به مناسبت بزرگداشت دهه فجر انقلاب اسلامی؛

سرلشکر شهید سید محمد حجازی: هر دوتایمان را زیر شلاق گرفتند. شلاق‌هایشان از جنس کابل برق بود، وسطش سیم مسی داشت و از یک سر آن، تکه‌ای از سیم بیرون بود. یک‌بار به سرم برخورد کرد، از شدت درد داشتم بی‌هوش می‌شدم. شهید احمد گفت: او را نزنید، او هیچ‌کاره است! دستگاه مال من است.

 

به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، سید عباس اعتمادی از فعالان انقلابی و دوستان سرلشکر شهید سید محمد حجازی در کتاب «سربلند میدان» به بیان خاطرات خود و دوستانش ازجمله شهید حجازی از دوران مبارزات سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی پرداخته که به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی منتشر می‌شود:

پول جور می‌کردیم، خودکار و کاغذ و کاربن می‌خریدیم و شب‌ها اعلامیه می‌نوشتیم. تا صبح آن‌قدر اعلامیه می‌نوشتیم که دست‌هایمان سر می‌شد. صبح اعلامیه‌ها را داخل خانه‌ها می‌انداختیم.

وضعیت مالی پدر احمد حجازی خوب بود و او بیشتر از همه پول وسط می‌گذاشت. احمد آقا (برادر سید محمد حجازی) با پولی که آورده بود، یک دستگاه تایپ تهیه کرد؛ اما این کافی نبود. آرزویمان این بود یک ماشین تکثیر داشته باشیم و اعلامیه‌های بیشتری به دست مردم برسانیم.

خیلی نقشه کشیدیم و شب‌های زیادی برنامه‌ریزی کردیم که به یکی از دستگاه‌های تکثیر مدارس اصفهان دست پیدا کنیم. ساواک دستور داده بود از دستگاه‌های پلی‌کپی مدارس حفاظت شود.

احمد آقا به گروهی در شهرضا وصل شده بود و از طرف آن‌ها کمی تغذیه مالی می‌شدیم. ازجمله یک موتورگازی خریدیم که رفت‌وآمدها و انجام کارها را راحت‌تر کرده بود.

یک‌شب تصمیم گرفتیم برای بیرون آوردن دستگاه پلی‌کپی به مدرسه فیض برویم. نگهبان مدرسه بیدار شد، ما را دنبال کرد و فرار کردیم.

چند شب گذشت و یک مدرسه نمونه دخترانه را شناسایی کردیم که آن‌هم ناموفق بود. ساواک به فعالیتمان مشکوک شده بود. صبر کردیم چند روزی آب‌ها از آسیاب بیفتد که شک ساواک برطرف شود.

بالاخره بعد از چند روز از سقف یک شیروانی وارد مدرسه‌ای شدیم و موفق شدیم یک دستگاه پلی‌کپی را از مدرسه خارج کنیم. دستگاه را روی موتور بستیم و راه افتادیم.

مرتب جا عوض می‌کردیم تا اینکه در سقاخانه مسجد میرزا باقر مستقر شدیم. هر شب حدود چهارصد برگ اعلامیه کپی می‌گرفتیم. بالاخره یکی از اعضای گروهی که احمد آقا در شهرضا به آن وصل شده بود، قضیه دستگاه را لو داد. ساواک سید احمد و سید محمد را دستگیر کرد، ماشین تایپ را هم از آن‌ها گرفت.

 

روایت سید محمد حجازی

من و برادرم احمد را باهم گرفتند. جرممان، داشتن دستگاه استنسیل و چاپ اعلامیه بود. از ما جدا بازجویی می‌کردند. در بازجویی‌ها کتک و شکنجه یک امر معمول بود.

بازجویی به اسم نادری در ساواک اصفهان معروف بود. بازجوی دیگری به نام قبادی هم بود که از تهران آمده بود. نادری خشن‌تر بود؛ ولی قبادی حرفه‌ای‌تر بازجویی می‌کرد.

پس از دو روز که چیزی گیرشان نیامد، فردی به اسم ادیب به‌عنوان روانشناس آمد. از در نصیحت وارد شد که بهتر است هرچه می‌پرسند، بگویی. گفتم: خبر از چیزی ندارم.

یک‌باره دیدم احمد را آوردند. صورتش کبود شده، پاهایش ورم‌کرده و خونی بود! در این دو روز همدیگر را ندیده بودیم.

هر دوتایمان را زیر شلاق گرفتند. شلاق‌هایشان از جنس کابل برق بود، وسطش سیم مسی داشت و از یک سر آن، تکه‌ای از سیم بیرون بود. سر مسی‌اش به هر جای بدن می‌خورد، زخمی می‌کرد. یک‌بار به سرم برخورد کرد، از شدت درد داشتم بی‌هوش می‌شدم.

خدا رحمتش کند، شهید احمد گفت: او را نزنید، او هیچ‌کاره است! دستگاه مال من است.

آقای عبدالله میثمی را هم در ارتباط با این پرونده دستگیر کرده بودند. ایشان توی بازار کار می‌کرد و درس طلبگی می‌خواند.

برادر دیگری به نام عموشاهی هم با ما دستگیرشده بود. گروهی بودیم که فعالیت تبلیغی و سیاسی می‌کردیم. سخنرانی‌ها و اعلامیه‌های امام و روحانیت مبارز و انقلابی را تکثیر می‌کردیم.

برادرم احمد از من بزرگ‌تر و مسئول گروه بود. مسئولیت دستگاه استنسیل و چاپ را خودش به عهده گرفت. یکی از بچه‌های گروه به اسم محبوبیان (او بعدها ضدانقلاب شد و در یک درگیری دستگیر و سپس اعدام شد) ما را لو داده بود.

سه ماه در کمیته ساواک اصفهان، زندان بودم؛ ولی برای برادرم احمد و آقای میثمی دو سال بریدند.

 

منبع:

علامیان، سعید، سربلند میدان (زندگی‌نامه سرلشکر پاسدار شهید سید محمد حجازی)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۵، ۱۶، ۱۷

لینک کوتاه :
کد خبر : 2016

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245