بچه‌های مسجد طالقانی/ 2

همه نگران بودند و مادران بیشتر از همه. کمی که گذشت و دیگر صدا برای مدتی قطع شد، همسایه‌ها به خانه‌هایشان برگشتند. علیرضا، مادر و فاطمه و محمد را به سنگر نصفه و نیمه داخل باغ که هنوز سقف نداشت، فرستاد و خودش به همراه پدر و حمیدرضا در حیاط خوابیدند. پدر باید صبح به پالایشگاه می‌رفت.

 

به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و هم‌جوار با عراق ساکن بودند.

ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاخت‌وتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما دراین‌بین مقاومت و ایستادگی مردم و به‌ویژه جوانان و بچه مسجدی‌های محله‌های شهر آبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشت‌ساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:

وقتی به منزل رسیدند، پدر بلافاصله لباسش را عوض کرد. مختصر غذایی را که مادر از شیراز آورده بود، برداشت و با دوچرخه بیست و هشتش به سمت پالایشگاه رفت. بقیه خانواده با آماده شدن چای، پای سفره نشستند.

کوی کارگر یا محله بهمنشیر آبادان متشکل از خانه‌های سازمانی کارگران پالایشگاه آبادان بود. در کوچه با فاصله‌های کوتاه، صدای شلیک و انفجار نقاط مختلف شهر شنیده می‌شد.

علیرضا به خانه برگشت و دید برادرش در باغچه جلو خانه که خودشان به آن باغ می‌گفتند، مشغول کندن سنگر است. مادر، نزدیک ظهر علی‌رضا را به بیرون فرستاد تا کمی برای خانه خرید کند. او با دوچرخه سکان بلندی که از زمان دبیرستان داشت و بعد از دانشجو شدنش، آن را به برادرش داده بود، از خانه بیرون رفت.

مغازه‌ها باز بودند و زندگی با کمی آشفتگی ادامه داشت. سراسیمگی در رفتار مردم همیشه شاد آبادان مشهود بود و این را از نگاه‌های تند و کوتاهی که به اطراف می‌کردند و سریع نگاهشان را می‌دزدیدند، می‌شد فهمید.

کنار ورودی بعضی ادارات سنگر درست کرده بودند. نانوایی هم پخت می‌کرد؛ اما با کرکره‌ای که تا نصفه پایین بود. بعضی از مردم در جوی‌های بتنی کنار خیابان یا در کوچه‌ها داشتند گونی‌هایی را که معلوم نبود هرکسی از کجا گیر آورده، پر از خاک می‌کردند و آن را در اطراف و داخل جوی می‌چیدند تا سنگر درست کنند.

یکهو صدای انفجاری آمد! بعضی از مردم درجا دراز کشیدند و بعضی هم خودشان را در جوی انداختند؛ اما علی‌رضا مبهوت سوار بر دوچرخه وسط خیابان ایستاده بود و نمی‌دانست چه‌کار باید بکند.

صدای انفجار دوم که آمد، او هم ناخودآگاه خودش را از روی دوچرخه به زمین انداخت و دست‌هایش را حائل سرش کرد. همان‌طور که روی زمین دراز کشیده بود، دید که دود غلیظی از پالایشگاه بلند شد.

شب وقتی همه خانواده دور هم جمع شدند، پدر تلویزیون بصره را گرفت تا اخبار را ببیند. اخبار صدام را نشان داد که برای ارتش بعث که در جبهه‌ها و نزدیک خرمشهر بودند سخنرانی می‌کرد.

ملک حسین، پادشاه اردن، هم در کنار صدام ایستاده بود. بعد از صدام، او سخنرانی کرد؛ حتی در جلو دوربین، رو به ایران چند گلوله توپ ۱۰۵ شلیک کرد. بعد از او صدام هم همین کار را کرد و بعد صحنه‌هایی نشان داده شد که سیل تانک‌ها و خودروهای نظامی به سمت ایران روانه بودند.

پدر خیلی خشمگین و ناراحت بود و دور اتاق قدم می‌زد. علیرضا هم به گوشه‌ای خیره شده و به آینده مبهم پیش رو فکر می‌کرد.

بعد از آن اخبار ایران را گرفتند. اخبار گفت: صبح امروز جنگنده‌های ایرانی، قدرت خود را به ارتش بعثی عراق نشان دادند و آسمان شهرهای عراق را درنوردیدند. آن‌ها همچنین تأسیسات نفتی اربیل و موصل و کرکوک را به آتش کشیدند.

ارتش عراق نیز با حدود دویست تانک از مرز شلمچه به خرمشهر حمله کرد و تا شش کیلومتری این شهر رسید؛ اما با مقاومت شدید نیروهای مردمی، ارتش، ژاندارمری و سپاه مواجه شده و مجبور به عقب‌نشینی شد.

بر اثر بمباران بی‌رحمانه شهر، علاوه بر تخریب منازل مسکونی در خرمشهر، حدود صد نفر از هم‌وطنان غیرنظامی شهید و مجروح شدند که کار امدادرسانی به آن‌ها ادامه دارد.

نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی در پاسخ به شرارت‌های رژیم بعث، مناطق استراتژیک نظامی و اقتصادی ساحلی عراق را مورد هدف قرار داد و تأسیسات نفتی عراق در خلیج‌فارس و بصره را به آتش کشید.

پدر بعدازآن، رادیو بی‌بی‌سی را گرفت. آن رادیو علاوه بر اخبار تلویزیون ایران، گفت که شهرهای دهلران و قصر شیرین و چند شهر دیگر نیز زیر آتش هستند. صدام در مصاحبه با خبرنگاران بی‌بی‌سی در یکی از مناطق اشغالی اعلام کرد که هفته آینده مصاحبه بعدی را در تهران انجام خواهد داد.

آن شب همه اهالی محل چندین بار از صدای انفجارهای خیلی نزدیک بیدار شدند. حتی گاهی صدا آن‌قدر نزدیک بود که خانه‌ها می‌لرزید و مردم سراسیمه به کوچه می‌آمدند. از نور آتش مشخص بود که بازهم پالایشگاه را زده‌اند.

همه نگران بودند و مادران بیشتر از همه. کمی که گذشت و دیگر صدا برای مدتی قطع شد، همسایه‌ها به خانه‌هایشان برگشتند.

علیرضا، مادر و فاطمه و محمد را به سنگر نصفه و نیمه داخل باغ که هنوز سقف نداشت، فرستاد و خودش به همراه پدر و حمیدرضا در حیاط خوابیدند. پدر باید صبح به پالایشگاه می‌رفت.

 ادامه دارد...

 

منبع:

علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمودزاده حسینی، بچه‌های مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸

لینک کوتاه :
کد خبر : 906

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245