با خودشان گفته بودند که اگر ما ول کنیم و برویم، روحیه نیروهای لشکر خراب میشود؛ پس باید بایستیم. حسن غازی آنجا ماند و تا امروز هم هنوز پیکر مطهرش مفقود است. بعدها هم آنجا تفحص کردند ولی پیکر شهید غازی پیدا نشد.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، حسن غازی متولد ۱۳۳۸ در اصفهان به دلیل علاقه و استعدادی که به فوتبال داشت، در سن ۱۶ سالگی کاپیتان تیم جوانان سپاهان شد. پس از پایان دوره دبیرستان، در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته و مشغول به تحصیل شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع تحرکات ضدانقلاب در غرب کشور، پس از طی یک دوره امداد پزشکی در بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان، برای ستیز با گروههای منحرف ضدانقلاب به کردستان رفت.
با شروع جنگ تحمیلی، به جبهه رفت. ابتدا مسئولیت یکی از آتشبارهای توپخانه را عهدهدار شد و بعد از مدتی فرماندهی گروه توپخانه ۱۵ خرداد را پذیرفت.
سرانجام یازدهم اسفند ۱۳۶۲، در عملیات خیبر در منطقه طلائیه هدف تیر مستقیم تانک دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید...پیکر مطهر ایشان هنوز برنگشته است.
روایت سردار یعقوب زهدی
سردار یعقوب زهدی؛ سومین فرمانده توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس، در کتاب تاریخ شفاهی خود به بیان نحوه شهادت این شهید بزرگوار اشاره کرده که به مناسبت سالروز شهادت ایشان منتشر میشود:
در عملیات خیبر، یک روز آمدند و به ما گفتند که واحد خودکفایی ارتش، یک موشکی به نام موشک عقاب ساخته که سر جنگیش پانصد کیلو وزن دارد، منتها بردش، دو-سه کیلومتر بیشتر نیست.
بعد من و آقای حسن طهرانی مقدم گفتیم که دو-سه کیلومتر برد، حداقل این است که از خط خودمان به خط دشمن میرسد.
یکبار طرفهای پاسگاه برزگری به سمت جاده هویزه، آن موشک را امتحان کردند، اما موشک بلند شده و بعد مثل فشفشه برمیگردد و چند صد متریشان میافتد! فکر کنم آقای رحیم صفوی و آقای محسن رفیقدوست هم در موقع آزمایش موشک آنجا بودند.
آقای طهرانی مقدم گفت که ما این موشک را ببریم در خط طلائیه آزمایش کنیم، چون پانصد کیلو تی.ان.تی است و خیلی اثر دارد.
ایشان سه-چهار نفر از بچههای توپخانه را که همهشان هم فرمانده بودند، با خود همراه کرد. آقای حسن غازی، آقای محمد آقایی، آقای زینالعابدین احمدی و آقای سید حبیبالله اعتصامی که آن موقع فرمانده توپخانه لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود، همراهش بودند.
ایشان از زمانی که عملیات خیبر شروع شده بود، در جزیره مجنون بود و تنها همان روز به طلائیه آمده بود.
چون آقای غازی خیلی گرد و خاکی شده بود، حمام رفته و موهایش را از ته تراشیده و یک پیراهن با آرم سپاه پوشیده بود. ایشان هنوز پاسدار نبود، قراردادی بود. حالا بین خودش و خدایش چه داستانی بود و چه شده بود که موهایش را تراشیده و یک پیراهن با آرم سپاه پوشیده بود، نمیدانم! شلوارش هم خاکی بود.
من در پاسگاه شهابی، مسئولیت تطبیق آتش قرارگاه حنین را به عهده داشتم که حسن غازی به آنجا آمد، احوالپرسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم.
من دیدم که آن آدم همیشگی نیست، یکجوری داشت خداحافظی میکرد! اصلاً تعجب کردم! چند مورد اینگونه تجربه کردم و متوجه شدم که طرف میخواهد شهید شود!
خلاصه با حسن طهرانی مقدم، سوار یک تویوتا وانت شدند و موشک را برداشتند و رفتند. از طلائیه جدید به سمت طلائیه قدیم، جادهای بود که اصلاً نمیشد ماشین از آن عبور کند. آتش خیلی سنگین بود، یک گلوله میآمد و جای دودش گلوله دیگر میآمد.
بههرحال خودشان را به طلائیه قدیم رساندند و در کار آزمایش موشک بودند که دشمن پاتک کرد. تقریباً در خط خودی رخنه شده و خط شکسته شده بود. تعدادی از نیروها دنبال عقبنشینی بودند.
وضع آشفتهای بود و از نظر روحی وضع بههمریختهای به وجود آمده بود. حسن طهرانی مقدم که این وضعیت را دیدند، از نیروها خواستند به عقب برگردند.
ایشان با محمد آقایی و حاجآقا احمدی پشت تویوتا پریده و به سمت عقب آمده بودند، ولی آقای اعتصامی و حسن غازی مانده بودند؛ چون همشهریهایشان در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) آنجا عمل میکردند. تعدادی از آنها را میشناختند، خیلی از آنها هم این دو نفر را میشناختند.
با خودشان گفته بودند که اگر ما ول کنیم و برویم، روحیه نیروهای لشکر خراب میشود؛ پس باید بایستیم.
دیگر رگ غیرتشان جوشیده بود. رفته بودند پشت خاکریز و آر.پی.جی و تیربار برداشته بودند که با دشمن بجنگند و آزمایش موشک و اینکه مثلاً من فرمانده توپخانه هستم را ول کرده بودند.
یک آقای اعتصامی، که الآن جانباز است، فقط همین یادش مانده که یک گلوله تانک به سینه خاکریز خورد، دیگر هیچچیز در یاد و خاطرهاش نیست. اعتصامی یک ترکشی به سرش خورده بود. در همین حادثه تقریباً کل بدنش فلج شده بود که طی مرور زمان، یک مقدار حرکتهایش را با ممارست و تمرین و با اراده خیلی قوی برگرداند. الآن هم با دو عصا و خیلی سخت راه میرود.
آقای حسن غازی هم آنجا شهید شد! احتمالاً گلوله تانک آقای غازی را پرت میکند و جای دیگر میافتد، ولی آقای اعتصامی را برمیدارند و به عقب میآورند. خود آوردن آقای اعتصامی به عقب هم کار عجیبی است. آمبولانس و ماشین هم ازآنجا نمیآمد ولی چطور ایشان را به عقب آوردند، من نمیدانم.
آقای حسن غازی آنجا ماند و تا امروز هم هنوز پیکر مطهرش مفقود است. بعدها هم آنجا تفحص کردند و خیلی از آنجا پیکر مطهر آوردند، ولی پیکر شهید غازی پیدا نشد.
منبع:
محمود چهارباغی، امیرمحمد حکمتیان، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: توپخانه سپاه پاسداران (جلد اول): روایت یعقوب زهدی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۰۹، ۴۱۳، ۴۱۴، ۴۱۵