نویسنده مقاله سیاست شوروی را از دخالت در جنگ به مثابه دخالت شوروی در منطقه خلیجفارس برای استفاده از فرصتها میداند. دو دیدگاه سنتی و تجدید نظر طلب در بررسی اهداف سیاست خارجی شوروی وجود داشته است. دیدگاه سنتی بیشتر به اهداف تاریخی شوروی از نزدیکی به منطقه خلیجفارس پرداخته که حول توسعهطلبی و قدرتمداری و رسیدن به آبهای گرم خلیجفارس میباشد.
دیدگاه تجدید نظر طلب دخالت در جنگ را بیشتر برای فرار از محاصرهای میداند که آمریکا تحت عنوان مهار شوروی بعد از عصر جنگ سرد به وجود آورده است و علل دخالت شوروی در جنگ را مجموعهای از امور مرتبط با این دو نظریه میداند. نویسنده سیاست شوروی در جنگ ایران و عراق را سه دوره بیطرفی کامل، بیطرفی فعال و مهار فعال ایران مورد بررسی و تجزیه تحلیل قرار میدهد.
کلمات کلیدی: جنگ ایران و عراق
سیاست شوروی در برابر جنگ ایران و عراقی به بهترین شکل در چارچوب کلی سیاست شوروی در منطقه خاورمیانه و خلیجفارس و بطورکلی بهعنوان عملکرد برداشت مسکو از فرصتها و خطرها در منطقه درک میشود.
هدفهای سنتی شوروی در منطقه چه بود؟ آیا در دوران گورباچف اصلاحاتی در این اهداف ایجاد شد؟ جوابی که شوروی شناسان غربی به این سؤالات بهویژه به سؤال اول دادهاند، بطورکلی به دو دیدگاه سنتی (ارتدکس) و تجدیدنظرطلب، از دوره جنگ سرد و مقاصد و اهداف منسوب به سیاست جهانی شوروی، تقسیم میشود.
دیدگاه سنتی، اهداف سنتی شوروی را تهاجمی و توسعهطلبانه میداندکه اشتغال فکری دائمی تاریخی و روسی مبنی بر حرکت به سمت بندرهای آب گرم و حرکتهای مسیحی و ایدئولوژی کمونیست شوروی موجب این سمتگیری شده است. کسانی که با توجه به این مشرب فکری استدلال میکنند مدارکی را از گذشته و حال روسیه شوروی جمعآوری کردهاند که این مدارک از وصیتنامه افسانهای پطرکبیر و قرارداد مولوتوف ریبن تراپ تا دخالت شوروی در افغانستان را دربرمی گیرد که نشانگر سیاست تهاجمی شوروی در خلیجفارس پیش از دوره گورباچف است. بدین ترتیب محل تمرکز دیدگاه رسمی موقعیت ژئوپولتیکی ایران به عنوان تنها حائل فیزیکی واقعی بین اتحاد شوروی و خلیجفارس به عنوان محل تمرکز دیدگاه سنتی این موقعیت در سیاست غرب در خلیجفارس، قبل و بعد از جنگ جهانی دوم در نظر گرفته شده است که ایران به صورت پایه استراتژی مهار شوروی در منطقه درآمد. هر چند دولتهای پس از جنگ ایالات متحده هر یک حالتها و طرز فکر ویژه خود را حفظ کرده بودند، درعینحال، نوک حمله همه جانبه استراتژی مهار و عامل اصلی آن در منطقه همچنان ثابت باقی ماند.
دیدگاه تجدیدنظرطلب یا «واکنشی»، سیاست خلیج (فارس) شوروی را به عنوان توسعه وضعیت بهکلی محاصره شده این کشور،که نسبت به سیاست تهاجمی مهار در عصر بعد از جنگ بهطور واکنشی عکسالعمل نشان داد، در نظر میگیرد. کسانی که با توجه به این مشرب فکری استدلال میکنند برآنند که نقش ایدئولوژی در حالی که جایگاه مهمی در سیاست واقعی شوروی دارد پایین آورده، منتهی به استمرار تاریخی نظامیگری غرب در برابر ایالتهای مرزی جنوبی شوروی به وسیله سیستمهای اتحاد تحت حمایت غرب (سیتویا سنتو) یا حمایت و ترتیبات سیاسی نظامی دو جنبه اشاره میکنند.
دیدگاه سوم انعطافپذیرتر و پویاتر سعی نموده که جنبههای تهاجمی و دفاعی سیاست شوروی را با یکدیگر تطبیق دهد. بر اساس استدلال این مکتب فکری ورا تجدیدنظر طلب، این دو جنبه برجسته به ظاهر متفاوت سیاست خارجی شوروی در واقع دو روی یک سکه هستند که بهواسطه منافع امنیتی «مشروع» شوروی و جاهطلبیهای نوسان دار یک ابرقدرت با یکدیگر هماهنگ شدهاند.
در حالی که نظریه فلسفی جهانی دیدگاه رسمی تحت تأثیر بالاترین درجه واقعگرایی غربی و تفکیک شر و خیر از هم قرارگرفته، دیدگاه واکنشی / تجدیدنظر طلب از جنبههای لیبرالتر و چپگرایانهتر (مارکسیست غربی) سود برده است و بدین ترتیب دیدگاهی انتقادیتر از انگیزهها و اهداف خارجی را مطرح میسازد. مشرب فکری و دیدگاه «ورا تجدیدنظرطلب»، تا اندازه زیادی تسلیم یک سنت روشنفکری کمتر ایدئولوژیکی گردیده و به طور اساسی طرفدار «واقعگرای« بهعنوان ریشههای عقلانی و نظریه جهانی این دیدگاه میباشد. این دیدگاه، اتحاد شوروی را بهصورت یک قدرت بزرگ نمونه میانگارد که با تطبیق، اصلاح و توسعهطلبی در جهت حفظ امنیت و منافع خویش تلاش میکند. کسانی که به این مشرب فکری استدلال میکنند عقیده دارند که بطورکلی ایدئولوژی نامربوط بوده و یا تنها در توجیه اهداف سیاست شوروی سودمند است.
مدل اخیر از یک «رهیانت کلینگر» بهرهمند میباشد که در سیاست خارجی شوروی عقبماندگی قابلتوجهی در تحلیل آن سیاست در این منطقه بوده است. این مدل ارزیابی معتدلتر و واقعبینانهتری از اهداف و سیاستهای گوناگون شوروی در برابر ایران و خلیجفارس ارائه میکند؛ ولی نظریه مغرورانه آن مبنی بر نقش ایدئولوژی در سیاست خارجی شوروی در این منطقه نوعی دستکاری در تحلیل مسائل بوده است. این مدل ارزیابی رفتار بینالمللی کشورها هرچند ازنظر عملی و عقلانی پذیرفتنی باشد، نمیتواند بهطور کافی تصمیمات بحرانی رهبران شوروی درباره منطقه در طی دهه 1980 را تجزیه و تحلیل نماید. دیدگاههای شوروی در مورد انقلاب ایران، جنگ ایران و عراق و بحران در افغانستان در صورتی که عملکردهای پیچیده مارکسیسم-لنینیسم شوروی در هدایت سیاست شوروی درنظرگرفته شود، بهتر درک خواهد شد؛ به عبارت بهتر مطالعه سیاست خارجی شوروی بهتر درک میشد، اگر مجبور نمیشد با مقررات مدل غالب و رایج غربی تعدیل گردد.
عقیده من این است که درک ایدئولوژیکی شوروی از «عامل اسلامی» در سیاستش در قبال ایران عاملی اصلی است. اسلام چه به عنوان یک نیرو و حائل اجتماعی-سیاسی و چه به عنوان یک ایدئولوژی رقیب،که مدعی مدل عالیتری از تحول و بسیج سیاسی است، در ادراک و عملکردهای سیاست شوروی جایگاهی اساسی را اشغال کرده بود. دیدگاه شوروی بهرغم بلوغ و گیرایی انکارناپذیر آن از اولین و شکلدهندهترین سالهای سیاست بلشویکی در برابر میرزا کوچک خان تا تعامل پیچیدهتر اخیر با آیت ا... (امام) خمینی، پیوسته نسبت به یک جانشین اسلامی در حال تحول در مرز جنوبی خود بیاعتماد و بدگمان بوده است.
این عامل ایدئولوژیکی چنان غالب و شایع بود که حتی اصطلاح کارایی سنتی در سیاست خارجی شوروی یعنی ضد امپریالیسم تا به مفهوم مهار تهدید درک شده اسلامی قرار داده شد؛ درحالیکه استدلال میشود که احتمال «تهدید اسلامی» بسیار اغراقآمیز بوده است، این استدلال با واقعیتهای سیاست شوروی،که درست یا غلط تحت تأثیر تهدید بسیار جدی «متصور» قرارگرفتهاند، تطبیق نمیکند. بلشویک ها بعد از تأمل اولیه، از حمایت جنبش اسلامی میرزا کوچک خان سرباز زدند و به جای آن کار «بورژوازی ملی» رضاخان را برگزیدند. بنابراین برژنف و جانشینان وی نیز بر وسوسه اولیه روابط استراتژیک با جمهوری اسلامی و فریفته شدن در برابر اصل همزیستی مسالمتآمیز با ایران سلطنتی غلبه کرده، و سیاست مهار را انتخاب نمودند.
آنچه مرکزیت برخورد ایدئولوژیکی در روابط شوروی و ایران و بطورکلی برداشتها و طرز تلقیهای شوروی در برابر منطقه را اینچنین وخیم و بحرانی ساخته، این واقعیت بود که مسکو و تهران با ارزیابی از تعهد ایدئولوژیکی دیگری و یا از انعطافپذیریها و اضطرارهای آن، زمینههای ایجاد هیچگونه تشنج اساسی را فراهم نکردند. این وضوح نسبی درک متقابل روز بروز تقویت میگردید و بنابراین جای چندانی برای تجدید روابط استراتژیک بین تهران و مسکو باقی نمیگذاشت. سازگاری ایدئولوژیکی درک ضد امپریالیستی شوروی و ایران، توافقهای اقتصادی گاهبهگاه آنها و حمایت و مانورهای دیپلماتیک ماهرانه آنها نمیتوانست اساساً رابطه انعطافناپذیر آنها را تغییر بنیادین ببخشد. سیاست خارجی «نه شرقی نه غربی» ایران، سیاست مرسوم غیر متعهد جهان سوم نبود که برای رهبران کرملین آشنا باشد. این سیاست یک همزیستی ناآشنا و همزمان میان ضد آمریکا و ضد شوروی بودن را منعکس مینمود. عملگرایی گاهبهگاه و نامنظم در برابر منافع شوروی در طی دهه 1980 نمیتوانست بر تفاوتهای اساسی غلبه پیدا کند.
جنگ ایران و عراق، تحولی اساسی بود که شکاف و فاصله ایدئولوژیکی و سیاسی بین مسکو و تهران را باقی نگاه داشت. بنابراین مطالعه سیاست شوروی در رابطه با جنگ در واقع مطالعه روابط شوروی و ایران در دهه 1980 است. جنگ مسئلهای اساسی بود که دو نتیجه آن پویایی فرایند انقلابی ایران به حد کمال رسید و ظاهر گردید. جنگ از دیدگاه داخلی، اساس ذهنی عینی فضای اجتماعی -سیاسی و روانی و موقعیتی از «اضطرار ملی» که جهتگیری فرایندهای انقلابی را به سمت تحکیم حکومت روحانیون و تضعیف یا از میان بردن مخالفان آنها سوق داد، فراهم نمود؛ به سخن دیگر جنگ، وسیله نهایی پیشرفت خصوصیت ایدئولوژیکی و سیاسی انقلاب و رژیم ایران و نیروی محرک ایدئولوژیکی و مسیحایی آن گردید. این امر بهویژه مسئلهای بحرانی برای سیاست شوروی در برابر ایران میباشد.
از دیدگاه بینالمللی، جنگ سمبل بحث در جنبههای جهتگیری ایدئولوژیکی داخلی انقلاب و امیدهای خارجی و شاخههای آن بود. «جنگ تحمیلی» نهتنها نمایانگر دفاع شجاعانه از انقلابی قربانی شده بود بلکه جنگ به عنوان نیروی محرک اساسی سیاست خارجی ایران بود. موقعیت جغرافیایی ایران که مرزهای آن در خلیجفارس و اتحاد شوروی است، «جنگ تحمیلی » ایدئولوژی گرا شده را به صورت بحرانیترین مسئلهای درآورد که سیاست خارجی ایران در برابر جهان خارجی و سیاست جهانی از جمله سیاست شوروی در برابر ایران را شکل میداد. بنابراین، در تجزیه و تحلیل سیاست شوروی در برابر جنگ ایران و عراق، مسئله حساسیت ایدئولوژیکی در روابط شوروی و ایران باید موردتوجه کافی قرار گیرد و به ترکیب سنتی جهتگیریهای دفاعی و تهاجمی در سیاست شوروی در برابر منطقه افزوده شود.