محمد گفت: بابا نمیدانی با پولتوجیبی كه بهش میدهی چه میکند؟ من ترسم بيشتر شد و مضطرب شدم. گفتم: خوب بابا بگو با آن پول چه میکند؟ جواب داد؛ با آنها دفتر و مداد میخرد و میدهد به بچههایی كه خانوادههایشان فقير هستند.
عليرضا موحد دانش، فرزند اول خانواده در سال 1337 در تهران به دنيا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ ديپلم به سربازي رفت و پس از فرمان امام خميني مبني بر فرار سربازان از پادگانها، وي نيز از پادگان گريخت و به جمع انقلابيون پيوست.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در كميته انقلاب اسلامي شميران به فعاليت مشغول شد. عليرضا در فروردين 1358 به عضويت سپاه پاسداران درآمد و ابتدا مأموریت حراست از بيت امام خميني (ره) را بر عهده گرفت.
با آغاز غائله كردستان، به آنجا رفت و در چند عمليات پاكسازي عليه ضد انقلابيون شركت كرد. پسازآن به جبهه اعزام شد و بهعنوان جانشين محسن وزوائي در عمليات بازي دراز حضور يافت و در همين عمليات يك دستش قطع شد.
وي پس از عمليات مطلع الفجر به مكه معظمه مشرف شد. مدتي بعد به تيپ 27 محمد رسولالله (ص) اعزام شد، تا بهعنوان معاون گردان حبيب بن مظاهر، مأموریتش را انجام دهد.
وي پس از خاتمه عمليات فتحالمبین، فرماندهي گردان حبيب بن مظاهر را به عهده گرفت و نقش فعالي در مراحل سهگانه الي بیتالمقدس و آزادي خرمشهر ايفا كرد.
در خرداد سال 1361 با دختري مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پايان عمليات بیتالمقدس، به همراه قواي محمد رسولالله (ص)، به لبنان اعزام شد.
بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهي تيپ 10 سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت و در عمليات والفجر 1 (بهمنماه 1361) با اين تيپ وارد عمليات شد و در همان عمليات نيز مجدداً مجروح شد.
وي سرانجام در تاريخ 13 مرداد 1362 در عمليات والفجر 2، در منطقه حاج عمران، درحالیکه فرماندهي تيپ را در اختيار داشت، به شهادت رسيد.
خريد دفتر و مداد براي فرزندان فقرا
راوي: پدر شهيد
يك روز ديدم عليرضا با محمدرضا دعوا میکند، علي را تهديد كرد و گفت «اگر كوتاه نيايد به بابا میگویم در مدرسه چهکار میکنی.» من با شنيدن اين حرف كمي ترسيدم، اما آن موقع به روي خودم نياوردم. آنها كلاس دوم و سوم ابتدايي بودند و با اوضاعي كه آن روزها داشت، حسابي هوايشان را داشتم.
محمد را مدتي بعد كشيدم كنار و گفتم «بابا، عليرضا در مدرسه چهکار میکند؟» محمد گفت «بابا نمیدانی با پولتوجیبی كه بهش میدهی چه میکند؟» من ترسم بيشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه میکند؟» جواب داد «با آنها دفتر و مداد میخرد و میدهد به بچههایی كه خانوادههایشان فقير هستند.»
فرازهایی از وصیتنامه شهيد
پروردگارا تو شاهدي كه ما براي رضاي تو میجنگیم و براي رضاي توست كه از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگیهایمان به دنيا بریدهایم و مشتاقانه به سويت آمدهایم. پس تو را به خميني قسم، یاریمان كن.
مردم بدانيد كه در مكتب ما، شهادت مرگي نيست كه دشمن بر ما تحميل كند. و اين آخرين پيام هر شهيد است كه هميشه راه حسين باقي است و يزيديان بر فنا.
ایکاش میتوانستید از شهداي به خون خفته ايران نيز نظرخواهي میکردید، آنوقت بود كه به حقانيت اين امام و روحانيت و اين برادر عزيز (رجايي) پي میبردید و مريدش میشدید. برادران و خواهران مؤمن و مسلمان، سعي كنيد به شعارهايي كه در خانههایتان میدهید، جامعه عمل بپوشانيد و نظارهگر و تماشاچي نباشيد.