سردار احمد غلامپورگفت: من خودم ستون تانک ها را می دیدم. بالای سر تانک ها هم هلیکوپترها بودند. صحنه وحشتناکی بود. ما هیچ چیز نداشتیم. یک عده نیروی پیاده بودیم که شاید حداکثر چند قبضه آر.پی.جی داشتیم.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، عملیات نصر (هویزه) با فرماندهی ستاد مشترک ارتش در منطقه جنوبی (شمال آبادان) در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۵۹ اجرا شد. طبق طرح، عملیات میبایست در چند مرحله اجرا میشد و اهداف آن عبارت بود از: انهدام دشمن در جنوب کرخه نور و پیشروی به سمت جفیر، آزادسازی غرب کارون از جمله خرمشهر و تأمین مرز و تعقیب دشمن تا بصره.
هرچند توان لازم برای رسیدن به این اهداف فراهم نشده بود، ولی مرحله اول عملیات با موفقیتی چشمگیر اجرا شد و بسیاری از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند؛ اما در ادامه بر اثر فشار دشمن، حفظ منطقه ممکن نگردید، لذا با عقبنشینی بدون برنامه، غنائم بهدستآمده جا ماند و نیروهای خط اول که از سپاه و دانشجویان پیرو خط امام بودند؛ به محاصره دشمن درآمدند و ۱۴۰ تن از آنان ازجمله فرماندهشان؛ حسین علم الهدی به شهادت رسیدند.
سردار احمد غلامپور؛ فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «جوانان اهواز زندهاند» به بیان خاطرات و تحلیل خود از عملیات نصر پرداخته که به مناسبت سالروز آن منتشر میشود:
اولین باری که ارتش وارد سوسنگرد شد، زمانی بود که با دو تیپ از لشکر ۱۶ زرهی به دشت آزادگان آمد و یک تیپش در دزفول مستقر شد. ورود ارتش به این منطقه هم نه برای دفاع از سوسنگرد، بلکه برای اجرای عملیات نصر بود. در این عملیات، ارتشیها برای اولین بار پذیرفتند که ما با آنها همکاری کنیم. در واقع با توجه به تجربه شکست ارتشیها در عملیاتهای قبلی، آنها پذیرفتند؛ بخشی از نیروهای سپاه و بسیج هم تحت کنترل ارتش، در این عملیات حضور داشته باشند. بنابراین من رفتم که با آقای لطفی (فرمانده وقت لشکر ۱۶ زرهی قزوین) هماهنگیهای لازم را انجام بدهم.
وقتی پیش آقای لطفی رفتم، گفت ما آمدهایم دشمن را تار و مار کنیم. براساس طرح عملیات، لشکر ۹۲ و ۱۶ زرهی باید از محور اهواز و هویزه که آزاد بود، وارد خطوط عراق یعنی جایی که لشکر ۵ مکانیزه حضور داشت، میشدند و این لشکر را احاطه و قیچی میکردند.
قرار بود نقطه الحاق این دو لشکر هم جفیر باشد؛ یعنی باید به لشکر ۵ عراق میزدند و تا جفیر پیشروی میکردند و بعد از الحاق باهم و عقبنشینی عراق، نیروهای دشمن را تا مرز تعقیب میکردند.
هرچند این بار عملیات گستردهای طراحیشده بود، اما بازهم دقتهای لازم در طرحریزی آن نشده بود.
بههرحال یک نیروی ۱۵۰ نفره به فرماندهی جعفر اسدی در محور فارسیات و اهواز در اختیار لشکر ۹۲ قرار گرفت. گروه دیگری به فرماندهی علی هاشمی در محور طراح در اختیار تیپ ۳ لشکر ۱۶ به فرماندهی سرهنگ جوادی گذاشته شد و گروه سوم به فرماندهی علم الهدی هم در محور هویزه در اختیار سرهنگ جمشیدی؛ فرمانده تیپ ۱ لشکر ۱۶ قرار گرفت.
بنیصدر یک تفکر ضد حزباللهی داشت، اما فشار افکار عمومی موجب شد که بپذیرد؛ ما در محورها نیرو بگذاریم و کنار ارتشیها باشیم.
گمان میکنم ساعت ۸ صبح بود که به ما اطلاع دادند؛ آماده حرکت شویم. من در محور لشکر ۱۶ پیش جمشیدی بودم. هماهنگیهایی را انجام دادیم و حسین علم الهدی نیروهایش را سازماندهی کرد و قرار شد آنها جلوی واحدهای ارتش حرکت کنند.
اول عملیات کمی راهپیمایی کردیم، چون دشمنی مقابلمان نبود. باید از هویزه مسیری را پیاده میرفتیم تا به دشمن میرسیدیم. حدود ساعت ۱۱، نیروهایمان با دشمن مواجه شدند. ما به موازات رودخانه کرخه نور جلو میرفتیم و این رودخانه، عرض و عمق کمی داشت. یکدفعه بهجایی رسیدیم که مرکز پشتیبانی و توپخانه دشمن بود، نه خط دفاعی.
بنابراین ۱۵۰ نفر از نیروهای ما در محور هویزه، با نیروهای پشتیبانی و توپخانه دشمن برخورد و آنها را منهدم کردند. در این عملیات ما توانستیم دو پلی که روی رودخانه کرخه نور بود، بگیریم و منطقه را پاکسازی کنیم و حدود ۱۰۰۰ نفر اسیر بگیریم.
هم زمان با این اقدام، نیروهای محور دیگر که در حال عبور از کرخه نور و طراح بودند، هم به ما ملحق شدند. چون نیروهای ارتش، زرهی بودند، در سقوط این منطقه، بیشتر نقش پشتیبانی داشتند. واحدهای ما که پیاده بودند؛ زودتر رسیدند. هرچند درگیری کمی پیش آمد، اما عراقیهایی که آنجا بودند، واحد رزمی نبودند که بتوانند مقابله کنند، آنها در حد نگهبان بودند. حدود ساعت یازده و نیم بود که این منطقه سقوط کرد.
ما اسرا را تخلیه کردیم و در نقطه الحاق منتظر بودیم که واحدهای محور دیگر عملیات که باید از سمت اهواز میآمدند، برسند و به ما ملحق شوند.
همه خوشحال بودند. نیروهای واحدهای زرهی ارتش هم از نفربرها و تانکهایشان پایین آمدند و غنیمت جمع کردند، بدون آنکه بدانند در آن محور چه خبر است.
ناکامی در محور اهواز و محاصره رزمندگان
ساعت از ۱۲ گذشته بود و ما سرگردان و بلاتکلیف بودیم، چون باید در کنترل ارتش عمل میکردیم. ما در اینطرف پیروز شده بودیم، اما وضعیت آنطرف کاملاً فرق میکرد. آنها باید از رودخانه کارون میگذشتند و با پیشانی لشکر ۵ عراق درگیر میشدند و بعد با ما الحاق میکردند، اما هرچه منتظر ماندیم، نیامدند.
ارتش طرح خوبی برای این عملیات ریخت و نیروهای سپاه و بسیج را هم در عملیات شرکت داد، اما در محور لشکر ۹۲ نتوانست عمل کند. نیروهای محور اهواز میبایست از کارون عبور میکردند و به سمت دشمن میرفتند که به دلایل مختلف نتوانستند.
بنابراین ما در بیابانی گیر افتاده بودیم که چپ و راست و روبرویمان عده زیادی از نیروهای دشمن بودند و یک عقبه طولانی همپشت سرمان بود.
وقتی لشکر ۹۲ زرهی در محور اهواز موفق نشد، تیپ ۱۰ زرهی عراق که ظاهراً از تانکهای تی ۷۲ استفاده میکرد، به سمت جفیر آمد. تانکهای دشمن به شکل ال به سمت بچههای ما آمدند که چپ و راستشان خالی بود. تنها نیروهایی که در این منطقه بهشدت مقاومت کردند، بچههای پیاده ما بودند که به سمت دشمن تیراندازی میکردند. البته برد سلاحشان آنقدر نبود که بتوانند ارتش عراق را متوقف کنند و به همین دلیل عراقیها بهراحتی تا ۵۰۰ متری (نیروهای) ما جلو آمدند.
من خودم ستون تانکها را میدیدم. بالای سر تانکها هم هلیکوپترها بودند. صحنه وحشتناکی بود. ما هیچچیز نداشتیم. یک عده نیروی پیاده بودیم که شاید حداکثر چند قبضه آر.پی.جی داشتیم. متأسفانه هلی کوپتر و هواپیمایی هم نبود که برای بمباران دشمن وارد صحنه شوند.
ما ۸ صبح حرکت کرده بودیم و تا عصر برنگشته بودیم. قطعاً فرماندهی باید میدانست که مشکلی پیشآمده است و باید برایمان هواپیما و هلی کوپتر میفرستاد و پشتیبانی میکرد. بعضی میگویند از موضوع بوی خیانت میآمد که من نمیخواهم وارد آن شوم و آن را قبول ندارم، ولی نظرم این است که درایت و مدیریت فرماندهی صفر بود.
بچههای سپاه با جایی در ارتباط نبودند، اما فرمانده لشکر ۱۶ ارتش با بنیصدر و فرمانده نیروی زمینی در ارتباط بود. آنها باید کاری میکردند. باید میدانستند که این عملیات دو بازو دارد که باید به هم برسند، اما یکی از آنها نرسید و آنها هم هیچ کاری نکردند و بچههای سپاه محاصره و قتلعام شدند.
شانس آوردیم که غروب شد. هاشمی و نیروهایش از تاریکی شب استفاده کرده و برگشته بودند، اما علم الهدی و نیروهایش در جایی بودند که نمیتوانستند عقب بیایند و راهی جز جنگیدن و شهادت نداشتند.
عدهای از بچههای پیرو خط امام هم آنجا شهید شدند؛ مثل پسر آیتالله قدوسی. آنها نیروهای کیفی و خوبی بودند و ما بهسختی مجاب شده بودیم که جلو بروند. اگر عمق فاجعه را میدانستیم، اجازه نمیدادیم.
منابع:
۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم ۱۳۹۹، صفحه ۳۳
۲-مختاری، مجید، جوانان اهواز زندهاند: تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت: احمد غلام پور (جلد اول)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۸، صفحات ۲۰۰، ۲۰۱، ۲۰۲، ۲۰۳، ۲۰۴، ۲۰۵، ۲۰۶، ۲۰۷، ۲۰۹