به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید، مجید بقایی؛

یک دفترچه داشت که اسم ۳۹ نفر از دوستان شهیدش را در آن یادداشت کرده بود و در تنهایی، در فراق آن‌ها گریه می‌کرد. خودش چهلمین نفر آن فهرست شد.

 

شهید مجید بقایی متولد ۱۳۳۷ در بهبهان، سال ۱۳۵۸ وارد جهاد شد و در آستانه جنگ، به سپاه پیوست. وی مدتی نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر ۹۲ زرهی ارتش بود. پس‌ازآن، فرمانده سپاه شوش شد.

در عملیات فتح‌المبین، فرماندهی قرارگاه فجر را بر عهده داشت. سپس جانشین حسن باقری در قرارگاه کربلا و پس از عملیات محرم، فرمانده قرارگاه کربلا شد. بقایی نهم بهمن ۱۳۶۱، همراه شهید حسن باقری، حین عملیات شناسایی در منطقه فکه به شهادت رسید.

 

روایت حاج محمدصادق آهنگران[1]

با مجید بقایی در سپاه اهواز آشنا شدم. مجید اهل بهبهان بود و در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز درس‌خوانده بود. مجید از سال ۱۳۵۴، مبارزات دانشجویی را در دانشگاه اهواز رهبری می‌کرد. در سال‌های پایانی سلطنت رژیم پهلوی، عضو گروه منصورون شد و کنار آقای محسن رضایی بود.

به دلیل نگاه دلسوزانه و شوقی که برای خدمت در مناطق محروم داشت، وارد جهاد سازندگی بهبهان شد. بعدها با دعوت آقا محسن به سپاه آمد و در بخش تحقیق و بازرسی سپاه پاسداران خوزستان مشغول به کار شد. البته او تا اوایل جنگ تحمیلی، تقریباً با همه ارگان‌های انقلابی در ارتباط بود و با راهکارها و ابتکارهای جالب‌توجهش، به همه تحرک و نشاط می‌داد.

او در طراحی، نقاشی و خطاطی تبحر داشت و با توجه به ذوق و علاقه‌ای که به کارهای تبلیغاتی داشت، پوستر، نوار سخنرانی، فیلم و ویدئو تهیه می‌کرد. یک‌بار نمایشگاهی از اسناد ساواک در شهر بهبهان برپا کرد.

مجید طراح و خطاط خیلی خوبی بود. احادیث ائمه اطهار (ع) را می‌نوشت و روی دیوارهای شهر نصب می‌کرد. زمانی که به سپاه آمد، ابتدا به واحد روابط عمومی (تبلیغات و انتشارات) سپاه امیدیه رفت. بعد که دفتر هماهنگی و تحقیق و بازرسی در سپاه خوزستان شکل گرفت، به اهواز رفت و آنجا مشغول به کار شد.

مجید در اوایل جنگ، نماینده سپاه در اتاق جنگ بود. او تلاش می‌کرد بین ارتش و سپاه هماهنگی ایجاد کند. این کار انصافاً باوجود شخصیت خودمحوری مثل بنی‌صدر، خیلی سخت بود.

بقایی بعدها به شوش رفت و مسئولیت سپاه شوش را بر عهده گرفت. در آن مقطع، به اسماعیل دقایقی هم در سازمان‌دهی سازمان رزم سپاه کمک می‌کرد. مجید خیلی مخلص و مؤمن بود. اطرافیانش نمی‌دانستند که او در جبهه چه می‌کند. به خانواده‌اش گفته بود «در اهواز می‌گردیم.» چند بار هم زخمی شد، اما خانواده‌اش خبردار نشدند.

اینکه به‌عنوان یک رزمنده عادی در عملیات حضور پیدا می‌کرد، از اخلاص و بی‌ریایی او بود. در عملیات طریق‌القدس حتی تا آستانه اسارت هم پیش رفت. چند روز کسی از او خبر نداشت.  و زرنگی از دام دشمن فرار کرده بود. نیروهای خودی او را تشنه و گرسنه در نخلستان‌های شمال بستان پیدا کردند.

داستانش را برای من تعریف کرد. می‌گفت به دلیل این‌که محورهای چپ و راست ما نتوانسته بودند پیشروی کنند و ما در عمق منطقه عراق جلو رفته بودیم، نزدیک امام‌زاده زین‌العابدین، در محاصره دشمن قرار گرفتیم. از هر طرف که نگاه می‌کردیم، تانک‌های عراقی را می‌دیدیم که به سمت ما می‌آمدند.

می‌گفت: حدود ۶۰ نفر بودیم. در یک کانال پناه گرفتیم. عراقی‌ها هرلحظه نزدیک‌تر می‌شدند. صدایشان را می‌شنیدیم که از ما می‌خواستند تسلیم شویم. ولی ما با رشادت محمدحسین آلوگردی از محاصره فرار کردیم و به هر مکافاتی که بود، خودمان را به سوسنگرد رساندیم. البته عده‌ای از بچه‌ها، شهید یا زخمی شدند.

بقایی علاقه عجیبی به نیروهای بسیجی داشت. هر جا مشکلی پیش می‌آمد از آن‌ها دفاع می‌کرد. می‌گفت «یکی از رمزهای موفقیت ما، قدردانی از نیروهای مردمی است.»

بقایی در عملیات فتح‌المبین به‌عنوان فرمانده قرارگاه در طرح‌ریزی و هدایت یگان‌های عمل‌کننده برای آزادسازی ارتفاعات ابو صلیبی خات، نقش مؤثر و مهمی داشت. با تلاش او و درایت حسن باقری، فرمانده قرارگاه نصر، موفقیت عملیات در محور آن‌ها تضمین ‌شده بود.

در طراحی عملیات بیت‌المقدس هم در کنار حسن باقری بود و با برنامه‌ریزی دقیق و هماهنگ، نیروهای تحت امرش را با همکاری هوانیروز، از شمال فکه به جنوب انتقال داد. در آزادی خرمشهر هم نقش داشت.

بقایی بعد از عملیات رمضان، معاون حسن باقری در قرارگاه کربلا شد. او بعد از عملیات محرم که حسن باقری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه شد، فرماندهی قرارگاه کربلا را بر عهده گرفت. به گفته آقای غلام پور، بقایی اولین کسی بود که در بین جوانان خوزستان در جایگاه فرمانده قرارگاه قرار گرفت.

 

انیس با کتاب

جنگ برایش اولویت داشت و فرصتی پیدا نمی‌کرد که به تشکیل خانواده فکر کند. به همین دلیل هم خیلی از حقوق عقب‌افتاده‌اش را از سپاه نگرفته بود. با بیشتر حقوقش کتاب خریده بود.

 

شهادت

چون در کنار حسن باقری به شهادت رسیده بود، خبرش خیلی زود بین فرماندهان پخش شد. من در فراق او خیلی گریه کردم. بعدها از دوستان مشترکمان شنیدم که مجید در ساعات آخر حیاتش، سوره فجر را حفظ می‌کرد.

یک دفترچه داشت که اسم ۳۹ نفر از دوستان شهیدش را در آن یادداشت کرده بود و در تنهایی، در فراق آن‌ها گریه می‌کرد. خودش چهلمین نفر آن فهرست شد.

در سوگ شهادت او نوحه‌ای خواندم که بخشی از ابیات آن این بود:

 

فرمانده قوای اول کربلایم                    گشته شهید قرآن مجید باوفایم

بقایی آن دلیر سپاه کربلایم                  بقایی آن دلیر سپاه کربلایم

 

روایت علی اسحاقی[2]

علی اسحاقی، مسئول واحد جنگ الکترونیک سپاه در دوران دفاع مقدس، در کتاب تاریخ شفاهی خود می‌گوید: شهید بقایی فرمانده محور شوش و منطقه عملیاتی فتح‌المبین بود. یک کاری از ما خواسته بود. من به او گفتم نمی‌شود؛ حاجی. گفت، بابا درستش کن.

یک تنش لفظی بین ما به وجود آمد. من چهارتا حرف درشت به او گفتم. گفتم، حالا او عصبانی می‌شود، بلند می‌شود و می‌زند توی گوش من؛ اما این بزرگوار طوری حرف می‌زد که شما اگر کنارش بودی، صدایش را نمی‌شنیدی و آن روز این‌طور که من با او حرف زدم، بغض کرد و گریه کرد. شهید بقایی این روحیه را داشت.

 

منابع:      


[1] بهداروند، محمدمهدی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: بانوای کاروان: روایت محمدصادق آهنگران، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحات ۲۴۶، ۲۴۷، ۲۴۸، ۲۴۹

[2] ایزدی، یدالله، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: جنگ الکترونیک: روایت علی اسحاقی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۷، صفحه ۲۴۳

لینک کوتاه :
کد خبر : 2499

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245