احمد در لباس يك چريك‌

احمد قبل از انقلاب در سن 17 سالگي به فلسطين رفت و با اينكه پس از چند هفته تعدادي از دوستانش طاقت نياورده و به ايران بازگشتند ولي او سختي‌هاي آنجا را تحمل كرد و خود را با شرايط آنها تطبيق داد و شش ماه عليه اسرائيل به مبارزه ادامه داد.

    ‌او به فلسطيني‌ها انتقاد داشت كه چرا دختر و پسر قاطي هستند و مسائل ديني را رعايت نمي‌كنند لذا پس از شش ماه به ايران برگشت و به آنها گفته بود تا زماني‌كه خدا را در كارهايتان دخالت ندهيد موفق نخواهيد شد.

    ‌احمد در سال‌هاي 1356 و 1357 در تظاهرات و راهپيمايي و پخش اعلاميه و شعارنويسي فعال بود. در آخرين محرم قبل از پيروزي انقلاب، مأمورين ساواك او را در ميان دسته عزاداري شناسايي و بازداشت مي‌كنند. چند ماهي در زندان ساواك بود كه به شدت او را شكنجه كرده بودند، پاسباني با چكمه به دهان احمد كوبيده بود كه تا يك ماه پس از آزادي خونريزي بيني داشت. پس از پيروزي انقلاب، مسئولين قضايي نجف‌آباد از ايشان مي‌خواهند كه شكنجه‌گرانش را معرفي كند تا آنها را محاكمه كنند، او زير بار نمي‌رود و مي‌گويد انقلاب، آنها را تنبيه كرده است. جالب است كه يكي از همين افراد، چند سال قبل از شهادت احمد، براي انتقال فرزندش از دانشگاه آزاد يك شهر به شهر ديگر از احمد كاظمي طلب كمك كرده بود و او هم به دانشگاه آزاد توصيه كرده بود كه مشكل ايشان را حل كنيد.

عبور از تنگه ‌رقابيه‌

در عمليات فتح‌المبين نيروهاي سپاه و ارتش را در چهار محور و تحت چهار قرارگاه سازماندهي كرديم، تيپ8 نجف اشرف به فرماندهي احمد كاظمي را به قرارگاه فتح به فرماندهي برادر رشيد واگذار كرديم و باز شدن تنگه زليجان و عبور نيروها از آن تنگه و محاصره دشمن در تنگه رقابيه را بر عهده احمد كاظمي سپرديم. با برادران مهندسي سپاه و جهاد به آن منطقه رفتيم، عده‌اي مي‌گفتند سه ماه طول مي‌كشد تا با فعاليت‌هاي مهندسي و خاك‌برداري اين تنگه باز شود ولي ظرف يك ماه بايد تنگه را باز مي‌كرديم. پس از آنكه احمد كاظمي مسئوليت آن محور را به عهده گرفت عامل مهمي براي تشويق مهندسين سپاه و جهاد سازندگي شد و در كمتر از دو ماه ، تنگه براي عبور نيروها و خودرو آماده شد. البته دوستان جهاد سازندگي زحمت اصلي را كشيدند و مهندسي سپاه هم مؤثر بود.

    ‌در عمليات فتح‌المبين، احمد كاظمي، تيپ8 نجف را با كمك شهيد مهدي باكري از تنگه رقابيه  عبور داد و تقريباً بيش از بيست كيلومتر نيروها را از رمل‌هاي پشت ارتفاعات ميشداغ عبور داد و از پشت سر، نيروهاي دشمن را در تنگه رقابيه به محاصره درآوردند و تنگه رقابيه را كه يكي از دروازه‌هاي عمليات فتح‌المبين محسوب مي‌شد باز كردند. وقتي پس از عمليات به او گفتم، احمد، تو براي باز كردن تنگه زحمت زيادي كشيدي، در پاسخ گفت: زليجان را خدا شكافت.

احمد، اولين گيرنده پيام مقاومت امام در جزاير مجنون‌

در عمليات خيبر، احمد نقش مؤثري ايفا ‌كرد. نيروهاي ما در عمليات خيبر به دو منطقه حساس دشمن حمله كردند يكي منطقه دجله و ديگري جزاير خيبر. در منطقه دجله پس از يك هفته جنگيدن به دليل مشكلات در مهمات رساني در عقبه و نبودن آتش توپخانه ناچار به عقب‌نشيني شديم و تنها جزاير خيبر در دست ما بود. در روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام(ره) تلفني پيام حضرت امام(ره) را به من دادند كه به فرماندهان سپاه بگوييد جزاير خيبر را بايد حفظ كنند. من به اولين كسي كه بي‌سيم زدم احمد كاظمي بود چون او مهم‌ترين خط جزيره جنوبي (يعني سيل‌بند غربي) را در اختيار داشت و روي آن سنگربندي كرده بود و دفاع مي‌كرد، سيل‌بند مياني در اختيار شهيد مهدي باكري و سيل‌بند شرقي دراختيار لشكر27 و برادرمان شهيد همت بود. اگر سيل‌بند غربي سقوط مي‌كرد، سيل‌بندهاي مياني و شرقي هم قابل نگه داشتن نبود. به محض اينكه احمد كاظمي پيام امام (ره) را از من شنيد، گفت: چشم، چشم و اتفاقاً چون خيال دشمن از دجله و طلائيه راحت شده بود، تمام آتش‌ها و نيروهاي خود را در جزاير خيبر متمركز كرد و چندين شبانه‌روز به صورت مستمر به جزاير حمله مي‌كرد و آتش مي‌ريخت ولي احمد كاظمي مقاومت كرد و پس از دو هفته مقاومت كه به قرارگاه مركزي براي ارائه گزارش آمد، سر و صورتش خاك گرفته و از دود آتش خمپاره و توپ‌ها و بمباران‌ها سياه شده و بسيار خسته و ژوليده بود. او را بغل كردم و بوسيدم و گفتم احمد، تو خيلي زحمت كشيدي. گفت: وقتي كه پيام امام(ره) را به من داديد من همه نيروهايم را صدا زدم و گفتم اينجا عاشورا است بايد به هر قيمتي شده جزيره را حفظ كنيم و خودم هم رفتم خط مقدم و كنار رزمندگان جنگيديم.

    ‌در عمليات خيبر ما بايد در يك منطقه آب‌گرفتگي عظيمي كه درياچه باتلاقي 40 - 50 كيلومتر در 100 كيلومتر را تشكيل مي‌داد مي‌جنگيديم و آن منطقه را قبل از عمليات به مدت بيش از شش ماه دور از چشم همه حتي فرماندهان تيپ‌ها و لشكرهاي خودمان و توسط يك قرارگاه اطلاعاتي، مهندسي به نام نصرت آماده مي‌كرديم، زيرا كه چشم‌مان از لو رفتن دو عمليات رمضان و والفجر مقدماتي ترسيده بود و رعايت غافلگيري برايمان بسيار مهم و حياتي بود. فرماندهان را چند گروه كرده بوديم كه از چند ماه قبل از عمليات نسبت به منطقه توجيه كنيم، اولين گروه ، از‌جمله آقايان احمد كاظمي، حسين خرازي، و حاج همت را انتخاب كرديم در بندرعباس كنار خليج‌فارس، دريا را به آنها نشان دادم و گفتم كه در يك جايي مثل اينجا مي‌خواهيم بجنگيم، نظرتان چيست؟ من دو مسئله را در پاسخ آنها پيگيري مي‌كردم يكي عكس‌العمل آنها از نظر روحي و رواني كه لشكرهاي زميني كه مي‌خواهند در مناطق آبي بجنگند عكس‌ العمل‌شان چيست؟ و دوم از نظرات كارشناسي آنها استفاده كنيم. عجيب بود كه در موضوع اول، هر سه نفر عكس‌العمل طبيعي و مثبت از خود نشان دادند، مسئله كارشناسي، سؤالات و ابهاماتي داشت كه تا قبل از عمليات آنها را حل كرديم.

بهترين يگان نمونه در عمليات ارتش‌

عمليات قادر را برادرم شهيد صياد شيرازي به آقاي هاشمي و مقام معظم رهبري پيشنهاد كرده بود، پذيرفتند كه ارتش در شمال غرب و در منطقه مرزي اشنويه عمل كند. شهيد صياد از سپاه خواسته بود كه چند يگان با او مأمور شوند ، از جمله لشكر8 نجف اشرف. احمد كاظمي به سختي قبول كرد و مي‌گفت: نتيجه اين عمليات براي من روشن است، دستاوردي نخواهد داشت. من شرايط جنگ و وضعيت فرماندهي و هماهنگي را به او گفتم. احمد قبول كرد و پاي كار رفت و من هم براي اينكه حرف و حديثي طرح نشود خودم هم به قرارگاه عملياتي رفتم و كنار برادرم صياد بودم كه اگر ناهماهنگي پيش آمد حل كنم. در آن عمليات اگر چه موفقيتي حاصل نشد ولي بهترين يگان عمل‌كننده، لشكر8 نجف اشرف بود كه برادرمان صياد هم به آن اعتراف داشت.

پايان آفند خارجي شروع پدافند داخلي‌

پس از جنگ، اگرچه تا چند سال يگان‌ها در خطوط دفاعي و مرزي بودند ولي سركشي فرماندهان به خانواده‌هاي خود و آمدن به تهران زياد شده بود، از طرف ديگر چون درگيري و زد و خورد هم وجود نداشت يك حالت استراحت پيدا شده بود، اما در قرارگاه حمزه، سالي چند صدنفر شهيد مي‌شدند و سازمان امنيت و اطلاعات عراق هم به شدت از ضدانقلاب حمايت مي‌كرد. با وجود تلاش فراواني كه برادراني همچون شهيد بروجردي و سردار ايزدي و سردار هدايت در آنجا به عمل آورده بودند ولي ناامني ريشه‌كن نشده بود.

در سال 71، شدت حملات ضدانقلاب در كردستان و منطقه قرارگاه حمزه شدت گرفت. هنوز وضع جنگ روشن نشده بود و لشكرهاي ارتش و سپاه در سراسر مرزها مستقر بودند. فرماندهان را در تهران جمع كرديم و به آنها گفتيم كه هر كدام‌تان چند گردان براي كمك به قرارگاه حمزه بفرستيد. هيچ كس اعلان آمادگي نكرد. من ناچار شدم تحليلي از شرايط كشور و نقشه‌هاي صدام پس از آتش‌بس و پذيرفتن قطعنامه 598 را براي فرماندهان بگويم. صحبت من كه تمام شد احمد اجازه گرفت و صحبت كرد و گفت: من نمي‌دانستم شرايط اين طور است كه شما گفتيد، من هفت گردان نيرو دارم و آماده كمك هستم.

    ‌سال 72 آقاي احمد كاظمي را صدا زديم و گفتيم كه به قرارگاه حمزه برود و فرماندهي آن منطقه را بر عهده بگيرد، پذيرفت و با وجود آنكه مي‌دانست شرايط قرارگاه حمزه مشابه شرايط جنگي، نياز به صرف وقت و رفتن به يك محيط مخاطره‌آميز است ولي با آغوش باز از اين مأموريت استقبال كرد.

    ‌احمد طي چهار سال، توانست منطقه را كاملاً امن كند. ايشان با به كارگيري عشاير كرد و پيشمرگان مسلمان كرد كه از زمان شهيد بروجردي با ما همكاري مي‌كردند امنيت را به نحوي در كردستان به وجود آورد كه معروف شده بود امنيت در آنجا بهتر از تهران است. به خصوص در انتخابات مجلس پنجم كه در زمان فرماندهي ايشان صورت گرفت، حتي روستاهاي كردستان هم در انتخابات شركت كردند.

    ‌پس از آنكه احمد كاظمي منطقه كردستان را تا مرز، پاكسازي كرد و عوامل ضد انقلاب را در داخل كشور منهدم نمود آنها به داخل خاك عراق گريختند و در آنجا در يك منطقه وسيعي به نام كوي سنجق در صد كيلومتري مرز ايران و در پوشش ارتش امريكا و عراق قرار گرفتند. براي خودشان خوابگاه، مدرسه، سالن‌هاي ورزشي و خانه‌هاي مسكوني احداث كرده بودند، از امكانات ارتش عراق هم بهره مي‌گرفتند، در فصل تابستان به ايران مي‌آمدند و به آزار مردم و مين‌گذاري مي‌پرداختند و از مردم يارمتي و پول جمع‌آوري مي‌كردند و براي استراحت در زمستان به آن طرف مرز مي‌رفتند. احمد كاظمي پيشنهاد داد كه يك فشاري بايد به آنها بياوريم. از ايشان خواستيم كه طرحي را براي تصويب ارائه كنند و چون بايد به خارج مرز مي‌رفتيم از مقام معظم رهبري اجازه گرفتيم. طرح ايشان تصويب شد و با قريب هفتصد وسيله نقليه كه پر از نيرو و مهمات و توپخانه و خمپاره‌انداز بود به داخل خاك عراق رفتند آن منطقه را محاصره كردند و سپس آتش‌ها را روي آنها گشودند. چند ساعتي نگذشته بود كه دبير كل حزب دمكرات عراق و شوراي مركزي آنها از آقاي طالباني خواستند كه وساطت كند و با وساطت ايشان يك قرارداد مبني بر كنار گذاشتن اسلحه توسط دمكرات و دست از اقدام مسلحانه كشيدن آنها تنظيم شد و در هنگامي كه احمد نيروها را به سوي ايران هدايت مي‌كرد هواپيماهاي اف16 امريكا روي ستون ايشان شيرجه مي‌رفتند ولي تيراندازي نمي‌كردند. احمد تماس گرفت و موقعيت را توضيح داد. مقداري اضطراب داشت، گفتم تا تيراندازي نكرده‌اند شما كاري نكنيد، آن موقع هم حتماً سؤال كنيد. احمد كاظمي با مهارت و توانمندي خاص، نيروها را سالم به ايران رسانيد و كوچك‌ترين آسيبي هم به نيروهايش وارد نشد.

    ‌احمد در قرارگاه حمزه ، استقلال سپاه را در مقابل وزارت كشور، وزارت اطلاعات و ساير نهادهاي حكومتي و نيز ابهت و صلابت سپاه را درمقابل ضد انقلاب حفظ كرد. بارها افرادي مثل آقاي سعيد امامي و دادستاني نيروهاي مسلح با ايشان اختلاف پيدا مي‌كردند و خواهان كوتاه آمدن ايشان از برخي خط‌مشي‌ها و تصميمات مي‌شدند ولي احمد، اصول پاسداري و منافع نظام را به شدت حفظ مي‌كرد و از آنها كوتاه نمي‌آمد.

سفر مقام معظم رهبري به منطقه قرارگاه حمزه:

 گروهي براي فراهم كردن مقدمات سفر مقام معظم رهبري به منطقه قرارگاه حمزه عزيمت كردند. اين گروه پس از چندين روز كه به تهران آمدند، گفتند: تمام مسئولين منطقه مي‌گويند اين سفر ممكن است با مخاطراتي همراه باشد و نظر منفي داده‌اند تنها كسي كه مي‌گويد سفر انجام شود، احمد كاظمي است. از من خواستند كه نظر بدهم به رئيس دفترم گفتم نظر احمد را بگيريد، ايشان كه با احمد تماس گرفته بود، احمد كاظمي گفته بود: با من، من مسئوليت سفر را به عهده مي‌گيرم. بلافاصله به آقاي وحيد مسئول سفرهاي آقا گفتم نظر من موافق است، مطمئن باشيد كه چيزي را كه احمد كاظمي تأييد كند، بدون عيب و نقص خواهد بود. بعد هم مقام معظم رهبري نظر ما را پذيرفتند و سفر انجام شد كه تأثير بسيار مثبت و بركات فراواني در منطقه داشت.

احمد و خانواده‌

همسر شهيد احمد كاظمي از يك خانواده انقلابي و متدين در نجف‌آباد هستند. آقاي ايزدي(پدر خانم احمد كاظمي) در موقعي كه احمد براي خواستگاري مي‌رود با برادرش مشورت مي‌كند. برادرش به او مي‌گويد شما بدانيد كه احمد كاظمي جزء شهدا خواهد بود و با اين فرض تصميم بگير و ايشان و دخترشان با همين فرض كه احمد در دفاع مقدس يا بعد از آن شهيد مي‌شود، به خواستگاري احمد كاظمي از دخترشان، پاسخ مثبت دادند.

    ‌زماني كه احمد كاظمي در جنگ بود، خيلي كم فرصت مي‌كرد به خانواده‌شان سركشي كند. در كوران عمليات كربلاي 5 كه مرتب با فرماندهان و احمد صحبت مي‌كرديم و دستورات عملياتي مي‌داديم از نجف‌آباد تماس گرفتند كه خداي متعال يك فرزند پسر به احمد داده است. فكر كردم بد نيست وسط عمليات و جنگ و زد و خورد، اين خبر را به احمد بدهم وقتي به او بي‌سيم زدم و گفتم خدا به تو يك هديه و نعمتي داده است او فكر كرد كه يكي از واحدهاي او موفقيتي به دست آورده و با خوشحالي پرسيد كه چي شده؟ گفتم خدا به تو <محمد> داده است يك فرزند پسر. كمي مكث كرد و بعد گفت خيلي خوب بعد از عمليات را  ايشان مي‌بينم . يك لحظه فكر كردم در همان لحظه‌اي كه مكث كرد با خودش يك جهاد با نفس انجام داد.

ايشان از زماني كه فرماندهي لشكر8 نجف‌ در اصفهان مستقر شد و پس از جنگ براي مدتي فرصت كرده بود كه به خانواده‌شان سر بزند لكن وقتي كه به قرارگاه حمزه در اروميه رفتند، خانواده‌شان در اصفهان ماندند. چند بار به ايشان گفتم خانه‌اي در تهران بگيريم كه هر وقت مي‌آيي تهران براي گزارش دادن، خانواده‌تان همين جا باشد، قبول نمي‌كرد.

    ‌يك سالي از جنگ گذشته بود احساس كردم ممكن است فرماندهان به سوي تجملات بروند بخشنامه‌اي كردم و به همه فرماندهان ابلاغ شد كه مراقب باشيد كه دفاترتان تجملاتي نشوند يك روز پس از اين بخشنامه با آقاي رسول‌زاده تماس گرفته بود كه اگر در ساختمان خانه‌مان، سنگ به كار ببرم اين هم مصداق تجمل خواهد بود؟ و از ايشان خواسته بودند كه از من سؤال كنند.

    ‌نسبت به پدر و مادرش بسيار مهربان بود. در موقع بيماري مادرش خيلي بي‌تابي مي‌كرد كه او را مداوا كند. وقتي وضع مادرش را برايم بازگو كرد، به آقاي دكتر ملك‌زاده پيغام دادم كه به مادر احمد كاظمي رسيدگي كنيد. رييس دفتر ما وقتي كه پيگيري ما را به آقاي احمد كاظمي گفته بود بغض گلوي احمد را گرفته بود.

دلباخته حسين و مهدي‌

        احمد به شهدا به خصوص به شهيد مهدي باكري و حسين خرازي دلباختگي داشت. هميشه از آنها ياد مي‌كرد. به اصفهان كه مي‌رفت حتماً به مزار حسين خرازي هم سر مي‌زد و برخي همراهان ايشان از شدت گريه‌هاي احمد كاظمي به گريه مي‌افتادند. در هيچ سخنراني‌اي نبود كه او از شهدا ياد نكند. حتي در محافل خودماني هم از شهيدان ياد مي‌كرد. اين مراسم افطار كه هر ساله فرماندهان و مسئولان دفاع مقدس در ماه رمضان در منزل ما تشريف مي‌آوردند هر وقت احمد سخني يا خاطره‌اي نقل مي‌كرد از شهيدان ياد مي‌كرد. حتماً اين فيلمي كه خاطره احمد از آخرين تماسش با شهيد باكري است از صدا و سيما ديده‌ايد.

    ‌يكي از برادران احمد مي‌گفت: پيرزني در نجف‌آباد سراغ احمد كاظمي را مي‌گرفت وقتي احمد براي سركشي به شهر آمد به او گفتيم و آن پيرزن با احمد ملاقاتي كرد و هفته بعد پسر آن پيرزن آمد از من تشكر كرد و گفت كه احمد مشكل مرا حل كرد (احمد بخشي از ارثيه پدر و مادرش را به آن پيرزن داده بود تا با پرداختن ديه، از زندان رفتن پسرش جلوگيري كند.)‌

اهل سياست و نه سياسي كار

احمد كاظمي خيلي به امام(ره) و اهداف و تفكرات ايشان معتقد بود. سعي مي‌كرد در موضع‌گيريهاي خود بيشتر امام(ره) را دخالت دهد. بعد از امام(ره) هم تابع محض رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي بود و با وجود آنكه نظراتي در رابطه با اداره بهتر كشور و نيروهاي مسلح داشت ولي به موضوع تبعيت از رهبري از روي شعور سياسي و صميمانه و از صميم قلب، معتقد بود.

    ‌در حادثه سياسي نجف‌آباد او را به شدت متهم كرده بودند كه احمد همراه با ولايت نيست و حتي مي‌گفتند كه احمد كاظمي در اطراف نجف‌آباد اسلحه پنهان كرده است. من نامه‌اي خدمت مقام معظم رهبري نوشتم و از احمد در مقابل تهمت‌ها دفاع كردم و گفتم كه احمد كاظمي نه فقط هيچ ابهامي در دفاع از حريم ولايت ندارد بلكه با تمام وجود در اين مسير گام برمي‌دارد. دو روز بعد، احمد به تهران آمد خيلي متأثر بود، گفت به من مي‌گويند ضد ولايت فقيه هستم. من او را دلداري دادم و گفتم مطمئن باش كه مقام معظم رهبري به تو اطمينان دارد، تو هم كه به ولايت كاملاً وفادار هستي، كار به بقيه نداشته باش. بيرون كه رفته بود رئيس دفترم بدون آنكه به من بگويد بخش‌هايي از نامه من را به او نشان داده بود و مي‌گفت احمد نفس راحتي كشيد و آرام شد.

شوخ‌طبعي‌

احمد كاظمي هشت سالي همسايه ما بود ديوار به ديوار هم زندگي مي‌كرديم. هنوز هم ما در مجاورت منزل شهيد كاظمي هستيم. خانواده ما عادت دارند كه هميشه تعدادي مرغ نگهداري كنند. احمد كاظمي به شوخي مي‌گفت برادر محسن، ما با صداي خروس‌هاي شما براي نماز صبح بيدار مي‌شويم. من به احمد مي‌گفتم تازه چه فكر كرده‌اي؟ چند روز قبل كه روزنامه‌ها نوشته بودند حيوانات قبل از وقوع زلزله به صدا درمي‌آيند به فكر افتادم كه يك سيمي از قفس مرغ‌ها به اتاق تو بكشم كه هر وقت قرار است زلزله بيايد مرغ‌ها سر و صدا كنند و اتاق تو زنگ بزند و اگر خواب هستي بيدار شوي، كلي خنديد و گفت خيلي ممنون.

فداكاري در زلزله بم‌

زلزله بم منجر به كشته شدن قريب چهل هزار نفر و زخمي شدن افراد بسياري و بي‌خانمان شدن بيش از صد هزار نفر شد. در همان ساعات اوليه تمامي سيستم اداري و خدمات‌رساني فرمانداري بم و استانداري كرمان از كار افتاد. دولتي‌ها با يك تأخير 24 ساعته از خود عكس‌العمل نشان دادند. ولي احمد كاظمي همان روز خودش را به سرعت به فرودگاه بم رساند. تمام امكانات هوايي، از هواپيما گرفته تا هلي‌كوپتر نيروي هوايي سپاه را به منطقه برد و در آنجا مستقر شد و به سرعت به تخليه مجروح پرداخت، بيش از ده هزار نفر مجروح را به بيمارستان‌هاي تهران، كرمان، اصفهان و ساير شهرستان‌ها رساند و جان هزاران نفر را نجات داد.

    ‌روز دوم زلزله بم كه خودم را به ايشان رساندم در كنار باند در ماشين لندكروز كه بي‌سيم‌ها روي آن كار گذاشته بود مرتب با خلبانان و كادر پرواز از يك طرف و امداد‌رسانان در باند از سوي ديگر صحبت مي‌كرد، چهره خسته او حكايت از بي‌خوابي او مي‌كرد. شب در يكي از چادرهاي كنار باند چند ساعتي خوابيدم، قبل از نماز صبح كه بيدار شدم، نگاهي به باند كردم، ديدم هنوز احمد در حال كار كردن است. او قهرمان گمنام بم بود.

وصيت‌نامه‌

در وصيت‌نامه احمد، دو محور اصلي وجود دارد: عشق به شهادت و التماس از محضر الهي براي رفتن و وصل به معبود و از طرف ديگر بيان ناملايمات و سختي‌هايي كه مبهم و سر بسته مطرح مي‌كند.

    ‌از وصيت‌نامه او مي‌شود فهميد كه دنيا بر او تنگ شده بود و عشق به رفتن و وصال با معبود و ديدار دوستان و شهدا او را بي‌تاب كرده بود. دنياي واقعي احمد همان دنياي جبهه و جنگ بود، آنجايي كه همه صاف و زلال بودند و ناخالصي‌ها كنار رفته بود. دنياي احمد كاظمي همان دنيايي بود كه بوي عطر اخلاص و بوي ياس و صوت دلنشين قرآن و آهنگ دلنواز <ارجعي> انسان‌ها را آسماني مي‌كرد. سال‌ها بود كه احمد كاظمي در پي دنياي خويش مي‌دويد و هر سال بر سرعت گام‌هايش مي‌افزود و اين سال آخر و ماه و هفته آخر به پرواز درآمده بود. اگر چه هواپيماي احمد از آسمان به زمين آمد ولي احمد ماه‌ها بود كه به آسمان رفته بود و ما اهالي اين دنياي دروغين و نامرد، جسم او را مي‌ديديم ولي عروج او را در آسمان‌ها نمي‌ديديم.

    ‌آري او اوج گرفت و رفت ولي روح و جان و قلب ما به زمين نشست تا ان‌شاء‌الله ما را هم با خود ببرد.

 

 

لینک کوتاه :
کد خبر : 1371

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال
  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245