کنار یکتخته سنگ، تیر بهپای علی موحد خورد. پایش را بستیم و به او گفتیم همانجا بماند. گفت شما معطل نکنید. من را بگذارید و بروید. دشمن اینجا را کشف کرده است.
علیرضا موحد دانش، متولد ۱۳۳۴ در تهران، در فروردین ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد. وی با آغاز ناآرامیهای کردستان به آنجا رفت و در چند عملیات شرکت کرد.
با شروع جنگ، به خرمشهر رفت و در شهریور ۱۳۶۰، در عملیات بازی دراز، یک دستش قطع شد. پس از عملیات فتح المبین، فرمانده گردان حبیب بن مظاهر شد و نقش فعالی در عملیات بیتالمقدس ایفا کرد.
پس از عملیات بیتالمقدس نیز به همراه حاج احمد متوسلیان عازم لبنان شد و در شهریور ۱۳۶۱، بعد از بازگشت از لبنان، با حکم محسن رضایی، فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت و در عملیات والفجر ۱ با این تیپ وارد عملیات شد.
علیرضا موحد دانش در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۲، در عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران به شهادت رسید.
روایت سرلشکر رحیم صفوی[1]
فرماندهای جسور
علی موحد دانش اولین فرماندهی بود که از سپاه تهران، با گردان ۲ پادگان ولی عصر (عج) قبل از ما خود را به ناآرامی های سنندج رسانده بود. در آزادسازی سنندج، نیروهای گردان ۲ پادگان ولی عصر نقش مهمی آفریدند.
وی بسیار جسور و شجاع و یک مقدار تند بود و ایمان بسیار قوی ای داشت. او بعدا در جنگ و در تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) یک دستش قطع شد.
این سردار بزرگوار، جنگ را در کردستان خوب یاد گرفت و در جنگ تحمیلی در تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) واقعا شجاعانه می جنگید و در عملیات های مختلف، یک رزمنده و فرمانده بارز بود.
روایت امیر رزاق زاده؛ راوی و تاریخنگار دفاع مقدس[2]
شجاعت موحد دانش در بیتالمقدس
در خیز اول مرحله چهارم عملیات بیتالمقدس، یگانهای تحت امر قرارگاه نصر مثل تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص)، وارد عمل شدند، اما کار گره خورده بود. لشکر ۲۵ کربلا به فرماندهی سردار مرتضی قربانی را وارد عمل کردند و قرار شد این گره با قدرت بیشتری باز شود و شکافی که عراقیها بین نیروهای ایرانی به وجود آورده بودند، بسته شود.
علی موحد دانش در مصاحبهای بعد از عملیات به من گفت که ما در شلمچه هرچه گلوله آر. پی.جی. بهطرف تانکهای عراقی شلیک میکردیم، اثر نمیکرد. من تفنگم را زیر این دستم که قطع بود، میانداختم و بعد ضامن نارنجک را با دندان خارج میکردم و آن را توی تانک میانداختم و بلافاصله خودم پایین میپریدم. او میگفت در شب دوم، آنقدر تانکهای دشمن مقاوم بودند که کار دیگری نمیتوانستیم انجام دهیم.
به روایت سردار شهید احمد غلامی
کنار گذاشتن علی موحد از فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع)
بیاهمیت بودن مسئولیت برای موحد دانش
او خودش میخواست این تغییر صورت بگیرد، چون حجم کار و نداشتن امکانات، فشار سنگینی به او وارد کرده بود و بلافاصله که تغییر مطرح شد، موافقت کرد. آدمی نبود که اصرار کند و بخواهد بماند.
تصمیم در مورد تغییر موحد از بالا گرفته شد، ولی در انتخاب فرمانده تیپ، خود او نقش داشت. پیشنهاد بچهها این بود که کاظم رستگار را بگذارند و گرنه تیپ از هم میپاشد. موحد هم رستگار را پیشنهاد داده بود. برای رستگار حکم زدند و ایشان فرمانده تیپ شد.
علی موحد با وجود این قضایا، ایستاد و کمک کرد. میگفت مهم نیست حالا من مسئول باشم یا نباشم. شکل گرفتن این یگان برای من مهم است.
تا زمان شهادتش در عملیات والفجر ۲ هم حضور داشت و انصافاً در عملیاتها، میآمد؛ کمک میکرد. بسیار عملیاتی و با تجربه بود.
او در غائله کردستان به همراه گردان ۲ در سنندج حضور داشت. ورزیدگی و جاذبه او بین بچههای تهران زبانزد بود. نیروهای لشکر ۲۷ برای او احترام زیادی قائل بودند.
ازخودگذشتگی و شهادت موحد دانش در والفجر ۲[3]
(در عملیات والفجر ۲، یکی از اهداف مهم تصرف ارتفاع ۲۵۱۹ بود) ارتفاع ۲۵۱۹ تقریباً مثل یک یال اسب بود. در نوک سر اسب، یک دره به عمق ۱۸۰۰ متر بود. پایین آنجا یک جاده بود. عرض جاده اینقدر بود که دوتا ماشین بتوانند بروند و بیایند.
جاده بهطرف پادگان حاج عمران میرفت. بعد از پادگان، ادامه جاده در دو طرف مثل یک تیغه دیوار دفاعی بود.
علی موحد در آخرین لحظهها، چیزی کشف کرد. گفت کنار این تپهها الآن نیروی عراقی نیست، احتمالاً آنجا یک شکستگی است و نیروها آن پایین هستند. شبها از آن شکستگی بالا میآیند. در روز برای اینکه در دید نباشند، پایین میروند.
گفت باید برای آنجا هم نیرو بگذاریم یا به یگانهایی که میخواهند آنجا بروند، تأکید کنیم؛ یک شکستگی در آن قسمت وجود دارد و احتمالاً عراقیها آنجا مقاومت خواهند کرد. همینطور هم شد. درهرصورت نیرویی به آنجا اختصاص دادیم.
در آنجا دو، سه فرمانده گردان ما شهید شدند. علی با یک گردان جلو رفت. محسن شفق و تقی محقق که مسئول عملیات بود، با ایشان بودند.
ما خیلی به او گفتیم جلو نرود. رعایت میکرد ولی بعضی وقتها جلو میرفت. علی خودش یک گردان را جلو برد.
نصرالله سعیدی؛ مسئول عملیات تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع)، همراه او بود. سعیدی تا آخر عملیات بود و مسئولیت گردان قمر بنیهاشم (ع) را بر عهده داشت. بعد از شهادت احمد ساربان نژاد، او همراه تیپ رفت. لحظه تیر خوردن علی را قشنگ تعریف میکند. میگوید:
کنار یکتخته سنگ، تیر به پای علی موحد خورد. پایش را بستیم و به او گفتیم همانجا بماند. گفت شما معطل نکنید. من را بگذارید و بروید. دشمن اینجا را کشف کرده است. بروید این شکستگی را بگیرید. اگر اینجا را نگیرید، کار گره میخورد و عراقیها پشتتان را میبندند. پشت نیروهای جلویی را هم میبندند.
آنها تا حدود ساعت ۳ شب با موحد ارتباط داشتند. ظاهراً علی از کنار آن تختهسنگ تکان خورده بود. حالا به دلیل آتش زیاد یا هر چیز دیگر.
ساعت ۱۰، ۱۱ صبح یا ۳ بعدازظهر، سعیدی و همراهانش به یک تیم از بچههایی که به آن محدوده میرفتند، گفتند سراغ موحد بروند. آنها به آنجا رفتند، ولی علی را ندیدند. بعدازظهر، دوباره برای پیدا کردن او نیرو فرستادند ولی تلاششان بینتیجه بود. احتمالاً علی از ارتفاع پرت شده بود. حالا عراق آنجا یا خمپاره زده یا آتش ریخته بود.
عراق بعد از اینکه دید آنجا دارد سقوط میکند، آتش شدیدی روی منطقه ریخت. علی خودش این طرح را داده بود که از کمرکوه به عراق بزنیم. میگفت تنها را رسیدن به خط عراق، این است که از همانجایی که تدارکات میشود، داخل شویم.
او در شناساییها متوجه شده بود؛ عراقیها شب، کار تدارکات انجام نمیدهند و روز مشغول تدارکاتاند. علی نقش کلیدی در این قضیه داشت و پیشنهاد رفتن به آنجا را او مطرح کرد. قفل منطقه را علی باز کرد. اگر ما آنجا را نمیگرفتیم، تلفات زیادی میدادیم.
منابع:
[1]اردستانی، حسین، از سنندج تا خرمشهر: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت سرلشکر یحیی (رحیم) صفوی (جلد اول)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، ۱۳۹۹، صفحات ۱۴۹، ۱۵۰
[2]رزاق زاده، امیر، در مسیر پیروزی: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت سردار مرتضی قربانی، (جلد اول)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۸، صفحه ۳۸۸
[3]مژدهی، علی، از ری تا شام: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت ناتمام احمد غلامی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۸، صفحات ۷۸، ۳۲۶، ۳۲۷، ۳۸۵، ۳۸۶، ۳۸۸، ۳۸۹.