الگوسازي در دوران جنگ
سيّد عبدالامير نبوي1
هر ملتي تاريخي دارد كه نشان دهندة مسيرهاي پرفراز و نشيبي است كه آن ملت درگذر زمان پيموده و تجربههاي بسياري اندوخته است. طي اين مسير خاطرها و افسانههاي يك جامعه، تا اندازهاي، بيانگر گذشتة آن جامعه و راهها و بيراهههايي است كه در طول تاريخ پيموده است. ممكن است اين خاطرهها با واقعيات چندان همسو نباشند، اما اغلب، غرور آفريناند. آنها بيشتر، نشانهاي از قدرت بازآفريني ذهن انسان و بيانگر گذشتهاي غرورآفرين و دوست داشتني يا آيندهاي درخشان و دستنيافتني هستند. مطالعه و مرور اين داستانها، خاطرها و افسانهها به انسان امروزي الگوي چگونه زيستن و غلبه كردن بر مشكلات و پيگيري آرمانها و آرزوهاي از دست رفته را نشان ميدهد قهرمانان اين داستانها، بهويژه سرداران داستانهاي جنگي كه باعث نجات كشور ملت خود شدهاند اغلب، نمادي از فضايل انساني بهشمار ميآيند و موجوداتي فراتر از زمان و مكان و الگوهايي هميشگي براي انسانهاي آن جامعه هستند.
در اين ميان، جنگ ـ اين واقعهاي كه بارها تكرار شده است.1 ـ جايگاه ويژهاي دارد؛ چرا كه عموم جوامع و گروههاي انساني، خواسته يا ناخواسته، درگير يكي از اشكال ستيز بودهاند. در واقع، با وقوع جنگ، بر تداوم حيات مادي و معنوي مردم يك سرزمين نقطة پاياني گذاشته ميشود. به عبارت ديگر، شايد كمتر اجتماع يا گروه انسانياي را بتوان يافت كه تجربهاي در اين مورد نداشته باشد، همچنان كه كمتر دورهاي در تاريخ بشري بدون درگيري و ستيز سپري شده است.2 از متون پيشينيان برميآيد كه در گذشته، جنگ ضرورت و شركت در آن، فضيلت بهشمار ميرفته و جنگيدن تجلّي مردانگي و موجب افتخار آفريني بوده است. در واقع، هر چند مردم به صلح و آرامش بسيار علاقه دارند، پيشينة عموم جوامع، به خون و آتش آغشته است،3 حتي نقطة اوج بسياري از داستانهاي لطيف و عاشقانه، بهنوعي، با جنگ گره خورده، گويي آزمون آبديدگي عاشق و اثبات دلدادگي او جز با حضور در ميدان نبرد امكان پذير نبوده است. به هرحال، جنگ و ستيز يكي از نقاط عطف و حيات جوامع است و بخش عمدهاي از خاطرهها، افسانهها و داستانهاي آنها را به خود اختصاص داده است.
ويژگي مشترك همه جنگها، پيش از پايان نبرد به كارگيري تمامي منابع و ذخاير مادي و معنوي براي پيروزي و دفع طرف مقابل و تلاش همگان به كسب موفقيت در نبرد است اينجاست كه فعال كردن ظرفيتهاي گوناگون مادي و معنوي براي كسب پيروزي اهميت مييابد؛ مسئولتي كه بهطور معمول، برعهدة رهبران و سياستگذاران است و آنان به ناچار ميكوشند كه با بهرهبرداري سريع و مناسب از اين ظرفيتها، احتمال پيروزي را بالا ببرند. در آغاز جنگ، شايد برنامهريزي در اين زمينه چندان مشكل نباشد؛ زيرا، شور و شوق همگاني براي پيروزي، و درضمن ترس همگاني از شكست، دست برنامهريزان را براي بسيج نيرو و فراهم كردن تداركات باز ميگذارد، اما چنانچه جنگ طولاني شود، بهويژه حالت فرسايشي پيدا كند, آنان مجبور خواهند شد، به مسئلة مهم تداوم وضعيت جنگي نيز بينديشند تداوم به هر حال، انسانها به آرامش و صلح نيز علاقمندند و ممكن است پس از مدتي، از جنگ و ستيز خسته شوند و شور و شوق نخستين را نداشته باشند. كما اينكه شكستهاي مقطعي، افزايش تلفات و بدتر از همه، شايعه ميتواند به سرخوردگي و احساس ناتواني و شكست بينجامد. روشن است كه يك برهه هميشه براي آنان حساس نيست. در چنين حالتي، رهبران و سياستگذاران ناچارند كه با بهكارگيري تمهيدات گوناگون، نشان دهند كه حساس بودن يك برهه پايان نيافته است و مردم بايد همچنان براي پايان جنگ و كسب موفقيت فداكاري كنند.
از سوي ديگر، اعتبار رهبران و چهارچوب ايدئولوژيك حاكم نيز تاحد زيادي به تحولات جبهههاي جنگ بستگي دارد. برنامهريزيها بايد به كسب پيروزيهايي هر چند كوچك و غنايمي هر چند اندك منجر شود، وگرنه توانايي رهبران و كارآمدي نظام حاكم و ايدئولوژي آن بهتدريج زير سؤال ميرود و در نهايت، به بياعتمادي و نارضايتي عمومي ميانجامد. اين مسئله، بهويژه در مورد جوامعي، مانند جوامعي كه رهبران كاريزماتيك دارند، صادق است كه در آنها، رهبران از نهادها مهمتر هستند. در اينگونه جوامع ناكاميها و ناتواني در كسب موفقيت ميتواند سيادت كاريزمايي اين رهبران و درستي دعوت آنان را با علامت سؤال روبهرو كند. در مقابل، كسب پيروزي، ترديدها و انتقادها را كاهش ميدهد، و بهگونه نماديني، بهمنزلة حقّانيت رهبران و ايدئولوژي حاكم و حمايتهاي غيبي از آنان تفسير ميشود. ماكسوبر به درستي يادآور شده بود كه: «در چين، صفت كاريزمايي شاه، كه همچون ديگر موارد موروثي بود، چنان جدي گرفته ميشد كه هر حادثة ناگواري، نه تنها شكست در جنگ، بلكه قحطي، سيلاب يا پديدههاي ويژهاي كه بديمن تلقي ميشدند، وي را به توبه در ملأ عام و حتي احتمالا،ً ترك تاج و تخت ملزم ميكرد. وقوع چنين مواردي نشانه اين بود كه وي فضيلت لازم كاريزمايي را ندارد و فرزند آسمانها نيست».4
حال، رهبران براي كاميابي در جنگ ـ و از نگاه ديگري، حفظ قدرت و اعتبار خود، پاسداري از ايدئولوژي حاكم و نيز كسب جايگاه مناسبي در تاريخ5 ـ به چه اقداماتي دست ميزنند؟ اين پرسش، همچنان كه اشاره شد, زماني اهميت بيشتري پيدا ميكند كه حالت فرسايشي بر صحنة نبرد حاكم شود و چشمانداز روشني پيش روي مردم نباشد، پاسخ اوليه شيوة برنامهريزي رهبران و سياستگذاران و چگونگي بهرهبرداري از ظرفيتهاي مادي و معنوي كشور را مورد توجه قرار ميدهد. روشن است كه آنان ميكوشند با استفاده از تمامي توان و ظرفيت خود و كشور، هزينههاي جنگ را به كمترين سطح برسانند و پيروزي را در دسترس نشان دهند. البته، بايد توجه داشت كه كارآيي شيوهها و مناسب بودن برنامهها، در صحنة نبرد مشخص ميشود، يعني هر اندازه پيروزي سريعتر و غنايم بيشتر باشد، درستي راه پيموده شده بيشتر تصديق ميشود.
اما در پاسخ، بدين پرسش بايد موارد ديگري را نيز يادآور شد. براي نمونه، چگونگي تعامل با دنياي خارج و استفاده از شرايط مناسب منطقهاي و بينالمللي نيز مهم است. در اين زمينه، ميتوان عراق را مثال زد كه از نگاه ترديدآميز دنياي عرب و غرب نسبت به ايران بهرهبرداري برد، خود را به مثابة نگهبان استقلال و تماميت ارضي كشورهاي عربي و مانع از پيشروي و دستاندازي ايرانيان معرفي كرد و از اين طريق، كمكهاي مستقيم و غيرمستقيم هنگفتي را در جريان جنگ بهدست آورد. از سوي ديگر, بايد از روشهاي تبليغاتي براي ارتقاي روحية عمومي، ايجاد ترديد و دودلي در نيروهاي مقابل، جذب افراد بيطرف و جلب نظر افكار عمومي جهاني نيز ياد كرد. چنانچه عمليات رواني مناسب براي تسخير اذهان صورت نگيرد، ممكن است تمامي تمهيدات و اقدامات رهبران بينتيجه بماند. بدين ترتيب، بيدليل نبود كه پس از به قدرت رسيدن حزب نازي در آلمان، وزارتخانة جديدي با نام وزارت ارشاد و تبليغات عمومي ـ به سرپرستي گوبلز ـ پديد آمد تا رسانهها را كنترل و هدايت كند. مواردي از اين دست (روشهاي تبليغاتي مناسب و استفاده از شرايط منطقهاي و بينالمللي) بيانگر آن است كه نسبتهاي آغازين جنگ (تعداد نيرو، ميزان مهمات، وسعت كشور و ...) مشخص كنندة نتيجة نهايي نيستند، بلكه ابتكارات جديد تأثير به مراتب مهمتري دارند.
الگوسازي يكي از مهمترين تمهيدات تبليغاتي ـ رواني و البته، كنترلي، بسياري از دولتها در هر زماني، به ويژه در دورة جنگ، است؛ ارائة سرمشقهايي براي مردم، به ويژه نوجوانان و جوانان، كه به طور غيرمستقيم به آنان چگونه زيستن ـ و در دوران نبرد، چگونه جنگيدن و مردن ـ آموزش ميدهد. به تعبير ديگر، ارائة الگو اعتقاد جنگاوران داوطلب را راسختر ميكند، سربازان مشمول، انگيزة جديدي براي مقاومت و جنگيدن مييابند و افراد بيطرف نيز افكار و رفتار خود را تصحيح ميكنند تا در نهايت، همگي بدون احساس ترس يا گناه با واقعيات جنگ روبهرو شوند، بنابراين، اگر الگوسازي موفقيتآميز باشد و با اقبال روبهرو شود، چهارچوب نامرئي، اما مؤثري براي كنترل نسبي و هدايت افكار و فعاليتهاي افراد پديد خواهد آمد.
اين اقدام، در عين حال، پاسخي به يكي از نيازهاي رواني مردم نيز ميباشد؛ چرا كه آنان به طور معمول، به الگو نياز دارند و در زمان بحران، با اشتياق بيشتري به دنبال آن ميگردند6 يعني به دنبال فرد ايدهآلي كه واجد ويژگيها و تواناييهايي است كه خود افراد فاقد آن هستند و از ويژگيها و صفاتي (قدرت، ثروت، شهرت، زيبايي، شهامت و ...) بهرهمند است كه ديگران آرزوي به دست آوردن آنها را دارند. اين تعلق خاطر به الگوها اغلب، باعث ميشود تا فرد همانند آنها رفتار كند، سخن بگويد و حتي خود را بيارايد. اين الگوها ـ يا بهتر بگوييم اسطورهها ـ انسان عادي و معمولي را وسوسه ميكنند كه دست به تكرار تجربة آنها بزند تا «معلوم شود ... واقعاً قهرمان است يا نه، آيا او واقعاً مرد اين ميدان هست؟ ميتواند به شكل استثنايي برخطرها و مشكلات غلبه كند؟ آيا جسارت، معرفت و ظرفيت لازم را براي اين كار دارد؟»7 اگر در مسير تكرار آن تجربة يگانه، انسان فدا شود، باكي نيست؛ چرا كه اسطوره ميگويد از دل زندگي فدا شده، زندگي تازهاي پديدار ميشود8 و مرگ، نه نابودي بلكه نوزايي است. وجود آنها همچنين سبب ميشود تا تحمل افراد و مقاومتشان در برابر خستگي و دلسردي ناشي از خرابيهاي جنگ، جدايي از عزيزان و در كل، سازگار نشدن تدبير افراد با تقديرشان افزايش يابد؛ بنابراين، برنامهريزي دولتها در اين باره، بهرهبرداري از يك نياز رواني نيز ميباشد و اگر دولت با بحران مشروعيت روبهرو شد و الگوسازي با ظرافت و دقت صورت گيرد، احتمال پذيرش عمومي آن زياد است.
بخشي از بار الگوسازي بر دوش نويسندگان و فرهنگ شناسان، به ويژه مورخان علاقهمند به نظام سياسي يا ايدئولوژي حاكم قرار دارد. به عبارت ديگر، از [اين] تاريخ نويسان خواسته ميشود تا چيزي را كه از عهدة سياستمداران برنيامد، انجام دهند9 و آنان را در راستاي كنترل گذشته كمك كنند. اينان بايد به كاوش در گذشته بپردازند، ميان ديروز و امروز پلي بزنند، همانندي رويدادهاي امروزي را با حوادث گذشته نشان دهند و از همه مهمتر، برخي از شخصيتها را زنده كنند. در اين بازسازيها، و بازتفسيرها، اغلب آرايش و پيرايش نيز ـ با توجه به الزامات زماني و مكاني ـ انجام ميشود، برخي از نكات مورد تأكيد قرار ميگيرد و برخي از عناصر حذف ميشود. نتيجة عمل اين نويسندگان، برهم خوردن فاصلة گذشته و حال نشان دادن نوعي تداوم و پايان نيافتن است مبارزه است، اما دستكاري گذشته به فرهنگ شناسان و تاريخ نگاران منحصر نيست و رسانهها نيز در اين مسير، سهم مهم و حتي بيشتري را بر عهده دارند. در واقع، آنها با استفاده از قالبهاي جذاب هنري، به سادهسازي دستاوردهاي مطالعاتي دست ميزنند. روشن است كه يك پيام مناسب با بستهبندي مناسب و در زمان مناسب ميتواند افكار عمومي را به سمت و سوي مورد نياز سوق دهد؛ وظيفهاي كه دقيقاً بر عهدة رسانههاي دولتي است.
الگوسازي يا ارائة سرمشقهايي عملي براي مردم در زمان جنگ، همچنان كه انتظار ميرود، چندان ساده نيست و اغلب، دو نوع فعاليت همزمان و مرتبط را شامل ميشود:
ا) بازگشت به گذشته و احياي بخشي از اسطورهها، افسانهها و خاطرهها كه به معناي بازآفريني آنها با نگاهي به مسائل و مشكلات كنوني است. همچنان كه در آغاز گفته شد، هر جامعه، مخزني از داستان، خاطره، افسانه و اسطوره دارد كه احتمالاً چندان با واقعيت منطبق نيست، اما به هر صورت، شناسنامة فرهنگي آن جامعه را تشكيل ميدهد. نكته ديگر اينكه، جنگ بخش عمدهاي از اين داستانها، خاطرهها و افسانهها را به خود اختصاص داده است. حال، بايد افزود كه احياي آن بخشي از اين ميراث تاريخي و فرهنگي در دستور كار قرار ميگيرد كه خوب و بد را دقيقاً نشان دهد، به بسيج گستردة مردمي براي جنگ منتهي شود و بر صبر، قناعت، اطاعتپذيري و از خود گذشتگي بيشتر تأكيد كند، ضمن اينكه اسطورهها به ما ميگويند چگونه با رنج روبهرو شويم و آن را تحمل و تفسير كنيم.10 نمونه اين امر را ميتوان به خوبي در تلاش عراق در زمان جنگ عليه ايران مشاهده كرد.در آن زمان، اين كشور ميكوشيد، نشان دهد سربازان عراقي كساني نيستند جز همان جنگاوران تحت فرمان خالدبن وليد/صلاحالدين ايوبي كه براي مبارزه با عدهاي غير مسلمان (مجوس / يهودي) صفآرايي كردهاند. همچنين براي برخي از واحدهاي ارتش عراق نامهاي غرور آفريني چون قادسيه، سلاسل و نهاوند انتخاب شده بود، يعني نامهايي كه فتوحات و شكستناپذيري مسلمانان را به ياد ميآوردند. در مقابل، ايران به صورت موفقيتآميزي از مفاهيم بنياديني همچون شهادت، وقايعي مانند حادثة كربلا و شخصيتهايي چون ياران امام حسين (ع) بهره گرفت و صدام حسين به عنوان يزيد زمان تصوير شد كه ديگر شياطين از آن پشتيباني ميكنند. براي واحدهاي نظامي ايران نيز نامهاي معنابخشي چون كربلا، عاشورا، سيدالشهدا (ع)، ثامنالائمه (ع) و وليعصر (عج) انتخاب شده بود كه به روشني بر تداوم مبارزة تاريخي ميان حق و باطل تأكيد ميكرد. از سوي ديگر، مباحثي چون مظلوميت ائمة شيعه و پيروانشان كه به ويژه در نمادهايي چون حضرت زينب (س) و مسلمبنعقيل متجلي بود، تحمل در برابر سختيها و دشواريهاي جنگ را افزايش ميداد.
البته، بايد يادآور شد كه بازگشت به گذشته هميشه نيز موفقيتآميز نيست و انتظارات را برآورده نميكند. بخشي از اين عدم كاميابي ممكن است از ناتواني رسانهها و دستگاههاي تبليغاتي ناشي يا به نوع نظام سياسي و ايدئولوژي حاكم و حتي شخصيت رهبران مربوط شود؛ براي نمونه، رهبران ممكن است افسانهها و خاطرهها جامعه خود را نپسندند؛ چرا كه آنها را منطبق با ارزش گذاريهاي ايدئولوژي حاكم نميبينند. در اين زمينه، ميتوان عدم تمايل اولية رهبران ايران را به بهرهگيري از افسانهها و اسطورههاي ملي در جريان جنگ مثال زد، همچنان كه كادر رهبري عراق در آغاز جنگ در استفاده از مفاهيم و اسطورههاي مذهبي صرف، به ويژه از نوع شيعي آن، با مشكل روبهرو شد؛ موضوعي كه كاملاً به ايدئولوژي حزب بعث مربوط بود. البته، در ادامة جنگ، هر دو كشور مجبور شدند در اين باره تجديدنظر كنند، به طوري كه ايران از عناصر ملي هويت ايراني بهره بيشتري گرفت و حتي سرود مشهور اي ايران ـ در كنار توجيهايي چون اي لشكر صاحب زمان، آماده باش! آمادهباش! ـ براي تهييج بيشتر مردم پخش شده عراق گفتار خود را به نوعي تغيير داد كه تأكيد اصلي بر ماهيت عربي اسلام قرار گيرد و در نتيجه، هر نيرويي كه با اعراب طرف ميشد، دشمن اسلام تلقي شود.11
چنانچه اين تلاش (احياي اسطورهها و افسانهها)، به هر دليل، توقعات موجود را برآورده نكند يا كارآيي آن در توجيه جنگ و برانگيختن مردم كمتر از حد مورد انتظار باشد، بايد به اسطورهسازي پرداخت.
2) فعاليت دوم را ميتوان اسطورهسازي ناميد، يعني اگر اسطورههاي ديرين براي ما نتيجهاي به بار نياورده است، راهي جز آن نيست كه اسطورههاي ديگري بپروريم.12 اگر تلاش نخست، مستلزم كند و كاو در گذشته بود، در تلاش دوم، مادة خام اسطورهسازي در زمان حال نهفته است؛ يعني برخي از شخصيتهاي موجود و شايد نه چندان مشهور، به مدد روشهاي تبليغاتي و لزوماً احساس برانگيز، به تدريج حالتي مقدس و فراتاريخي پيدا كنند و به صورت نشانههايي راهنما و روشنگر، در اين مسير پر تلاطم، در آيند. البته، اين اساطير جديد و به تعبير سورل اساطير اجرايي بايد در آسياب اساطير سنتي جريان يابند13 تا مورد پذيرش واقع شوند، به عبارت ديگر، بايد نسبت محكمي با اسطورههاي سنتي و باورهاي عمومي داشته باشند. براي نمونه، چه گوارا از آن رو پذيرفتني و باور كردني است كه با دو اسطورة سنتي گره خورده است. در واقع، از نظر شيوه زندگي، با رابين هود جوانمرد عيار و فريادرس ستمديدگان يكي و يگانه شده است و در مرگ، با عيسي مسيح كه براي نجات نوع بشر جانش را فدا كرد.»14 در ايران زمان جنگ نيز، چهرههايي نماد و اسطوره شدند كه مظلوميت و پايداري ياران امام حسين (ع) را به ياد ميآوردند. اگر اسطورهسازي موفقيتآميز باشد، قدرت تهييج بسيار زيادي خواهد داشت؛ چرا كه مردم، نسبت به آن احساس نزديكي بيشتري ميكنند. در جريان اسطورهسازي، به دو بعد زمان مقدس و مكان مقدس نيز توجه ميشود، يعني برخي از زمانها و مكانها حالت تقدس گونه و معنابخش مييابند؛ موضوعي كه پرداختن به آن مجال ديگري نياز دارد.
با نكاتي كه تاكنون گفته شد، مشخص ميشود كه نوع نظام سياسي و ايدئولوژي حاكم، تأثير بسيار مهمي در احياي اسطورههاي گذشته و نيز معرفي اسطورههاي جديد (اسطورهسازي) دارد. به عبارت ديگر، هرچند پيروزي در جنگ هدف هر نظامي است، اما هر دو نوع فعاليت ياد شده به گونهاي صورت ميگيرد كه دست كم، با ايدئولوژي حاكم منافاتي نداشته باشد. از سوي ديگر، در زمان جنگ، هر نظام سياسي، به ويژه به بسيج نيروهاي جوان و تازهنقس نيازمند است، از اين رو، بخش عمدهاي از برنامههاي الگوسازي متوجه آنان است.
الگوسازي براي نوجوانان و جوانان در زمان جنگ، به يك معنا، اقدام يا برنامه جديدي نيست؛ چرا كه نظامهاي سياسي براي آموزش نوجوانان و جوانان در هر زماني برنامهريزي ميكنند. هيتلر گفته بود: «ما تزريق روح اين اجتماع را از سنين بسيار پايين در جوانانمان وظيفة خود قرار دادهايم … رايش جديد جوانان خود را به هيچ كس نخواهد داد، بلكه خود به جوانان روي ميآورد و آموزش و تربيت خود را به آنان القا ميكند».15 بر اين اساس، «به كودكان ياد داده ميشد كه در درجة نخست، نسبت به دولت آن گونه كه در پيشوا، يعني آدولف هيتلر تجسم يافته است، وفادار باشند».16 صدام حسين نيز چنين عقيدهاي داشت و ميگفت: «جوانان هنوز به انديشههاي ارتجاعي آلوده نشدهاند؛ بنابراين، حزب و دولت بايد خانوادة آنان، پدر و مادرشان، باشد».17 از اينرو، توصيه ميكرد: «شما بايد بزرگسالان را از طريق فرزندانشان احاطه كنيد … دانشآموزان را آموزش دهيد كه با والدين خود مخالفت كنند … شما بايد يكي از فرزندان انقلاب را در هر گوشهاي از كشور جاي دهيد، آن هم، با نگاهي مطمئن و انديشة راسخي، كه تعاليم خود را از يك مقام مسئول انقلاب دريافت كند».18 در اين روند، وفاداري به صدام, يعني مستبد عادلي كه به هيچ يك از جناحهاي موجود تمايل ندارد،19 آموزش داده ميشد. در ايران پس از انقلاب نيز، تغيير بنيادي نظام آموزش و پرورش براي دستيابي به اهداف عالية اسلام و انقلاب20 مورد توجه جدي قرار گرفت و به صورت طرح كليات نظام آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران درآمد. در اين طرح، اصول اولية آموزشي، تربيتي و مديريتي حاكم بر نظام آموزش و پرورش عبارت بودند از:
«1) محور قرار دادن قرآن و سنت معصومين (ع)؛ 2) بازشناسي فرهنگ و تمدن مسلمين؛ 3) تقدم تزكيه بر تعليم؛ 4) تعميم تربيت ديني؛ و 5) اولويت تعليم و تربيت ديني؛ ...»21 بر اساس يك پژوهش، به طور تقريبي، موضوعات مربوط به اسلام 40 درصد، معرفي ذات الهي 24 درصد، پيامهاي ضد حكومت استبدادي 24 درصد و شهادت 10 درصد مضمونهاي كتابهاي درسي دورة دبستاني ايران پس از انقلاب را تشكيل ميدهد.22
حال، ويژگي جنگ آن است كه الگوها سمت و سوي ويژهاي پيدا ميكنند و با هدف جديدي، يعني دميدن روحية جنگي در ميان نوجوانان و جوانان طراحي ميشوند، اما در همين وضعيت جديد (زمان جنگ)، نيز ماهيت نظام سياسي و ايدئولوژي حاكم اثرگذار است. براي نمونه، تفاوت دو نوع نظام سياسي ايران و عراق به روشني در الگوهاي ارائه شده از سوي دو كشور در جريان جنگ نمايان بود.
هرچند از سال 1968، عراق تحت حكومت حزب بعث اداره ميشد، اما در واقع، از سال 1979 به بعد، ديكتاتوري فردي بر آن كشور حاكم بود و حزب نيز، همچون ديگر بخشهاي نظام سياسي، از ابزارهاي قدرت صدام به شمار ميرفت.23 از اين رو، تنها كسي كه بايد سرمشق واقع ميشد، صدام بود. بيدليل نيست كه در تمامي سالهاي حكومت وي، در اماكن عمومي و دولتي، تنها تصوير وي ديده ميشد. جالب اينجاست كه در جريان جنگ نيز، به رغم حضور افسران لايق و برنامهريزان زبدهاي در ارتش عراق، تمامي موفقيتها ناشي از عملكرد صدام تلقي ميشد، چنانكه در يكي از كنگرههاي حزب بعث، گفته شد: «طبق برنامه طرحريزي شده در تمام كارزارها و برخوردهايي كه روي داد هرگز رهبري عراق غافلگير نشد، به گونهاي كه غافلگيري بتواند در وضع استراتژي در ميدانهاي نبرد مسائلي را پيش بياورد كه تصورش نشده يا پيشبيني نشده باشد. در واقع، هميشه صدام حسين خود طرحهاي سياسي و نظامي را پيريزي و مسائلي مورد لزوم را بر مبناي بدترين احتمالات بررسي كرده است.»24 بر اين اساس، تصويري كه از فرماندهان و افسران نظامي و همچنين، مسئولان رده بالاي حزبي به نمايش گذاشته ميشد، پيرواني صديق و مجرياني مطيعي را معرفي ميكرد كه در اثر اجراي تعاليم صدام توانستهاند، موفقيتهايي را كسب كنند.25 در اين دوران فيلمي نيز با عنوان الايام الطويله* ساخته شد كه نمايشي ظاهراً واقعي از زندگي صدام و اعمال قهرمانانة وي بود؛26 چهره خستگيناپذير و هميشه تنهايي كه خود را وقف عراق و امت عرب كرده است.
طبيعي است كه در چنين وضعيتي كه تنها يك الگو وجود داشت و دستگاه تبليغاتي نيز در خدمت بزرگداشت وي بود، ظهور الگوها و اسطورههاي ديگر را شاهد نباشيم، حتي توجه به اسطورههاي پيشين و احياي آنها براي اين بود كه صدام به عنوان ادامه دهندة افتخارات آنان و تجسم زندة تاريخ عراق از بابل تاكنون27 تصوير شود. وجود تنها يك الگو، ايجاب ميكرد كه رهبر در لباسهاي مختلف ظاهر شود و ژستهاي گوناگون سرباز، كشاورز، معلم، سياستمدار و ... را به خود بگيرد، حتي كتاب شعري را كه وزارت فرهنگ و اطلاعرساني عراق در سال 1981 براي كودكان و نوجوانان منتشر كرد، قائد النصر نام داشت28 و تصوير بزرگي از صدام روي جلد آن به چشم ميخورد كه در حالي كه پرچم عراق پشت سر او در حال اهتزاز بود و چند كودك و نوجوان گرد او در حال بازي و شادي بودند، روي جلد آن به چشم ميخورد (تصوير 1). بيشتر شعرها و تصويرهاي اين كتاب نيز اشارهاي ـ هر چند كوتاه ـ به نقش صدام ميكرد (تصويرهاي 2 و 3). شايد تنها مورد استثنا، شعر هيّامعي بود كه نوجوان خنداني را نشان ميداد كه چفيه بر گردن دارد و يك هواپيماي دشمن بالاي سر او نابود شده است. (تصوير 4).
تجربة ايران زمان جنگ تصوير پيچيدهتري از مسئله الگوسازي، به ويژه براي نوجوانان و جوانان را به نمايش ميگذارد. رهبري كاريزماتيك امام و گرايش عجيب تودهاي به وي نكتهاي است كه بارها بدان اشاره شده است، به ويژه اينكه اصولاً جنگ رهبران را پاك و مقدس جلوه ميدهد.29 اين گرايش وصف ناشدني به خوبي در وصيتنامة ايرانيان حاضر در جنگ نمايان است و نشان دهندة الگو بودن وي است:
ـ وي تجلي نور خداست و كلام و سخنش برخاسته از قرآن است.
ـ امام جايي را ميبيند كه ما نميبينيم.
ـ امام را تنها نگذاريد. او سفير حضرت مهدي (عج) است.
ـ راه امام، راه حضرت محمد (ص) است.
ـ من در كلاس امام خميني متولد شدم.
ـ تمام وجودم مالامال از عشق به خميني و راه خميني است.
ـ هر چه داريم به بركت اين مرد آسماني، امام خميني، داريم.30
نكتة اساسي اينكه، در حالي كه در عراق تنها رهبر اهميت داشت و ديگران بايد او را ملاك و معيار همه چيز قرار ميدادند، در انديشة شيعه، اطرافيان و پيروان راستين ائمه نيز شايسته الگو شدن و پيروي هستند و چهرههايي چون مالكاشتر، حُر و جوانان حاضر در حادثة كربلا به دليل آنكه بر پيروي خويش پايدار ماندند، شايستة نمونهبردارياند. حال، از مطالب ياد شده پيداست كه امام خميني(ره) در اثر پيوند خوردن با اسطورههاي موجود در انديشه شيعه، به ويژه امام حسين (ع)، به صورت الگو، نمونه، سرمشق و اسطورهاي عصر حاضر در آمده است. هر كس كه در مصاف با يزيد زمان (صدام) به ياري حسين زمان (امام خميني) بشتابد، تجربة ياران امام حسين (ع) را تكرار كرده است و به سعادت و آرامش ابدي ميرسد:
ـ امام خميني در حكم حسين زمان است.
ـ هر آن كس خميني را ياري كند، حسين (ع) را ياري كرده ...
ـ پيروان خميني با روشنبيني و بينايي كامل به سوي الله روان هستند.31
از سوي ديگر، نبايد فراموش كرد كه «درگرايش ابراهيمي [كه گويي به تمامي در انديشة شيعه متجلي است]، رهبر بهترين فرزندانش را به جبهه ميفرستد. رزمندگان نيز هر اندازه رهبرشان را دوست داشته باشند، بيشتر متوقع خواهند بود كه آنها را به فداكاري دعوت كند».32 در نتيجه، ميبينيم كه در ايران زمان جنگ، به غير از اسطورة رهبر، الگوهاي ديگري نيز، همسو با آن، وجود و حضور دارند كه در حكم بهترين فرزندان رهبر بودهاند و به دليل تكرار تجربة اسطورههاي پيشين، به مدد رسانهها، جايگاهي فراتر از يك انسان معمولي يافتهاند.
در پايان، بايد يادآور شد كه هرچند بسياري از دولتها، الگوسازي ميكنند، اما هدف و شيوة عمل آنها همسان نيست. براي نمونه، روشن است كه هدف يك دولت تماميت خواه (توتاليتر) از به كار بردن روشهايي چون الگوسازي، نظم بخشيدن به همه عرصههاي فعاليت انساني و مصادرة كامل جسماني و روحاني مردم و تبديل آنها به مايملك دولت33 است تا در نهايت، انسانها به مصاديقي از شعارهاي ايدئولوژيك تقليل پيدا كنند.34 به عبارت ديگر، الگوسازي از جمله اقدامات دولتهاي توتاليتر براي مستحيل كردن همه در يك ايدئولوژي يا يك فرد به شمار ميرود. اين نوع حكومت، به انسان از خود، به تنهايي بيگانه نياز دارد و براي آن چيزي خطرناكتر از اين نيست كه فرد مستقل باشد و ايدهآلهايش را خود جستوجو كند و بيابد. در مقابل، تعدادي از دولتها در اين زمينه دخالت چنداني ندارند، يعني تفكيك دو عرصة خصوصي (زندگي و عقايد شخصي) و عمومي (زندگي اجتماعي) رعايت ميشود و هر كس الگوي مورد نياز و علاقه خود را ميجويد، در نتيجه، به يك دستگاه الگوساز يا به تعبير جرج اورول، وزارت حقيقت و يك شهرزاد ساختگي نياز نيست.
شهريور ماه سال 1382
يادداشتها:
1. گاستون بوتول؛ جامعهشناسي جنگ؛ ترجمه هوشنگ فرخجسته؛ تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368، ص 125.
2. در اين زمينه، تفاوتي ميان جهان كهن و دنياي مدرن نيست. بر اساس يك محاسبه، در 2340 هفتهاي كه از 1945 تا 1990 گذشت. تنها سه هفته غير جنگي در كره زمين وجود داشته است. طي اين مدت، 150 تا 160 جنگ و برخورد داخلي در جهان روي داده كه 7 ميليون و 200 هزار كشته بر جاي گذاشته است. ركبه: الوين و هايدي تافلر؛ جنگ و ضد جنگ؛ بقا در آستانة قرن بيست و يكم؛ ترجمه شهيندخت خوارزمي؛ تهران: نشر سيمرغ، 1372، صص 14-13؛ به نقل از:
Hans Arnold, “The Century of the Refugee, A European Century?” Aussenpolitik, No. III, 1991.
3. از اين روست كه راپوپورت ميگويد: «منازعه ... موضوعي است كه بيش از هر چيز ديگري به استثناي خداوند و عشق فكر انسان را به خود مشغول كرده است». ركبه: تدرابرتگر، چرا انسانها شورش ميكنند؛ ترجمه علي مرشدي زاد؛ تهران: انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1377،ص 23.
4. ماكسوبر، اقتصاد و جامعه؛ ترجمه عباس منوچهري؛ مهرداد ترابينژاد و مصطفي عمادزاده؛ تهران: انتشارات مولي، 1374، ص 399.
5. كسب جايگاهي مناسب در تاريخ و سربلندي در برابر آيندگان يكي از دغدغههاي طبيعي سياستمداران و دولتمردان هر كشوري، است؛ براي نمونه، طي جلسة پرسش و پاسخي كه با يكي از دولتمردان ايراني برگذار شد، وي در دفاع از مطلب خاصي، به طور مكرر بر اين نكته تأكيد كرد كه ما در برابر تاريخ مسئول هستيم و بايد پاسخگوي آيندگان باشيم. نكته اينجاست كه احساس تعهد در برابر آيندگان ممكن است آن قدر پر رنگ شود كه جايگزين اصل تعهد و پاسخگويي در برابر شهروندان گردد و در نهايت، به اتخاذ تصميمهاي نامناسب بينجامد.
6. البته، در روانشناسي اجتماعي، بيشتر بر همين وضعيت بيهنجاري (آنومي) تأكيد شده است كه طي آن، افراد به دليل احساس خلأ يا سرگشتگي به دنبال يك من ايدهآل ميگردند. براي اطلاع بيشتر، ركبه: اريك فروم؛ گريز از آزادي؛ ترجمه عزتالله فولادوند؛ تهران: انتشارات مرواريد، 1370. اما همچنان كه يافتههاي روانشناسي و جامعهشناسي نشان ميدهد، اين نياز رواني افراد در زمانهاي غير بحراني هم وجود دارد. در اين زمينه، مباحث جامعهشناسان دربارة گروههاي مرجع، به ويژه زماني كه فرد عضو اين گروهها نيست و ميكوشد به نوعي خود را منتسب به آنها كند، نكات مهم و سودمندي دارد.
7. جوزف كمبل؛ قدرت اسطوره؛ ترجمه عباس مخبر, تهران: نشر مركز، 1377، ص 192.
8. همان؛ ص 204.
9. رابرت هولاب؛ يورگن هابرماس؛ نقد در حوزه عمومي؛ ترجمه حسين بشيريه؛ تهران: نشر ني، 1375، ص 221.
10. جوزف كمبل؛ پيشين؛ ص 244.
11. عصام الخفاجي؛ «جنگ و جامعه؛ عراق در مسير نظامي شدن»، گفتگو؛ شماره 23، بهار 1378، ص 78. براي آشنايي بيشتر با انديشههاي حزب بعث، به ويژه ديدگاه آن درباره مذهب، ركبه: منوچهر پارسا دوست؛ نقش عراق در شروع جنگ؛ تهران: شركت سهامي انتشار، 1369، فصل سوم.
12. لين و. لنكستر؛ خداوندان انديشة سياسي؛ ج 3، ترجمه علي رامين؛ تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1376، ص 1213.
13. موريس دو ورژه؛ جامعهشناسي سياسي؛ ترجمه ابولفضل قاضي؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران،1369، ص 167.
14. جلال ستاري؛ اسطوره در جهان امروز؛ تهران، نشر مركز، 1376، ص 18.
15. مايكل راش؛ جامعه و سياست، مقدمهاي بر جامعهشناسي سياسي؛ ترجمه منوچهر صبوري؛ تهران: سمت، 1377، ص 103.
16. همان.
17. Efraim Karsh and Inari Routsi, Saddam Hussein, A political Biography, New York: The Free press, 1991, pp. 176-177.
18. Ibid., p. 177.
19. عصام الخفاجي؛ پيشين؛ ص 79.
20. براي آگاهي بيشتر، ركبه: علي معظمي؛ «نظام آموزشي جديد و آموزش نظام جديد» گفتگو؛ شماره 19، بهار 1377، صص 15-7.
21. همان؛ ص 9. به نقل از: طرح كليات نظام آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران؛ مصوب شوراي تغيير بنيادي نظام آموزش و پرورش، خرداد 1376، صص 50-54
22. رسول نفيسي؛ «آموزش و فرهنگ سياسي در جمهوري اسلامي ايران» در: فرهنگ سياسي در جمهوري اسلامي ايران؛ ويراستاران سميح فارسون و مهرداد مشايخي؛ ترجمه معصومه خالقي؛ تهران: مركز بازشناسي اسلام و ايران (باز)، 1379، ص 225.
23. يكي از بهترين گزارشها دربارة شيوه حكمراني صدام در كتاب مشهور جمهوري وحشت آمده است. البته، مطالب كتاب به خوبي بيانگر آن است كه نبايد از پيچيدگيهاي دروني چنين حكومتهايي غافل شد.
24. روزنامة جمهوري اسلامي؛ شماره 5875، 30/6/1378.
25. بسياري از ناظران، مرگ تدريجي يا استعفا و خانهنشيني فرماندهان مشهور ارتش و سران حزب بعث را در جريان جنگ و پس از آن، عمدي و نتيجة دسيسهچيني صدام ـ براي آنكه بيرقيب بماند ـ تلقي كردهاند.
26. Geoff Simons, Iraq: From Sumer to Saddam, London: Mocmillan, 1994, p.239.
27. Efraim Karsh and Inari Routsi,op.cit.,p.196.
28. http:/cgi.ebay.com/ws/eBay ISAPI.dall? View Item & item.
29. گاستون بوتول؛ پيشين؛ ص 85.
30. روزنامه ايران؛ شماره 386؛ 13/3/1375.
31. همان.
32. گاستون بوتول؛ پيشين؛ ص 70.
33. لچك كولاكوفسكي؛ «توتاليتاريسم و فضيلت دروغ» در: چند گفتار دربارة توتاليتاريسم؛ ترجمه عباس ميلاني؛ تهران: نشر آتيه، 1378، ص 162.
34. همان؛ ص 166.
1 دانشجوي دكتراي علوم سياسي دانشگاه تهران
*روزهاي طولاني