه مواد و مطالب فراوان يافت. از جمله در اين باره مقاله «تاريخنگاري در ايران معاصر» نوشته دكتر عبدالحسين زرينكوب در كتاب "حكايت همچنان باقي" و دو اثر مستقل درخور توجه با نام "جريانهاي اصلي تاريخنگاري در دوره پهلوي" تأليف سيمين فصيحي و "جريانشناسي تاريخنگاريها در ايران معاصر" نوشته ابوالفضل شكوري شايان ياد و مطالعه است.
اگر شيوه روشنفكران منتقد متّجدد، اعراض از ـ بلكه تعريض به ـ سنتهاي گذشته و فرنگيمآبي در تاريخشناسي و تاريخنگاري بود، پسند اهل مدرسه توأم با حزم، آهستگي و پيوستگي بر بازشناسي و احياي تاريخ و تاريخنوشتههاي گذشته تمركز داشت. ازجمله تبعات ناشي از ناممكن بودن استقلال جريان عقل در تاريخنگاري ايران و وابستگي آن به جريان فائق نقل، معطوف و منحصر شدن تكاپوهاي اصلي تاريخنگاران اين دوران به تصحيح متون ادبي ـ تاريخي و تاريخي ـ ادبي است كه از علامه محمد قزويني به بعد عدهاي را به خود مشغول و مبتلا كرد. شايسته درنگ است كه در سالهاي آغازين شكلگيري دانشگاه و ظهور انجمنهاي تاريخي و فرهنگي و گعدههاي اهل فضل، فضاي استبدادي قزاقوار حاكم، مطالعات تاريخي را از معاينه اوضاع اجتماعي و سياسي مشهود و معاصر ـ خصوصاً انديشه و تأمل درباره چرايي آنها مانع شد و به گذشتهگرايي و باستانستايي مفرط ـ كه زمينههاي پذيرش و حتي ترويج آن در ميان شماري از اهل فرهنگ فراوان بود ـ سوق داد و تعلق و نسبت تاريخ را با زمان حال از هم گسست. در نتيجه تاريخ گذشته ـ يا تبعيد شده به گذشته ـ آنسان با ادبيات كهن ـ كه از پيش جفت لايتجزا بودند ـ در گستره زبان فارسي توأمان شد كه تاريخ آميخته و آموخته نقل و روايت را از كاربرد عقل و نقد و نظر داشتِ مواهب انديشه فعال و ملاحظات مصاديق حيّ و حاضر، با كندي و تأخير مواجه كرد.
البته اين تأخير و تأني مانع از آن نيست كه حاصل اين جريان وضع و گذار ـ يعني استقلال تدريجي تاريخ از پيوستگيها و پيرايههاي اديبانه و رسش به حدود و ثغور تاريخپژوهيهاي روشمند و علمي ـ كه به مرور و با تلاش دانشوراني چند از جمله مرحوم عبدالهادي حائري كم و بيش صورت تحقق يافت و بعضي آثار و نتايج آن به ديدهها مقبول آمد، ناديده گرفته شود.
3ـ نقد و نگرش فرهنگي و مطالعات بين رشتهاي
با توجه به كمرمقي ـ و به زعم برخي، عدم استقلال ـ جريان عقل و تحقيق در تاريخنگاري و پيوستگي و تأثيرپذيري آن از جريان نقل و روايت، شايد نام نهادن جريان به آنچه گفته خواهد شد خالي از مسامحه نباشد؛ زيرا يكي از ويژگيها يا نشانههاي هر امر مقوم به جريان، شناختهشدگي و رواج آن است. در موقعيت و فضاي گذر از تاريخنگاري سنتي به نظامات نوين مدرسي و آموزشي، عرصه جديدي در تاريخشناسي رخ نموده است كه از يكسو به عالم تفكر و فلسفه تعلق دارد و از سويي ديگر مرتبط با معني كلانِ فرهنگ است و به رهيافتها و رويكرديهايِ علوم اجتماعي نسبت ميرساند و در واقع قلمرو و معني تاريخ را از انحصار تكمعنايي رويدادشناسانه گذشته به ديگر حوزههاي دانش، مرتبط و متصل ميداند. از نشانههاي اين شبهجريان آن است كه تاريخ را موجودي بيروح، سرد، كنسرو شده، متعلق به گذشته سپري شده و آكنده از گزارههاي قطعيالصدور و شبهسنگوارهاي تلقي نميكند، بلكه آن را به گفتوگوي دائمي مبدل ميسازد. به عبارت ديگر در اين منظر، چگونگي رخدادهاي گذشته و حال ـ كه گزارش از وقايع خوانده ميشود ـ مقدمه و سبب وقوف به چرايي شكلگيري و وقوع آنهاست. زيرا تاريخ اساساً در فرآيند تعاملات ذهني و زباني جامعه به ظهور ميرسد و به معنايابي رفتارهاري انساني ره ميبرد و در جستجوي همه مظاهر اعمال جامعه، سير تحول و تكوين افكار را مد نظر قرار ميدهد.
اين پويش نو ـ خصوصاً ـ مبتني بر پديدار شناسي معارض انديشههاي تحصلي، از حيث رواج مباحث مربوط به حوزه تأويل و هرمنوتيك و رونق مطالعات نشانهشناسي، زبانشناسي، متنپژوهي، روانشناسي، جامعهشناسي، مردمشناسي، اقتصاد؛ نگاه و خوانش نويني را از تاريخ و گزارههاي تاريخي روا ميداند. گرچه نميتوان ناديده انگاشت كه آشنايي با اين جريان در ايران معطوف به تحولات اجتماعي ـ سياسي دو دهه اخير بوده، اما فيالواقع بسط آن از طريق گفت و شنودهايي بيرون از فضاهاي دانشگاهي متعارف و غالباً از رهگذر آرا و نظريات جديد و ترجمه مقالهها و كتابها صورت پذيرفته است. عجالتاً شايد بتوان ترجمه مقالات مجلدات چهارگانه "روشهاي پژوهش در تاريخ" را كه زير نظر شارل ساماران فراهم گروهي از محققان فرانسوي به قلم آمده ـ و چند دهه پس از آن به زبان فارسي گردانيده شده است ـ و نيز ترجمه مجموعه مقالات "بينش و روش در تاريخنگاري معاصرا" به كوشش خانم منصوره اتحاديه از جمله سرآغازهاي اين جريان دانست. همچنين ميتوان با مسامحه مقالههاي مندرج در كتاب "فلسفه تاريخ" ترجمه دكتر حسينعلي نوذري و اثر مايكل استنفورد، با نام "درآمدي بر فلسفه تاريخ" ترجمه احمد گل محمدي را از شمار اخيرترين كوششها در شناخت اين جريان نوظهور به حساب آورد. هر چند شايد ناخوشايند بنمايد؛ اما نميتوان انكار كرد همانگونه كه جريان تحقيقات آكادميك در سير تاريخشناسي و تاريخنگاري ايران بالاصاله بومي و اندروني نبوده است، به طريق اولي منظرههاي نو به تاريخ ـ كه مطالعات ميانرشتهاي موجد و مبناي شكلگيري آنها هستند ـ نيز خاستگاه وطني ندارند و چنانكه ميسزد محل اعتنا، بلكه هضم و جذب از براي اهل تاريخ قرار نگرفتهاند.
با مرور بر آنچه گذشت درباره تاريخنگاري و تاريخشناسي جنگ پرسشهايي به ذهن خطور ميكند از آن جمله: تاريخنگارهاي جنگ هشت ساله ايران و عراق در نهادهاي ذيربط و مشغول، بر كدام يك از جريانهاي ياد شده ابتنا يافته و باليده و آيا اصولاً شيوههاي جاري، بر انگارههايي از پيش شناخته و اراده شده مبتني بوده است؟ مباني نظري و سازههاي مناسب نگارشهاي تاريخي جنگ كدامند و چگونه شناخته ميشوند و به دست ميآيند. موانع و مشكلات دستيابي به مطالعات بايسته در اين زمينه چه چيزهايي هستند و هموار و آشناوار كردن اين طريق مستلزم چه لوازم و مقدماتي است؟ موضوعات و مسائل مرتبط با تاريخ جنگ چگونه شناخته ميشوند و به طور كلي هدف از اهتمام به آنها چيست؟ مخاطبان چه كساني هستند؟ به دامنه اين گونه سئوالات مقدم و مقدر بر تاريخنگاري جنگ ميتوان افزود، اما فراخور اين مقال اجمالاً به درنگي بر پرسش نخستين ـ كه نهادهاي ذيربط و دست اندركار جريان نقل را در تاريخنگاري جنگ شناسايي ميكند ـ اكتفا خواهد كرد.
با عنايت به پيوستگي واقعه انقلاب اسلامي به جنگ و بالعكس، شناخت ابعاد انقلاب ايران از جهات گوناگون، در تعيين راهبردهاي مطالعاتي تاريخي جنگ اهميت خود را نشان ميدهد. انقلاب فينفسه يك نهضت ديني ـ اجتماعي فراگير بود كه به حيث عقبه تاريخي ـ فرهنگي از يكسو با جريان انديشه شيعي در ايران ـ از آغاز تاكنون ـ و از سويي در ادامه روند خيزشهاي قرن اخير در مواجهه با دو لايه تمدن بورژوازي غرب به ظهور رسيد. اينكه بر زبان رسانههاي معارضان، از اين نهضت باعنوان بنيادگرايي ياد شده است؛ نظر به آن دارد كه انقلاب ايران ـ و بالتبع، جنگ هشت ساله ـ از جانمايههاي انديشه ديني ـ فرهنگي گذشته به شدت متأثر بوده است. به اين معني كه سبب تحقق آن را برخي بيداري و بازگشت به خويشتن خويش ـ در وسعت فرد و جامعه ـ دانستهاند. از اين روست كه برخي انقلاب ايران را نوعي مواجهه با دنياي مدرن و لوازم و ظواهر آن شمردهاند و آن را ناشي از افراط بيحساب و كتاب دودمان پهلوي در تقرب به غرب و مظاهر تمدني آن و گريز از ـ بلكه ستيز با ـ آيين و سنن خودي قلمداد كردهاند.
به هر روي انكار نميتوان كرد كه انقلاب ايران، مظاهر تمدني غرب را به چالش كشيد و در اين رهگذر به مبادي فرهنگي ـ معرفتي از دست داده يا كمرنگ شده پيش معاصر خود رجوع كرد. اين موضوع شايسته توجه و تحقيق مستقل است و به ويژه از طريق تحليل مبتني بر تحقيقهاي تاريخي ـ فرهنگي پيش از انقلاب ميتوان وجوه آن را بازشناخت. نتيجه آن اقدام خودانگيخته به خويشتنشناسي و رجوع به داشتهها و بودههاي پيشين كمرنگ يا فراموششده گذشته، تكاپوهاي فكري فراوان پس از انقلاب و احساس ضرورت ايجاد تغييرات اساسي در بينشها و روشها به منظور دستيابي به علوم انساني وطني، بومي و ديني بود كه خود سبب واقعه انقلاب فرهنگي و گرد هم آمدن مجموعهاي از اهل نظر براي تحقق آن در نظامات علمي كشور شد.
در فضاي احياي گذشته فراموش شده و زدودن جلوههاي فرهنگي غرب، كه به تعطيلي دانشگاهها ـ به مثابه پايگاههاي آموزش و دانشگستري غربي در ايران ـ انجاميد، و ترسيم چشمانداز آرماني انقلاب احاطه يافته بر اذهان، و پسند روزافزون اهل درس به زيّ طلبگي و مرجح دانستن آن به عالم دانشجويي، نهادهاي انقلاب فرهنگي شكل گرفتند. رويداد جنگ اين جوّ و جريان معطوف به انقلاب را تشديد و تقويت كرد و آثار و نتايج مشهود آن را آشكار نمود.
اين تغيير و تحول انقلابي و اسلامي، در ادبيات ـ شعر و داستان ـ چنان گسترده بود كه سبب توقف روند پيشين و ظهور پديدهاي شد كه از آن ـ خصوصاً در شعر ـ به نئوكلاسيسم تعبير ميشود. به دنبال شكلگيري اين پديده، قالبهاي كهن شعر فارسي ـ مثنوي و قصيده ـ براي بيان و بازتاب انديشههاي نوپديد انقلاب احيا گشت. همچنين در عرصه نقاشي و نگارگري، شگردهاي پيشين به شگردهاي سنتي خردنگاري ـ مينياتور ـ خصوصا، نقاشي سبك قهوهخانه تبديل شد و تذهيب و خوشنويسي و نستعليق رونق يافت. موسيقي هم خود را به فضاي عرفان و شعر نزديك كرد و از شر و شور جاز و پسندهاي پيشين، سوي سنتهاي از ياد رفته تغيير مسير داد. در ميان همه هنرهاي نمايشي از همه بيشتر تعزيه محل اقبال و اعتنا واقع شد. حتي در معماري و احياي بناهاي گذشته به نحوه ساخت گنبدها، طاقها، قوسها و مقرنسها توجه بليغ صورت گرفت.
اما در عرصه تاريخنگاري جنگ با اطلاق نام آشناي دفاع مقدس، از روزهاي نخست وقوع به شكل جبهه دفاعي ـ نظامي انقلاب در برابر هجوم دشمن، با تداعي به واقعه عاشورا تفسير و پذيرش عام پيدا كرد و مدافعان ايران؛ رزمندگان اسلام و سربازان مهاجم؛ پيروان صدام يزيد كافر نام يافتند و فضاي جنگ و جانبازي در خطوط درگيري، احياي نگرش كه بلايي را سبب شد. اين اصل اساسي نگرش به جنگ بر تمام آثار مرتبط و متأثر از آن در وسعت فرهنگ، ادبيات و تاريخ اين واقعه جلوه كرد، خصوصاً آنچه بعدها با نام «فرهنگ جبهه» شهرت يافت بر پايه همين باور فراگستر شكل گرفت و شكوفا شد.
اولين اقدام و اهتمام تاريخگرايانه براي گردآوري، ثبت و انتقال اين واقعه در نام «روايت» و «راوي» ـ كسي كه واقعه را ميبيند، ميشنود، ميپرسد و آنگاه نقل ميكند ـ ظهور يافت. بعدها به مرور اين صورت روايتِ راوي به دو فضاي متفاوت «واقعيتهاي بيروني و مشهود وقايع جنگ» و «دنياي حسبالحال و حديث نفس و محاكات» رزمندگان و اهل جبهه تقسيم پذيرفت. روايت راويان جنگ به مرور ايام با تأمل در شيوههاي نقل خبر در متون تاريخي صدر اسلام و كتابهاي مغازي و سيره، پيوند آگاهانه پيدا كرد و پيش رفت و حتي صورتهاي تركيبي و تحليلي مبتني بر روايت و نقل را هم عرضه داشت.
در همه گونههاي گزارههاي تاريخي جنگ، نقل و روايت پايه اساسي و شاكله وجودي تاريخنگاري جنگ به شمار ميآيد. از جمله پيامدهاي ابتناي پيدا و پنهان تاريخنگاري جنگ بر جريان نقل، اعزاز و گراميداشت و نكوياد معتقدانه به ايام جنگ و به طور كلي استواري بناي تاريخنگري و تاريخنگاريهاي اين واقعه بر انديشه دفاع مقدس است.
اين ويژگي پيش از آنكه بيانگر حسن و قبح يا قوت يا خوف تاريخنگاري جنگ باشد، مشخصه اصلي آن است و نشان ميدهد تاريخنگاري جنگ به حيث خاستگاه نظري و شيوههاي عرضه داشت وقايع، بر بستر سنت تاريخنگاري اسلامي ـ ايراني شكل گرفته و از اينرو هنوز چندان به فضاي تحقيقات تاريخي آكادميك وارد نشده است. البته اين امر با نظر به عدم سابقه تاريخنگاري جنگ و تاريخنگاري نظامي در ايران و احتياطهاي به افراط اهل درس و نظر در مراكز مطالعاتي به اين موضوع و مضايق پيراموني تاريخشناسي جنگ، چندان شگفت و ناپذيرفتني نيست.
غلبه ويژگي نقلي روايي گزارههاي تاريخي و حتي مستندات مكتوب جنگ، تاريخنگاري جنگ را عمدتاً به سمت خاطرهنويسي، آن هم متأثر از سبك و سياق صورتهاي كهن حكايات، حديث نفس، مشاهدات و مكاشفات و در فضايي آرمانشهري و ملكوتي و نيز زندگينامهنويسي ـ كه گاه تلفيقي از داستان و
زندگينامه است ـ سوق ميدهد و به تداوم سنت تذكرهنويسي نزديك ميسازد و مدد ميرساند.
در فضاي مسلط سنت نقل، بديهي مينمايد كه راه بر عقل و نقد هموار نباشد و برخي تأملات منتقدانه و خردورزانهـ حتي در چارچوب فضاي سنت و بر مبناي قبول وجه ديني و مقدسانگار دفاع مقدس و جنگـ چندان باب طبع و مقبول پسند متوليان و نهادهاي ذيربط قرار نگيرد؛ هر چند انديشهورزاني اندكشمار به آن اقبال كنند و آن را راه برون شد از بنبست پاسخگويي به «پرسشهاي اساسي» جنگ بدانند.
با عنايت به وجه هويتساز گزارههاي تاريخي كه ميتواند در شاكله فرهنگمدار جنگ و دوران دفاع مقدس پديدار شود و ضرورت مفاهمه و گفتوگو با طيف مخاطبان داخلي، منطقهاي و جهاني، اهميت دستيابي به وجود و وجوه آن آشكار ميشود. از اينرو تن دادن (به) و پذيرفتن دوره گذار و آزمون و خطا براي برآمدن از فضاي نقل، روايت و سنت صرف به عقل و نقد و راهيابي به اندريافتهاي مطالعات فرهنگي و ميانرشتهاي در تاريخشناسي و تاريخنگاري جنگ، نه فقط امكانپذير بلكه ضرور و انكارناپذير مينمايد. ناصواب نيست اگر گفته شود در چشمانداز افق فراروي اين طريق، هر قدر ديرتر گام گذارده شود فرارس شدن نتايج و آثار آن و نيل به مقصود با تأخير مضاعف مواجه خواهد شد و لامحاله تجربه از دست دادن فرصتها و نديدن و نشناختن موقعيتها و ضرورتها را ـ چونان گذشته ـ مكرر خواهد كرد.