کلیه خلبانان در پست فرماندهی حضور به هم رساندند؛ همگی خشمگین از حمله خلبانان عراقی بودند که یک ساعت قبل انجام شده بود. بچه ها همه آمادگی خود را برای حمله تلافی جویانه به خاک عراق اعلام کردند و یک صدا فریاد می زدیم: ای ایران ای مرز پرگهر.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه ؛ نقش ارتش جمهوری اسلامی در هشت سال دفاع مقدس در کنار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سایر قوای مسلح، نقشی بارز و اثرگذار بوده است.
در این میان رشادت و مهارت خلبانان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش از همان روزهای ابتدایی جنگ، رژیم متجاوز صدام را به این حقیقت تلخ رساند که کار سختی را در برابر آمادگی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در پیش دارد.
این واقعیت زمانی برای آنها محرز شد که در روز دوم شروع حمله سراسری آنها به ایران، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در یک عملیات گسترده هوایی به نام کمان ۹۹، با بیش از صد فروند هواپیما، مراکز مهم و حساس نظامی، اقتصادی رژیم بعثی را هدف قرار دادند.
روایت زیبای ستوان یکم محمد طیبی، از خلبانان پایگاه هوایی تبریز، از آن روز بزرگ، پنجرۀ زیبایی به این عملیات بزرگ میگشاید و تعصب و غیرت دلاورمردان ارتش جمهوری اسلامی را برای دفاع از این مرزوبوم اسلامی نشان میدهد که به مناسبت ۲۹ فروردینماه، سالروز ارتش جمهوری اسلامی ایران منتشر میشود:
ساعت ۳ بعدازظهر ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ وارد پست فرماندهی شدم. تعداد زیادی از برادران هم رزمم جمع بودند. تا ساعت 3:30دقیقه کلیه خلبانان در پست فرماندهی حضور به هم رساندند؛ همگی خشمگین از حمله خلبانان عراقی بودند که یک ساعت قبل انجامشده بود. بچهها همه آمادگی خود را برای حمله تلافی جویانه به خاک عراق اعلام کردند و یکصدا فریاد میزدیم:
ای ایران ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده باشی و جاودان
بعضیها گریه میکردند، احساس عجیبی داشتیم. قدرت خارقالعادهای در وجودمان شعلهور شده بود. فرمانده پایگاه که حالت بچهها را حس کرده بود اعلام کرد: دستور دادم کلیه هواپیماها را مجهز به بمب و فشنگ کنند. بهمحض فرمان، از ستاد حمله میکنیم، ناراحت نباشید. ضربات سنگینی بر نیروی هوایی عراق خواهیم زد. اکنون دستههای پروازی مشخصشده و لیدر دستهها میتوانند طرح حمله به هدف را ارزیابی و پس از توجیه آماده باشند. بهمحض صادر شدن دستور پرواز، همگی به عراق حمله میکنیم.
دسته پروازی من به نام «علی» چهار فروند بود و قرار شد دو دقیقه پس از دسته اول پرواز کنیم. آن زمان من ستوان یکم بودم و در دسته پروازی علی در موقعیت شماره ۲ پرواز میکردم.
هدف پایگاه هوایی موصل بود که هواپیماهای میگ ۲۳ و سوخو ۲۰ در آنجا مستقر بودند. لیدر دسته ما، شادروان سرگرد دانش پور بود که استادخلبان باتجربه و بسیار قویای بود،
نقشهها را که ترسیم کرده بود به ما داد و شروع به توجیه پرواز نمود. او در حدود یک ساعت و چهلوپنج دقیقه کلیه مطالب لازم را برای یک حمله جانانه توجیه کرد و پس از اتمام به اتاق چتر و کلاه رفتیم و با برداشتن وسایل و تجهیزات پروازی، به سمت آشیانهها حرکت نمودیم. همه هیجانزده منتظر بودیم. هرچه زمان میگذشت، شدت خشم بچهها بیشتر میشد.
لحظهها میگذشت و ما همچنان بیتاب برای حمله بودیم و متأسفانه ساعت ۶ بعدازظهر دستور رسید خلبانان به پست فرماندهی برگردند.
تجهیزات پروازی را به اتاق مخصوص برگرداندیم و به پست فرماندهی رفتیم. فرمانده پایگاه اعلام کرد: ستاد نهاجا دستور داده پروازها فردا صبح زود انجام گیرد. دستههای پروازی ان شاء الله به فاصله ۳ دقیقه از ساعت ۴: ۴۵ دقیقه قبل از طلوع آفتاب به پرواز درخواهند آمد. اکنون میتوانید بروید و صبح فردا همدیگر را زیارت میکنیم. از همه شما تشکر میکنم.
دوستان هیچکدام از تصمیم ستاد راضی نبودند؛ ولی کاری نمیشد کرد و بایستی تا فردا صبر میکردیم. به منزل آمدم، همسرم فکر کرده بود که از مأموریت جنگی برگشتم.
آن شب تا صبح مثلاینکه حدود یک ماه طول کشید. پایگاه آن شب در خاموشی کامل بود. ساعت را برای ۴ صبح تنظیم کردم و به هنگام خواب چندین مرتبه مسیر پرواز و تاکتیکها را مرور کردم تا بالاخره به خواب رفتم و ناگهان با صدای ساعت بیدار شدم. هماهنگ شده بود ماشین جلوی ساختمان باشد. سریع آماده شدم همسرم هم اصلاً نخوابیده بود. قرآن را برداشت و مرا از زیر قرآن به سمت درب خروجی هدایت کرد و مرتب دعا میخواند.
قبل از خداحافظی به من گفت: دلم می خواد آنچنان جواب دندانشکنی به دشمن بدهید که دیگر جرئت نکند به خاک عزیزمان حمله کند. خدا پشتوپناهت. از جدم برایت آرزوی موفقیت دارم.
دویدم چون بچهها پایین در ماشین منتظر بودند سوار ماشین شدم و به سمت پست فرماندهی رفتیم. دانش پور منتظر بود.
مجدداً مروری روی نقشه عملیات کردیم و پس از بهجا آوردن فریضه نماز بلند شدیم و به سمت آشیانهها حرکت کردیم. طرح عملیات طوری برنامهریزی شد که قبل از طلوع آفتاب، چهار فروند هواپیما در باند پروازی بلند میشدیم
اولین عملیات برونمرزی بدون سیستم ناوبری
لیدر پرواز با مطمئن شدن از سلامت بچهها فرمان پرواز را صادر نمود. با فشردن دستهگاز، جنگنده حالت پسسوز گذاشت. شعلههای انتهای هواپیما روشنایی جالبی را در آن فضا ایجاد نمود و لحظه بعد، هواپیمای لیدر در آسمان بود.
من هم پشت سر وی در آسمان به او نزدیک شدم و خلاصه چهار هواپیما تحت عنوان دسته پروازی علی در تاریکی به سمت خاک عراق به پرواز درآمدیم.
ثانیههایی از پرواز نگذشته بود که متوجه شدم سیستم ناوبری هواپیمایم کار نمیکند. در این شرایط باید پرواز را کنسل میکردم و به پایگاه بازمیگشتم؛ چون در صورت گم کردن دسته پروازی امکان نداشت بتوانم به ایران بازگردم؛ ولی خشمی که در دلم از بعثیون داشتم اجازه نداد پرواز را کنسل کنم.
وارد خاک عراق که شدیم، هوا یواشیواش داشت روشن میشد و ما کمکم به هدف نزدیک میشدیم. در نقطه موردنظر هواپیمای لیدر اوجگیری نمود. پس از او من اوجگیری کردم و در ارتفاع ۱۶۰۰۰ پایی سمت هواپیما را روی هدف هدایت و حالت شیرجه گرفتم.
پایگاه موصل کاملاً زیر پایم بود و در این لحظه انفجار بمبهای هواپیماهای لیدر را دیدم. آشیانه هواپیما را در سمت راستم میدیدم؛ بهترین هدف. بمبها را روی آن رها کردم و طبق دستور در ارتفاع پایین با تاکتیکهای لازم به سمت خاک ایران ادامه پرواز دادم و پس از ده دقیقه احساس کردم بایستی در خاک ایران باشم.
تصمیم گرفتم اوجگیری کنم تا دریاچه ارومیه را پیدا و بتوانم خودم را به تبریز برسانم. وقتی به ارتفاع ۱۵۰۰۰ پایی رسیدم، متوجه شدم دریاچه ارومیه حدود ۴۰ یا ۵۰ کیلومتر سمت راست من است. آنجا متوجه شدم که تماممسیر برگشت را در خاک ترکیه پرواز کردهام و آنها هم متوجه من نشدهاند!
با رادیو، لیدر را صدا زدم. ایشان پشت سر من بود با خیالی آسودهتر به سمت پایگاه ادامه دادم و لحظاتی بعد، در پایگاه، عمل نشستن را انجام دادم.
با گذشت حدود دو دقیقه پس از فرود من، دسته پروازی علی یکی پس از دیگری عمل نشستن را انجام دادند. پس از نشستن و پارک هواپیما، توسط دوستان فنی غرق در بوسه شدیم و همچنین کلیه دسته پروازی علی یکدیگر را بغل کرده و به هم تبریک گفتیم.
حمله، بمباران قشنگی بود که صورت گرفت و حدود یک ساعت بعد، کلیه دوستان از حمله به پایگاه موصل به پایگاه برگشتند.
پایگاه موصل در این روز اول مهر سال ۵۹ توسط ۴۰ فروند هواپیما بمبارانشده بود و از این تاریخ به مدت ۴۵ روز، از رده عملیاتی خارج شد.
آن روز ما سه نفر از بهترین یارانمان را از دست دادیم. سروان افشین آذر، ستوان اسکندری و ستوان مجتبی به خانه بازنگشتند که مشخص نشد اسیر شدند یا شهید.
منبع:
صیفیکار، محسن، آن شش ماه، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان همدان، تهران ۱۴۰۲، صص۴۱۳،۴۱۴،۴۱۵