‌جملگی همه راویان دفاع مقدس اذعان دارند كه به ویژه احمد كاظمی از یك سو در برابر توده‌های بسیجی متواضع و كاملاً آشتی‌پذیر بود ولی از سوی دیگر آنگاه كه آتش جنگ و دفاع و شبیخون شعله‌ور می‌شد سرسخت و آشتی‌ناپذیر ظاهر می‌گردید. او نه تنها در آن سوی جبهه بلكه در این سو نیز بر پایه عهد و پیمانی كه فقط با خدای خود بسته بود در جریان تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری‌های عملیاتی بی‌دلیل انعطاف نشان نمی‌داد.

 

pdfمتن مقاله346.8 KB

 

بسياري از پديده‌هاي دوران دفاع مقدس، بي‌بديل و از جهاتي شگرف و تكرار ناشدني هستند، زيرا به لحاظ كالبدي، فضايي در مقطع جنگ هشت ساله ايجاد شد كه علل وقوع آن در بستر تاريخ تفكر سياسي اجتماعي شيعه و اتفاقاتي كه در صحنه روابط بين‌الملل در اواخر قرن بيستم و فراز و نشيب‌هايي كه در روند تحولات اجتماعي و جنبش‌هاي صد و اندي‌ ساله اخير ايران رخ داد و ...، قابل جست‌وجو است.

     ‌به نظر مي‌رسد از حيث مديريت و فرماندهي اين ويژگي مشهودتر از ساير پديده‌ها است زيرا جنس مديريتي و تنظيم مناسبات و روابط بين تابع و متبوع، فرادست و فرودست، مسئول و تحت مسئول از روش‌هاي مرسوم و تعريف شده دمكراتيك، توتاليتر (تمركزگرا) ، آنارشيستي، نخبه‌گرا، طبقاتي، هيچ‌يك در سازمان و سلسله مراتب دفاعي ايران ديده نشده است و نظام مديريتي مذكور چه در روش و چه به لحاظ محتوا ويژگي‌هاي منحصر به فردي را در برداشت.

مديران و فرماندهان عملياتي به فراخور اقتضاي شرايط زماني و مكاني و سطح و شكل آموزه‌هاي ديني، گاهي از مسير عشق عبور مي‌كردند و گاهي از راه عقل و حائز اهميت‌تر آنكه هيچ‌گاه يكي، ديگري را به بهانه اصالت خود نفي و از صحنه مبارزه و دفاع خارج نمي‌كرد، و مسيري مسير ديگر را نقض نمي‌كرد. البته بدون اغراق و گزافه و به گواهي اسناد، سخنان و رفتارهاي روشن و آشكار آنها، در طول هشت سال جنگ، بايد گفت شخصيت آنها ملهم از منش و تفكر امام خميني و در واقع مركب جمع ضدين بود به نحوي كه گويا آنها در كلاس درس عرفان مبارز پير و مرادشان، در كوتاه‌ترين‌ ‌زمان، دوره‌اي چندين ساله را منزل به منزل به صورت غيرحضوري طي كرده بودند.

     ‌همان طور كه ابعاد شخصيتي امام خميني(ره) بايد از دو منظر به ظاهر متفاوت يكي از منظر كتاب چهل حديث (سرشار از مضامين عرفاني و اخلاقي) و ديگري از منظر كتاب نامه‌اي به كاشف‌الغطا (درس‌هايي از حكومت اسلامي) ديده مي‌شد، فرماندهان و مديران نظامي تحت فرمان ايشان نيز ويژگي‌‌هاي مشابه و مختلف‌الابعادي داشتند كه با آن ملاحظات قابل درك و روِيت بودند.

     ‌احمد كاظمي، حسين خرازي، ابراهيم همت، مهدي باكري، مهدي زين‌الدين و ... در زمره فرماندهان يگان و لشكرهاي عملياتي و خط‌شكن سپاه بودند كه به نحو بارزتري از تعليمات عرفاني مبارزه مبتني بر انديشه با قرائت امام راحل به درستي بهره گرفتند و در بحبوحه‌هاي خون و آتش و دود ، وظيفه خطير فرماندهي بر خيل مردم حاضر در جبهه و اقشار بسيجي را به شكلي همه‌جانبه عهده‌دار شدند و با اين الفبا و اعمال اين شيوه خاص مديريتي توفيقات فراوان كسب كردند و حماسه‌هاي تاريخي آفريدند.

     ‌جملگي همه راويان دفاع مقدس اذعان دارند كه به ويژه احمد كاظمي از يك سو در برابر توده‌هاي بسيجي متواضع و كاملاً آشتي‌پذير بود ولي از سوي ديگر آنگاه كه آتش جنگ و دفاع و شبيخون شعله‌ور مي‌شد سرسخت و آشتي‌ناپذير ظاهر مي‌گرديد. او نه تنها در آن سوي جبهه بلكه در اين سو نيز بر پايه عهد و پيماني كه فقط با خداي خود بسته بود در جريان تصميم‌سازي و تصميم‌گيري‌هاي عملياتي بي‌دليل انعطاف نشان نمي‌داد. تجزيه و تحليل اين تضاد رفتاري تماماً در چارچوب فضاي مديريتي خاص زمان جنگ امكان‌پذير مي‌گردد كه بي‌شك مي‌توان گفت اين شيوه مديريتي در درجه اول براي راويان و در مراحل بعد براي اندك نزديكان احمد كاظمي قابل فهم و درك بوده است. او به همان شدتي كه در برابر پايين‌دستان رزمنده و بسيجي نرم‌خو، ملايم و حمايت‌‌گر بود، در هنگامه بحث و مجادله بر سر طرح‌هاي عملياتي و انتخاب فلش حمله عليه دشمن بعثي سرسختانه، قاطع و غيراحساساتي رفتار مي‌كرد و پس از ساعت‌ها شناسايي شخصي و مستقيم منطقه هدف تهاجم و احتجاج با ساير فرماندهان و رده‌هاي مافوق آنگاه كه پاي در كارزار مي‌نهاد ولوله به راه مي‌انداخت و ستون به ستون دشمن را متزلزل مي‌ساخت تا جايي كه حتي دشمن به فغان مي‌آمد و زبان به اعتراف مي‌گشود.

ايثار و شجاعت وصف‌ناپذير او در زمان يورش شبانه به دشمن و ايستادگي او در برابر پاتك‌هاي روزانه سهمگين يگان‌هاي مكانيزه و گارد رياست جمهوري عراق كه اغلب با آتش پشتيباني انواع توپ‌هاي دوربرد و خمپاره‌ها و معمولاً با حملات شيميايي دهشتناك همراه بود، هيچ‌گونه جاي شك و شبهه‌ باقي نمي‌گذاشت كه احمد فقط از خدا در هراس بود و حساب مي‌برد  و بس! و زماني كه حجت‌هاي الهي با ابزار تعمق، تدبير و شناخت در نزد او تبيين مي‌شد، زبده‌ترين تيپ‌ها و لشكرهاي ارتش عراق تاب مقاومت در برابر او را نداشتند. بنابراين اگر او براي انجام هر حمله‌اي  به دليل تعهد و علاقه وافر به توده‌هاي بسيجي و رزمندگان گردان  به سختي و طي يك روند طولاني‌تري متقاعد مي‌شد، ليكن در هنگام اقدام، هرگونه يأس و نوميدي احتمالي را از اردوگاه خودي مي‌زدود و مايه قوت قلب نيروهاي عمل‌كننده مي‌گرديد.

راوي مركز مطالعات و تحقيقات جنگ در تاريخ 14/5/1362 بعد از يك مرحله شناسايي سخت توسط احمد، مهم‌ترين دغدغه او را چنين ذكر مي‌كند:

<... احمد در همان پايين تپه در جلسه‌اي به سيف‌الله و زينعلي گفت: نكند كه اين عمل ما به ضرر اسلام باشد و فردا باعث شهداي بيشتري شود ... به هر حال چون حسين(خرازي) تصميم قاطع گرفته بود بعداً احمد هم نظرش برگشت.>1

      ‌او و فرمانده همتايش حسين خرازي بر محور اعتقاداتشان و با سبك و سياق مديريتي خويش مي‌جنگيدند. اين كلام احمد كاظمي را راويان مركز مطالعات و تحقيقات جنگ بارها و بارها از زبان او شنيده و ضبط و ثبت كرده‌اند كه:

<كدام اجبار و كدام احساس مي‌تواند انسان را به خط كشته شدن بياورد؟ چه احساسي مي‌تواند ما را در اين راه پايدار نگهدارد. همين كه فرمانده اصلي خداست، خداست كه حاكم بر قلوب مجاهدين است. بحمدالله خداوند اين‌گونه حامي ماست. حاكم بر قلب‌هاست كه امروز انسان‌هاي را براي جهاد آماده‌ مي‌كند. امروز بايستي به خودمان توجه كنيم و بگوييم كه خدايا چرا ما انتخاب شديم و وظيفه ما چيست؟>2

    ‌انبوه گفت‌وگوها و مباحثات او در جلسات تصميم‌گيري نشان‌دهنده وظيفه‌شناسي احمد كاظمي است. از همين‌رو نمي‌توان او را مديري صرفاً نتيجه محور دانست. مرز نتيجه‌گرايي و وظيفه‌شناسي او شايد در اينجا به فاصله يك موي باريك از يكديگر است. سرسختي‌هاي آشتي‌ناپذير او براساس تناسب هزينه  فايده هم نبود. چرا كه در برابر جان يكايك رزمندگان پاكباخته فداكار و گل‌هاي سرسبد محله‌ها، خانواده‌ها، كارخانه‌ها، دانشگاه‌ها، ادارات و روستاها هيچ نتيجه و فايده‌اي در انديشه او مقياس نبوده است. ظرفيت بالا و مسئوليت‌پذيري او در برابر امانت‌هاي مردمي و الهي‌اي كه جلوبرندگان اصلي مقاومت و دفاع محسوب و به احمد سپرده مي‌شدند. از يك‌سو و از سوي ديگر ترس و وحشت زائد‌الوصف او از باري‌تعالي، موجباتي را فراهم مي‌آورد كه احمد به قضاوت و داوري هيچ‌كس و هيچ مسئولي في‌نفسه و حتي به نتايج و فوائد ظاهري در دسترس، اعتنايي ننمايد.

    ‌او به دليل همين ويژگي‌هاي منحصر به فردش بارها قبل از هر عملياتي اعتراض‌ها و انتقادهاي زيادي را به خود معطوف مي‌كرد ولي در پي كسب احساس تكليف و تشخيص براي اقدام به موقع، وقتي كاروان لشكرش را به راه مي‌انداخت و در خطوط اول جبهه چه در پهن دشت جنوب و چه در قلل مرتفع و دره‌ها و يال‌هاي غرب كشور و چه در پشت خاكريز‌هاي آماج گلوله‌هاي مستقيم تانك  كه مثل رگبار تير اجراي آتش مي‌كردند  قد مي‌افراشت، روحيه‌اي سرشار از موفقيت و ظفرمندي به سرتاسر اردوگاه خودي ترزيق مي‌نمود.

    ‌روحيه سلحشوري و رفتار جسورانه و سرسخت احمد را در عمليات‌هاي منجر به عدم‌الفتح محسوس‌تر مي‌توان يافت. راوي مركز مطالعات و تحقيقات جنگ در عمليات رمضان، در اوج ناملايمات مترتب بر لشكر8، نقش و تأثير احمد را در جريان احداث خاكريزي صدمتري براي مصون ماندن بسيجيان از آتش مستقيم تانك چنين بازگو مي‌كند:

<حدود صدمتر از خاكريز زده نشده بود و هوا روشن شده بود. براي زدن خاكريز، احمد دو دستگاه نفربر را به آن طرف خاكريز مي‌فرستاد كه مرتب در طول اين صدمتر عقب و جلو بروند و گرد و خاك كنند تا در پناه اين گرد و خاك  لودر‌ها بتوانند خاكريز بزنند كه موفق شدند ولي به قيمت از دست دادن يك لودر.>3

اين تحرك و چابكي در شرايطي بود كه احمد به تازگي در يكي از پاتك‌هاي زرهي دشمن دچار مجروحيت شده بود:

<ساعت حدود10 بود كه رسيدم به خط، بچه‌ها قرار شده بود كه از زيد تا بوبيان پشت خاكريزي كه صبح جهاد زده بود مستقر شوند، حدود 5 كيلومتر جلوتر. ساعت11 بود كه عراق پاتك شديد زد ولي بچه‌ها با آرپي‌جي و با موتور رفتند جلو و دو تانك را زدند و بقيه فراري شدند. ساعت حدود 6 بود كه عراق دوباره پاتك كرد، بسيار شديد و بچه‌ها تا الان كه ساعت 30:7 است هنوز مقاومت مي‌كنند و وضع خوب است. ساعت حدود 8 بود كه احمد با دست زخمي برگشت و او را به اورژانس برديم. ساعت 12 كه برگشتيم بچه‌ها رفته بودند و تانك‌هاي عراق را زده بودند.>4

روحيه ناشي از خدامحوري احمد بود كه او را به سرعت از اورژانس به خط مقدم كشاند. روحيه استقامت، اصلي بود كه احمد در تمام سخنراني‌هايش در طول جنگ به مثابه اصلي ثابت در نظر مي‌گرفت:

<اهدافي كه در اين زندگي مشخص شده براي آخرت است. بهترين افراد كساني هستند كه در دنيا سختي بكشند و خم به ابرو نياورند، اين فقط در راه خدا مفيد و مؤثر است. شجاعتي ارزش دارد كه براي خدا باشد، مقاومتي ارزش دارد كه براي خدا باشد و هيچ‌گاه محو و نابود نشود>5

در جاي ديگري مي‌گويد:

<اين جنگ، جنگ ايمان است. اين راه ايمان است و در اين راه افسردگي و خستگي نيست. امروز كسي مي‌تواند مشكلاتش را حل كند كه ايمان داشته باشد. هيچ‌وقت هيچ‌كس نمي‌تواند ادعايي بكند. ما به سمت راحتي نمي‌رويم ما بايد در جهنم دنيا بسوزيم. اين مأموريت افرادي است كه براي امام حسين(ع) گريه مي‌كنند. در زماني وارد جنگ مي‌شويم كه به تمام مشكلاتش واقف هستيم. ما به خاطر پيروزي نمي‌رويم ما به خاطر اسلام مي‌رويم. ما بايد سرحال و خوشحال دست بسيجي‌ها را بگيريم و سراغ دشمن برويم و انهدام كنيم تا جايش را بگيريم. اگر امروز در امر جنگ كوتاهي كنيم گناهي دارد و اگر خودمان را با مشكلات نسازيم گناهي بزرگ‌تر. امروز روي كميت حساب نكنيد برويد كيفيت معنويت‌تان را بالا ببريد. انسان در راحتي سراغ شيطان مي‌رود ولي در سختي به سراغ خدا. اين مطلبي است كه ما در جنگ به آن رسيديم و در كتاب‌ها نخوانده‌ايم. ما بايد در مقابل خدا به ذلّت خودمان اقرار كنيم. خوشا به حال شما كه مستقيماً در كنار بسيجي‌ها هستيد.>6

<... كيفيت مطرح است نه كميت، اگر بچه‌هاي مردم را بدون جهت و بدون برنامه برديد و شهيد شدند، خونش پاي شماست. جمعيت دنبال خود نياوريد، سعي كنيد افراد با كيفيت را بياوريد.>7

    تكرار اين بيانات صميمانه و شورانگيز توا‡م با همدلي، مشاركت و حضور در بين بسيجيان كه سخت در حال فعاليت طاقت‌فرسا بودند چنان انس و الفتي ايجاد مي‌كرد كه سهمناك‌ترين شرايط جنگي نيز قادر به گسستن اين رشته نبود.

    ‌راوي مركز مطالعات و تحقيقات جنگ در واپسين روزهاي مانده به عمليات بدر در تاريخ 15/12/1363 با مشاهده چنين تأثير و تأثري ميان فرمانده و ساير عناصر لشكر8 نجف ناچار به تقرير مطالبي تحت عنوان "جوّ كاري در لشكر" شده و مي‌نويسد:

<از وقتي كه در لشكر حضور پيدا كردم. شاهد فعاليت و تلاش همه جانبه مسئولين واحدها و گردان‌ها و بقيه نيروهاي تحت امر هستم. تراكم كار به حدي است كه انسان فكر مي‌كند كسي از عهده آن برنيايد و زمان بسيار كم، لكن برادران با روح بزرگشان انبوه كارها را با عشق و شوق انجام داده و ترسي به دل راه نمي‌دهند. در اينجا فتور و سستي‌اي كه در پشت جبهه‌ها در كارها ديده مي‌شود جايش را به تحرك و پشتكار داده است. از همه بالاتر توكل بر خدا در كارها و يقين به كاري كه انجام مي‌دهند، خود علتي بر سرعت كارهاست بالاخره آنچه اينجا ديده مي‌شود اين است كه هر كس در حد توان و از صميم قلب مشغول كار است.>8

         ‌همچنين در عمليات بدر آنچه نظر راوي را بيش از اندازه جلب نموده و در يادداشت‌هاي او به چشم مي‌خورد، تأكيدهاي عتاب‌آلود فرمانده لشكر خطاب به فرمانده گردان‌ها درباره ضرورت رسيدگي و توجه هر چه بيشتر به بسيجيان است:

<اگر يك فرمانده تنها فكرش اين باشد كه فقط به شكم بچه‌ها برسد خيانت كرده است. يك فرمانده گردان نبايد بگذارد بچه‌هايش بيهوده شهيد بشوند. هيچ‌كس نبايد در روز از سنگر بيرون بيايد. در هر سنگر يك نگهبان بگذاريد. اگر بچه‌ها بيرون بيايند دشمن با يك كاتيوشا همه آنها را منهدم مي‌كند. اگر هر چه تانك و نفربر هم داشته باشيم چيزي نيست، دشمن به نيروهاي پياده ما حساس است و مي‌داند در اين منطقه (جزيره) فقط نيروي پياده مي‌تواند عمل كند.>9

                 احمد در راستاي احساس مسئوليتي كه به رزمندگان بسيجي داشت در روزهاي باقيمانده به عمليات، كليه واحدهاي ستادي و پشتيباني را از نزديك بازديد مي‌كرد و از جمله برادران بهداري را به شركت دادن بيشتر پزشكان در خط و برادران اطلاعات و عمليات را به انتخاب بهترين معبر و راه‌كار و برادران مهندسي را به احداث به موقع خاكريز و سنگر و ... توصيه اكيد مي‌نمود و سپس شخصاً براي كسب اطلاع از ميزان پيشرفت اين امور حضوري پرمخاطره در خطوط مقدم پيدا مي‌كرد:

در ساعت 3 بعدازظهر 15/12/1363 برادران كاظمي، نجات‌بخش، كبيرزاده، سيف‌الله رهنما، يوسفي و من جهت شناسايي بيشتر آبراه‌هاي منطقه و سركشي به پل‌ها وارد منطقه شديم. در بين راه مقداري از پل‌ها استفاده نشده روي آب بود و قسمتي نيز از هم جدا شده بود كه برادر احمد شكايت و گلايه كرد كه چرا بچه‌هاي مسئول زدن پل كم‌كاري مي‌كنند.>10

<در ساعت 30:8 صبح 16/12/1363 برادر احمد و سيف‌الله رهنما و زينعلي براي شناسايي كمين‌هاي دشمن به همراه مسئولين اطلاعات و عمليات به منطقه رفتند تا از نزديك آبراه‌هاي موجود را شناسايي نمايند كه در عمليات از بهترين و نزديك‌ترين آبراه استفاده شود. همچنين كمين‌هاي دشمن را روي آب از نزديك ببينند و تدبيري براي مقابله با آن بينديشند.>11

<شب گذشته احمد رفت شناسايي و تا زانو داخل گل و لاي شد. او پي برد شناسايي‌ها تا سيم خاردارهاي داخل خط انجام نشده است. به علت هوشياري دشمن و احتمال لو رفتن، شناسايي با احتياط انجام شد.>12

    ‌پس از عمليات بدر، احمد كاظمي در معرض امتحان سختي قرار گرفت و در اين امتحان دشوار بود كه مشخص مي‌گرديد چرا و تا چه اندازه براي سطوحي از جنگ آشتي‌پذير و براي سطوح ديگر آشتي‌ناپذير نمايان مي‌شد.

    ‌او از سپاه به بخشي از سازمان ارتش مأموريت يافت تا در عملياتي گسترده و مشترك شركت نمايد. اين گزينش با توجه به لياقت‌ها و قابليت‌هايي كه لشكر8 نجف اشرف به فرماندهي احمد كاظمي در عمليات‌هاي قبلي از خود نشان داده بود، از سوي فرماندهان ارتش صورت گرفته بود و چنين تصور مي‌شد كه حضور و شركت لشكر8 نجف در عمليات رمز اصلي بسيج ساير يگان‌هاي عمل كننده و عامل موفقيت در عمليات است. وي پس از شناسايي و مطالعه روي منطقه مورد آفند ضمن ارائه پيشنهاد براي تغييراتي در طرح، تضمين‌هايي را از فرماندهان عمليات‌ مطالبه نمود و در اين مسير سرسختانه پافشاري كرد.

    ‌لشكر8 نجف با 7 گردان سرحال و كامل از رزمندگان بسيجي و سپاهي مقرر شد در مرتفع‌ترين قله‌هاي غرب كشور وارد عمل شود و اهدافي مهم (نه به اهميت مناطق جنوب كشور) را تصرف و تأمين نمايد. اصرار و تأكيد بر سر تضمين و شرايط ورود لشكر8 نجف در عمليات مذكور تا جايي ادامه پيدا كرد كه مسئولين سياسي طراز اول وقت براي حل مسئله مجبور به دخالت و وساطت گرديدند.

     ‌احمد در شرايط دشواري قرار گرفته بود. تصميم‌گيري در مورد عمليات بزرگ كه نتيجه آن پيشاپيش براي او روشن و مبرهن بود و همكاري با سازماني كلاسيك در اين عمليات كه به لحاظ ساختار و انگيزه كاملاً متفاوت بودند، به شدت حساس، پيچيده و شكننده بود. در جلسه‌اي كه در جماران در حضور آقاي هاشمي رفسنجاني تشكيل شد به هر صورت احمد همه حرف‌هايش را زد و بدون هيچ ترس و واهمه‌اي پيش‌بيني‌هايش را به زبان آورد. آخرالامر او فقط به خاطر وسواس زائدالوصفي كه براي استفاده ازنيروها و عملياتي كردن گردان‌هاي بسيجي‌اش نشان مي‌داد، تضمين‌هايي را گرفت و بر پايه پيشنهاداتي كه ارائه داد اصلاحاتي را در جناح چپ منطقه عملياتي رقم زد.

احمد با قبول اين مسئوليت خطير و تاريخي از همان روزهاي اول از سوي بسيجيان و به تبع آن برخي از فرمانده گردان‌ها مورد اعتراض قرار گرفت و چون و چراهاي زيادي را شنيد. نگارنده كه در كسوت راوي مركز مطالعات و تحقيقات جنگ خود شاهد و ناظر اين رويدادها بوده و تمام اين فعل و انفعالات را ثبت و ضبط نموده است، اذعان مي‌كند كه آشتي‌پذيري او در بين عناصر زيرمجموعه‌اش، با قاطعيت و آشتي‌ناپذيري او در برابر مسئولان بالاتر رابطه‌اي مستقيم داشت. اين رفتار دو گانه در شخصيت ابعادي بزرگاني چون حسين خرازي، حاج همت و كما بيش در بسياري از فرماندهان عملياتي سپاه ديده مي‌شد و مي‌توان گفت ملايمت با پايين و سخت‌گيري با بالا در سازمان رزم سپاه، انسجامي برآمده از انس و الفت و اعتماد متقابل و احساس مسئوليت ايجاد كرده بود.

    ‌احمد با اينكه چند روزي از قبول مسئوليت شركت در عمليات ارتش نگذشته بود موفق شد دو مانع بزرگ در مسير فعاليت آماده‌سازي عمليات را از پيش رو بردارد:

1-  شناسايي قله‌ها و ارتفاعات در هم پيچيده.

2-  سامان‌دهي و ايجاد انگيزه نسبي در بين عناصر معترض زير مجموعه لشكر، كه صد البته دومي، فتحي عظيم‌تر به حساب مي‌آمد.

    ‌صبح روز 21/6/1364 بعد از نماز صبح، احمد، نگارنده را خبر كرد كه آقاي صياد شيرازي در پد هلي‌كوپتر منتظر ماست، شناسايي منطقه وسيعي از دره‌ها و رودخانه‌ها و ارتفاعات سر به فلك كشيده در فرصت كمي كه به روز عمليات مانده بود جز به وسيله هلي‌كوپتر امكان‌پذير نبود و شهيد صياد شيرازي در اين شيوه كارآزموده و ورزيده بود.

    ‌در كمتر از يك ساعت شناسايي عمومي از منطقه در كابين هلي‌كوپتر، بين احمد و صياد تكه يادداشت‌هايي و گاهي نيز با صداي بلند نظرات كارشناسي طرفين ردوبدل مي‌گرديد. در محوطه يكي از پاسگاه‌هاي مرزي به زمين نشست و به سرعت جلسه ‌جمع‌بندي بين اين دو با حضور راوي مركز مطالعات و تحقيقات جنگ تشكيل و ثبت و ضبط شد.

    ‌انگيزه‌هاي طرفين خدايي و قدم برداشتن در ميدان جهاد بود. احمد بار سنگين فرماندهي بر توده‌هاي كارگر، كشاورز، دانش‌آموزان بسيجي حاضر در گردان‌ها را به دوش مي‌كشيد و صياد عزم راسخ خويش را براي بسيج همرزمان خود در ارتش به ظهور و بروز مي‌رسانيد. اما استدلال و ارائه برهان براي پيشبرد امور و تأمين اهداف جاي خود را داشت.

    ‌هنوز كمي از مباحثات مجادله‌آميز نگذشته بود كه فريادها در اتاق جلسه در هم پيچيد. از اين رو صياد از احمد خواست كسي جز ما دو نفر در جلسه حضور نداشته باشد. با تأكيد برادر احمد ضبط روشن ماند و راوي با اجازه وي از جلسه بيرون رفت. آنچه در زير مي‌خوانيد چكيده آن گفت‌وگو است، گفت‌وگويي كه احمد در هر ديدار بعد از جنگ حتي، آن را سند مهم تاريخي و دوست‌داشتني بر مي‌شمرد:

برادر احمد كاظمي: اين مأموريتي كه به ما داده‌ايد دو لشكر مي‌خواهد من الان 7 گردان دارم. يك لشكر بايد فقط مأموريتش براي باز كردن جاده باشد يك لشكر هم براي پدافند.

برادر صياد شيرازي: ما به اندازه وسع‌مان عمل مي‌كنيم.

برادر احمد كاظمي: پس منطقه را محدودتر كنيد.

برادر صياد شيرازي: مگر مي‌شود منطقه را كم كرد شما بايد توكل بكنيد.

برادر احمد كاظمي: ما نمي‌توانيم به بسيجي‌ها كه پشت‌شان را آتش دولول و هلي‌كوپترهاي دشمن تهديد مي‌كند مهمات برسانيم. من با شناختي كه از نيروهايم دارم نمي‌توانيم اينجا بجنگيم.

برادر صياد شيرازي: به اندازه وسع‌مان عمل مي‌كنيم. شما مي‌توانيد عمليات بكنيد.

برادر احمد كاظمي: اگر مي‌خواستم نجنگم چرا اين همه جاده كشيدم، اين همه قرارگاه زدم، اين همه نيروهايم را آوارده‌ام زير بمباران.

برادر صياد شيرازي: اين‌ها همه به كنار. شرط عمل است بايد عمل كني.

برادر احمد كاظمي: آخر زير دست هم حقوقي دارد. من كه براي سپاه و ارتش نمي‌جنگم، من براي اسلام مي‌جنگم اين عمليات را مي‌كنم به خاطر اينكه ماجرايي پيش نيايد.

برادر صياد شيرازي: مسئوليت اين منطقه با من است و من جوابگو هستم. توكل به خدا بايد كرد.

برادر احمد كاظمي: ما هم با توكل به خدا اينجا مي‌خواهيم بجنگيم. چشم، مي‌رويم عمليات مي‌كنيم. ولي لشكرهاي 77 و 28 و 23 هم بايد درگير بشوند و از جناح‌هاي خودشان بيايند.13    ‌همه اين مباحثه‌ها و استدلال‌ها يك طرف و ضرورت جهاد في‌ سبيل‌الله يك طرف. به هر صورت لشكر8 نجف را احمد راه انداخته بود: 7 گردان با 7 فرمانده مجرب و شجاع كه من‌جمله احمد تصريح مي‌كرد حسن‌زاده و غلامي در گذشته فرمانده من بوده‌اند و آنها را در اندازه‌هاي يك فرمانده لشكر مي‌دانست.

در غروب روز 21/6/1364 وانت حامل احمد، دو نفر بي‌سيم‌چي، راوي و افسر يكي از واحدهاي توپخانه ارتش به سمت قله مرتفع و آسمان‌خراش “حصار روست” حركت كرد. در بين راه گردان‌هاي پياده عمل كننده به ستون يك حركت مي‌كردند. نگارنده مشاهدات خود را در آن زمان به صورت زير ثبت كرده است:

<به دليل محدوديت خودرو و نيز زاويه ديدي كه دشمن داشت نيروها اغلب پياده به طرف معبر اصلي در حركت بودند، وانت تويوتا در بين راه عده‌اي را سوار مي‌كرد و با رساندن به معبر مجدداً باز گشته و گروه ديگري را همراه مي‌برد. برادر حسن‌زاده فرمانده گردان الحديد را ديدم كه بدون سلاح و تجهيزات انفرادي به تدريج نيروهايش را به جلو مي‌فرستاد و خود با بقيه نيروها پياده مي‌آمد. چيزي كه جلب توجه مي‌كرد اين بود كه اين برادر به خلاف سابق چهره گرفته‌اي داشت، به خصوص در اين لحظات كه نيروها خندان و خوشحال از شركت در علميات، عموماً چهره‌هاي متبسمي داشتند اين مسئله بيشتر جلب نظر مي‌كرد. گرفتگي برادر حسن‌زاده كه شخصاً تاكنون فقط از او ظاهري شجاع و بي‌باك ديده بودم و اصلاً عامل تشويق و شادابي و روحيه گرفتن ديگران بود، سؤالي بود كه بعدها از سخنان برادر ابراهيمي يك جواب احتمالي براي آن يافتم. برادر مذكور مي‌گفت كه برادر حسن‌زاده كه چهار سال فرمانده گردان بوده است موافق نبود به عنوان فرمانده گردان در اين عمليات شركت كند و اين مسئوليت را بپذيرد زيرا معتقد بود نيروهايش آمادگي كافي براي جنگ در اين منطقه را ندارند، ضمن اينكه به دليل تركشي كه در عمليات گذشته به شكمش اصابت كرده بود و آثار آن هنوز باقي است توان كافي براي هدايت نيروها را  آنچنان كه يك فرمانده گردان سپاهي كار مي‌كند  ندارد. به نظر راوي اين مي‌تواند دليلي بر نگراني وي در آن وضعيت باشد ولي قابل ذكر است كه هم خود وي و هم گردان الحديد كارشان به نحوي چشمگير موفق بوده است.برادر حسن‌زاده در اين عمليات شهيد شد و پيكرش در منطقه (برده بوك - گلاله)باقي ماند. 14 ‌

    ‌بعد از نماز مغرب و عشاء جملگي شام مختصري خوردند. احمد چيزي نخورد و رفت و در نقطه رهايي با يك قرآن در دست ايستاد. او آن شب يك به يك تمام نفرات چهار گردان را مورد تفقد و نوازش قرار داد و در حالي كه بلند بلند آنها را دعا مي‌كرد مي‌گفت: <برادران يا اَلله، براي معانقه توقف نكنيد، سريع‌تر برويد و نفر جلويي خودتان را رها نكنيد. يا اَلله، يا اَلله،  بارك‌الله به شما سربازان امام زمان.> در آن ظلمات يكي از فرماندهان لشكر با نگارنده معانقه كرد و وقتي من را در آغوش گرفت، به شوخي گفت:

<اين نقل نبات‌ها را به يادگار بگذار در جيبت.>

    ‌وقتي مجيد كبيرزاده رفت ، تعدادي گلوله منور كلت در جيبم پيدا كردم. آنها آنقدر وزني نداشتند كه اسباب زحمت مجيد بشوند ولي به قدري بار و توشه نظامي همراه اين مسئول محور بود و راه رسيدن به اهداف به اندازه‌اي طولاني كه شايد اين مقدار هم دست و پاگير مي‌شد.

احمد براي هدايت عمليات وارد سنگري شد كه طي 7 روز متوالي فرمانده محور لشكر (مجيد از مادر،كبير زاده شده) در نهايت سختي و مشقت و با تحمل خطرهاي گوناگون، احداث كرده بود. سنگري كه از سنگ پاره‌هاي بزرگ در شيب بسيار تند كوه حصارروست بدون استفاده از الوار كيسه گوني و پليت و با ارتفاعي كمتر از يك متر ساخته شده بود. محل سنگر و ساخت آن مطابق عادات هميشگي احمد پيش بيني شده بود: <ساده اما مستحكم، در نزديك‌ترين نقطه ممكن به خطوط درگيري.>

    ‌در شبكه بي‌سيم يااَلله، يااَلله گفتن احمد از ساعت 1 بامداد شروع شد. او بدين شكل و لهجه‌اي بسيار دلنشين و با فريادهاي بلند، حسن‌زاده، غلامي، مصطفي نصر و يوسفي را به دقت و سرعت عمل بيشتر فرا مي‌خواند و آنها نيز در دل سياهي شب و از ارتفاعات صعب‌العبور به آهستگي هرچه تمام‌تر با فرمانده لشكر خود گفت‌وگو مي‌كردند. احمد فرماندهان بي‌باك و شجاع خود را مي‌شناخت كه وقتي پچ‌پچ كنان در شبكه بي‌سيم وضعيت خود را گزارش مي‌كنند يعني آنها نيز پيشاپيش بسيجيان تك‌ور در نزديك‌ترين نطقه ممكن به دشمن قرار گرفته‌اند.

     ‌آخرين گزارش‌هاي نجواگونه را مصطفي نصر به گوش احمد رساند:

برادر مصطفي نصر: ما الان چسبيده به سيم خاردار داريم حركت مي‌كنيم. ميدان مين تمام شده، ان‌شاءالله منتظر روشنايي باشيد همه چيزمان حل شده فقط دعا كنيد.

برادر احمد كاظمي: مصطفي، مصطفي، غلامي و حسن‌زاده ياالله را گفتند. عجله كن، وقتي نمانده است.

     ‌پس از گذشت دقايقي از اين مكالمات و ايجاد هيجان و احساس ضرورت اقدام هماهنگ توسط احمد، صداي فرمانده گردان انبياء به آهستگي به گوش رسيد:

برادر مصطفي نصر: برادر احمد، برادر احمد، منو داري، الان برات آتيشش مي‌كنم!

     ‌چند ثانيه‌اي نگذشت كه احمد آتش عقب آرپي‌جي و انفجار سنگر دشمن را يك‌جا و مستقيماً با چشم غيرمسلح نظاره كرد. تا اين لحظه هيچ يك از همراهان احمد نمي‌دانستند كه فرمانده لشكر اين اندازه سنگر هدايت عمليات را به جلو كشانده است. گلوله‌هاي رسام و آر‌پي‌جي از سوي ما و گلوله‌هاي تفنگ سبك و سنگين  از سوي دشمن رد و بدل مي‌شدند. به خصوص صداي غرش گلوله‌هاي چهارلول و آتش دهانه آن تمام صحنه درگيري را پوشش داده بود و رعب و دلهره وحشتناكي ايجاد مي‌كرد. در اين زمان و در اوج هماهنگي بين گردان‌ها معلوم نبود در ضمير احمد چه مي‌گذرد ولي فرداي آن روز پس از شش، هفت ساعت درگيري شديد و خونين و پس از خاموشي يكي پس از ديگري بي‌سيم فرماندهان گردان و گزارش بي‌سيم‌چي حسن‌زاده كه گفت: او آرپي‌جي به دست جلو رفته است و پس ازگزارش مأيوسانه موسوي سرپرست طرح و عمليات لشكر كه در روز دوم عمليات دركنار سنگر احمد به ملكوت اعلي شتافت از اوضاع كلي عمليات، مظلوميت بسيجيان بيش از هر چيز ديگر احمد را منقلب كرده بود. او با تعجب مي‌گفت: معلوم نيست دشمن كي و چگونه توانسته تانك به اين قله‌هاي مرتفع بكشاند. (زيرا معمولاً براي حمل تانك به ارتفاعات از تريلي‌هاي كفي استفاده مي‌كنند و در ارتفاع برده بوك جاده‌اي مناسب وجود نداشت.)

     ‌در ساعت 9 صبح روز اول در سنگر كوچك احمد اتفاق عجيبي رخ داد كه همه گواه و شاهد نگارنده در تقرير اين سطور است. فقط راوي، افسر توپخانه ارتش و يك نفر بي‌سيم‌چي ناظر اين اتفاق عجيب بودند. آنها شاهد صحنه‌اي بودند كه طي مدت كوتاه همراهي با احمد، عكس آن را انتظار داشتند و تصور نمي‌كردند در اين لحظه كه از آتش درگيري‌ها كمي كاسته شده است اين اتفاق عجيب و نادر رخ دهد. پس از گزارش موسوي، مجيد كبيرزاده كه با سر و رويي آشفته از ميدان درگيري باز گشته بود نيز گزارش داد و از ‌جمله به پراكندگي غير قابل جبران نيروهاي گردان‌ها و بسيجيان در ارتفاعات برده بوك، حسن ‌بيگ، گلاله تا دور دست‌ترين‌شان ارتفاع قصر و نيز تنگه دربنديخان اشاره كرد. هنوز دقايقي از ارائه اين گزارش نگذشته بود كه احمد دچار تب و لرز شديدي شد و چمپاتمه‌زنان به كف سنگر كوچك افتاد. در كمترين زمان لرزش احمد شديدتر شد و اطرافيان را شوكه و مبهوت كرد. هر چه پتو دم دست بود به روي احمد كشيده شد و احمد اندكي بعد آرام گرفت و در حالتي شبيه به بيهوشي لحظاتي چشم از وقايع پيرامون خود بست. و بعد از دقايقي به حالت عادي برگشت با اين همه تا 48 ساعت بعد  به رغم توصيه برادر مصطفي ايزدي  از خط مقدم فاصله نگرفت.برادر ايزدي در جريان بازديد خود از خط، پس از مشاهده گلوله‌باران ممتد و سهمگين سنگر احمد، ماندن را براي وي خطرناك و در گزارش به فرمانده كل سپاه شهادت احمد را در صورت باقي ماندن او قطعي مي‌دانست، اما احمد در اين سنگر ماند و به هدايت و فرماندهي نيروها ادامه داد.

     ‌اگر احمد 48 ساعت، شديدترين گلوله‌باران توپخانه 105 از شهرك روست، توپ مستقيم تانك، توپ دوربرد اتريشي و گلوله و خمپاره‌هاي دشمن را به جان خريد گواه اين است كه او هراسي از مرگ و خون و آتش انبوه دشمن نداشت ولي بر خلاف تصور، او از يك چيز ترسيده بود كه اين چنين اعضا و جوارحش به لرزه افتاد و از وحشت به حالت اغما فرو رفت، و آن ترس از پيمان‌شكني در برابر خداوند و كوتاهي از مسئوليت فرماندهي بر نيروهاي مردمي‌ اي بود كه با عشق و ايمان الهي به صفوف رزمندگان اردوگاه حق پيوسته بودند. به همين دليل و به خاطر وجود دغه‌غه‌هاي اين چنين احمد دو روز بعد، در اولين اقدام، در بهداري لشكر حضور يافت و از مجروحان دلجويي نمود و با رويي گشاده ولي با دلي شكسته پاي درد دل‌هاي بعضي از آنان نشست. باز هم زمزمه مخافت‌ها و انتقادها عليه احمد به راه افتاد و شماتت معترضان حركتي را به راه انداخت كه اين بار از جبهه فراتر رفته و تا شهر نجف‌آباد امتداد پيدا كرده بود. غافل از اينكه احمد خود بيش از ديگران در اين عمليات محنت كشيده بود و وامدار و وارث مظلوميت‌هاي بيشتري نسبت به رزمندگان تحت فرمانش بود. گفت‌وگوي زير خلاصه‌اي از جلسه احمد با برادر محسن رضايي است كه بيانگر مظلوميت اين فرمانده رشيد و حماسي است:

برادر احمد كاظمي: ما كه در طول جنگ به تجربه‌هاي زيادي رسيده‌ايم، هم در جبهه و هم در برخوردها، چرا باز هم اين كار را مي‌كنند. من به برادر صياد گفتم براي اينكه فتنه نشود اين عمليات را انجام مي‌دهم. برادر محسن‌! من در جريان عمليات بدر اين مسائل را ديدم. حالا چگونه بروم كار بكنم شما به من گفتيد برو و ما داريم اطاعت مي‌كنيم ولي تا كي اين مردم تحمل دارند. در عمليات بدر دادمان به هوا رفت شما با تلفن گفتيد كه هيچي نگو. خب اين هم يكي ديگرش، كيست كه اينها را گوش كند. از بس وحشت داشتم براي برف و باران نذر كردم. وقتي براي فرمانده گردان‌ها صحبت مي‌كردم به آنها گفتم كه يا ما كلي شهيد مي‌دهيم يا يك معجزه مي‌شود.

برادر محسن رضايي: بعد از جلسه‌اي كه آقايان با هم گذاشتند گفتم مطمئن هستيم كه عمليات مي‌كنيم و موفق مي‌شويم ولي مطمئن هستم كه نمي‌توانيم بمانيم.

برادر احمد كاظمي: اگر اين عمليات بزرگ را بخواهيم انجام بدهيم پشتيباني آتش چه مي‌شود هوانيروز و .... اينها بايد تكليفش مشخص بشود. خط‌مان را كي تحويل بگيرد. آخر اين امكانات بايد باشد ولي ما مظلومانه بجنگيم؟ هم اين گونه ما را بياورند اينجا هم كاري نتوانند بكنند. هم بخواهيم برويم آنجا كه اصلاً مسائل مهم عمليات مشخص نيست.

برادر محسن رضايي: اينها را حل مي‌كنيم.

برادر احمد كاظمي: دو سال است كه شما از قبل از خيبر گفته‌ايد حل مي‌كنيم، آخر تا كي برادر محسن؟

برادر محسن رضايي: (مكث) الحمدالله كه احمد، آخرتي هست و الحمدالله كه ما براي دنيا نمي‌جنگيم وقتي اين طور باشد ديگر جاي غم و غصه نيست و آدم بايد كمرش را محكم ببندد، و الحمدالله كه پايان كار ما عاشورا است.

برادر احمد كاظمي: هر روز عاشورا است. خيبر عاشورا، بدر عاشورا اين عمليات عاشورا ...

برادر محسن رضايي: اگر اين مظلوميت نبود شما مي‌ديديد كه تا به حال اسلام از بين رفته بود. اين مظلوميت است كه سنگ را آب مي‌كند ... مخصوصاً اين بچه‌هايي كه هنوز هم به جبهه مي‌آيند. اين بچه‌هايي كه رفته‌اند و در ارتفاعات مانده‌اند اينها جز بهترين‌ها هستند، چون كسي در اين شرايط به جبهه نمي‌آيد، همه رفته‌اند دارند خانه مي‌سازند، ليسانس مي‌گيرند، خانواده تشكيل مي‌دهند؛ اين بچه‌ها هستند با آن غيرت حسيني‌شان.

برادر احمد كاظمي: ما از طريقش مي‌خواهيم بجنگيم. نمي‌خواهيم همين جوري بجنگيم، تا كي ... (پيشنهاد مي‌كنم) برادران ارتش يك قرارگاه، مستقل براي پدافند داشته باشند و امكانات هجومي همه در اختيار نيروي جنگنده (آفندي) باشد.

     ‌در عمليات فاو نيز به دلايلي من‌جمله احتياط و تأمل فراوان احمد، لشكر8 نجف با تأخير شركت كرد اما وقتي احمد روزها و ساعت‌ها اوضاع عمومي منطقه را بررسي مي‌كرد و به عنوان احتياط يگان‌هاي خط‌شكن عاشورا و علي‌بن ابيطالب وارد ميدان كارزار شدند همه شبهات را به كنار زد و اين چنين يكي از فرماندهان گردانش را به اعمال جديت و قاطعيت فرا خواند: <همين الان به شما بگويم شب به محض تاريكي بايد شروع كنيم، اگر شك و ترديدي داري، اگر مطلب و ايرادي داري همين الان كه ساعت 2 است مشخص كن. اگر نمي‌خواهي همين الان بلند شو جاده را بگير و سوار قايق بشو و برو، اينجا تيربار هست و تانك دارد، مين دارد...

مشكلات دارد، بايد بجنگيم و جلو برويم. اگر نمي‌توانيد بگوييد. هنگام غروب دوباره شك و شبهه نكنيد و تزلزل ايجاد نكنيد. ديشب كه ديديد به جاي آن گردان، گردان قمر بني‌هاشم رفت. مصطفي نصر (فرمانده گردان انبيا) تاكنون 3 نامه براي من نوشته و گفته با اشك چشم اين نامه‌ها را نوشته‌ام كه بيايد بجنگد، او در يك عمليات فقط به همراه 7 نفر جنگيد. بالاخره اگر امشب مي‌خواهي بجنگي خوب فكرهايت را بكن.>15

     ‌عبور از رودخانه وحشي و پر تلاطم اروندرود در عمليات والفجر8 البته كار بسيار مشكلي بود و نيازمند تأملات فراوان در فكر و شيوه عمل همه فرماندهان عملياتي در تمامي سطوح بود اما آنها كه به باوري جدي براي نمايش استعدادهاي نيروهاي مردمي رسيده بودند فقط به حسن انجام كار و انجام عهدي كه با امام و مردم و اسلام بسته بودند مي‌انديشيدند و بس.

     ‌احمد خود از اين مسير به باور رسيده بود و اين نحوه به يقين رسيدن را نيز از عنايات الهي مي‌دانست:

<بيشترين پيروزي‌ها زماني بوده است كه همه مي‌گفتند حالا چطور مي‌شود و حيران بوده‌اند و مشكلات را زياد مي‌ديده‌اند.>16

     ‌او نه تنها در فتح فاو بلكه در جريان سقوط آن نيز فداكاري‌هاي درخشاني به خرج داد. در حمله ارتش عراق به فاو زير شديدترين آتش گلوله‌هاي آلوده به مواد شيميايي دشمن كه حتي نفرات عراقي را در خطوط اول درگيري بي‌نصيب نمي‌گذاشت، احمد و هم لشكريانش در سه چهار رديف خط پدافندي ايستادند و در نبردي نابرابر هم به لحاظ ع‌ده و ابزار و آلات ضد انساني و هم به جهت عده به مقاومت پرداختند. همان‌گونه كه در جريان فتح فاو به دست رزمندگان اسلام، احمد درست مثل تك‌وري معمولي به صحنه درگيري وارد مي‌شد در حادثه سقوط فاو نيز او تا آخرين لحظات عقب‌نشيني در كنار بسيجيان مي‌جنگيد تا جايي كه اگر دستگاه بي‌سيم همراه احمد نبود گلوله‌هاي كلاشينكف پياده‌هاي دشمن به سرش اصابت كرده بود و اگر موتور فرمانده لشكر25 كربلا به موقع نمي‌رسيد او در فاصله چند متري از نيروهاي دشمن، به اسارت درآمده بود.

     ‌با اين همه در زماني كه آتش جنگ خاموش شد و تلخي جام زهري كه امام نوشيد به كام رزمندگان جان بر كف نشست، بر خلاف تصور، اين احمد بود كه كاروان بيعت با امام مركب از فرماندهان عملياتي سپاه را به سمت جماران به راه انداخت ولي در بين راه از حركت آن جلوگيري به عمل آمد. بدين ترتيب او در خاتمه جنگ بار ديگر نشان داد سخت‌گيري، سماجت و تأمل در روند تصميم‌گيري براي عمليات نظامي به معناي تعطيلي و توقف عافيت‌طلبانه در دفاع همه‌جانبه نيست و مجاهدت در راه اسلام خستگي نمي‌شناسد.

     ‌در آخر آنچه بايد به عنوان قطره‌اي به اين قطرات بازگو شده از سرگذشت احمد كاظمي اضافه كرد اين است كه احمد كاظمي چريك، رزمنده، فرمانده و مؤمن با بصيرتي بود كه هميشه در وضعيت فعال وارد حوادث تاريخي مي‌گرديد و در اين حالت و با اين ويژگي بود كه به وقايع پيش‌روي انقلاب اسلامي مي‌نگريست. او مانند همتاي خود حسين خرازي در نگاه اوليه و سطحي جزو فرماندهان عمل‌گرايي به حساب مي‌آمدند كه در طول هشت سال دفاع مقدس با ظرفيتي بسيار عالي در حيطه مسئوليت نظامي خويش گاهي در مقياس ملي اقدام مي‌كردند و گاهي با تأكيد بر جغرافياي تأسيس لشكر تحت فرماندهي خود به تجزيه و تحليل مسائل با عينك محلي و تصميم‌گيري براي نمايش مسئوليت و ايمان در محدوده شهري و زادگاهي‌شان مجبور مي‌گرديدند. طبيعي است در چنين فضايي تناقض‌نما (پارادوكس‌گونه) و بر اساس تأثيرات ذاتي جنگ و دفاع، كما بيش رفتار آنها رنگ پراگماتيسم به خود بگيرد و ناظران خارج از حوزه‌هاي عملياتي و حيطه‌هاي نظامي و لشكري را به قضاوت‌هاي غير منصفانه و به بيراهه سوق دهد اما همان‌گونه كه در سطور قبل آمد احمد به دليل اينكه به روشني نشان مي‌داد نه نتيجه‌گراست و نه سود محور لذا هيچ‌گاه دچار آفت‌هاي پراگماتستي نيز نشد و در نظام تنبيه و تشويق خود و ديگران جز رضايت حق و سربلند نگاه‌داشتن پرچم دين ارزش ديگري را موجد و منشأ نمي‌پنداشت.

ياداشتها

 1‌- منطقه فاو داراي سه‌ جاده اصلي و مهم بود كه محورهاي اصلي عمليات حول همين جاده‌ها تعيين شده بود. نزديك‌ترين جاده كه تقريباً موازي اروندرود بود، جاده فاو  البحار نام داشت كه به آن جاده اول يا جاده البحار نيز گفته مي‌شد. جاده وسط جاده فاو  بصره بود كه به آن جاد ه استراتژيك يا جاده دوم نيز گفته مي‌شد و بالاخره جاده سوم كه جاده فاو  ام‌القصر نام داشت.

 2‌- به علت كمبود ورق‌هاي پليت براي ساختن سوله، برادر احمد دستور داد كه پليت‌هايي كه در پايگاه‌هايي لشكر به كار رفته، باز شود و در اينجا استفاده شود.

 3‌- به نظر مي‌رسد از جمله دلايل اين مسئله اين باشد كه در عمليات‌هاي گذشته چون لشكر نجف غالباً خط‌شكن بوده و قبل از عمليات خط‌شكنان شهادت خود را حس مي‌كردند و ديگر بچه‌ها هم شهادت را در چهره آنها شاهد بودند، چنين روحيه‌اي حاكم مي‌شده است (لشكر نجف در اين عمليات خط‌شكن نبود.)‌

 4‌- لشكر حضرت رسول و لشكر علي‌بن‌ابيطالب مأموريت داشتند كه از محور جاده ام‌القصر پيشروي كرده و از جاده انشعابي به طرف تأسيسات جنوب غربي كارخانه نمك كه مقر يكي از لشكرهاي عراقي است رفته و دشمن را از اين منطقه پاكسازي كنند.

 5‌- همان‌طور كه گفته شد دو لشكر حضرت رسول و علي‌بن‌ابيطالب مأموريت داشتند كه از جاده ام‌القصر پيشروي كرده و از جاده انشعابي به طرف جنوب و پايين كارخانه نمك رفته، به طوري كه نيروهاي دشمن در پايين كارخانه نمك در محاصره قرار گيرند.

 6‌- البته در اين مورد اقدام شده بود و از گردان تعاون رزمي و اورژانس درخواست انتقال مجروحين شده بود، ولي آمبولانس‌ها غالباً يا راه را گم كرده و يا در اثر شدت آتش دشمن امكان نزديك به خط را نداشتند.

7‌- برادر حاج بصير فرمانده گردان يارسول بعد از بازگشت از خط گفت: ديشب بچه‌ها مهماتشان تمام شده بود، عراقي‌ها با تانك عقب بچه‌ها كردند. (نوار 17 لشكر نجف)‌

 8‌- تانك‌ها غالباً روي جاده حركت مي‌كردند.

 9- طبق نوشته راوي لشكر كربلا در گزارش اين لشكر <فرماندهان اين گردان قصد داشتند خود را بيشتر به دشمن نزديك كنند لذا از شروع درگيري خودداري مي‌كردند و فرمانده لشكر كربلا نيز اين شيوه را پسنديده و برادران را در اين جهت راهنمايي مي‌كرد.> علاوه بر آن لشكر امام حسين هم كه قرار بود هماهنگ با دو لشكر نجف و كربلا، شروع كند تا ساعت 15:23 با دشمن درگير نشد. عدم درگيري هماهنگ 3 لشكر موجب تمركز آتش دشمن بر روي گردان چهارده معصوم (لشكر نجف) شد طوري كه دشمن با مقابله و درگيري در يك محور، اول اين گردان را  زمين‌گير و منهدم كرد و سپس با گردان لشكر كربلا درگير شد و تلفات زيادي هم به اين گردان وارد كرد. در صورتي كه درگيري هماهنگ 3 لشكر مخصوصاً لشكر امام حسين (ع) كه فاصله بيشتري با نيروهاي دو لشكر نجف و كربلا داشت، مي‌توانست آتش و توان دشمن را تجزيه كرده و دشمن را هم‌زمان در 3 محور درگير كند كه موفقيت بيشتر و سريع‌تري به دنبال داشت و در كل تلفات كمتري را متحمل مي‌شديم.

 10‌- فرمانده لشكر يعني برادر احمد در اثر خستگي زياد، دراز كشيده بود. هر چند اينجا يعني سنگر تعجيلي بدون سقف كه با دست توي خاكريز كنده آورده بود و دائم توپ‌ها و ديگر آتش‌هاي دشمن در اطرافش فرود مي‌آمد، محل استراحت نبود و علاوه بر آن هر چند دقيقه يكبار براي كاري و مشورتي او را صدا مي‌زدند، ولي شدت خستگي به برادر احمد اجازه سرپا ماندن و چشم باز كردن نمي‌داد.

 11‌- بي‌سيم‌چي فرمانده لشكر مي‌گفت كه برادر جمالي معمولاً خيلي كم تماس گرفته و بيشتر تلاش در رسيدن به هدف مي‌كند و عادتي به شلوغ كردن در بي‌سيم و اظهار مشكلات و عدم توانايي ندارد.

 12‌- با شروع اسارت نيروهاي دشمن در امروز، مشخص شد كه دشمن زبده‌ترين و كارآمدترين نيروهاي خود يعني گارد رياست جمهوري را براي بازپس‌گيري منطقه آزاد شده به كار گرفته است.

 13‌- اين گردان ظهر روز گذشته در مقر لشكر (شرق اروند) نهار خورده و به طرف منطقه عملياتي حركت كرد و شب گذشته هم در منطقه غذايي به آن نرسيده بود.

 14‌- جلو آمدن افراد پياده دشمن با وجود آتش شديدي كه روي آنها بود، نشان دهنده فشار شديد فرماندهانشان بر آنها مي‌باشد و گرنه نيروهاي دشمن خود به خود داراي چنين شهامتي نبودند.

 ‌ دفترچه اول، ياداشت‌هاي راوي صفحه 188.

 ‌ يادداشت‌هاي راوي دفترچه دوم صفحه 11.

 15‌- در عمليات بدر با وجود پيشروي رزمندگان اسلام تا رودخانه دجله، به دليل تثبيت نشدن خط خودي و پاتك‌هاي سنگين و پي‌در‌پي دشمن، رزمندگان ناچار به عقب‌نشيني شدند.

 16‌- محور ام‌القصر در مسئوليت قرارگاه نوح بود.

لینک کوتاه :
کد خبر : 1374

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال
  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245