در مهاباد عدهای را با لباس کردی و تفنگ برنو دیدیم و پرسیدیم که اینها کیاند؟ گفتند: اسم اینها "جوانمرد" است.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، کتاب «طبیب زندان دولهتو» که توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، روایت یکی از شخصیتهای عرصه پزشکی سپاه (دکتر سید مسعود خاتمی) است و به تبیین نقش معاونت بهداری کل سپاه در جنگ و نقش پزشکان در آن سالهای پر حماسه و شکوهمند میپردازد. دکتر مسعود خاتمی در بخشی از این کتاب به شهادت دکتر قاضی پرداخته است که میخوانیم:
یکی از برادران به دفتر بهداری آمد و گفت: «سردشت در محاصره دمکراتهاست و مجروحان نیاز به دکتر و درمان دارند.» من، دکتر قاضی و عده دیگری از دوستان با یک آمبولانس و مقداری دارو به سمت سردشت راه افتادیم. به بوکان و سقز که رسیدیم، باخبر شدیم که آیتالله طالقانی فوت کرده. به مراسم ختم ایشان در مهاباد رفتیم و بعد، آماده شدیم تا به سردشت برویم، اما نگران بودیم که جاده ناامن باشد.
وقتی از کسانی که آنجا بودند، درباره امنیت جاده پرسیدیم، هرکس یک جواب میداد! البته بعداً فهمیدیم که همه راست میگفتند، چون دمکراتها کمین زده بودند و مثلاً یک ماشین را میگرفتند و به ماشین دیگر کاری نداشتند. در مهاباد عدهای را با لباس کردی و تفنگ برنو دیدیم و پرسیدیم که اینها کیاند؟ گفتند: اسم اینها "جوانمرد" است. نزدیک غروب بود که از مهاباد به سمت سردشت راه افتادیم. از مهاباد که گذشتیم، نیم ساعت بعد، آفتاب غروب کرد و هوا کم کم تاریک شد.
همانطور میرفتیم، به قهوهخانهای رسیدیم، از جوان مسلحی که لباس کردی تنش بود، پرسیدیم: «شما جوانمرد هستی؟» بادی به غبغب انداخت و گفت: «بله چهکار دارید؟» گفتیم: «ما گروه پزشکی هستیم و میخواهیم به سردشت برویم» گفت: «چند دقیقه صبر کنید» رفت و بعد از بیست دقیقه آمد و با لحن خاصی گفت: «شما باید با ما بیایید!» گفتیم: «کجا بیاییم؟!» گفت: «مقر حزب دمکرات!» در این مدت که مشغول گفتوگو شده بودیم، ما را محاصره کرده و با تفنگ ۱۰۶ ماشین را نشانه گرفته بودند. نگاه که کردیم، دیدیم بالای تپه روبهرو هم با اسلحه ایستادهاند. نمیدانم آمبولانس را با چه زدند که در یک چشم به هم زدن سقفش به هوا رفت و تبدیل به یک وانتبار شد! همه نوع اسلحه هم داشتند
در آن گیرودار دکتر قاضی آمد و با صدای بلند گفت: «چهکار میکنید؟! من مسئول این گروهم اجازه بدهید با سران حزبتان صحبت کنم. مقر حزبتان کجاست؟» او و دو نفر از پزشکیاران به نامهای نوری و صادقی که از همدان بودند، رفتند تا با آنها حرف بزنند. سر پیچ جاده که پیچیدند صدای رگبار را شنیدیم. بعداً به ما گفتند: «وقتی به سر پیچ رسیدیم، آنها زانوهای دکتر قاضی را به رگبار بستند و وقتی او میخواست به زمین بیفتد، رگبار دیگری هم توی سینهاش خالی کردند و شهیدش کردند.» پزشکیارها را نکشته بودند. فقط دکتر قاضی را شهید کرده بودند.
برای تهیه کتاب «طبیب زندان دولهتو» اینجا را کلیک کنید.