به مناسبت سالروز عملیات کربلای ۴

اسماعیل نادری گفت: از کاوه پرسیدم: لباس بچه‌های ناصری چطوری است؟ گفت: بادگیر پوشیده و لایف ژاکت هم دارند. سؤال کردم اورکت نپوشیده‌اند؟ گفت: خیر. ما هم شک کردیم و با خود گفتیم شاید این‌ها عراقی هستند. لذا یک نفر از ما داد زد...

 

تصرف فاو و رأس البیشه که ایران را با کویت همسایه کرده و راه زمینی عراق را به شمال خلیج‌فارس قطع کرده بود، می‌توانست با تصرف ابوالخصیب کامل شود. با این اقدام کل شبه‌جزیره فاو آزاد می‌شد، موقعیت ایران در خلیج‌فارس بیش‌ازپیش تقویت می‌گردید و نیز بصره از جنوب در خطر سقوط قرار می‌گرفت.

سپاه در نظر داشت که این عملیات را بلافاصله پس از عملیات والفجر ۸ انجام دهد، لیکن بدان جهت که سازمان رزم سپاه متکی به نیروهای پیاده بود و ۷۵ روز جنگ در فاو، ضرورت بازسازی یگان‌ها را ایجاب می‌کرد، عملاً اجرای عملیات در زمان موردنظر میسر نشد.

نام‌گذاری سال ۱۳۶۵ به سال سرنوشت و تأکید بر اجرای عملیات سرنوشت‌ساز، امیدواری مسئولان کشور و فرماندهان جنگ به نتایج این عملیات را نمایان می‌ساخت.

با شروع عملیات در شامگاه سوم دی‌ماه سال ۱۳۶۵، شواهد و قرائن نشان می‌داد که دشمن از طرح عملیات خودی آگاه شده و با آمادگی و هوشیاری کامل، مهم‌ترین معبر عملیاتی را مسدود ساخته است. بدین ترتیب دشمن دو طرف معبر کم‌عرض آبی ام الرصاص را که از آن با عنوان تنگه عملیات یاد می‌شد، مسدود کرد.

اما این هوشیاری دشمن که با دریافت اطلاعات ماهواره‌ای و جاسوسی از آمریکا حاصل شده بود، نتوانست از شکسته شدن خطوط مستحکم ارتش عراق جلوگیری کند. اجرای انبوه آتش دشمن‌ روی نقاط خاص و حساس اروندرود، سازمان غواص‌های خط‌شکن و نیز قایق‌سواران ر ا که موج دوم و سوم اجرای عملیات را تشکیل می‌دادند، برهم زده بود؛ اما نیروهای غواص از تنگه گذشتند و در جزیره بلجانیه پیاده شدند. در محورهای دیگر نیز با شکسته شدن خطوط دشمن در جزایر سهیل و ام‌الرصاص، جنگ به خشکی کشیده شد.

در این عملیات برای نخستین بار خط دشمن در شلمچه نیز شکسته شد، اما با وجود شکسته شدن خطوط دشمن، امکان تداوم عملیات میسر نگردید، لذا به منظور حفظ قوا و طراحی عملیاتی دیگر، از ادامه نبرد صرف‌نظر شد.

 

روایت اسماعیل نادری؛ فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع)

حدود ۳۰۰ متر با نهر خین فاصله داشتیم که متوجه درگیری در محدوده نوک جزیره بوارین شدیم. از روبروی ما هم تیراندازی‌های پراکنده آغاز شد، لذا دقت عمل خود را بیشتر نموده و سعی کردیم نی‌ها را تکان ندهیم تا دشمن نسبت به این منطقه حساس نشود.

هر طور بود، بچه‌ها را با توکل به خدا به پیش بردیم تا اینکه به نهری با عرض حدود ۳ و عمق ۵/۲ متر رسیدیم که برای عبور از آن ‌هم طناب پیش‌بینی کرده بودیم.

با محکم کردن طناب در دو طرف نهر، بچه‌ها به‌آرامی داخل نهر رفته و به کمک طناب از آن عبور کردند. سپس به راه خود ادامه داده و پس از طی کردن مسافتی نه‌چندان طولانی، در حدود ساعت ۲۱: ۵۰ به جاده کنار نهر خین رسیدیم.

دشمن روی جاده را مین‌گذاری کرده و سیم‌خاردار کشیده بود. همراه یک نفر از نیروهای اطلاعات به حالت سینه‌خیز تا شیب نهر خین جلو رفته و پوشش گیاهی آن‌طرف را به‌دقت نگاه کردیم.

خوشبختانه کمینی وجود نداشت و فقط یک تیرانداز روبروی ما مستقر بود. بیست متر بالاتر یک تیربار دوشکا و ۳۰ تا ۴۰ متر پایین‌تر هم یک تیربارچی دیگر مشغول تیراندازی بود. در فاصله ۲۰۰ متری نیز یک قبضه تیربار چهارلول وجود داشت که روی سطح آب شلیک می‌کرد.

اوضاع خیلی غیرعادی نبود، اما تردد نیروهای دشمن به‌صورت تعجیلی انجام می‌شد و معلوم بود که تا حدودی هوشیار شده‌اند، اما فکر نمی‌کردند که از اینجا به آن‌ها حمله شود.

 

شکستن خط اول دشمن در نهر خین

پس از اطلاعات به دست آمده، سینه‌خیز به‌طرف نیروها برگشتم تا آن‌ها را به سمت دشمن هدایت کنم. ابتدا نیروهای اطلاعات و بعد تخریبچی و پشت سر آن‌ها غواص‌های مؤمن و شجاعی را که زودتر از ما به این نقطه رسیده بودند، بوسیده و با توکل به خدا راهی کردم. درحالی‌که لب خین نشسته بودم، هم مواضع دشمن را زیر نظر داشتم هم نیروهای خودمان را.

رزمندگان خیلی آرام، بدون هیچ سروصدایی داخل آب شده و با فاصله یک متر دنبال هم در آب حرکت می‌کردند. نخستین سیم‌خاردار سر راهشان را زیر آب، به آرامی به‌وسیله سیم بر قطع کردند.

از بقیه برادران تخریب هم خواستم که به حالت سینه‌خیز، دو طرف معبر را پاک‌سازی و عرض آن را بیشتر کنند تا نیروها موقع عبور از معبر روی مین نروند.

بلافاصله تخریبچی‌ها مسیر را پاک‌سازی و مین‌ها را جمع‌آوری کردند. در همین حال برادرانی که داخل آب بودند، سیم‌خاردار دوم سر راهشان را هم بریدند.

سیم‌خاردار سوم زیر پای دشمن بود و فقط یک متر با خشکی فاصله داشت. با رسیدن نیروها به سیم‌خاردار سوم، نگهبان دشمن حساس شد و یک رگبار داخل آب گرفت، اما غواص‌های داخل آب و نیروهایی که به‌صورت تأمین در این طرف خین چیده بودم، عکس‌العمل نشان ندادند.

نیروهای تأمین با تیربار و آرپی‌جی و تفنگ نارنجک دار ۴۰ م م، پشت یک خاکریز قدیمی که به‌صورت طبیعی به‌وسیله نی‌های خشک شده پوشش داده می‌شد، مستقر و آماده بودند تا هنگام نیاز، با آتش حمایتی خود غواص‌ها را در عبور از نهر یاری دهند.

وقتی بچه‌ها سیم‌خاردار آخر را قطع کردند، نگهبان دشمن که نمی‌دانست نیروها زیر پایش هستند، چند متر بالاتر و سمت چپ آن‌ها را به رگبار بست. غواص‌ها هم با فریاد تکبیر به‌سرعت خود را به بالای دژ رساندند.

نگهبان دشمن به‌شدت ترسید و فرار کرد ولی تیربارچی دوشکا شروع به تیراندازی نمود. هنوز ۵۰ گلوله شلیک نکرده بود که بچه‌ها با نارنجک کارش را ساختند. از این‌طرف، ما هم داخل آب شده، خودمان را به دژ دشمن رسانده و نیروها را تقسیم کردیم.

پس از شکستن خط، به این‌طرف نهر برگشته و به شریفی معاون گردان، گفتم: بچه‌ها را سریع‌تر بفرست، زیرا خط شکسته شده، اما کسی باور نمی‌کرد که خط دشمن شکسته شده باشد.

یک دسته را به آب انداخته و گفتم: بروید. خودم هم با آن‌ها رفته و در سمت چپ تأمین گذاشتم تا نیروهای دشمن نیایند. سپس به‌منظور پاک‌سازی به‌طرف سمت راست جزیره حرکت کردیم و توانستیم یک قبضه آرپی‌جی ۱۱ دشمن را که بر سر راهمان بود و خیلی مقاومت می‌کرد، منهدم کنیم.

حدود یک ساعت طول کشید تا توانستیم بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ متر در سمت راستمان جلو برویم. به منطقه درگیری دشمن با گردان کوثر رسیده بودیم. مشخص شد که محور راست به دژ دست نیافته. به ذهنم آمد که با گردان حضرت معصومه (س) در سمت چپ الحاق کنیم. لذا به افرادی که همراهم آمده بودند، گفتم: شما همین‌جا بمانید و کاملاً مراقب باشید؛ دشمن از این سمت نیاید و خودم مجدداً به سمت چپ برگشتم.

پشت دژ خین، کانال اصلی دشمن قرار داشت و کانال‌های فرعی به‌صورت آنتنی، ده متر به ده متر به کانال اصلی متصل بودند.

بچه‌های ما در کانال اصلی حرکت می‌کردند و دشمن هم از زاویه کانال‌های فرعی به کانال اصلی آن‌ها را می‌دید و به طرفشان نارنجک می‌انداخت یا آن‌ها را به رگبار می‌بست؛ بنابراین مشکل بود که کانال به کانال پاک‌سازی کنیم، لذا یک تیم آرپی‌جی زن به همراه تیربارچی و تک‌تیرانداز تشکیل داده و آن‌ها را به پشت کانال‌های فرعی فرستادیم تا بقیه نیروها با سرعت بیشتر و راحت‌تر در کانال اصلی حرکت کنند.

بعدازاین که به‌طرف چپ برگشتم، دیدم رضا جلالی، فرمانده گروهان یکم، مثل شیر می‌جنگد و بچه‌ها را به جلو هدایت می‌کند. جلالی از بالای کانال حرکت می‌کرد که از ناحیه دوپا هدف رگبار گلوله‌های دشمن قرار گرفت و به داخل کانال افتاد.

او را در سنگری قرار دادم. سپس یک جعبه نارنجک به‌جامانده از دشمن را به یکی از بچه‌ها داده و گفتم پشت سرم حرکت کند. به ۳-۴ متری هر کانال فرعی که می‌رسیدیم، دو نارنجک را داخل آن می‌انداختیم. سربازان دشمن هم وقتی ما را می‌دیدند، فرار کرده و در انتهای کانال جمع می‌شدند و به‌این‌ترتیب از آن‌ها عبور کردیم.

در فاصله ۵۰ متری پشت کانال، یک قبضه تفنگ ۱۰۶ م.م دشمن که بر روی خودرو مستقر بود، چند گلوله به سمت ما شلیک کرد که به دنبال نخستین گلوله آرپی‌جی که به طرفش شلیک شد، به‌سرعت فرار کرده و به عقب رفت.

در مسیر حرکتمان نیروهای دشمن مقاومت کرده و مرتب نارنجک می‌انداختند. آن‌ها به پشت خط بعدی رفته و با تیراندازی از آنجا نیروهای ما را به شهادت رسانده یا مجروح می‌کردند. ما هم یکی از قبضه‌های آرپی‌جی ۱۱ آن‌ها را منهدم کرده و مجدداً به پیشروی به سمت چپ ادامه دادیم.

 

روحیه بخشی به نیروها

پس از مدتی پشت سرم را نگاه کردم، دیدم هفت یا هشت نفر بیشتر همراهم نیستند و در حین حال نمی‌دانستم که دقیقاً چقدر به چپ و راست رفته‌ایم. فقط این را می‌دانستم که نیروهایم خیلی از هم فاصله گرفته و بازشده‌اند. در همین حال، بچه‌ها را شارژ می‌کردم و با گفتن اینکه الآن گردان ولی‌عصر (عج) می‌رسد، گردان سیدالشهدا (ع) هم حرکت کرده، گردان حضرت معصومه (س) به اهدافش رسیده و گردان کوثر در حال پیشروی است، روحیه‌شان را تقویت می‌کردم.

خب، آن‌ها که نمی‌دانستند چه وضعی است و شاید اگر می‌دانستند، یک‌لحظه هم نمی‌ماندند.

به علت کمبود نیرو به نیروهای سالم گفتم مجروحان را جمع کرده و به آن‌ها یک اسلحه با خشاب پر و نارنجک بدهند. جلوی هر ۳-۴ کانال فرعی، یکی از مجروحان مسلح را نشانده و گفتیم هرکس از پایین آمد، او را بزنید، چون بچه‌ها پایین‌تر از اینجا نیستند.

در این اوضاع‌واحوال نارنجکی جلوی من افتاد. گفتم شاید بچه‌های خودمان هستند و فکر کرده‌اند که من هم عراقی هستم. فریاد زدم نادری هستم، نارنجک نیندازید. دیدم توجه نکردند. خودم را بالای کانال رسانده و دیدم چند نفر عراقی در کانال فرعی نشسته و در حال پرتاب نارنجک هستند. دو نارنجک به طرفشان انداخته و آن‌ها را به هلاکت رساندم. مهمات همراه ما محدود بود و اکثر سلاح‌ها هم به دلیل فرورفتن در گل و باتلاق از کار افتاده بود. لذا بیشتر از نارنجک‌های غنیمتی استفاده می‌کردیم.

 

فریب خوردن بعثی‌ها/ ناصری، ناصری!

پس از تماس‌های مکرر مبنی بر درخواست نیرو، کاوه نبیری، فرمانده تیپ 1، در جوابم گفت: نیروهای گردان ولی‌عصر (عج) به فرماندهی مهدی ناصری در حال حرکت به سمت شما هستند. من هم پس از گذشت چند دقیقه، از بالای کانال نگاه کردم و دیدم حدود ۷۰ نفر با کلاه آهنی و اورکت و جیپ خشاب به‌طرف ما می‌آیند.

از کاوه پرسیدم: لباس بچه‌های ناصری چطوری است؟ گفت: بادگیر پوشیده و لایف ژاکت هم دارند. سؤال کردم اورکت نپوشیده‌اند؟ گفت: خیر. ما هم شک کردیم و با خود گفتیم شاید این‌ها عراقی هستند. لذا یک نفر از ما داد زد: ناصری، ناصری.

چون در زبان عربی کلمه ناصری معنی کمک کنید می‌دهد، عراقی‌ها هم هلهله کرده و به‌طرف ما آمدند، زیرا تصور کردند که ما هم عراقی هستیم. تمامشان را به هلاکت رساندیم.

حدود ساعت ۱ نیمه‌شب بود که به کاوه گفتم: این‌ها که می‌آمدند، عراقی بودند، پس چه‌کار می‌کنی؟ گفت: ناصری در حال آمدن به‌طرف شماست. من با ناصری تماس گرفتم و گفتم: یک دسته را از قسمت پایین، میان نخل‌ها و از جاده شنی بفرست که پاک‌سازی کنند تا ما برسیم. گفت: باشد.

مدتی بعد دیدم تعدادی نیرو به‌طرف ما می‌آیند، اما این‌ها هم مثل قبلی‌ها کلاه بر سر داشته و اورکت پوشیده و به یک ستون حرکت می‌کنند. با ناصری تماس گرفته و سؤال کردم: بچه‌های تو چطوری هستند؟ گفت: با بادگیر هستند و هیچ‌کدام هم کلاه و اورکت ندارند.

تردید نکردم که این‌ها عراقی هستند. صبر کردیم تا کاملاً به ما نزدیک شدند، سپس به نیروهایم دستور آتش داده، همه‌شان را که حدود ۲۰ نفر می‌شدند، روی زمین ریختیم. بعد هم نشستیم و منتظر نیروهای خودی شدیم؛ اما تا زمان عقب‌نشینی از نیروهای کمکی خبری نشد.

 

تخلیه مجروحان و عقب‌نشینی

وقتی از فرماندهی اعلام شد که نیروهای باقی‌مانده را به عقب برگردانم، بدون اینکه دستور را به نیروها ابلاغ کنم، اولویت اول را به تخلیه مجروحان اختصاص دادم. بااینکه خودم مجروح بودم، به همراه یکی دیگر از نیروهایم، به نام ابوالفضل که شناگر خوبی هم بود، یکی از پل‌های کوثری را که در نهر شناور بود، به ساحل خین منتقل کردیم.

تعدادی از مجروحان را روی پل می‌خواباندیم و دو نفری پل را هل می‌دادیم تا به این‌طرف خین برسد. سریع مجروحان را پیاده می‌کردیم و دوباره با پل به آن‌طرف می‌رفتیم و به همین شکل تعداد زیادی از مجروحان را رد کردیم تا اینکه فقط یک پیرمرد مانده بود. اسمش بابایی بود.

گفتیم: بیا داخل آب. گفت: می‌ترسم. پایم تیرخورده و نمی‌توانم. گفتم: حالا موقع این حرف‌ها نیست. دستت را به من بده و بیا. وارد آب که شدیم می‌لرزید. به ابوالفضل گفتم: زیر کتفش را بگیر و باهم ایشان را رد کردیم.

دوباره برگشتیم و داد زدیم: کسی نمانده؟ سپس من و پیکم حدود ۱۰۰ متر از دو طرف را جست‌وجو کردیم ولی کسی را نیافتیم.

بی‌سیم‌ها و لایف ژاکت‌ها و کوله‌پشتی‌ها را نیز داخل آب انداخته و سپس به‌اتفاق همه افراد باقی‌مانده از جزیره خارج شدیم.

اما متأسفانه از ۱۳ نفری که از گروهان دوم وارد جزیره شده بودند، تنها یکی دو نفر سالم مانده و توانستند از جزیره خارج شوند. عزت‌الله مرادی و نیروهای همراهش تقریباً همگی به شهادت رسیده و در جزیره باقی ماندند.

 

منابع:

۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم ۱۳۹۹، صفحه ۷۶

۲-زارع زاده، نادر، اطلس لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در دوران دفاع مقدس، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۳۹۹، صص ۲۵۶، ۲۵۷

لینک کوتاه :
کد خبر : 2197

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245