اشاره
به منظور قدرداني از زحمات محققين حوزهِ جنگ و معرفي آثار تاليفي اين حوزه، از اين پس چكيده يا خلاصهاي از اين منابع در فصلنامه معرفي خواهد شد. با توجه به اهميت فراوان پروژهِ تأليف روزشمار جنگ ايران و عراق، مقدمهِ تحقيقي كتابهاي روزشمار، جهت آشنايي بيشتر خوانندگان محترم به چاپ خواهد رسيد.
كتاب <هجوم سراسري: تهاجم و پيشرويهاي عمدهِ عراق> چهارمين جلد از مجموعهِ بزرگ 57 جلدي روزشمار جنگ ايران و عراق است. اين كتاب اگر چه چهارمين جلد اين مجموعه است، اما به لحاظ ترتيب انتشار، نخستين كتاب از مجموعهِ روزشمار است كه 35 روز آغاز جنگ از حملهِ سراسري عراق تا سقوط خرمشهر را در بر ميگيرد. به دلايل مشكلات متعددي كه وجود داشت انتشار كتابهاي روزشمار به ترتيب زماني صورت نگرفته و در اين زمينه تقديم و تأخرهايي وجود دارد، اما با وجود اين، مطالب هر كتاب به گونهاي است كه به صورت جداگانه نيز قابل بهرهبرداري است و در مجموع نيز پيوندي منطقي را بين دورههاي مختلف جنگ ترسيم ميكند.
نويسندهِ كتاب هجوم سراسري، آقاي مهدي انصاري از راويان و محققين مركز مطالعات و تحقيقات جنگ است كه در زمينهِ تأليف، نظارت و ويرايش محتوايي متون مربوط به جنگ تحميلي يد طولايي دارد. سبك نگارش اين كتاب به صورت روزشمار است و وقايع بين 31/6/1359 تا 4/8/1359را شامل ميشود كه وقايع هر روزهِ جنگ به دو بخش اصلي نظامي وسياسي تقسيم گرديده كه هر يك شامل چند قسمت ميشود. در ابتداي هر يك از دو بخش، چكيدهاي در چند سطر ارائه شده كه حاوي جمعبندي و خلاصهاي از وقايع و نتايج اقدامات نظامي و سياسي آن روز است. در تأليف اين كتاب از دو گروه منابع عمومي و اختصاصي نظير اسناد و بولتنهاي طبقهبندي شده مورد استفاده قرار گرفته است و تلاش شده تا اصل بيطرفي در مباحث مطرح شده رعايت شود.
مقدمه
جنگ تحميلي در واقع پيامد يك سلسله ناكاميها و شكستهاي استكبار جهاني به رهبري امريكا در مواجهه با انقلاب اسلامي است. رشد نيروهاي مومن به انقلاب در زير چتر حمايت رهبري امامخميني قدسسره، لاجرم به فتح لانه جاسوسي، حذف ليبرالهاي حاكم بر مقدّرات كشور و تشكيل كابينهِ مردمي و ضدامريكايي شهيد رجائي انجاميد. روند اين تحولات براي استكبار جهاني ترديدي باقي نگذاشت كه در صورت عدم مقابله فيزيكي همه جانبه، جاذبه و نفوذ انقلاباسلامي به مثابه يك پديده غيرقابل كنترل و گسترش يابنده در سطح وسيعي منافع ابرقدرتها به خصوص غرب را به خطر خواهد انداخت.
در اين ارتباط عراق و اوضاع حاكم بر آن به دليل وجود كينههاي تاريخي و تعارضات سياسي و نظامي با ايران، مستعدترين اهرمي بود كه ميتوانست مقابل انقلاباسلامي علم شود و سّد محكمي را در جهت ممانعت از گسترش و صدور آن ايجاد نمايد. از نظر عراق، ايران از سويي در زمينهِ اوضاع داخلي دچار تشتّت و از همپاشيدگي بود و در همين حال از نظر شرايط بينالمللي نيز در وضعيت به غايت نامساعدي قرار داشت كه در آن جهان امپرياليستي به شدت عليه انقلاباسلامي تحريك و بسيج شده بود. بنابراين، تعادل سياسي - نظامي فيمابين ايران و عراق به نفع عراق به هم خورده بود، آن هم به اندازهاي كه عراق خود را قادر ميديد از اين تغيير موازنه، براي تحقق اهداف و مطامع ديرين خود استفاده كند. با توجه به همسويي اين تحرك با آنچه مدنظر امپرياليستها بود، عراق اميدواري فراواني براي موفقيت داشت. براي همين، اين كشور به كسب آمادگي پرداخت تا به عنوان عامل مستقيم امپرياليستها در مقابله با انقلاباسلامي وارد عمل شود. تحولات رهبري در حزب بعث و حذف حسنالبكر و جايگزيني صدامحسين اين روند را قطعي كرد و به آن شدت بخشيد. سرانجام در تاريخ 31 شهريور ماه سال 1359، طي يك تهاجم سراسري و گسترده، وارد سرزمينهاي ايران اسلامي شد.
زمينهسازي
از اوايل سال 1358 و با روي كار آمدن صدام، اقداماتي آشكار عليه جمهوري اسلامي آغاز گرديد كه به منظور كسب آمادگي و ايجاد زمينهِ لازم براي مبادرت به يك جنگ گسترده عليه ايران صورت ميگرفت. در اين چهارچوب علاوه بر ايجاد تحركاتي در مرزهاي خود با ايران، اقدامات گستردهاي را در داخل ايران آغاز كرد كه ميتوان به پشتيباني و تحريك نيروهاي ضدانقلاب داخلي، به ويژه در كردستان و خوزستان اشاره كرد.
اگرچه سرمايهگذاري عراق در كردستان ايران در ابتدا به دليل وجود زمينه مساعد، آثار فوريتري بر جا ميگذاشت، ليكن عراق اهداف عمدهتري را در جنوب ايران دنبال ميكرد كه از نظر جغرافيايي و سياسي و اقتصادي در مقايسه با غرب از اهميت بسيار برخوردار بود. روابط گسترده با گروهها و شيوخ قبائل مختلف خوزستان و اشتراك زبان مردم اين منطقه از جمله عواملي بود كه حركت موردنظر عراق را تسهيل ميكرد، از اينرو اين كشور ضمن برقراري ارتباطات وسيع با سران قبايل مختلف عرب، به آموزش، تسليح و تحريك آنان پرداخت تا علاوه بر بهرهگيري از آنان در جهت راهاندازي درگيريهاي منطقهاي و انفجار در شهرها و تأسيسات نفتي، زمينههايي را نيز براي جداسازي خوزستان فراهم سازد.
با گذشت زمان، مواضع خصمانه عراق نسبت به جمهوري اسلامي صريحتر گرديد. صدام حسين براي اولينبار در تاريخ 18/1/59 يعني همزمان با قطع ارتباط ايران و امريكا، اعلام داشت كه ايران بايد از سه جزيره تنببزرگ و كوچك و ابوموسي خارج شود و چندي بعد نيز در يك سخنراني تأكيد كرد كه عراق آماده است اختلاف خود را با ايران با زور حل كند.
در پي اين موضعگيريها تحركات مرزي ارتش عراق نيز افزايش يافت كه اجمال آن به شرح زير است :
- جابهجايي و استقرار دستگاههاي زرهي در نوار مرزي
- تقويت پاسگاههاي مرزي
- حفر سنگر و ايجاد مواضع در نوار مرزي
- فعاليتهاي مهندسي و احداث جادههاي نظامي
- تحركات و جابهجايي نيرو
- استقرار توپخانه در نزديكي مرز
- تقويت نيرو در برخي مناطق مرزي
- انجام شناسايي و عكسبرداري
- تجاوزات هوايي، تيراندازيهاي سبك و سنگين، به داخل خاك ايران و ايجاد درگيريهاي مرزي و اعزام گروههاي گشتي.
تقويت و افزايش توان و سازمان رزم ارتش نيز از جمله اقدامات ديگر رژيم بعث بود و به دليل آنكه منافع استكبار جهاني نيز با اين اقدام هماهنگي داشت، با انعقاد قراردادهاي نظامي، اين كشور در مدت بسيار كوتاهي به سلاحهاي جديد و پيشرفته مجهز شد و در پي آن، سازمان رزم ارتش عراق به طور گستردهاي دستخوش تغيير و تحول گرديد. افزايش دورههاي آموزشي و ارتقاء كيفيت و كميت نيرو و در نتيجه تقويت كادر نظامي و فراخواني و افزايش نيرو از جمله دستاوردهاي تحولات فوقالذكر است، به طوري كه در مدت كمي نيروي زميني اين كشور از 175 هزار نفر (كادر) به 195 تا 220 هزار نفر افزايش و تعداد يگانها نيز گسترش يافت.
حجم نيروي زميني ارتش عراق به عنوان اهرم اصلي حركت، هنگام شروع جنگ، 12 لشكر متشكل از 5 لشكر زرهي، 2 لشكر مكانيزه و 5 لشكر پياده و همچنين علاوه بر يگانهاي گارد مرزي، 15 تا 20 تيپ مستقل شامل 10 تيپ پياده، 1 تيپ مكانيزه، 3 تيپ نيروي مخصوص و 10 تيپ گارد جمهوري بود كه در قالب 3 سپاه سازمان يافت. طبق يك برآورد تخميني، استعداد فوق با 600 تا 800 قبضه توپ، 5400 دستگاه تانك و نفربر، 400 قبضه توپ ضدهوايي مجهز و حدود 366 فروند هواپيماي جنگنده و 400 هليكوپتر پشتيباني ميگرديد. نيروي هوايي عراق متشكل از 20 اسكادران هواپيماي جنگنده رهگير و بمبافكن بود كه در 9 پايگاه هوايي موجود اين كشور مستقر شده بود.
همچنين چند تيپ موشكي زمين به هوا در مناطق بسيار حساس و حياتي استقرار داشتند. نيروي دريايي عراق نيز از دو پايگاه اصلي متشكل ميشد. پايگاه دريايي بصره كه تيپ 77 متشكل از مينروب بود و 4 كشتي كوچك پيادهكننده نيرو در آن مستقر بود. اين نيرو از يك سري يگانهاي پياده (وابسته به نيروي دريايي) نيز برخوردار بود.
صدام همزمان با آمادگي در مرز و ايجاد درگيريهاي متوالي و نيز فراهم كردن شرايط سياسي، با طرح بهانههايي، سرانجام در تاريخ 20/6/59 در جمع وزراي خارجه كشورهاي عربي، ضمن درخواست كمك و ياري از آنان اعلام داشت كه: <خاكمان را از ايران بازپس ميگيريم> و در تاريخ 27/6/59، 3 روز قبل از آغاز رسمي جنگ، قرارداد تعيين حدود مرزي دولتين ايران و عراق را كه به نام قرارداد 1975 الجزاير معروف است، ملغي كرد و نهايتاً ارتش عراق در روز 31 شهريور 1359 تهاجم گسترده خود را از هوا، دريا و زمين به خاك جمهوري اسلامي ايران آغاز كرد.
اهداف و استراتژي نظامي عراق
در مجموع اهداف و انگيزههاي عراق را در حمله به ايران در موارد زير ميتوان دستهبندي كرد :
1) حاكميت بر اروند و حل و فصل دعاوي مرزي؛
2) جداسازي استان خوزستان؛ و
3) تضعيف منجر به سقوط نظام جمهوري اسلامي.
قبل از پرداختن بههريك از اهداف يادشده لازم است توجه شود كه اولين هدف، هدف قطعي و فوري عراق و هدف دوم، هدف ايدهال عراق بوده است، امّا هدف سوم، علاوه براينكه مورد نظر عراق بود، از تبعات اهداف اول و دوم شمرده ميشد و هدف اصلي غرب را از درگير كردن دو كشور تشكيل ميداد. اشتراك در اين هدف، پشتوانه اصلي و مجوز جنگافروزي عراق به شمار ميرفت و تضمين پيروزي آن محسوب ميگرديد.
1) حاكميت بر اروند و حل دعاوي مرزي
عراق پس از عقد قرارداد 1975، همواره مدعي بود كه قرارداد يادشده به نفع ايران بوده و عراق تحت فشار آن را امضاء كرده است. اينگونه برخوردها عمدتاً به منظور زمينهسازي براي طرح حاكميت عراق بر اروندرود بوده است كه از مطامع ديرينه، اين كشور است. به دليل موقعيت جغرافيايي عراق در جنوب و اهميت فراوان دسترسي و تردد اين كشور به خليجفارس كه امري حياتي براي اقتصاد عراق است، امكان آزادي عمل كامل در رودخانه اروند، براي استفاده از بندر مهمي چون بصره، حائز اهميت استراتژيك براي كشور عراق بوده و هست. همچنين عمق بخشيدن به مرزهاي شرقي اين كشور نيز از جمله مواردي است كه مدنظر حاكمان عراق قرار داشته است. از نظر آنان، موقعيت جغرافيايي كشور عراق و به ويژه سرزمينهاي شرقي آن همواره وضعي مخاطره آميز را يادآوري ميكند. زيرا قواره جغرافيايي عراق به گونهاي است كه مراكز حياتي آن چون بصره (مركز اقتصادي)، بغداد (مركز سياسي) و كركوك (مركز نفتي) در فاصلهاي حداكثر 100 تا 150 كيلومتر از مرزهاي شرق (ايران) قرار دارد كه با هرگونه حركت نظامي از سوي ايران ميتواند با خطر جدي مواجه شود. بر اين اساس عمق بخشيدن به سرزمينهاي شرقي و ايجاد تامين براي مراكزي چون بصره، بغداد و كركوك از جمله مقاصد سران اين كشور بوده است.
2 جداسازي استان خوزستان
در مرحلهاي بالاتر و در افقي وسيعتر، تجزيه ايران و جداسازي استان خوزستان، مهمترين هدفي است كه عراقيها با انگيزههاي نظامي، سياسي و اقتصادي برآن اصرار ميورزيدهاند.
استان خوزستان از جهات مختلفي براي عراق حائز اهميت است. نخست آنكه جمعيت قابل توجهي از مردم استان را عربزبانان ايراني تشكيل ميدهند و به همين دليل حكومت عراق در مقاطع مختلفي تلاش كرده است تا با فعال كردن دستگاه تبليغاتي خود در خوزستان و القا افكار پانعربيسم، آنان را جذب و موجبات جدايي اين استان را از ايران فراهم سازد. همين تصور موجب شد طراحان نظامي، در مرحله اشغال، جايگاه ويژهاي براي كمك مردم منطقه قائل شوند. با اين طرح، نه تنها مردم مسلح ميتوانستند ارتش عراق را در مرحله اشغال ياري كنند، كه حضور مسلحانه مردم نيز موجب ميشد تا اشغال خوزستان در جنگ، رنگ آزادسازي از سوي سكنه آن گرفته و حول آن تبليغات لازم صورت گيرد و در نتيجه از عواقب منفي حمله مستقيم كاسته شود.
از سوي ديگر، خوزستان به دليل وجود مراكز اقتصادي و نفتي و نيز دارا بودن موقعيت جغرافيايي، اهميت خاصي دارد. تصرف اين استان، به عراق امكان ميداد تا ضمن حل بزرگترين مشكل خود، در دسترسي به خليجفارس صاحب مخازن و منافع سرشار نفتي گردد. تسلط عراق بر خوزستان و حضور گسترده در خليجفارس، ضمن اينكه يك پيروزي مهم از حيث جغرافيايي نظامي محسوب ميشد، امكان گسترش سلطه اين رژيم را تا كشورهاي عربي حوزه خليجفارس ميسر ميساخت.
3) تضعيف منجر به سقوط نظام جمهوري اسلامي ايران
تضعيف جمهوري اسلامي كه در نهايت منجر به سقوط اين نظام نوپاي انقلابي گردد، هرچند به دلايل ايدئولوژيك نيز مطلوب رژيم عراق بود، امّا جنبه مهمتر اين مسئله سياست خصمانه قدرتهاي غربي، به خصوص امريكا و تامينكننده اهداف استكبار جهاني بود. مهار و در صورت امكان نابودي انقلاباسلامي عاملي بود كه ارتجاع منطقه و قدرتهاي استكباري را پشت سر عراق قرار ميداد و به عبارت بهتر عراق را در نظر آنها به عنوان اهرم اجراي سياستهاي خويش قرار ميداد. تصرف خوزستان به اندازه اهميتي كه ميتوانست براي اشغالكننده داشته باشد، ضربات سختي را متوجه نظام جمهوري اسلامي ميكرد و در ابعاد اقتصادي و سياسي موجب تضعيف حاكميت اسلامي ايران ميشد.
نابودي قدرت نظامي جمهوري اسلامي نيز بخش ديگري از اهداف نظامي عراق محسوب ميگرديد. ارتش شاهنشاهي ايران با پشتوانه امريكا به خاطر ايفاي نقش ژاندارمي در منطقه، از تواناييهاي بالايي برخوردار بود و همواره به عنوان قدرتمندترين نيروي موجود منطقه محسوب ميشد. اين توانايي بالقوه پس از اينكه در اختيار انقلاباسلامي قرار گرفت، ميتوانست منافع قدرتها را در منطقه به خطر اندازد. از اينرو با توجه به تحولاتي كه در نتيجه بروز انقلاب اسلامي در ارتش ايران به وقوع پيوست، لازم بود موقعيت مناسبي فراهم شود تا جنگي فراگير، قدرت نظامي ايران را به حداقل ممكن خود برساند.
با تضعيف نظام جمهورياسلامي ايران، عراق ميتوانست ضمن ممانعت از صدور انقلاب اسلامي، به موقعيت برتري در ميان جهان عرب دست يابد و نقش ژاندارمي منطقه را به پاس اين خدمت به خود اختصاص دهد.
استراتژي جنگ سريع
جنگ سريع را طراحان نظامي عراق براي دستيابي به اهداف خود برگزيدند. اساساً گزينش الگوي استراتژي براساس اطلاعات و اهداف جنگ است. عراقيها نيز با توجه به موارد زير اقدام به انتخاب و تعيين اين استراتژي نمودند :
- فعل و انفعالاتي كه در ارتش عراق (تقويت جدي) و نيز در ارتش ايران (درگير شدن با انقلاب اسلامي و پراكندگي و حذف سران آن) صورت گرفته بود، توان نظامي عراق را نسبت به توان نظامي جمهوري اسلامي برتري داده بود.
- اوضاع داخلي ايران : عراق به اطلاعات نسبتاً دقيقي از اوضاع اقتصادي و سياسي و درگيريهاي سياسي گروههاي مخالف در ايران دست يافته و توانسته بود با استفاده از دستگاههاي جاسوسي غرب، اطلاعات زيادي در مورد وضعيت نيروهاي مسلح ايران كسب نمايد. استراتژيستهاي عراقي با توجه به اطلاعات و اخبار موجود متقاعد شده بودند كه ارتش جمهوري اسلامي، توان لازم را براي ورود به يك جنگ گسترده ندارد و همچنين تعارضات سياسي مسئولين مانع از حضور يكپارچه مردمي خواهد شد. بنابراين نيروي قابل توجه و منظمي وجود نخواهد داشت تا در مقابل قواي عراق قد علم كند.
- زمينهسازي، جذب و تسليح بخشي از ضدانقلابيون در خوزستان و جبهههاي مياني و شمالي، حركت سريع ارتش عراق را در انديشه طراحان جنگي اين كشور تسهيل مينمود.
در مجموع، همه توان مادي و غيرمادي و برنامهريزيها و تمهيدات به عمل آمده در عراق به منظور دستيابي به اهدافي در نظر گرفته شده بود كه ميبايست طي چند روز محقق گردد. شواهد موجود و حوادث بعدي نشان داد كه در استراتژي نظامي ياد شده، جاي هيچ عاملي كه منجر به كندي حركت نظامي شود، در نظر گرفته نشده بود. براين اساس، بروز هر عاملي در حركت كه منجر به طولانيشدن جنگ ميگرديد، خود به خود شكست استراتژي اوليه را به همراه داشت.
اين يك نكته بسيار قابل اهميت است كه با توجه به ظواهر موجود، عراق ظرفيت لازم را براي تحقق اهداف موردنظر در استراتژي مذكور نداشته است. بنابراين، با وجود برتري عراق در زمان مورد بحث، ضعف اساسي آن، در عدم تطابق هدف بزرگ اين دولت با پتانسيل و قدرت ملي بالقوه و بالفعل آن بوده است، هرچند قدرتهاي بزرگ در جهت رفع اين نقيصه از هيچ كمكي فروگذار نكردند.
طراحي مانور
متناسب با استراتژي يك جنگ سريع، تاكتيك عمل در قالب محورهاي عملياتي و گسترش سازمان رزم ارتش مشخص ميگردد. ارتش عراق متناسب با اهداف و بررسي و تحليل عواملي چون موقعيت جغرافيايي نوار مرزي و اولويتبندي اهداف ارضي، مانور گستردهاي را تدارك ديده بود. در گام نخست، مرز ايران و عراق در طراحي مانور به بخشهاي مشخص تقسيم شد، كه عبارتند از :
1) جبهه جنوب : حدفاصل خرمشهر و آبادان تا دهلران
2) جبهه مياني : دهلران تا جنوب دربنديخان
3) جبهه شمالي : دربنديخان تا اشنويه
جبهه جنوب اهميت بسياري در استراتژي نظامي عراق داشت و به عنوان تلاش اصلي قواي بعث به شمار ميرفت. در اين بخش، اهداف مهمي چون دزفول، انديمشك، اهواز، سوسنگرد، خرمشهر و آبادان قرار داشت.
جبهه مياني شامل منطقهاي با وسعت استانهاي ايلام و باختران بود. اين جبهه و به ويژه محور قصر شيرين - سرپل ذهاب جايگاه خاصي را به لحاظ موقعيت جغرافيايي و تركيب زمين در تفكر نظامي كلاسيك داراست، چراكه همواره به عنوان معبر وصولي در حركت ارتش عراق به كرمانشاه و برعكس معبر ارتش ايران به سمت بغداد مورد محاسبه بوده است. براين اساس، دشمن اهداف مهمي را در اين منطقه دنبال ميكرد. چنانچه احتمال پيشروي ارتش عراق به باختران به عنوان يك فرض ضعيف مورد نظر واقع شود، قدر مسلم هدف اصلي دشمن در اين محور دستيابي به خط دفاعي مطمئن جهت حفاظت از بغداد در قبال واكنش احتمالي جمهوري اسلامي بوده است. بنابراين، طراحان نظامي عراق براي دو هدف مهم، يكي عمق بخشيدن به نوار مرزي و تسلط بر نقاط حساس و ديگري حضوري قدرتمند در جهت تامين بغداد، ناگزير به صرف بخشي از توان ارتش خود در جبهه مياني بودهاند.
در منطقه سوم يعني جبهه شمالي، دشمن با دو مشكل اساسي روبهرو بود كه در مجموع او را وا داشت تا بخشي ديگر - هر چند اندك - از نيروهاي خود را مصروف اين جبهه سازد. ضرورت تأمين كركوك يكي از دو معضل مورد اشاره است. اين شهر به خاطر موقعيت جغرافيايي و داشتن مراكز، منابع و تاسيسات مهم نفتي حائز اهميت است. به ويژه پيشبيني عواقب ناشي از آغاز جنگ و احتمال از كار افتادن بنادر مهمي چون بصره، فاو و امالقصر و قطع صدور نفت از طريق جنوب، اهميت شهر كركوك را به عنوان مجراي اصلي در صدور نفت عراق بيشتر ميكرد. مانع دوم، وجود اكراد معارضي بود كه به طور طبيعي مشكلاتي را براي رژيم عراق در منطقه كردستان فراهم ميكردند. براين اساس ضروري بود تا با اختصاص دادن بودجه و صرف نيروي لازم، تعرضات آنان تحت كنترل قرار گيرد.
با توجه به مشكلات فوق، دشمن بعثي از نيروهاي ضدانقلاب نيز در اين منطقه استفاده ميكرد و تا حدي ضعف خود را در كنترل معارضين عراقي و ممانعت از تحركات نظامي ايران جبران ميساخت. به هرحال در كنار استفاده از گروهكهاي ضدانقلاب، ضروري بود تا بخشي ديگر از نيروهاي خود را از توان اصلي جدا ساخته، ضمن كنترل معارضين عراقي، مانع هرگونه عكسالعمل از سوي نيروهاي ايران گردد.
سازماندهي ارتش عراق در حمله سراسري به مرزهاي ايران اسلامي مبتني بر ارزشيابي از مناطق موردنظر صورت گرفت و بر اين اساس جزئيات مانور براي هريك از يگانهاي عملكننده تدوين شد و سپس يگانها با ابلاغ ماموريتهاي محوله در سراسر مرز صفآرايي كردند.
جبهه جنوب
براساس طرح مانور ارتش بعث، هدف اصلي عمليات كه جبهه جنوب بود، به عهده سپاه سوم عراق گذاشته شد. اين سپاه كه لشكرهاي 1 و 5 مكانيزه و لشكر 9 زرهي را در اختيار داشت، براي شروع جنگ لشكر 3 و 10 زرهي و تيپ 33 نيروي مخصوص را كه قبلاً در سازمان نيروي دريايي عراق بود، تحت امر خود گرفت.
محورهاي پيشبيني شده عمليات از سوي طراحان جنگ براي تهاجم يك ارتش كلاسيك، بر راهها و معابر وصولي قرار داشت كه به طور طبيعي روش خاصي از تهاجم را ديكته ميكرد. از مشخصات بارز آن، استفاده از جاده به منظور تردد وسايل زرهي و پشتيباني از تك بود. برهمين اساس، سپاه سوم عراق نيز متناسب با معابر موجود در جبهههاي جنوب، مانور خود را به شرح زير طراحي كرد :
الف) محور تنومه، شلمچه، خرمشهر: هدف اصلي دشمن در اين محور ضمن محاصره شهر خرمشهر، عبور از رودخانه كارون و محاصره و اشغال كامل شهر آبادان بود.
ب) محور نشوه، جفير، اهواز: هدف اصلي در اين محور حركت به سمت اهواز بود. دو محور مذكور ابتدا به لشكر 5 مكانيزه واگذار شد تا حداكثر با 4 تيپ ضمن محاصره خرمشهر، عبور از كارون و محاصره شهر آبادان و پاكسازي منطقه وسيعي از جنوب اهواز، خود را به اهواز رسانده، با لشكر 9 زرهي الحاق نمايد.(1)
ج) محور عماره، چزابه، بستان، سوسنگرد: اين محور از مهمترين معابر وصولي به سمت مركز استان خوزستان، يعني اهواز به شمار ميرفت. براي همين لشكر 9 زرهي موظف گرديد ضمن تصرف شهرهاي بستان، سوسنگرد و حميديه، خود را به اهواز رسانده، در آن جا با ديگر يگانهايي كه از جنوب و شمال به اين نقطه ميرسيدند، الحاق نمايد.
د) محور فكه، شوش، دزفول: پيشروي در اين محور به دليل گستردگي زمين و عمق اهداف، به دو لشكر 1 مكانيزه و 10 زرهي واگذار شد كه هر دو ميبايستي از معابر فكه و اطراف آن وارد عمل شوند. لشكر 1 ماموريت داشت پس از عبور از فكه به سمت رودخانه كرخه و شوش تك نموده، ضمن پشت سرگذاشتن رودخانه و قطع جاده اهواز - انديمشك، محاصره اهواز را از طريق شمال كامل كند. لشكر 10 نيز مأموريت داشت با پشت سرگذاشتن مرز در محور پاسگاههاي شرهاني و بجليه، با دو فلش به حركت خود ادامه دهد. با فلش اول به پاكسازي عينخوش و دشت عباس بپردازد و سپس حركت را به سمت پل نادري روي رودخانه كرخه ادامه داده، با عبور از آن دزفول را محاصره نمايد و با فلش دوم در محور دهلران جناح مطمئني را برقرار سازد.
در مجموع سپاه سوم علاوه بر يگانهاي عملكننده فوق كه قرار بود هريك در مراحل اوليه وارد عمل شوند، لشكر 3 زرهي را نيز به عنوان احتياط در اختيار داشت تا در صورت لزوم وارد عمل سازد.
جبهه مياني
سپاه دوم عراق، فرماندهي و هدايت عمليات را در اين جبهه به عهده داشت. براساس ماموريت و اهميت محور، لشكرهاي 6 و 12 زرهي، 2، 4، 8 پياده و همچنين چند تيپ مستقل در اختيار اين سپاه قرار گرفت.
در اين جبهه نيز متناسب با روح كلاسيك حاكم برارتش مجهز عراق، محورهاي عملياتي مشخص شد و براي هريك اهدافي تعيين گرديد. در اين جبهه هدف عمده، تصرف بخشهايي از خاك جمهوري اسلامي بود تا امكان هرگونه واكنش از سوي رزمندگان اسلام به سمت بغداد از ميان برود و با تأمين بغداد، اهداف اصلي در جنوب بهتر دنبال شود.
براي تأمين اين منظور، تنگه و گردنه پاتاق در عمق 50 كيلومتري خاك جمهوري اسلامي به عنوان نقطهاي كليدي و سوقالجيشي در نظر گرفته شده بود. طبق اين طرح فعاليت دشمن از شمال تا پل دوآب شامل ارتفاعات دالاهو و شاهنشين و از سمت جنوب تا ارتفاعات مهم كاسهگران گسترش مييافت. براين اساس اهداف ذيل در دستور كار يگانهاي سپاه دوم قرار گرفت:
الف) محور قصرشيرين، سرپلذهاب، پاتاق: تصرف اين محور كه در واقع مهمترين بخش عمليات اين جبهه محسوب ميشد، توسط 3 لشكر به شرح زير انجام ميگرفت. لشكر 6 زرهي مستقيماً از محور خسروي وارد شد و ضمن اشغال قصر شيرين مأمور يافت تا سرپلذهاب و گردنه پاتاق پيشروي كند. اين لشكر از دو جناح توسط لشكرهاي 4 و 8 پياده حمايت ميشد. لشكر 8 در شمال قصرشيرين، با هدف دشت ذهاب و شهر سرپل و لشكر 4 نيز در جنوب قصرشيرين به سمت گيلانغرب، جناح راست را حفظ ميكرد.
ب) محور مندلي، سومار، نفتشهر: اين مأموريت توسط لشكر 12 زرهي صورت ميگرفت. به خاطر فقدان اهداف مهم در اين محور، مأموريت لشكر 12 به شهرهاي مرزي سومار و نفتشهر و برخي ارتفاعات در شرق اين دو شهر ختم ميگرديد.
ج) محور مهران: اين محور با هدف تصرف شهر مهران و تسلط بر تنگه كنجانچم و در نتيجه قطع جبهه جنوب و شمال، به لشكر 2 پياده عراق واگذار شد.
جبهه شمالي
مسئوليت اين جبهه برعهدهِ سپاه يكم عراق بود كه دو لشكر 11 و 7 پياده را تحتامر خود داشت. اين سپاه مأموريت داشت ضمن حفاظت از منطقه و كنترل معارضين عراقي، نيروهاي ضدانقلاب را در واردساختن ضربه به جمهوري اسلامي ايران تجهيز، تقويت و هدايت كند و در صورت لزوم نيز برخي از ارتفاعات را به اشغال درآورد. يگانهاي تحتامر سپاه يكم، با وجود اهداف محوله، عملاً نقش احتياط نيروي زميني ارتش عراق را برعهده داشت.
اوضاع خودي و دشمن در آستانه آغاز جنگ
وضعيت عراق
عراق با توجه به برنامهريزيهاي طولاني و گسترده، از آمادگي نظامي مناسبي برخوردار بود. يگانها و نيروهاي عملكننده، عمدتاً با آموزشها و انجام مانورهاي متوالي و فشرده آمادگي خوبي كسب كرده بودند و تجهيزات و امكانات گستردهاي در اختيار آنان قرار داشت. اقدامات وسيع و فعال مهندسي، زمين مناطق عملياتي و معابر وصولي را براي عبور ستونهاي نظامي آماده و امكان پشتيباني از يك جنگ گسترده و سريع را مهيا ساخته بود. علاوه براين، با استفاده از شيوههاي رايج اطلاعات، شناسايي دقيق از استعداد و گسترش نيروهاي نظامي جمهوري اسلامي، وضعيت زمين و عوارض آن صورت گرفته بود.
عراق علاوه بر اقدامات داخلي در جهت كسب آمادگي، با اعمال ديپلماسي پرتحرك و فعال به لحاظ سياسي نيز زمينههاي تهاجم را با اعلام مواضع و طرح بهانههاي متعدد در سطح بينالمللي آماده كرده بود. در واقع كشور عراق پيش از حمله به ايران صلاحيت سياسي و نظامي خود را براي حمايت بسياري از كشورهاي جهان، بخصوص امريكا و اروپا براي يك اقدام همهجانبه عليه انقلاباسلامي احراز كرده بود. عراق به واقع در يك توطئهِ همهجانبه مورد پشتيباني كامل استكبار جهاني قرار داشت. به طور كلي آمادگيهاي عراق در محورهاي زير خلاصه ميشود :
- انسجام و آمادگي رزمي نيروها به همراه القاء مداوم انگيزههاي شديد قومي و ناسيوناليستي؛
- برخورداري از امكانات و تجهيزات مدرن نظامي؛
- سازمان نظامي وسيع و كيفي به لحاظ فرماندهي و كادر؛
- طرحهاي تدوين شده نظامي؛
- داشتن عوامل ستون پنجم و ضدانقلاب در داخل ايران؛
- ديپلماسي پرتحرك و فعال؛ و
- حمايت تبليغاتي رسانههاي خارجي.
وضعيت جمهوري اسلامي ايران
نظام جمهوري اسلامي ايران كه هنوز مدت چنداني از استقرار آن نگذشته بود، با بحرانهاي عمده سياسي و اقتصادي و نظامي دست و پنجه نرم ميكرد. براين اساس با وجود آگاهي مسئولين از احتمال تهاجم عراق، آمادگي لازم براي مقابله با اين اقدام احتمالي فراهم نيامده بود.
اوضاع و احوال سياسي بينالمللي برخلاف آنچه عراق از آن سود ميبرد، كاملاً عليه جمهوري اسلامي بود. رويارويي انقلاب با جهانغرب و استكبار جهاني و ضربه شديد به حيثيت امريكا با تسخير لانه جاسوسي و... منجر به فشارها و انزواي سياسي جمهوري اسلامي شده بود، كه بلوكه شدن دارائيهاي ايران در كشورهاي امريكا و اروپا، مشكل فروش نفت، قطع ارسال تجهيزات، قطعات و مهمات نظامي و.. از پيامدهاي آن محسوب ميشد. علاوه بر اينها، استكبار براي براندازي انقلاب، به ايجاد بحرانهاي داخلي اعم از مسائل اقتصادي و اجتماعي و به ويژه درگيريهاي نظامي در مناطقي چون كردستان، گنبد، خوزستان و غيره متوسل شده بود كه موجبات تضعيف جمهوري اسلامي را فراهم ساخته بود. در اين شرايط ايران از درگيري شديد دو جناح سياسي درگير، با اهداف و انگيزههاي متفاوت، در را‡س حاكميت كشور رنج ميبرد.
از سوي ديگر، طي مدتي كه از پيروزي انقلاب سپري شده بود، هنوز كاري اساسي و بنيادين در جهت تغيير سازمان و فرهنگ حاكم بر ارتش صورت نگرفته بود. سازمان و توان نظامي ارتش بعد از قطع وابستگيهاي آن به امريكا كه تا مغز استخوان اين تشكيلات ريشه دوانده بود و شكل جديد مطلوب را نيافته بود كار تصفيه امراي خائن و سرسپرده، و جايگزيني آنها هنوز به سامان نرسيده بود، ارتش در بالاترين سطح فرماندهي كادر مناسبي نداشت و در برخي ردهها نيز چهرههاي مشكوك و بعضاً ضد انقلاب امكان فعاليت داشتند كه افشاء و طرد آنها به زمان بيشتري نياز داشت. دسيسهها و اقداماتي همچون فرستادن پرسنل به زادگاه خود يا محل اقامت دلخواه و يا كاهش مدت خدمت سربازي، آشفتگي را افزون كرده بود. در واقع ارتش در حال گذار از يك مرحله به مرحلهِ ديگر بود و اين مسئله عوارض خاص خود را در آن شرايط بر پيكره ارتش حاكم كرده بود. در اين حال، درگيريهاي پياپي كردستان نيز مزيد برعلت شده، مانع استفاده از فرصت مناسب براي ايجاد تغييرات اساسي در اين پيكره شده بود.
سپاه پاسداران نيز به علت درگيري مداوم با ضدانقلاب، فرصت كافي براي ايجاد يك سازمان نظامي متناسب را براي برخورد با توطئههاي عظيمي چون جنگ تحميلي نيافته بود.
نيروي مردمي و بسيجي كه در راستاي رهنمودهاي امام (ره) در مقابله با توطئههاي ضدانقلاب جايگاه ويژهاي داشت، به خاطر مشكلات ناشي از نحوه درك و نگرش پارهاي از مسئولين، در وضعيت مبهمي به سر ميبرد.
در مجموع، چنين برآوردهاي نظامي بود كه استراتژيستهاي غرب و عراق را اينگونه متقاعد ساخت كه رژيم بعث در عرض چند روز قادر به اشغال خوزستان و فيصله دادن به مسئله جنگ خواهد بود.
تهاجم عراق، آغاز جنگ تحميلي
اگرچه جنگ با زمينهسازيهاي عراق و تعرضات و اشغال برخي نقاط مرزي از مدتي قبل از 31 شهريور ماه سال 1359 آغاز شده بود، تهاجم سراسري و رسمي دشمن در روز يادشده با به كارگيري حداكثر توان و پشتيباني گسترده آتش توپخانه و بمبارانهاي وسيع هوايي با پشت سرگذاشتن مرزهاي بينالمللي شروع شد.
اوّلين مقطع اين دوران طولاني، مقطعي است كه از 31 شهريور ماه سال1359، آغاز تهاجم سراسري عراق به ايران شروع ميشود و تا مهر ماه سال بعد ادامه مييابد. اين مقطع كه با عنوان دوران تهاجم و اشغال مشخص شده، خود به دورههاي كوچكتري قابل تقسيم است. كتاب چهارم روزشمار جنگ (كتاب حاضر) به ذكر وقايع و روزشمار حوادث اولين دورهِ اين مقطع، يعني آغاز تهاجم عراق تا اشغال خرمشهر اختصاص يافته است.
در هر صورت جهت ارائه يك جمعبندي فشرده و مختصر، دوره مورد بحث را به دو مرحله تقسيم ميكنيم. مرحله اول شامل اولين هفته جنگ است و مرحله دوم از روزهاي بعد از هفته اول تا سقوط خرمشهر است. علت اين تقسيمبندي و تفكيك، ضمن توضيح هر مرحله روشن خواهد شد، امّا به اختصار بايد گفت كه در هفته اول، جنگ تحتالشعاع تهاجم عراق و پيروزيهاي نظامي ارتش اين كشور قرار داشت، كه البته در عين پيروزيهاي به دست آمده براي عراق، علائم شكست استراتژي عراق نيز ظاهر ميگردد، در پايان هفته اول، تحولات نظامي جبههها تحتالشعاع تحركات ديپلماتيك رژيم عراق قرار ميگيرد. عراق در جبهه همچنان به تهاجم ادامه ميدهد امّا آن قدرت و سرعت هفته اول را ندارد و آشكار است كه بايستي به كمك ديپلماسي، پيروزيهاي نظامي به دست آمده را به امتيازي قابل توجه تبديل كند، وگرنه علاوه برآنكه در تحقق استراتژي خود شكست خورده، ابتكار عمل را هم به طرف مقابل واگذار خواهد كرد.
هفته اول جنگ تا پيروزيهاي نظامي عراق در همه جبههها و شكست در استراتژي
پاسگاههاي مرزي جمهوري اسلامي كه با نيروي اندك و تجهيزات ضعيف ژاندارمري حفاظت ميشد، تاب مقاومت در برابر هجوم گسترده و قوي نيروي زميني ارتش عراق را نداشت. نيروي زميني ارتش هم با وجود اقدامات امنيتي و حضوري هرچند ضعيف برخي يگانها در نزديكي مرز، كارآيي لازم را نميتوانست داشته باشد و مقاومت نيروهاي سپاه پاسداران كه داراي نفرات، تشكيلات و تجهيزات لازم نبودند نيز در هم شكسته شد. در نتيجه پاسگاههاي مرزي كه جزء اولين اهداف نيروي مهاجم بود، سقوط كرد و بلافاصله لشكرهاي عراق راهي عمق خاك جمهوري اسلامي گرديدند.
در اين شرايط تنها حضور نيروهاي مردمي اعم از بومي و غيربومي در مرزها با حداقل امكانات تا حدودي فقدان نيروي منظم و نظامي را جبران كرده، با مقاومتهاي دليرانه خود عمل بازدارندگي را در حد بضاعت خود انجام ميدادند. نيروهاي مردمي و انقلابي با اتكاء به ايمان، تحت هدايتهاي حضرت امام (ره)، نقش اصلي را در كندكردن ماشين نظامي عراق و نهايتاً توقف آن ايفاء كردند و بطور كلي ارتش عراق در محورهايي كه با مراكز تجمع مردم و وجود شهرها روبهرو گرديد، با مشكلات بسياري مواجه شد.
دشمن در اين مرحله در تصرف سرزمينهاي گستردهاي چون غرب شوش و دزفول، بيابانهاي جنوب اهواز و همچنين كوهستانهاي جبهه مياني با مشكل چنداني مواجه نبود. امّا در تصرف شهرها با مقاومتهاي پراكنده و چريكي مردم روبهرو شد، كه كندي حركت در اين محورها، در نهايت منجر به توقف ارتش عراق قبل از دستيابي به اهداف اصلي گرديد.
از آنجا كه هرگونه كندي در حركت نظامي، آسيب به استراتژي جنگ سريع بود، طراحان نظامي عراق دريافتند كه تصور ناتواني جمهوري اسلامي غلط بوده و واقعيتها غير از آن است كه فكر ميكردند. مقاومت مردمي و برخي عوامل ديگر، چشمانداز شكست استراتژي مذكور را براي آنان آشكار ساخت. عدم تحقق اهداف مورد نظر در مدت زمان تعيين شده، رژيم بغداد را برآن داشت تا در پايان هفته اول با كاهش حركات نظامي در جبهههاي جنگ و توسل به اهرمهاي سياسي به جنگ خاتمه دهد. بنابراين، گزينش سياست صلحطلبانه از سوي صدام، آن هم 6 الي 7 روز پس از آغاز جنگ، حكايت از شكست استراتژي اوليه نظامي عراق و نااميدي به آينده جنگ داشت كه تحولات ناشي از آن، جنگ را وارد ميدان جديدي ساخت.
در اين مرحله ارتش عراق مهمترين اهداف نظامي خود را در جبهههاي جنوب جستجو ميكرد و در اين ميان، اهواز به عنوان مركز استان خوزستان هدف اصلي را تشكيل ميداد. به همين لحاظ در اين مرحله توجه زيادي از سوي نظاميان بعث به سمت خرمشهر و آبادان صورت نگرفت و فلشهاي منتهي به اهواز كه حداقل 3 لشكر را شامل ميشد، از حساسيت زيادي برخوردار بود. لشكر 9 زرهي در محور بستان - سوسنگرد به سمت اهواز، مهمترين مأموريت را برعهده داشت و لشكر 5 در جنوب اهواز و لشكر 1 در شمال اهواز ميبايست لشكر 9 را در اشغال اهواز ياري رسانند.
در جنوب اهواز، لشكر 5 زرهي عراق متناسب با اهداف و مانور تعيين شده ضمن به كارگيري يك تيپ تحت امر خود در محور خرمشهر، عمده توان را به سمت اهواز متمركز كرد و از طريق طلائيه - جفير وارد خاك ايران شد و بدون برخورد با مانعي جدي خود را به ديوارههاي جنوبي شهر اهواز (15 الي 20 كيلومتري شهر) رساند، امّا در محور خرمشهر نتوانست از پلنو جلوتر بيايد. از طرف ديگر لشكر 1 در كنار لشكر 10 با اشغال سريع منطقه وسيع غرب شوش و دزفول خود را به رودخانه كرخه رساند.
با وجود مقاومت نيروهاي اسلام، به ويژه در مدخل جنوبي اهواز، به نظر ميرسد كه مهمترين عامل توقف دو لشكر 1 و 5، كندي حركت لشكر 9 در جبهه سوسنگرد بوده است. در اين محور يورش ناگهاني دشمن و سرعت اوليه حركت يگانهاي عراقي، مسئولين و فرماندهان منطقه را غافلگير كرد و امكان مقاومت را از بين برد، لذا با سقوط پاسگاه سوبله، نيروهاي خودي درصدد برآمدند در دو جبهه فعال شوند. براين اساس، ابتدا در سوسنگرد و سپس در حومه شهر اهواز مقدمات مقابله با ارتش عراق را فراهم ساختند. سرعت حركت نيروهاي عراقي امكان برنامهريزي براي ممانعت از سقوط شهر بستان را نميداد. بنابراين، به يك سري مقاومتهاي پراكنده توسط نيروهاي موجود اكتفا شده، در نتيجه در مدت كوتاهي بستان به تصرف عراقيها درآمد. پس از تصرف بستان، نظاميان بعثي با دو فلش به سمت سوسنگرد سرازير شدند. نيروهاي خودي به علت نداشتن موضعي مناسب براي رويارويي با ارتش عراق تا سوسنگرد عقب كشيدند عراقيها به تدريج خود را به حومه شهر رساندند.
عملكرد عراق در اين مرحله بيانگر واهمه و ترس فرماندهان نظامي از ورود به شهرها و رويارويي با مقاومتهاي مردمي در يك جنگ شهري است. بنابراين تا هنگامي كه به تصرف مطمئن نميشدند، از حمله مستقيم و سريع پرهيز ميكردند. به عنوان نمونه تيپ 33 نيروي مخصوص، با وجود نزديكي به خرمشهر در انجام اقدامات لازم براي ورود به اين شهر تعلل ميورزيد و لشكر 9 نيز به دليل مقاومت دليرانه نيروهاي انقلابي مردم سوسنگرد، از داخل شدن به شهر امتناع داشت. تا آنجا كه تعلل و كندي لشكر 9 به درازا كشيد و عملاً در طول مرحله موردنظر طراحان نظامي، توفيقي به دست نياورد، بلكه خود به عنوان يك عامل اساسي در توقف محورهاي ديگر جبهه نقش ايفاء كرد.
قبلاً نيز عنوان شد كه با وجود اهداف اصلي در جبهههاي جنوب، بخش عمدهاي از توان نظامي عراق در جبهه مياني بهكار گرفته شد و اين تعارض عملاً منجر به بروز نقاط ضعف عمدهاي در جبهه دشمن گرديد. دشمن درجبهه مياني و شمالي، بيشتر حالت دفاعي به خود گرفته بود. براي اين منظور متناسب با شرايط جغرافيايي، حد فاصل مهران تا قصرشيرين انتخاب شد تا در اين محور كه از معابر اصلي هجوم به بغداد و برعكس باختران محسوب ميشود، با تصرف بخشي از سرزمينهاي ايران و استقرار در ارتفاعات و تسلط بر معابر و تنگهها، امكان تحرك احتمالي جمهوري اسلامي را به سمت بغداد بگيرد.
منطقه موردنظر در استانهاي ايلام و باختران، منطقهاي كوهستاني قلمداد ميشود، براي همين از نظر نظامي محدوديتهاي مانوري دارد. وجود بلنديهاي مرزي كه از مهران به سمت شمال از ارتفاع بيشتر برخوردار است، هرگونه تحركات نظامي را به نقاطي چون تنگهها محدود ميسازد. قرائن موجود نشان ميدهند كه ارتش عراق براي تامين اهداف خود در اين جبهه، ارتفاعاتي را در عمق 30 تا 50 كيلومتري عمق خاك ايران (دالاهو، شاهنشين، پاتاق، كاسهگران و...) انتخاب كرده بود. در اين بلنديها هرگونه تحرك، محدود به چند تنگهِ خاص ميگردد، كه با تصرف آن با حداقل نيرو، امكان پدافند مناسب ايجاد ميشود. بنابراين، مهمترين هدف دشمن در اين منطقه، تنگهِ استراتژيك پاتاق بود.
جبهه مياني علاوه بر اهميت نظامي، به دليل وجود شهرهاي متعددي چون مهران، سومار، نفت شهر، گيلانغرب، قصرشيرين و سرپل ذهاب و بخصوص مناطق نفتخيز و تاسيسات مربوط به آن، از نظر سياسي و اقتصادي نيز اهميت داشت. مجموع اين عوامل در كنار خوشبيني مفرط نسبت به سهولت پيشروي در جبهه جنوب، طراحان نظامي عراق را برآن داشت تا با وجود اصلي بودن اهداف در جنوب، بخش عمدهاي از نيروهاي خود را در اين جبهه به كار گيرند. لذا همزمان با آغاز جنگ، ارتش عراق با 5 لشكر در جبههِ مياني وارد عمل گرديد، اين در حالي است كه با 4 لشكر مرحلهِ اول جنگ را شروع كرده بود. علاوه بر 4 لشكر فوق كه از نيروهاي زبدهتري نسبت به جبهه مياني تشكيل شده بود، لشكر 3 زرهي را نيز در احتياط داشت. به زودي نيز انتقال از جبهه مياني به جبهههاي جنوب در دستور كار قرار گرفت.
به هرحال گستردگي ورود عراق در اين جبهه باعث شد تا خيلي سريع به برخي اهداف دست يابد. يگانهاي عراقي با وجود مقاومت به ويژه در قصرشيرين، علاوه بر تصرف اين شهر توانستند نفت شهر، سومار، مهران و برخي ارتفاعات را نيز به تصرف خود درآورند. امّا با وجود تأمين اهداف در برخي محورها مثل مهران و دهلران، دشمن در سرپل ذهاب و گيلانغرب با آنكه 3 لشكر زرهي و پياده را به كار گرفت، با مقاومت شديدي مواجه شد و حركتش كند گرديد.
يگانهاي عراقي براي دستيابي به ارتفاعات دالاهو و تنگه پاتاق، ميبايستي شهرهاي گيلانغرب و سرپلذهاب را پشت سرگذارند، لذا با عبور از مرز و شهرهايي چون قصرشيرين، نفتشهر و سومار، با به كارگيري 3 لشكر، تمام تلاش خود را متوجه اين محور كردند. رزمندگان اسلام كه به خاطر گستردگي جبهه نتوانستند در مراحل اوليه پيشروي عراق سدي محكم برقرار سازند، با تمركز در شهرهاي گيلانغرب و سرپل ذهاب و بهرهمندي از كمك مردم شهر، تصميم به حفظ اين دو شهر داشتند. درگيريهايي در اطراف اين دو شهر صورت گرفت و گاه تانك و نفربرهاي عراقي تا مدخل
ورودي گيلانغرب يا سرپل ذهاب نفوذ ميكردند كه با مقاومت نيروهاي انقلابي، مجبور به عقبنشيني ميشدند.
دشمن با وجود تصرف منطقهِ وسيعي از سرزمينهاي اسلامي در جنوب كشور، به اهداف اصلي خود دست نيافت و عملاً پشت ديوارهاي خرمشهر و سوسنگرد زمينگير شد. رودخانه كرخه نيز مانع طبيعي و مهمي در پيشروي لشكرهاي 1 و 10 در محورهاي شوش و دزفول گرديد.
در جبهه مياني نيز شرايط مشابهي حاكم بود. عراق موفق به تامين اهدافش، كه مهمترين آن پاتاق و ارتفاعات آن بود، نگرديد ضمن ناكامي در تصرف شهرهاي سرپلذهاب و گيلانغرب، به استقرار در ارتفاعات منطقه كه از ويژگيهاي يك پدافند مناسب برخوردار نبود، بسنده كرد.
در محور خرمشهر، ارتش عراق در حوالي پلنو، 4، 5 كيلومتري شهر متوقف شده بود و خود را براي ورود به شهر آماده ميكرد. در شمال خرمشهر، قسمتي از جاده اهواز-خرمشهر به اشغال متجاوزين درآمد، ولي اين نيرو هنوز به سمت كارون حركت نكرده بود. در جنوب اهواز دشمن خود را به 20 كيلومتري شهر اهواز رساند. در اين منطقه با وجود اشغال پادگان حميد، بخش وسيعي از زمين شمال جفير از جمله هويزه، همچنان فاقد حضور عراقيها بود. در شمال كرخهكور، نيروهاي بعثي همچنان مترصد اشغال سوسنگرد بودند و در شمال شهر، روي تپههاي اللهاكبر مستقرشده بودند. در اين محور، بستان كاملاً تحت تسلط اشغالگران قرار داشت. لشكرهاي 1 و 10 عراق نيز در حاشيه رودخانه كرخه متوقف شده، به سمت دهلران، در موسيان نيز گسترش يافتند. در جبهه دهلران، دشمن حضور چنداني نداشت، صرفاً به تصرف برخي ارتفاعات مرزي و پاسگاه بيات بسنده كرد.
شهر مهران و منطقه وسيعي از شرق آن به تصرف نيروهاي عراقي در آمده بود و آنها با استقرار در تنگهِ كنجانچم، موضع دفاعي گرفته بودند. نيروهاي دشمن در محورهاي سومار و قصر شيرين ارتفاعات زيادي را به اشغال خود درآورده، خط متصلي را در ارتفاعات غرب سومار، چرميان، بازيدراز، بخشي از دانه خشك، قراويز و كورهموش به اجرا آوردند.
در شمالغرب نيز به دليل حضور ضدانقلاب و تسلط آنان در نقاط مرزي، عملاً تحرك عمدهاي از ارتش عراق ديده نميشد. مجموع اخبار و اطلاعات موجود بيانگر اين واقعيت است كه با وجود توان بالاي ارتش عراق، عواملي چند آنان را از دستيابي به اهداف موردنظر بازداشت. به علت آنكه طرح زمانبندي محدود اشغال عملي نگرديد، فرماندهي نظامي عراق مجبور به اتخاذ مواضع پدافندي ناخواسته در شرائطي شد كه مشكلات زيادي را به ماشين جنگي اين كشور تحميل كرده بود. يكي از دلايل عمده شكست ارتش عراق در تحقق پيروزي قطعي و سريع، زمينگرشدن ناخواسته در وضعيت نه چندان مناسب بود.
عوامل توقف
سرعت عمل و اجراي دقيق حركات نظامي مبتني بر زمانبندي طراحي شده، از ويژگيهاي برجسته در يك استراتژي جنگ سريع است. طراحان عراقي همه امكانات مادي و معنوي خود را در تبيين اين استراتژي به خدمت گرفتند، لذا فرماندهي نظامي عراق بر اين عقيده بود كه هيچ مقاومت يا عامل ديگري كه منجر به توقف حركت سريع ستونهاي نظامي شود، وجود ندارد، ولي واقعيات خلاف اين را نشان داد و نيروهاي عراقي در مواجهه با مقاومتهاي غيرمنظم به ويژه مقاومتهاي مردمي و انقلابي، مجبور به توقف شدند يا حركتشان كند گرديد.
برخي عواملي كه منجر به توقف ارتش عراق شد،
به شرح زير است :
1) مقاومت مردمي : دشمن بدون توجه به روحيه انقلابي ناشي از تحولات داخلي، تصور ميكرد كه اغتشاشات داخلي، تعارضات سياسي و برخي مشكلات اقتصادي كه جمهوري اسلامي با آن درگير است، مانع از حضور نيروهاي مردمي در واكنش نسبت به متجاوزين خواهد بود. عراق با تلاش مداوم براي ايجاد جنگ و سرمايهگذاري در جذب ضدانقلابيون عرب، تصور ميكرد در مناطق درگيري نه تنها مقاومت مردمي قابل توجهي بروز نخواهد كرد، بلكه با استقبال و پشتيباني ساكنين شهرهاي مرزي، قادر است به سرعت اهداف خود را تأمين كند.
همچنين يگانهاي عراقي در برخي محورها از قبيل كوهستانهاي جبهه مياني، غرب شوش و دزفول در جنوب يا بيابانهاي جنوب اهواز، مشكل عمدهاي نداشتند، امّا در مسير شهرها به شدت با مقاومت مردمي مواجه شدند. جبهههاي خرمشهر، جنوب اهواز، سوسنگرد، گيلانغرب و سرپلذهاب صحنه درگيريهاي شديدي گرديد كه حكايت از جانفشاني مردمي داشت كه به عشق اسلام و امامخميني (ره) با متجاوزين به مقابله برخاسته بودند. در اين مقطع سازمان نظامي جمهوري اسلامي به خاطر عدم آمادگي لازم نتوانست نقش موثري ايفاء كند و مردم در قالبهاي مختلف از جمله سپاه پاسداران شكل گرفته، با حداقل امكانات و گاه با سلاح سبك در مقابل يگانهاي زرهي و مكانيزه عراق مقاومت ميكردند و در نتيجهِ همين مقاومتها ارتش عراق دچار مشكل شد و موجبات شكست استراتژي نظامي عراق فراهم گرديد.
2) ضعف تاكتيك و مانور ارتش عراق : عدم تناسب مانور و تاكتيك با استراتژي نظامي، همچنين طراحي مانور بر پايهِ اطلاعات نادرست، از جمله عوامل ضعف مانور ارتش عراق و ناكامي آن در اجرا گرديد.
مهمترين نقطه ضعف را ميتوان عدم تناسب اهداف بزرگ تعيينشده با توان نظامي عراق و به طور كلي با قدرت ملي و تواناييهاي مشخص اين كشور دانست. برداشت غلط طراحان از وضعيت جمهوري اسلامي، عامل اساسي بيتوجهي فرماندهان نظامي به رعايت اين جوانب بود. عراق در هفته اول به خوبي دريافت كه گستردگي اهداف در جنوب و جبهههاي ديگر آن قدر است كه با توجه به مقاومتهايي هم كه صورت ميگيرد، تامين آن محال است. از طرفي ارتش عراق فاقد يك نيروي احتياط قوي بود تا بتواند خلاء را پر كند، بنابراين در مراحل بعد هرچند يگانهاي احتياط را به كار گرفت، با اين حال قادر به تامين همهِ اهداف نگرديد.
پارامترهايي چون حركت ناموزون ستونها، پراكندگي و قواره غيرمنطقي در خطوط پدافندي، عدم الحاق يگانها با يكديگر و تلفات وارده ناشي از مقاومتهاي پيشبيني نشده از عوارض ديگر وارده بر ارتش عراق به شمار ميرفت.
قبلاً نيز توضيح داده شده كه مهمترين اهداف نظامي عراق در جبهه جنوب قرار داشت، ولي بخش عمدهاي از توان اين ارتش در جبهههاي ديگر به كار گرفته شد. بنابراين عدم تمركز اوليه تمام يا قسمت اعظم قواي ارتش عراق در جهت اهداف اصلي، پراكندگي و تجزيه توان نظامي در عرض وسيع و خرج كردن غالب نيروها در مرحله اول، از ديگر عوامل ناتواني دشمن در دستيابي به موفقيت است.
3) موانع طبيعي: وجود برخي موانع طبيعي از جمله عوامل ناكامي دشمن است. گسترش ارتفاعات در جبهههايي مثل سومار يا شمالغرب، همچنين رودخانه كرخه در جنوب از مهمترين عوامل طبيعي بودند كه عبور ارتش عراق از اين موانع منوط به شرايطي بود كه هيچگاه تامين نشد. اساساً واهمهِ پراكندگي بيشتر در ارتفاعات با توجه به ضعف توان و ترديد در عبور از رودخانه كرخه در غرب شوش و دزفول و برخي زواياي ديگر، نقش تعيينكنندهاي در روحيه فرماندهان عملكننده و در نتيجه توقف يگانهاي تحتامر آنان داشت.
4) ترس از تلفات بيشتر: عدم آمادگي سيستم كلاسيك ارتش عراق براي برخورد با تحركات پراكنده و نامنظم رزمندگان اسلام از جمله عوامل تعيينكننده در افزايش درصد تلفات آنها و در نتيجه تاثيرگذاري بر روند حركت يگانهاي عراقي بود. گذشته از ضعف تكنيكي ارتش مجهز عراق، فقدان روحيه كافي در بين سربازان عراقي به ويژه برخي فرماندهان در برابر رزمندگان سرشار از روحيه انقلابي و شهادتطلبي، از جمله مواردي است كه سازمان نظامي عراق از آن به شدت واهمه داشت. مبتني بر اين اصول، يگانهاي عراقي همواره سعي بر استفاده از آتش توپخانه با بهرهگيري از آتش هواپيما و هليكوپتر داشتند و در جنگ زميني حركت زرهي را براي حفظ نيروهاي پياده خود ترجيح ميدادند.
5) طولانيشدن جنگ: عامل ديگري است كه فرماندهي نظامي عراق را به پذيرش شكست در استراتژي و در نتيجه نگراني نسبت به آينده جنگ وادار كرد. ارتش عراق با توجه به شكلگيري روزافزون جبههِ مقاومت و آرايش ناموزون و ناهماهنگ يگانهاي خود در عمق خاك جمهوري اسلامي به زودي دريافت كه قبل از تداوم پيشروي بايد به جبهه خود نظمي ببخشد تا از تعرض رزمندگان اسلامي و ضربهپذيري بيشتر آن بكاهد. به عنوان مثال تا قبل از اطمينان از حركت لشكر 9 در نزديكي به اهواز، طبيعي بود كه بايد از عبور يگانهاي لشكر 1 و 20 در شمال اهواز و ادامه پيشروي لشكر 5 در جنوب اهواز جلوگيري كند يا در محورهايي چون دهلران، مهران يا سومار با وجود فقدان جبهههاي قابل توجه در مقابل نظاميانش متوقف گردد.
تغيير استراتژي نظامي عراق از هفته دوم
در پي ناكامي ارتش عراق در هفته اول و چشمانداز شكست در جنگ، رژيم عراق برآن شد قبل از اين كه فرصت را از دست بدهد، با حفظ مناطق اشغالي و از موضع برتر، ضمن فعال ساختن مسائل ديپلماتيك و همراه ساختن مجامع بينالمللي، جمهوري اسلامي راكه تصور ميكرد خواهان پايان جنگ است، به صلح وادار كند. مقامات عراق كه از سقوط كامل خوزستان و سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي سخن به ميان ميآوردند، اعلام كردند حاضرند با جمهوري اسلامي از طريق سازمانهاي بينالمللي وارد مذاكره شده، آتشبس يكجانبه اعلام كنند.
در صورت پذيرش مذاكره از سوي جمهوري اسلامي، عراق با توجه به امتيازات بسياري كه به خاطر تصرف بخشهايي از خاك ايران به دست آورده بود، ميتوانست حرف نهايي را در مذاكرات بزند. غرب و بخصوص امريكا و همچنين مرتجعين عرب نيز كه منتظر نتيجه نهايي عمليات عراق بودند، با مقاومت غيرمنتظرهاي كه از سوي مردم انقلابي مشاهده كردند، فعاليتهاي صلحخواهانه خود را آغاز كرده، هيأتهايي را به دو كشور روانه ساختند. مقامات جمهوري اسلامي به خوبي درك كرده بودند تا زماني كه عراق در داخل خاك ايران حضور دارد، پذيرش هرگونه مذاكره با توجه به سوابق عراق نتيجهاي جز واگذاري اهرمهاي قوي در اختيار اين كشور و استكبار در بر نخواهد داشت. جمهوري اسلامي ايران با شروع تبليغات و پيشنهادات صلحآميز اعلام كرد تا وقتي يك سرباز عراقي در خاك جمهوري اسلامي باقي است، حاضر به مذاكره با عراق نيست. اين موضعگيري قاطعانه با توجه به زمينگير شدن ارتش عراق، جنگ را وارد مرحلهِ جديدي كرد.
پس از ناكامي حزب بعث در تحميل صلح سياسي، ادامه جنگ تنها راه بود، چرا كه عقبنشيني ارتش بدون توجيهي منطقي و مناسب، ميتوانست عواقب خطرناكي براي نظام عراق، به بار آورد. در نتيجه ارتش عراق بايد سريعاً در جبهههاي جنگ فعال ميگرديد. لذا پس از وقفهاي هرچند كوتاه (يكي دو روزه)، كه در جبهههاي جنگ ركود ايجاد شده بود، مرحله دوم تهاجم عراق با استراتژي، تاكتيك و اهداف جديدي آغاز شد اين مرحله كه از پايان هفته اول شروع شد، ويژگيهايي داشت كه اهم آن به شرح زير است :
1) تغيير استراتژي نظامي: با شكست در مرحله اول، ادامه جنگ با تغييري آشكار در استراتژي توام گرديد. به تعبيري ديگر، رزمندگان اسلام موفق شدند با مقاومت خود، استراتژي جنگ سريع دشمن را به يك جنگ فرسايشي تبديل كنند.
2) تغيير تاكتيك: استراتژي جديد منجر به تغييرات در اهداف نظامي و محورهاي عمليات شد. قرائن نشان ميدهند كه هدف اصلي در مرحله آغازين جنگ، حداقل اشغال استان خوزستان بوده است، امّا در مرحله جديد اهدافي به شرح زير در دستور كار ارتش عراق قرار گرفت :
الف) اشغال برخي نقاط مهم و استراتژيك جهت بهرهبرداري سياسي؛
ب) دستيابي به يك خط پدافندي مناسب و منطقي جهت حفظ مناطق اشغالي؛ و
ج) تامين حداقل اهداف عراق در جنگ متناسب با ادعاهاي اين رژيم نسبت به قرارداد الجزاير.
همانطور كه گفته شد، در مرحله نخست، اهواز مهمترين هدف دشمن در جنوب بود، لذا حركت لشكر 9 زرهي در مسير بستان - سوسنگرد، مهمترين و حساسترين فلش تهاجم عراق محسوب ميشد كه با پشتيباني و حمايت دو لشكر 5 و 1 از دو سو ميبايست به سمت اهواز پيشروي كند. امّا در مرحله دوم، هرچند تلاشهاي ارتش عراق در محور سوسنگرد يا جبهه مياني ادامه يافت. حساسيت و اهميت مذكور به جبهه خرمشهر و آبادان منتقل شد. جبهههاي كه در مرحله اول به عنوان بخشي از اهداف يگانهاي لشكر 5 و فرعي قلمداد شده بود، اكنون به عنوان اصليترين هدف، به لشكر سوم زرهي عراق كه تقويت شده بود، واگذار گرديد.
اشغال خرمشهر
تا روز هفتم جنگ، عراقيها همچنان پشت ديوارهاي خرمشهر متوقف بودند. يكي از دلايل اين وقفه، مقاومت نيروهاي مردمي از يكسو و وحشت عراق براي ورود به شهر و پيشبيني جنگي شديد از سوي ديگر بوده است. بنابراين عراقيها كه تا اين تاريخ با حداقل توان قصد اشغال شهر را از طريق اجراي آتش و محاصره آن داشتند، ناچار توان بيشتري را براي ورود به شهر مصرف نمودند.
تصميم جديد از روز 7/7/59 به اجرا درآمد. دشمن كه تلاش خود را در جاده شلمچه تمركز كرده بود، از طريق پلنو به سمت خرمشهر اقدام به تك كرد. اين حمله ابتدا با مقاومت رزمندگان اسلام در حوالي پلنو درهم كوبيده شد و به شكست انجاميد. با ادامه و تشديد مقاومت در محور پلنو، فرماندهي نظامي عراق جبههاي در حاشيه اروند گشود تا با حركت به سمت بندر، به درون شهر نفوذ كند. طي روزهاي 9 و 10 مهر، با تقويت شديد نيروهايش وارد عمل شد، امّا با وجود تلاش 3 روزه كه با اجراي شديد آتش توپخانه همراه بود، دشمن در محور بندر تنها توانست 500 متر پيشروي كند و موقتاً ساختمان مركزي بندر را به اشغال خود درآورد.
تا تاريخ شانزدهم مهر، جنگ و گريز همچنان ادامه داشت و عراقيها ديوانهوار با كوبيدن سرخود به ديوارهاي شهر تلاش ميكردند راهي به داخل بيايند. در اين روز دشمن با يك مقدمه چيني و طراحي جديد و تقويت مضاعف نيروي عملكننده و يك برنامهريزي براي اجراي شديد آتش توپخانه و ادوات، بار ديگر وارد عمل شد. اين حركت عمده دشمن در حالي صورت ميگرفت كه با گذشت 15 الي 16 روز از آغاز جنگ، خستگي طاقتفرساي مبارزات و مقاومتها بر روح و جان رزمندگان چيره شده بود و افزون بر آن شهادت و جراحت تدريجينيروها و عدم جايگزيني آن، محورهاي مقاومت را با كمبود مدافع مواجه ساخته بود.
روز هفدهم، هجوم دشمن از محورهاي مختلف به سوي شهر آغاز شد و شهر زير حجم سنگيني از آتش قرار گرفت. مقاومت نيروهاي خودي در محور بندر طوري بود كه يگانهاي دشمن را دچار شگفتي كرده بود. به خاطر همان مشكلاتي كه ذكر شد، نيروهاي دشمن در اكثر محورهاي هجوم توانستند پيشروي كنند. اين پيروزي حركت آنان را براي اشغال نهايي تسهيل كرد و سرانجام به سقوط كامل شهر منجر شد.
با طولانيشدن جنگ در خرمشهر، لشكر 3 عراق، از كارون عبور كرد تا با محاصرهِ آبادان موجبات قطع كمكرساني به جبهه خرمشهر فراهم گردد. پس از عبور يگانهاي مامور از كارون در تاريخ 19/7/59، تعرضات نيروهاي عراقي در خرمشهر تشديد گرديد و در گام بعد، عراقيها توانستند در 21 مهر با استفاده از تاريكي شب و استفاده از امر غافلگيري به ساختمانهاي كوي طالقاني كه از نظر سوقالجيشي براي مدافعين حائز اهميت بود، رسيده، آن را به اشغال خود درآوردند. بنابراين دشمن با كسب جاي پا درمدخل شهر، محاصره پادگان دژ و همچنين عبور از كارون، خرمشهر را در معرض سقوط كامل قرار داد. تنها مقاومت حماسه آفرينان بود كه اجازه تسلط دشمن را به سادگي به شهر نداد.
با توجه به شرايط فوق، حركت بعدي دشمن تسريع شد تا اين كه دشمن با حملهاي سنگين در تاريخ 24 مهر تسلط خود را بر شهر قطعي كرد. در اين روز دشمن از دو محور پادگان دژ، كشتارگاه و خيابان چهلمتري به سمت قلب شهر و از محور سوم، به سمت پل خرمشهر پيشروي كرد. تهاجم دشمن كه طي چند روز به شدت ادامه داشت، نيروهاي مقاومت را تضعيف كرده بود. اصرار عراقيها براي تصرف شهر تا حدي بود كه شبها نيز دستور درگيري داشتند تا هرچه بيشتر جبهه مقاومت را ضعيف كنند. در اين روز سنگينترين درگيريها رخ داد و با پيشروي يگانهاي عراقي، شهر در معرض سقوط قرار گرفت، طوري كه نيروهاي مدافع براي ممانعت از سقوط شهر بيمحابا با اسلحه سبك و كوكتل مولوتف با نيروهاي دشمن و تانكهاي آنان روبهرو ميشدند. شدت درگيري در اين روز و حماسه خون و شهادت، روز 24 مهر را خونينترين روز درگيري ساخت تا جايي كه به خاطر اين روز نام خرمشهر به خونينشهر تغيير يافت.
از اين تاريخ سقوط شهر قطعي بود، امّا رزمندگان اسلام به خود اجازه نميدادند با دست خود، شهر را به دشمن واگذار كنند. در نتيجه حتي با وجود فشار برخي مسئولين مبني بر تخليه شهر، حاضر به خروج از شهر نشدند و به مقاومت ادامه دادند. تلاش دشمن ادامه يافته، حلقه محاصره به سمت مسجد جامع و پل خرمشهر تنگتر گرديد. جنگ 24 مهر، تلفات سنگيني به يگانهاي عراقي وارد كرد و سازمان يگانها را از هم پاشيد، براي همين، تداوم عمليات احتياج به فرصتي داشت تا يگانها را بازسازي كرده، با تقويت خود، مقدمات ضربهنهايي را فراهم سازند. در اين فاصله تيپ 112 و نيروهاي جيش الشعبي و گارد مرزي، جبهه عراقيها را تقويت كرد و سرانجام با شروع آبانماه، يورش نهايي عراقيها به سمت دو هدف مهم يكي پل و ديگري مسجدجامع آغاز گرديد.
بار ديگر خرمشهر شاهد شديدترين درگيريها شد. پس از دو روز، عراقيها توانستند با بستن پل خرمشهر و دستيابي به مسجدجامع، اشغال خرمشهر را كامل كنند.
اشغال خرمشهر هرچند با پرداخت بهايي گزاف از روي دوش فرماندهي نظامي عراق برداشته شد، امّا مقاومت خرمشهر فصلي برجسته در تاريخ جنگ تحميلي محسوب ميشود.
محاصره آبادان
بنا به اسناد و مدارك موجود، آبادان يكي از اهداف عمدهِ عراق در تهاجم بود كه طبق اظهار كارشناسان نظامي عراقي، اهميت استراتژيكي نيز داشته است. اين منطقه ميتوانست آرزوهاي ديرينه حزب بعث را براي تسلط بر اروندرود و همچنين دستيابي به سواحل مناسب در خليجفارس تحقق بخشد.
همزمان با اوجدرگيريها در خرمشهر، از تاريخ شانزدهم مهر به بعد همه اخبار و شواهد حكايت از قصد دشمن براي عبور از كارون و محاصره آبادان داشت، امّا توجه چنداني از سوي فرماندهان خودي به اين جبهه نشد، هرچند در صورت توجه نيز عدم آمادگي نظامي جمهوري اسلامي مانع بود تا بخشي ديگر از نيروها صرف اين جبهه شود.
سرانجام طي روزهاي نوزده و بيست مهر، نيروهاي عراق با نصب پل، بيهيچ مقاومتي از كارون عبور كردند و بدون برخورد با مانعي جدي، خود را به جاده آسفالته اهواز - آبادان رسانده، آن را در حد فاصل مارد تا جنوب دارخوين مسدود كردند و در مرحله بعد به سمت آبادان سرازير شدند.
نيروهاي عراقي پس از گسترش سرپل خود و تامين جناح چپ در محورهاي سليمانيه و جنوب دارخوين، با سه فلش به سمت آبادان حركت كردند. بخشي از نيروها در حد فاصل كارون و جاده اهواز - آبادان به سمت جنوب حركت كردند. بخشي ديگر مستقيماً از روي جاده آسفالت به سمت پل ورودي شهر آبادان در ايستگاه 7 و بخش سوم كه به نظر ميرسد فلش اصلي بود، با عبور از جاده اهواز - آبادان به سمت جاده آبادان - ماهشهر و بهمنشير به راه افتادند. عراقيها تا تاريخ 23/7/59، ضمن حضور برروي جاده ماهشهر و مسدود ساختن آن، در محورهاي ايستگاه 7 و ايستگاه 12 خود را به دروازههاي شهر نزديك كردند و آبادان از نظر ارتباط زميني محاصره شد. مشكل كمبود نيرو اجازه نميداد نيروهاي ايران در همه محورها با دشمن مقابله كنند. رزمندگان اسلام با حداقل امكانات، دو جبههِ مهم در آبادان در ايستگاه 7 و ايستگاه 12 گشودند تا مانع ورود دشمن به شهر شوند.
پس از محاصره نسبي شهر، نوعي توقف و تعلل از سوي دشمن براي ادامه جنگ در اين محور مشاهده گرديد كه ميتوان چند عامل زير را در جهت تبيين آن برشمرد :
- شدت درگيريهاي شهري در خرمشهر و اصلي بودن آن؛
- واهمه و ترديد نيروهاي محاصرهكننده در محور آبادان براي ورود به جزيره آبادان؛ و
- مقاومتهاي انجام شده و طبيعتاً تحمل تلفات.
به هرحال، اين بلاتكليفي عراقيها در شرق كارون، به رزمندگان اسلام فرصت داد تا ضمن جلوگيري از ورود دشمن به آبادان، تعرضات و عملياتي را هرچند محدود و گاه ناموفق انجام دهند. اين اوضاع تا چهار آبان، يعني با اشغال كامل خرمشهر كه تمركز فرماندهي نظامي عراق به جبهه آبادان معطوف شد، ادامه يافت. پس از اين تاريخ دشمن زمينهسازيهاي لازم را براي عبور از بهمنشير انجام داد تا با حضور در جزيره آبادان و اتصال خود به اروندرود، محاصره آبادان را كامل كند و شهر را بدون تن دادن به درگيري ديگري، همچون درگيري خرمشهر، اشغال نمايد.
تلاش ناموفق دشمن در سوسنگرد
هرچند توجه اصلي دشمن به محور خرمشهر و آبادان معطوف ميشد، اما، نيروهاي عراقي در جبهه سوسنگرد، از تحرك، باز نايستاده، تلاش ميكردند با پشتسرگذاشتن شهر سوسنگرد، براي دستيابي به اهواز و الحاق با لشكرهاي ديگر اقدام به پيشروي كنند.
نخستين بار هفتم مهر بود كه دشمن با برخوردار بودن از موضعي برتر، از شمال سوسنگرد وارد آن شد و از طرف ديگر تلاش اصلي خود را متوجه شرق سوسنگرد و از جادهِ سوسنگرد - حميديه به سمت اهواز حركت كرد. رزمندگان از محورهاي مختلف به بخش شمالي شهر رفتند تا مانع ورود دشمن به شهر شوند. شدت فشار دشمن و آتش توپخانهاي كه از قبل همه شهر را فرا گرفته بود، گستردهتر از تعداد اندك نيروهاي مقاومت بود. در نتيجه با شهيد و مجروح شدن برخي و عقبنشيني برخي ديگر، دشمن وارد شهر ميشود.
با تسلط دشمن در منطقه و پشت سرگذاشتن سوسنگرد، پيشروي عراق به عمق خاك ايران اسلامي شدت يافت و در اندك زماني به علت فقدان نيروي دفاعي، عراقيها به يك كيلومتري حميديه رسيدند.
حضور دشمن در اين منطقه، خطر قطع جاده مهم
اهواز- انديمشك را به وجود آورد كه خطري اساسي براي شهر اهواز بود.
نيروهاي خودي با عجله سنگرهايي براي مقاومت تدارك ديدند. مسلم بود كه حركت دشمن تداوم خواهد يافت. در اين ميان تعدادي از رزمندگان كه سنگينترين سلاح آنان آرپيجي 7 بود، تصميم گرفتند عليه دشمن عمليات كنند. اين حمله كه بعدها به شبيخون اول يا عمليات <غيور اصلي> موسوم شد، در ساعت يك بامداد روز نهم مهر، با شليك همزمان 9 آرپيجي 7 به سوي تانكها و نفربرهاي دشمن آغاز شد و رزمندگان با ورود به درون مواضع دشمن به انهدام تانكها و مواضع آنها اقدام كردند. با آنكه عمليات از نظم مناسبي برخوردار نبود، موجب وحشت عراقيها شد و آنان را به عقبنشيني واداشت، طوري كه با روشن شدن هوا، مسافت زيادي عقبنشيني كردند.
دشمن كه ابتدا از سرعت پيشروي و فقدان مقاومت جدي تعجب كرده بود، با اين عمليات احتمال فريب را از سوي نيروهاي اسلام از نظر دور نداشت و عقبنشيني كرد. در نتيجه شهرهاي سوسنگرد و حتي بستان نيز آزاد شد و تحت كنترل نيروهاي اسلام درآمد.
لشكر 9 عراق با استقرار در مرز چزابه، مجدداً حركت خود را آغاز كرد كه به علت فقدان نيروي كافي در بستان، اين شهر به تدريج به اشغال عراقيها درآمد و يگانهاي دشمن به سمت سوسنگرد سرازير شدند. با توجه به حضور قبلي در تپههاي ا...اكبر، از دو جناح شهر سوسنگرد تحت تهاجم
قرار گرفت.
توقف در ساير جبههها
هر چند نيروهاي عراقي در جبهههاي ديگر نيز حركاتي از خود نشان ميدادند، اما واقعهِ مهمي روي نداد. جبههِ سرپل ذهاب و گيلان غرب از حركت بيشتري برخوردار بود. دشمن چندبار سعي كرد اين دو شهر را اشغال كند و حركت خود را به سمت پاتاق تسهيل نمايد، ولي مقاومت رزمندگان اسلام اين فرصت را به دشمن نداد. در جبهههايي نظير غرب شوش و دزفول، مهران و سومار، ركود كامل برقرار بود. جبهههاي شمالي را هم دشمن به ضد انقلاب واگذار كرده بود. تعلل و كندي حركت دشمن در اين جبهه موجب تقويت جبههِ خودي شده، رزمندگان اسلام فرصت يافتند با فراغت به سازماندهي پرداخته، با تدبير عمل كنند. انجام عملياتي هرچند محدود حاصل تلاش آنان در اين مرحله است.
جنگها و نقشها؛
مطالعه تطبيقي
جنگهاي سهگانه خليجفارس
نوشته: حسين يكتا(1)
مقدمه
انقلاب ساختارشكن اسلامي ايران پس از گذشت يك ربع قرن، افزون بر ايجاد تغيير و تحول بنيادين در ابعاد مختلف زندگي اجتماعي مردم ايران، پيامدها و اثرهاي ژرف و ماندگاري بر ساختارهاي سياسي - امنيتي منطقهاي و جهاني داشته است. طي اين مدت، در منطقهِ استراتژيك خليجفارس سه جنگ بزرگ و خونين رخ داده است كه نخستين جنگ در 22 ماه سپتامبر سال 1980 (31 شهريور ماه سال 1359) تنها نوزده ماه پس از پيروزي انقلاب در ايران و فروپاشي ساختار امنيتي منطقه با ژاندارمي شاه آغاز شد؛ زماني كه ارتش عراق با حمايت گستردهِ تعدادي و سكوت و رضايت برخي ديگر از بازيگران اصلي نظام بينالملل جمهوري تازه تأسيس ايران را هدف حملهِ برقآساي خود قرار داد. اين جنگ در مقابل ديدگان بيتفاوت جامعهِ جهاني نزديك به هشت سال به درازا كشيد و با پشت سرگذاشتن فراز و نشيبهاي بسيار، زماني كه آشكار شد طرف پيروز جنگ، عراق نيست؛ با دخالت مستقيم قدرتهاي بزرگ و تحميل قطعنامهِ 598 به جمهوري اسلامي ايران در سال 1988 (تيرماه سال 1367) به پايان رسيد. البته، هنوز آتش اين جنگ كاملاً خاموش نشده بود كه دولت بعثي عراق، محور اصلي جنگ ديگري در منطقهِ خليجفارس شد و نيروهاي آن در 2 ماه اوت سال 1990 (12 مرداد ماه سال 1369)، ميكرو كشور كويت را در عرض چند ساعت اشغال و به خاك خود ضميمه كردند، اما اينبار نيز، برخي از بازيگران اصلي نظام بينالملل به رهبري امريكا با ايجاد ائتلافي تحت پوشش قطعنامههاي شوراي امنيت سازمان مللمتحد وارد عمل شدند. بدينترتيب، شرايط صدور مجوز توسل بهزور را بر اساس مادهِ 42 منشور در قطعنامهِ 678 شوراي امنيت فراهم و ضربالاجل 15 ماه ژانويهِ سال 1991 را براي خروج نيروهاي عراقي از كويت تعيين كردند. در نهايت نيز، در تاريخ 17 ماه ژانويهِ سال 1991، عراق را با هدف آزادسازي كويت از اشغال، هدف حمله نظامي همه جانبه قرار دادند. اين جنگ، كه به جنگ دوم خليجفارس يا جنگ نفت موسوم شد، در روز 28 ماه فوريهِ سال 1991، را‡س صدمين ساعت عمليات زميني نيروهاي ائتلاف و به دنبال شكست و هزيمت نيروهاي عراقي از كويت به پايان رسيد؛ جنگي كه در مجموع، بيش از هفت ماه طول نكشيد. نيروهاي ائتلاف به رهبري امريكا تا عمق خاك عراق پيشروي كردند، اما با مشاهدهِ قيام مردم عراق، بهويژه شيعيان جنوب اين كشور عليه دولت مركزي - مؤلفهاي كه تحت كنترل دولتهاي ائتلاف نبود و با اهداف استراتژيك آنها در خليجفارس مغايرت داشت - از ادامهِ عمليات دست كشيدند و با اين اقدام به دولت بعث بغداد فرصت دادند تا انتفاضهِ مردم عراق را قلع و قمع كند. در نتيجه، هزاران نفر از مردم عراق به خاك و خون افتادند(2) تا آنچه تعادل نظم منطقهاي خوانده ميشد، با پيروزي انقلاب اسلامي مردم عراق به ضرر غرب دگرگون نشود. بدينترتيب، دولت بعث عراق، كه تا آستانهِ سقوط پيش رفته بود، با سياست مماشات متحدان قريب به ده سال ديگر بر اريكهِ قدرت باقي ماند تا بازيگر اصلي جنگ ديگري در منطقه باشد. جنگ سوم خليجفارس پس از وقوع حادثهِ 11 ماه سپتامبر سال 2001، كه تاريكترين روز امريكا نام گرفت، تحت لواي مبارزه با تروريسم بينالمللي و انهدام سلاحهاي كشتارجمعي عراق طراحي و اجرا شد. در 20 ماه مارس سال 2003 (29 ماه اسفند سال 1381)، نيروهاي ارتش امريكا و انگلستان با ياري 35 كشور ديگر(1) به عراق هجوم بردند و پس از نوزده روز جنگ، با تصرف بغداد در 9 ماه آوريل، اين كشور را، اشغال كردند. اين جنگ از همان آغاز، جنگ سلطه و جنگ براي هژموني خوانده شد، هرچند سياستمداران و استراتژيستهاي نظامي امريكا آن را جنگ سايبرنتيكي ناميدند و هماوردگاهي براي نيروهاي مبتني بر اطلاعات دقيق و بمبها و موشكهاي فوقالعاده هوشمند و بسيار دقيق ايالات متحده دانستند.
در نگاه اجمالي و كلان به سه جنگ خليجفارس، نقاط اشتراك و افتراق و مؤلفههاي همساني و ناهمساني چندي ديده ميشود. در هر سه جنگ، دولت بعث عراق يكي از بازيگران و طرفهاي اصلي جنگ بوده، با اين تفاوت كه در دو جنگ نخست نقش متجاوز و در جنگ سوم نقش كشور مورد تجاوز را ايفا كرده است. همچنين در اين جنگها، قدرتهاي فرامنطقهاي نقش مستقيم و تأثير تعيين كنندهاي در روند و پايان آنها داشتهاند. در واقع، هر يك از جنگهاي سهگانه بر مراتب حضور يا تحكيم حضور قدرتهاي فرامنطقهاي در خليجفارس مؤثر بوده و ساخت قدرت در منطقه به شدت از آن آسيب ديده است.
بررسي و مطالعهِ مقايسهاي اين مؤلفهها براي كشف و تبيين راهبردهاي كلان هدف اصلي اين مقاله است. پرسشهايي كه در اينجا بدانها پاسخ داده خواهد شد عبارتاند از: بهرغم مشابهتها و اختلافهاي ظاهري بين سه جنگ خليجفارس، ارتباط ماهوي بين آنها چيست؟ چه حلقهِ اتصالي آنها را به هم پيوند ميزند و چه نوع ارتباطي بين اين سه جنگ و وقوع انقلاب اسلامي در ايران در 25 سال پيش وجود دارد؟
فرضيهاي كه به سنجش گذاشته شده است و با عيار دادههاي در دسترس محك زده ميشود، اين است كه جنگهاي سهگانهِ خليجفارس پيامد فروپاشي ساخت قدرت و ناكارآمدي نظام كنترل منطقهاي هستند. با اثبات اين فرضيه ميتوان پيوند ماهوي سه جنگ خليجفارس با يكديگر و ارتباط تنگاتنگ آنها با فروپاشي ساختار امنيتي منطقه در اثر پيروزي انقلاب اسلامي ايران را اثبات كرد. افزون بر اين، حضور روز افزون قدرتهاي فرامنطقهاي در خليجفارس پس از انقلاب ايران و دخالت مستقيم آنها در هر سه جنگ منطقه براي ترميم نظام كنترلي پيشين يا استقرار نظام كنترلي جديد قابل تفسير است.
چهارچوب نظري بحث
يكي از چهارچوبهاي نظري براي مدون كردن دادههاي مربوط به پديدههاي سياسي - منطقهاي، خرده سيستم(1) است. خرده سيستم، يعني منطقهاي متشكل از يك، دو يا چند دولت مجاور و در حال تعامل كه برخي از پيوندهاي مشترك قومي، زباني، فرهنگي، اجتماعي و تاريخي را دارند و احساس هويت آنها گاه، به دليل اقدامات و موضعگيريهاي دولتهاي خارج از سيستم افزايش مييابد.1 هر خرده سيستم برحسب چهار متغير و ويژگي از خرده سيستم ديگر متمايز ميشود:
1) ماهيت و ميزان انسجام يا شباهت و مكمل بودن ويژگيهاي واحدهاي سياسي تشكيل دهندهِ خرده سيستم و تعامل ميان آنها؛
2) ماهيت ارتباطات بين واحدها؛
3) ميزان قدرت در خرده سيستم (توانايي بالفعل و بالقوه و تمايل يك كشور به هماهنگ كردن فرآيند تصميمگيري ديگر كشورها با سياستهاي خود)؛ و
4) ساختار روابط در درون خرده سيستم.2
با توجه به اين متغيرهاي چهارگانه هر خرده سيستم به سه بخش مركز، پيرامون و نظام مداخلهگر تقسيم ميشود. مركز يا هسته، كانون اصلي سياست جهاني در درون منطقهِ مشخصي است. در بخش پيرامون، دولتهايي قرار دارند كه هرچند در خرده سيستم ايفاي نقش ميكنند، اما به سبب عوامل سياسي، اقتصادي، اجتماعي، سازماني و ... از بخش مركز، متمايز و جدا هستند. نظام مداخلهگر يا تأثيرگذار به آن قدرت يا قدرتهاي خارجي و فرا منطقهاي اشاره دارد كه نفوذ و مشاركت زيادي در خرده سيستم دارند (شكل 1). كنش و واكنش بين بخشهاي سهگانهِ خرده سيستم، دليل ثبات يا بيثباتي در درون آن هستند؛ فرآيندي كه سه عامل مهم در آن نقش دارد:
1) ورودي اختلال آفرين يا آشوب ساز؛
2) مكانيزم (ساز و كار) تنظيم كننده؛ و
3) شرايط محيط.
ورودي اختلالآفرين آن دسته از عناصري هستند كه با ورود به سيستم، ثبات و كاركرد آن را مختل ميكنند و هويتش را زير سؤال ميبرند، مانند انقلاب در واحدهاي سياسي عضو سيستم. در مقابل، ساز و كار تنظيم كنندهِ خرده سيستم عوامل و عناصري را در برميگيرد كه با استفاده از روشهاي نظامي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي ميكوشد عدم تعادل ناشي از وروديهاي آشوب ساز را ترميم كنند و سيستم را به وضعيت ثبات بازگردانند. مانند ايجاد ائتلافهاي جديد يا اقدام براي نابودي ورودي آشوب ساز. اما شرايط محيطي، مجموع آن عواملي را شامل ميشود كه با قرارگرفتن در كنار ورودي آشوب ساز يا ساز و كار تنظيم كننده، سيستم را با ثبات يا بيتفاوتي روبهرو ميكند.
آنچه در هر سيستم، اهميت زيادي دارد، مكانيزم كنترل يا تنظيم كنندهِ آن است كه وظيفهِ تنظيم الگوهاي رفتاري و كنترل سيستم را به عهده دارد. اين مكانيزم در صورت كارآمد بودن ميتواند وروديهاي اختلالآفرين را كنترل و از بروز تغيير و بيثباتي در سيستم جلوگيري كند، اما چنانچه نظام كنترل ناكارآمد شود، بين واحدهاي درون سيستم، بروز تعارض و برخورد را شاهديم و در اين صورت، قدرت مداخلهگر به عنوان مكانيزم كنترل كننده خارجي به خرده سيستم وارد ميشود و از تغيير و تحول در آن جلوگيري ميكند. البته، احتمال دارد كه قدرت مداخلهگر با آگاهي از ناكارآمدي مكانيزم كنترل خرده سيستم، به تعارضات دروني آن دامن بزند و با بهرهگرفتن از اين ناكارآمدي، زمينهها و مقدمات حضور خود را فراهم آورد.
حال ميكوشيم تا با استفاده از اين چهارچوب نظري، رخدادهاي تنشآميز سه دههِ پاياني قرن بيستم را در خرده سيستم خليجفارس بررسي و در قالب آن، سه جنگ اين منطقهِ استراتژيك را بهطور مقايسهاي، تجزيه و تحليل كنيم.
خرده سيستم خليجفارس
از نظر تاريخي، كشف ذخاير عظيم نفت و نياز روز افزون جهان صنعتي به اين مايهِ حياتي در اوايل قرن بيستم سبب شد تا منطقهِ خليجفارس بهتدريج، از حاشيه خارج و به خرده سيستم بسيار تأثيرگذاري در نظام جهاني تبديل شود. اين سيستم از زمان شكلگيري تا به حال، ساختارها، فرآيندها، كارگزاران و سازوكارهاي كنترلي متفاوتي را تجربه كرده است. از همان آغاز، كشورهاي عرب حاشيهِ خليجفارس شامل عربستان سعودي، كويت، امارات متحده عربي، عمان، قطر و بحرين، كه در مجموع، بزرگترين ذخاير نفت جهان را در اختيار دارند، هسته يا بخش مركزي خرده سيستم خليجفارس را تشكيل ميدادند و دو كشور ايران و عراق بازيگران و اجزاي پيراموني اين سيستم بودند، هرچند عراق از نظر متغيرهاي نژادي، زباني و اجتماعي با هسته، سنخيت بيشتري داشت. تا اوايل دههِ70 انگلستان نقش قدرت و نظام مداخلهگر و مكانيزم كنترل را در خليجفارس ايفا ميكرد و پس از آن، جاي خود را به امريكا داد (شكل 2). هر چند طي سالهاي حضور انگلستان در منطقه، تنشهايي بين برخي از اعضاي هسته و پيرامون و حتي با قدرت صاحب نفوذ در خرده سيستم خليجفارس بروز كرد، اما اقتدار بلا منازع بريتانيا در سراسر خاورميانه مانع از بروز هرگونه تغيير و تحولي در درون اين سيستم شد. در تمام اين مدت، تأمين امنيت صادرات نفت از خليجفارس به سوي كشورهاي صنعتي و جلوگيري از ظهور قدرتي منطقهاي يا فرامنطقهاي خطرناك براي سيطرهِ انگلستان در منطقه، هدف اصلي قدرت مداخلهگر بود. نقش كليدي دولت انگلستان با همكاري امريكا در طراحي و اجراي كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332 عليه دولت دكتر محمد مصدق، كه با حمايت علما و مردم نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران را رهبري ميكرد، يكي از نمونههاي بارز نقشآفريني قدرت مداخلهگر در حفظ وضع موجود در خليجفارس به نفع جهان غرب بود. پس از اين كودتا، دولت انگلستان براي مقابله با هرگونه تحركات ضدسيستمي در منطقه، دولتهاي ايران، تركيه و پاكستان را به انعقاد پيمان نظامي بغداد وادار كرد تا ساز و كار كنترل را بومي كند؛ زيرا، امپرياليسم نو، پا در مرحلهِ نويني از حيات خود گذاشته بود كه حضور و دخالت مستقيم آن در ساختارهاي منطقهاي با واكنش شديد روبهرو ميشد، اما پيمان نظامي بغداد با سقوط رژيم شاهنشاهي در عراق و به قدرت رسيدن ناسيوناليستهاي تندرو در اين كشور فروپاشيد و نتوانست مقاصد انگلستان را تحقق بخشد. همچنين، با به قدرت رسيدن ناسيوناليستها و سپس، حزب بعث در عراق، اين كشور به؛ عنصر آشوبگري در خرده سيستم خليجفارس تبديل شده بود كه كنترل و مهار آن براي ثبات و امنيت مطلوب غرب در منطقه بسيار حياتي محسوب ميشد؛ بنابراين، مكانيزم كنترل ديگري با نام دكترين نيكسون يا ژاندارمي خليجفارس با محوريت نظامي ايران تحت حكومت پادشاهي محمدرضا پهلوي و نفوذ مالي عربستان سعودي در اوايل دههِ 70 (1350 شمسي) طراحي و اجرا شد. با تعبيهِ سازوكار تنظيم كنندهِ جديد، خرده سيستم خليجفارس به مرحلهِ نويني از حيات خود پاگذاشت و ايران، يكي از كشورهاي پيراموني اين سيستم، مأموريت يافت در كنار كنترل عراق، ديگر بازيگر پيراموني، ثبات و امنيت منطقه را نيز تأمين كند و مسير صادرات نفت به سوي جهان را باز و امن نگه دارد.
دههِ 70 ايران در نقش مكانيزم كنترل خليجفارس
در دههِ70، سياست دولت امريكا مبني بر دخالت مستقيم در مناقشات منطقهاي با پوشش جلوگيري از گسترش كمونيزم با شكست روبهرو شد. اين سياست كه پس از جنگ جهاني دوم، براي پر كردن خلا‡ ناشي از خروج قدرتهاي اروپايي آسيب ديده از جنگ از مناطق جهان سوم و مقابله با جنبشهاي ماركسيستي اتخاذ شده بود، نزديك به 25 سال دولت امريكا را به ژاندارم جهان و مدافع آنچه كه جهان آزاد در مقابل پردههاي آهنين خوانده ميشد، تبديل كرده بود. در اين مدت، نيروهاي نظامي و ناوگانهاي دريايي امريكا در كره، ويتنام و جمهوري دو مينيكن حضور يافتند و پايگاههاي نظامي آن در سراسر جهان برپا شد. البته، اين سياست با شكست امريكا در جنگ ويتنام ناكام ماند و دولت اين كشور با بحران بيصلاحيتي بينالمللي روبهرو شد. سياست جايگزين در قالب دكترين نيكسون - كسينجر با نام شكلدهي آيندهِ آسيا از طريق دستهاي آسيايي در آغاز دههِ 70 تبلور يافت. براساس سياست جديد، مسئوليت تأمين امنيت آن مناطقي از جهان كه جزء منطقهِ بزرگ(1) به شمار ميرفت و طبق برنامهريزي منطقهِ بزرگ(2) شوراي روابط خارجي امريكا در سالهاي 1941-1942، از نظر استراتژيك براي كنترل جهان، ضروري بود، به ژاندارمهاي منطقهاي واگذار ميشد. تقويت قدرتهاي منطقهاي و واگذاري مسئوليت حفظ ثبات و امنيت مناطق به آنها هدف اساسي امريكا در سياست جديد بود. هنري كسينجر، وزير خارجه وقت امريكا و از طراحان سياست منطقهاي كردن امنيت، در اين باره ميگويد: <امريكا نميتواند مسئوليت حفظ امنيت تمامي نقاط جهان را برعهده گيرد. هنگامي كه كشورهاي دوست، مانند ايران، خود حاضر به قبول مسئوليت دفاع از صلح و امنيت منطقه خود هستند، بايد آنها را تقويت و حمايت كرد>.
بر اساس طرح جديد، در منطقهِ خليجفارس، ساختار سياسي - نظامي و مالي دو پايهاي شكل گرفت كه در آن، دو كشور ايران و عربستان سعودي به دو قدرت مسلط منطقه تبديل شدند. در اين ساختار، كه امريكاييان آن را ستون دوقلو ميناميدند، نقش نظامي مسلط در خليجفارس، به ايران و نقش مالي به عربستان سعودي واگذار شده بود تا با استفاده از دلارهاي نفتي و دامنهِ نفوذش در روند تحولات منطقه تأثيرگذار باشد و حفظ ثبات در خرده سيستم خليجفارس، تأمين ارزان نفت را براي جهان تضمين كند. بدين ترتيب، ايران به دليل برخورداري از امكانات بالقوه، مانند جمعيت زياد، سواحل طولاني در خليجفارس و منابع سرشار نفت و درآمدهاي كلان حاصل از آن، نقش مكانيزم كنترل يا ژاندرم منطقه را به عهده گرفت. به دنبال آن، انبوه مستشاران امريكايي براي بازسازي ارتش ايران به سوي اين كشور سرازير شدند و نيروهاي مسلح آن را كاملاً در اختيار گرفتند. سيل سرسامآور سلاحها و تجهيزات نظامي به يُمن درآمدهاي سرشار ناشي از افزايش ناگهاني قيمت نفت به سوي ايران سرازير و اين كشور در دههِ 70 به بزرگترين خريدار اسلحه در جهان سوم تبديل شد. بدينترتيب، هزينههاي نظامي ايران 27 درصد كل بودجه آن را به خود اختصاص داد. در نتيجه، اين كشور در مدت كوتاهي، با حمايتها و پشتيباني بيدريغ امريكا، به بازوي نظامي بلوك غرب در خليجفارس تبديل شد و توانست در سراسر دههِ 70، دوران طلايي ثبات و امنيت و موازنهِ قوا را در اين منطقه از جهان برقرار و از هرگونه تغييري در ساختار خرده سيستم خليجفارس جلوگيري كند. عملكرد ايران به عنوان ژاندارم منطقه در برقراري توازن و كنترل بحرانهاي حاد و مهمتر از همه، تداوم جريان نفت به سوي غرب و حفظ منافع امريكا، آن را به صورت الگوي موفقي در اجراي سياستهاي منطقهاي درآورد.
ايران با استفاده از امتياز نقش و موقعيت جديد در سيستم منطقهاي توانست بدترين همسايه خود (نامي كه شاه به عراق داده بود) را كنترل كند و به انزوا بكشاند. همچنين، با كمك سيا و حمايت گسترده از قيام مسلحانهِ كردهاي بارزاني عليه دولت بعث عراق، توان نظامي اين كشور را به شدت تحليل برد و تلفات و خسارتهاي سنگيني را بر تجهيزات، تأسيسات نظامي و اقتصادي آن وارد آورد تا آنجا كه صدام حسين، معاون وقت رياست جمهوري عراق، اعتراف كرد: <طي مدت يكسال جنگ با كردهاي شمال، ارتش عراق بيش از شانزده هزار كشته و زخمي داد و تلفات غيرنظاميان بيش از شصت هزار نفر بود>. وي با اشاره به صدمات سنگين وارد شده بر ارتش عراق فاش كرد: <تنها سه بمب به عنوان اسلحهِ سنگين در اختيار نيروي هوايي باقيمانده بود>.
در نتيجهِ شرايط جديد، رهبران عراق چارهِ كار را در حل و فصل اختلافات خود با ايران ديدند و در سال 1975، پس از ملاقات محمدرضا پهلوي و صدام حسين، معاون رئيس جمهوري عراق، در جريان اجلاس سران دولتهاي صادر كنندهِ نفت(اپك) در الجزيره و با ميانجيگري هواري بومدين، رئيس جمهور وقت الجزاير، دو طرف در مورد حل و فصل اختلافات به توافق رسيدند و پس از چند دوره مذاكره، معاهدهِ صلح را امضا كردند. امضاي اين معاهده به ظاهر، به نيم قرن اختلاف و مناقشهِ دو كشور پايان داد و ايران پس از سالها محروميت از حقوق خود در اروندرود، با تعيين خط آبي تالوگ حاكميت بر اين آبراه را بازيافت. در مقابل، دولت عراق نيز خشنود از فرصت به دست آمده، توجه خود را به بازسازي نظامي و اقتصادي كشور معطوف كرد و كوشيد با اتخاذ خط مشي جديد در سياست خارجي و نزديكي به بلوك غرب موقعيت خود را در خرده سيستم خليجفارس باز تعريف كند. در اين ارتباط، عراق، كه از سال 1972 پيمان دوستي و همكاري نظامي - اقتصادي با شوروي داشت، آرام آرام، به سوي غرب گرايش يافت و در سال 1976، قراردادي نظامي را با فرانسه منعقد كرد. در پي آن، پاريس به بزرگترين منبع تسليحاتي عراق در سالهاي 1977 - 1978 تبديل شد و كارشناسان فرانسوي نيروي هوايي اين كشور را تجديد سازمان و با حدود شصت فروند ميراژ اف - 1 تجهيز كردند. در اواخر دههِ 70 بودجهِ نظامي عراق به 63 درصد افزايش يافت و اين كشور با خريد بيش از شش ميليارد دلار تجهيزات نظامي، موقعيت سياسي - نظامي خود را در منطقه ارتقا بخشيد. قدرتيابي مجدد عراق نگراني شاه ايران، ژاندارم خليجفارس و حتي دولت امريكا را برانگيخت و سازمان سيا در گزارشي در سال 1979 تصريح كرد: <قدرت نظامي عراق تهديدي براي منطقه و منافع امريكا در آن است>. در اين زمان، ارتش عراق به يكي از قويترين ارتشهاي منطقه تبديل شده بود و ميتوانست بيش از يك ميليون نفر را براي جنگ بسيج كند؛ ارتشي كه هم، به منابع تسليحاتي شرق و هم، به جنگ افزارهاي غرب مجهز و با برنامهريزي چند سالهاي توانسته بود، به رقيب قدرتمندي براي ارتش ژاندارم منطقه تبديل شود. در مورد چگونگي شكلگيري اين قدرت نظامي صدام حسين در تابستان سال 1980 گفت: <ما از زمان امضاي قرارداد 1975 الجزاير، نه سكوت كردهايم و نه به رخوت و سستي دچار شدهايم، بلكه از آن زمان و پس از درگيري در جنگي فرسايشي با شاه، توان و قدرت نظامي و اقتصادي خود را در مدت هفت سال افزايش دادهايم>.
بدينترتيب، دههِ 70 در شرايطي به پايان خود نزديك ميشد كه دو قدرت پيراموني در خرده سيستم خليجفارس (ايران و عراق) دور جديدي از تقابل را آغاز كرده بودند. هرچند ايران همچنان، تحت حمايت همه جانبهِ امريكا ژاندارم منطقه محسوب ميشد، اما بازيگران ديگر نظام بينالملل (فرانسه و شوروي) هريك در چهارچوب منافع ملي و اهداف منطقهاي خود، نقش جديدي را براي عراق ترسيم ميكردند؛ نقشي كه در دههِ 80، بر همگان آشكار شد و بدينترتيب، خرده سيستم خليجفارس مرحلهِ نويني از حيات خود را آغاز كرد.
دههِ 80؛ عراق در نقش مكانيزم كنترل خليجفارس
در 22 بهمن ماه سال 1357 (فوريهِ سال 1979)، در ميان ناباوري جهانيان، پس از حدود شش ماه اعتصاب و اعتراضات مردمي، انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد. با پيروزي اين انقلاب، ژاندارم امريكا در منطقه و در واقع، مكانيزم كنترل خرده سيستم خليجفارس فروپاشيد و موازنهِ قوا در سطح كشورهاي منطقه به نفع بازيگر پيراموني ديگر اين سيستم، يعني عراق به هم خورد. روزنامهِ واشنگتن استار در تابستان سال 1980 وضعيت پيش آمده در خليجفارس را چنين تشريح كرد: <امريكا در دههِ 70 توانست امنيت و ثبات خليجفارس را بر دو ستون ايران و عربستان سعودي استوار كند، اما يكي از اين دو ستون، يعني ايران خرد شد و فرو پاشيد و بدينترتيب، توازن قوا در خاورميانه برهم خورد و بر شدت تخاصمات منطقهاي و رقابتهاي بينالمللي
افزوده شد>.
با فروپاشي سازوكار تنظيم كننده يا همان ساختار امنيتي خليجفارس با ژاندارمي شاه ايران، فرصتي طلايي براي عراق پديد آمد تا به عنوان دومين قدرت پيراموني سيستم منطقه، جاي خالي رقيب را پر كند و به آرزوي ديرينهِ خود، يعني رهبري منطقه و پركردن خلا‡ ناشي از قدرت ايران دست يابد. تحليل دولتمردان عراقي از شرايط پيش آمده چنين بود كه با فروپاشي نظام شاهنشاهي و از هم پاشيدن ارتش و تأسيسات اصلي آن، ايران توانايي انجام نقشي را نخواهد داشت كه تاكنون، به عهده داشته است؛ بنابراين، عراق تنها كشوري است كه ميتواند با استفاده از اين موقعيت خلا‡ ايجاد شده را پركند و در امنيت خليجفارس نقش اساسي ايفا كند؛ اقدامي كه بايد با برنامهريزي، دقت، سرعت و مداومت كامل انجام ميگرفت. راهكار و استراتژي دستيابي بدين مقصود و دست يازيدن به نقش مكانيزم كنترل در منطقه نيز چنين طراحي شده بود: <حملهِ نظامي به ايران با وارد آوردن ضربه مؤثري كه به شكست اين كشور منتهي شود>. اين، تنها راه شناسايي موقعيت جديد و اثبات شايستگيهاي سياسي - نظامي عراق براي به دست گرفتن نقش بر زمين ماندهِ ايران در خرده سيستم خليجفارس در نزد دنياي عرب بود.
از سوي ديگر، بازيگران اصلي نظام بينالملل كه از پيامدهاي انقلاب اسلامي ايران بيمناك بودند و آن را خطري براي اعضاي هستهِ مركزي سيستم خليجفارس و در سطح گستردهتر، خاورميانه ميديدند، با رضايت خاطر حاضر شدند تا دولت بعث عراق به نمايندگي از آنها مكانيزم تنظيم كنندهِ منطقه باشد و با كنترل انقلاب اسلامي، خطر آن را براي كشورهاي منطقه از بين ببرد و امنيت جريان نفت را تأمين كند. برژينسكي، مشاور امنيت ملي دولت كارتر، سياست جايگزيني عراق بهجاي ايران زمان شاه را اين چنين تئوريزه كرده بود: <استراتژي امريكا در مقابل انقلاب اسلامي بايد تقويت دولتهايي باشد كه توان انجام عمليات نظامي عليه رژيم خميني را دارا هستند>. در زمان اتخاذ اين سياست، عراق تنها كشوري بود كه ميتوانست مصداق آن باشد؛ چرا كه اين كشور هم، قدرت نظامي و هم، انگيزههاي لازم را براي توسل به جنگ همه جانبهاي عليه جمهوري اسلامي ايران داشت.
پس از پيروزي انقلاب در ايران، دولت بعث عراق نوزده ماه را به تدارك، آماده سازي و فضاسازي داخلي، منطقهاي و جهاني پرداخت و سپس، با ايجاد وحشت و هراس در كشورهاي كوچك حاشيهِ خليجفارس نسبت به انقلاب اسلامي، خود را سپر ملل عرب و شمشير جهان عرب قلمداد كرد تا زير پوشش اين عناوين، افكار عمومي را نسبت به پذيرش نقش جديد خود در مهار انقلاب سركش ايران و تنظيم مجدد مناسبات اجزاي خرده سيستم خليجفارس آماده كند. بدين ترتيب، تمامي شرايط براي آغاز مأموريت دولت عراق فراهم آمد و آتش نخستين جنگ خليجفارس شعلهور شد. سرانجام، در 22 ماه سپتامبر سال 1980
(31 شهريور ماه سال 1359)، ارتش عراق جنگ برقآسا و تمام عياري را عليه جمهوري اسلامي ايران آغاز كرد كه بر اساس برنامهريزي طراحان آن، بايد طي شش روز با كنترل انقلاب اسلامي ايران پايان مييافت و دولت عراق عامل جديد تنظيم كنندهِ مناسبات منطقهاي (ژاندارم خليجفارس و رهبر جهان عرب) ميشد. اما پيشبينيهاي دولت عراق درست از آب در نيامد و آغاز كنندهِ جنگ، لزوماً، پيروز و پايان دهندهِ آن نشد و نيروهاي عراقي بهرغم تصرف بيش از 350 هزار كيلومتر از خاك ايران، حدود 35 روز در پشت دروازههاي خرمشهر زمينگير شدند.
در نتيجه، استراتژي جنگ برقآساي آنان با شكست روبهرو شد و جنگي را كه براي شش روز طراحي كرده بودند، هشت سال طول كشيد. هرچند ايرانيان در يكي دو ماه نخست جنگ، غافلگير و در نتيجه منفعل شدند، اما با دفاع مردمي و جنگ چريكي از سقوط شهرهاي مهم مرزي به دست عراقيها جلوگيري كردند. آنان پس از تثبيت جبهههاي جنگ و زمينگير كردن ارتش عراق در پشت شهرهاي بزرگ، به بازسازي سياسي و نظامي پرداختند و با فرارسيدن دومين سال جنگ، حملههاي خود را براي باز پسگيري مناطق اشغالي آغاز كردند. سال دوم جنگ به پايان نرسيده بود كه نيروهاي ايراني با آزادسازي 80 درصد از مناطق اشغال شده به پشت مرزهاي بينالمللي رسيدند و آمادهِ تهاجم به داخل خاك عراق براي تداوم دفاع مشروع تا تنبيه متجاوز شدند. طبق تمامي شواهد، مكانيزم كنترل ايران از سوي عراق شكست خورده بود و جمهوري اسلامي ايران ميرفت تا با پشت سرگذاشتن مانع عراق قواعد بازي در سطح منطقهاي و بينالمللي را دگرگون كند و به قدرت بلامنازع منطقه تبديل شود؛ قدرتي كه بهشدت با منافع بازيگران نظام بينالملل در خليجفارس تعارض داشت. با درك اين مسئله، كه نتيجهِ تغيير توازن در جنگ به نفع ايران بود، بازيگران صاحب نفوذ در خليجفارس (امريكا، انگليس، فرانسه و حتي شوروي) عملاً، در حمايت از عراق وارد عمل شدند و به كمك ميلياردها دلار كمكهاي كشورهاي ساحلي خليجفارس (اعضاي هستهِ مركزي) سيل جنگافزارها و تجهيزات مدرن و فوق مدرن خود را براي جلوگيري از سقوط عراق به اين كشور روانه كردند. در اين مسير، هر چه موفقيتهاي ايران در جبهههاي جنگ برجستهتر ميشد، كميت و كيفيت كمكها به عراق نيز افزايش مييافت، تا بدانجا كه برخي از سلاحهاي ممنوع، مانند سلاحهاي تركيبي شيميايي و حتي جنگ افزارهاي بيولوژيك در اختيار اين كشور قرار گرفت، با وجود اين، ايرانيان همچنان، در جبهههاي جنگ ابتكار عمل را در دست داشتند و با انجام عملياتهاي بزرگ ابتكاري در درون دژهاي دفاعي عراق نفوذ كردند و به پيش رفتند. بدينترتيب، در سال 1364، به بزرگترين پيروزي خود دست يافتند و با عمليات پيچيدهاي بندر فاو در ساحل خليجفارس را تصرف كردند و در كنار سواحل مرزي كويت از حاميان اصلي عراق، مستقر شدند. يكسال بعد در زمستان سال 1365، با عمليات كربلاي 5 دژ شلمچه را نيز فرو ريختند؛ دژي كه كارشناسان نظامي آن را نفوذ ناپذيرترين خطوط جنگي ناميده بودند. بدين ترتيب، در مدرنترين تجهيزات زرهي و پيشرفتهترين طرحهاي دفاعي پيشنهادي كارشناسان نظامي روسي و امريكايي رخنه ايجاد شد. در اين ميان، امريكا قدرت اصلي صاحب نفوذ در خليجفارس، چارهِ كار را در حضور مستقيم و بيواسطه در منطقه و در تقابل با جمهوري اسلامي ايران يافت؛ بنابراين، نخست قطعنامهِ 598 را در شوراي امنيت سازمان ملل به تصويب رساند تا از نظر حقوقي، حضور نظامي خود را در منطقه موجه كند و سپس، به دعوت كويت تحت پوشش اسكورت نفتكشها، ناوگان نظامي خود را سپر حملات ايران قرارداد و زماني كه با واكنشهاي نظامي جمهوري اسلامي روبهرو شد،عملا،ً جنگ كم شدتي را عليه اين كشور آغاز كرد و بخشي از ناوگان دريايي آن را از بين برد. حمله به كشتي ايران اجر، سكوهاي نفتي و ساقط كردن هواپيماي مسافربري ايران، تشديد گام به گام فشار بر جمهوري اسلامي بود تا به نظام بينالمللي موجود گردن نهد و از تلاش براي ايجاد تغيير در ساختار قدرت در منطقهِ خليجفارس دست بكشد؛ قدرتي كه تأمين كنندهِ منافع غرب و حتي بلوك شرق بود. در اثر فشارهاي بينالمللي و تغيير و تحولي كه در جبهههاي جنگ در ماه پاياني سال 1366 و اوايل سال 1367 اتفاق افتاد و نيز انجام سلسله حملات نظامي حساب شدهِ ارتش عراق و باز پسگيري مناطق تحت كنترل نيروهاي ايراني، عملا،ً ايران اهرمهاي فشار خود را از دست داد و با اكراه قطعنامهِ 598 را پذيرفت. با پذيرش قطعنامهِ 598 و آغاز مسير اجرايي آن پس از فراز و نشيبهايي، سرانجام، آتش جنگ هشت سالهِ ايران و عراق فرونشست، اما از درون خاكسترهاي اين جنگ، جنگ ديگري شعلهور شد. دولت بعث عراق كه هشت سال به عنوان مكانيزم كنترل ايران در مقابل انقلاب اسلامي ايستاده و از كشورهاي منطقه و منافع غرب دفاع كرده بود، پس از پايان جنگ با ايران، نه تنها آن پاداش را كه در انتظارش بود، دريافت نكرد، بلكه با انبوه مطالباتي روبهرو شد كه كشورهاي همسايه و ديگران طي جنگ در اختيارش گذاشته بودند. اكنون، دولت بعثي عراق كه جنگ با ايران را براي حفظ كشورهاي منطقه از امواج انقلاب اسلامي و تأمين امنيت جريان نفت به غرب آغاز كرده بود، با يك ارتش تا دندان مسلح، تنها انبوهي از مشكلات داخلي، ميلياردها دلار بدهي خارجي را پيش رو داشت، ضمن آنكه كشورهاي عرب همسايه و قدرتهاي صاحب نفوذ در خليجفارس نيز پس از كاهش خطر انقلاب اسلامي، تاريخ مصرف عراق را تمام شده ميدانستند و حاضر نبودند بيش از اين، نقشي براي اين كشور در ساختار قدرت منطقه قائل شوند و حتي درخواستهاي مكرر آن را براي پيوستن به شوراي همكاري خليجفارس بي پاسخ گذاشتند. همچنين، اين كشورها عراق و قدرت نظامي آن را ديگر نه يك مكانيزم كنترل، بلكه عنصر آشوب و مُخّل خرده سيستم خليجفارس ميديدند؛ چرا كه هرچند از نظر آنان، جمهوري اسلامي ايران و به دنبال آن، انقلاب اسلامي كاملاً مهار نشده، اما تضعيف شده بود. دوم آنكه، با حضور قدرتهاي بزرگ در خليجفارس، ديگر منطقه، به ژاندارم نيازي نداشت تا كشوري، مانند عراق ايفاگر نقش آن باشد. در چنين شرايطي، دولت بعث عراق چارهِ برونرفت از سرنوشت محتوم انزوا در سيستم منطقه را، در آن ديد تا با استفاده از ارتش مجرب و تا دندان مسلح خود، موقعيت بهتري را در ساختار قدرت منطقهاي به دست آورد؛ بنابراين، در 2 ماه اوت سال1990، جنگ دوم خليجفارس را آغاز كرد تا برخلاف دههِ 80، در اين دهه، نقش ياغي را در خرده سيستم خليجفارس بازي كند.
عراق؛ تغيير نقش از مكانيزم كنترل به عامل اختلال در سيستم
عراق قريب به يك دهه، نقش مكانيزم كنترل را در خرده سيستم خليج فارس ايفا كرد و با تحميل هشت سال جنگ به جمهوري اسلامي ايران كوشيد انقلاب اسلامي را مهار و از صدور آن به ديگر كشورهاي هستهِ مركزي سيستم جلوگيري كند. در اين راه، بيش از هفتاد ميليارد دلار كمكهاي نقدي و غير نقدي كشورهاي خليج فارس و پيشرفتهترين سلاحها و تجهيزات بيش از هشتاد كشور جهان را نيز در اختيار داشت. به همين علت، هنگامي كه جنگ ايران و عراق با پذيرش قطعنامهِ 598 شوراي امنيت سازمان ملل از سوي جمهوري اسلامي ايران در تابستان سال 1988 (1367) به پايان رسيد، عراق يكي از ده ارتش بزرگ و مجهز دنيا را دراختيار داشت. نيروي زميني آن 425 هزار نفر در حال خدمت و 850 هزار نفر ذخيره به اضافه 150 هزار نفر نيروهاي گارد رياست جمهوري و 26 هزار نفر نيروهاي ويژهِ گارد را در برميگرفت. اين نيرو به 5500 تا 6700 دستگاه تانك مدرن از نوع تي - 72 و تي - 75، 2300 دستگاه تانك سبك، 7100 دستگاه خودرو و نفربرزرهي، 3500 آتشبار توپخانه، 300 سكوي پرتاب موشك زمين به زمين، 5000 خمپارهانداز، 600 سكوي بزرگ پرتاب موشك زمين به هوا و 1700 سكوي سبك موشكهاي زمين به هوا مجهز بود. نيروي هوايي آن هم 20 فروند بمب افكن و بيش از 500 فروند جنگنده، 160 فروند بالگرد تهاجمي و 424 فروند بالگرد ترابري و خدماتي را در اختيار داشت.3 افزون بر اينها، ارتش عراق به مخوفترين سلاحهاي شيميايي تركيبي و ميكروبي مجهز بود كه كشورهايي همچون امريكا، آلمان فدرال، انگليسي، شورروي و ... طي هشت سال جنگ با ايران در اختيارش گذاشته بودند. همچنين تجربهِ زيادي در كاربرد اين گونه سلاحهاي كشتار جمعي به دست آورده بود. بدينترتيب، دولتمردان بغداد با در اختيار داشتن چنين قدرت نظامي، انتظار داشتند پس از هشت سال جنگ نيابتي عليه ايران، بازيگران اصلي نظام بينالملل، نقش عراق را به عنوان مكانيزم تنظيم كننده يا به عبارت ديگر ژاندارمي خليج فارس به رسميت بشناسند، اما آن ديدگاه و اقبال منطقهاي و جهاني سالهاي آغازين دههِ 80 نسبت به عراق در پايان اين دهه، تغيير بنياديني كرده بود و چنين به نظر ميرسيد كه تاريخ مصرف دولت بعث عراق در سيستم منطقهاي و بينالمللي به پايان رسيده است. هرچند اين كشور توانسته بود به يمن دلارهاي نفتي كشورهاي همسايه و سيل كمكهاي نظامي و غير نظامي شرق و غرب، جمهوري اسلامي ايران را هشت سال درگير جنگ كند و از ايفاي نقش مؤثر در تحولات منطقهاي بازدارد، اما به دليل ارتكاب جنايتهاي جنگي و كاربرد گستردهِ سلاحهاي شيميايي عليه نظاميان و غير نظاميان ايراني، به ويژه پس از بمباران شيميايي حلبچه، كه بيش از پنجهزار كشته بر جاي گذاشت، در نزد افكار عمومي جهان مطرود و منفور شده بود. افزون بر اين، كشورهاي منطقه كه خطر انقلاب اسلامي را كنترل شده تلقي ميكردند، نه تنها ديگر به مدافع دروازههاي شرقي جهان عرب - نامي كه برخي كشورهاي عرب به هنگام آغاز جنگ با ايران به عراق داده بودند. - نيازي نميديدند، بلكه نسبت به اهداف منطقهاي عراق با سوءظن مينگريستند و قدرت نظامي آن را تهديدي عليه امنيت و ثبات منطقه ميدانستند. در واقع، در اين زمان، تهديد عراق جايگزين ترس از انقلاب اسلامي شده و استعداد نظامي آن، توازن و تعادل را در خرده سيستم خليج فارس بر هم زده بود؛ بنابراين، مهار و كنترل فوري نياز داشت. ايران ديگر بازيگر پيراموني سيستم، كه در دههِ 70، نقش مكانيزم كنترل منطقهاي، به ويژه مهار عراق را با موفقيت ايفا كرده بود، اكنون، خسته از جنگ طولاني و سنگين، به التيام جراحتهاي ناشي از آن مشغول بود و نه تنها توان و آمادگي لازم را براي ايفاي نقش گذشته نداشت، بلكه در نظام سياسي آن، هيچگونه اعتقاد و ارادهاي براي پذيرش نقش مهار عراق به نفع كشورهاي منطقه و تأمين امنيت جريان صدور نفت به سوي غرب وجود نداشت. همچنين، ساختار بينالمللي نيز جمهوري اسلامي ايران را همچنان، تهديدي عليه منافع خود تلقي ميكرد و حاضر به اعطاي نقش و امتيازي به آن نبود، طوري كه استراتژي مهار دو گانه را همچنان در منطقه دنبال ميكرد. به عبارت ديگر، در پايان اين دهه، استراتژي مهار ايران از سوي عراق در آغاز دههِ 80 جاي خود را به استراتژي مهار همزمان ايران و عراق داده بود. در اين زمان، به دليل فقدان مكانيزم كنترل منطقهاي، امريكا، بازيگر مداخلهگر و صاحب نفوذ در خرده سيستم خليجفارس، مستقيماً، نقش مكانيزم كنترل را بر عهده گرفت تا از كشورهاي هستهِ مركزي، مهمترين توليد كنندگان نفت، در مقابل دو قدرت پيراموني (ايران و عراق) حمايت كند. هر دو كشور ايران و عراق با استقرار نظم جديد در منطقه به شدت مخالف و ايفاي نقش منطقهاي متناسب با منافع و قدرت ملي خود را خواستار بودند. البته، در اين ميان، دولت بعث عراق بر خلاف جمهوري اسلامي ايران، براي دستيابي به نقش مطلوب خود، به زور و قدرت نظامي متوسل شد و در 8 ماه اوت سال 1990 (17 مرداد ماه سال 1367)، در حملهِ نظامي برقآسايي كشور كوچك كويت را اشغال كرد. چند ماه پيش از اين، عراق ادعا كرده بود كه حوزهِ نفتي زوميله كه درخاك كويت قرار دارد، به عراق متعلق است و اين كشور را متهم كرده بود كه نفت منطقهِ مزبور را به سرقت برده است. به همين دليل، پرداخت 4/2 ميليارد دلار غرامت را خواستار شد. از سوي ديگر، دولت عراق، كه از جانب كويت و ديگر كشورهاي همسايه براي بازپرداخت وامهاي خود به آنها كه طي هشت سال جنگ با ايران در اختيارش گذاشته شده بود، تحت فشار قرار داشت، كويت را متهم كرد كه با افزايش توليد نفت كاهش قيمت نفت را باعث شده و حدود چهارده ميليارد دلار خسارت به اين كشور وارد كرده است.4 مبلغي كه معادل وامهاي مطالباتي كويت از دولت عراق بود و بغداد با اين ادعا ميكوشيد تا كويت را به چشمپوشي از مطالبات خود وادار كند.
با اشغال كويت، يكي از كشورهاي هستهِ مركزي خرده سيستم خليجفارس به عنوان كشوري داراي هويت مستقل، از هستي ساقط و به خاك عراق ملحق شد. پيامد فوري چنين واقعهاي اين بود كه دولت بعث عراق با تصاحب ذخاير عظيم نفت كويت، بر 20درصد از ذخاير نفت جهان تسلط مييافت و با چنين تواني ميتوانست بسياري از معادلات منطقهاي و بينالمللي را برهم زند. در صورت تثبيت موقعيت عراق در كويت، كشور جديد، نه تنها به قدرت بلامنازع منطقه تبديل ميشد، بلكه با استفاده از ابزار نفت و تأثير گذاري بر تصميمگيريهاي اپك، نظم نوين جهاني دولت امريكا را به چالش ميكشيد. با درك چنين پيامدي بود كه جورج بوش، رئيس جمهور وقت امريكا، اعلام كرد: <اگر ازكشورهاي حوزهِ خليجفارس حمايت نكنيم، كنترل نفت منطقه به دست صدام خواهد افتاد؛ موضوعي كه بر زندگي و صنعت ما، كه به نفت وابسته است، تأثير خواهد گذاشت>.5
استقرار نظام كنترل فرامنطقهاي و بينالمللي
اقدام عراق در اشغال كويت، آخرين ضربه به مكانيزم كنترل در منطقهِ استراتژيك خليجفارس بود؛ مكانيزمي كه با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 آسيب جدي ديد، با ورود عراق تا حدي ترميم شد و طي هشت سال جنگ عراق عليه ايران، ناكارآمدي آن به اثبات رسيد. با وجود اين، مرگ قطعي اين مكانيزم زماني فرا رسيد كه عراق عليه نظام نيمبند موجود طغيان كرد و كوشيد تا با تغيير ساختار و تقسيم قدرت در سيستم منطقهاي، موقعيت و نقش خود را باز تعريف كند. در اين زمان، جمهوري اسلامي ايران، نه ميتوانست و نه ميخواست نقش مكانيزم كنترل را در سيستم منطقهاي ايفا كند. از سوي ديگر، شش كشور عرب كه با تشكيل شوراي همكاري خليج (فارس) و نيروهاي واكنش سريع و سپر دفاعي مشترك ميكوشيدند مكانيزم كنترل درون هستهاي را بدون نياز به دو قدرت پيراموني ايران و عراق مستقر كنند، عملاً نشان دادند كه بدون حمايتهاي بازيگران مداخلهگر فرامنطقهاي توانايي حفظ بقاي خود و سيستم منطقه را ندارند. بدين ترتيب، با ورود قدرتهاي بزرگ غربي در پوشش ائتلاف براي آزادسازي كويت، مكانيزم كنترلي كه در تمام سالهاي پس از دههِ 70 در سايه عمل ميكرد و تنها در مواقع بحراني و به خطر افتادن سيستم منطقهاي ظاهر ميشد، به صحنه آمد و آشكارا، به ايفاي نقش تنظيم معادلات و مناسبات منطقهِ خليجفارس پرداخت.
ورود مستقيم مكانيزم كنترل فرامنطقهاي در معادلات خليجفارس با دو تحول بزرگ مصادف بود: نخست، گسترش موج اسلامگرايي متأثر از انقلاب اسلامي در دنياي اسلام و دوم، فروپاشي كمونيزم و اتحاد جماهير شوروي. پايههاي نظم نوين چه در سطح منطقهاي و چه در سطح جهاني، بر اين دو تحول استوار بود و در قالب آنها ريخته ميشد؛ نظمي كه جورج بوش اول، آن را نظم نوين جهان ميخواند. مراد از اين نظم ساختن جهاني مبتني بر ارزشهاي امريكايي، بود كه به ادعاي رهبران امريكا در نبردي طولاني موفق به شكست رقيب ديرينهِ خود، يعني كمونيزم شده بود. اشغال كويت از سوي ارتش عراق نخستين چالش و مبارزهطلبي عليه نظم نوين و ميدان آزموني براي دولت امريكا به عنوان طراح و مجري اصلي اين نظم محسوب ميشد. به همين دليل، ايالات متحده با عزم راسخ كوشيد از تمام ابزارهاي سياسي، حقوقي، اقتصادي و نظامي براي مقابله با چالش پيش آمده بهره گيرد و با سركوب عراق و آزادسازي كويت، اقتدار خود و نظم نوين را اثبات كند. در آغاز، شوراي امنيت سازمان ملل به پيشنهاد امريكا و چند كشور ديگر در نخستين هفتهِ تجاوز عراق به كويت با صدور قطعنامهاي مجازاتهاي تجاري فراگيري را عليه عراق اعمال كرد كه در نتيجهِ آنها، از تاريخ 6 ماه اوت سال 1990، با توقف صادرات نفت عراق، شريان حياتي اين كشور قطع شد. افزون بر اين، شوراي امنيت 15 ماه ژانويهِ سال 1991 را براي خروج نيروهاي عراقي از كويت تعيين كرد، اما دولت عراق از پذيرش قطعنامه و عقبنشيني نيروهايش ازخاك كويت سر باز زد. بدينترتيب، در 17 ماه ژانويهِ سال 1991، نيروهاي چندمليتي به رهبري امريكا رسماً، جنگ عليه عراق را آغاز كردند. در نخستين حملات، كه در ساعت 00:2 بامداد اين روز رخ داد، نيروهاي ائتلاف با استفاده از موشكهاي كروز مراكز فرماندهي وكنترل شبكهِ مخابراتي و دفاع هوايي عراق را هدف قرار دادند و منهدم كردند. در نخستين روز جنگ، ارتباط مايكرويو بين استانهاي عراق كاملاً قطع شد. بمبارانها و موشكباران عراق بيش از چهل روز به درازا كشيد و ضربات سنگيني بر پيكرهِ نظامي و اقتصادي اين كشور وارد آمد. پس از آن، عمليات نهايي زميني براي آزادسازي كويت از اشغال در شب 25 ماه فوريهِ سال 1991 ازچند محور آغاز شد و نيروهاي ائتلاف با استفاده از تاكتيكهاي پيچيده و با به محاصره درآوردن نيروهاي عراقي در كويت و مسدود كردن خطوط پشتيباني آنها توانستند پس از قريب به صد ساعت عمليات زميني، ارتش عراق را به عقبنشيني از كويت وادار كنند. با آزادسازي كويت، آتشبس در جبهههاي جنگ برقرار شد و با استقرار آتشبس، جنگ دوم خليجفارس نيز به پايان رسيد. پايان اين جنگ با انزواي دومين قدرت پيراموني خرده سيستم خليجفارس و حذف آن از معادلات منطقهاي و پايان دورهِ مكانيزم كنترل منطقهاي همراه بود و در پي آن، عصر مكانيزم كنترل مستقيم فرامنطقهاي در خليجفارس رسماً آغاز شد. اين مكانيزم طي دههِ 90، ظاهراً در تنظيم معادلات و مناسبات منطقهاي موفق عمل كرد و توانست دو كشور جمهوري اسلامي ايران و عراق را مهار كند، اما طي اين دهه، چند تحول مهم در مناسبات منطقهاي، به ويژه در جهان اسلام رخ داد كه خارج از كنترل مكانيزم مزبور بود. گرايش به اسلام سياسي از تشييع به اهل سنت تسري يافته بود؛ موضوعي كه غرب از آن با عنوان اسلامگرايي ياد ميكند. در پي اين تحول، اهل سنت، كه از دخالت دين در امور سياسي اكراه داشتند، بهشدت سياسي شده بودند. تشديد انتفاضه در فلسطين اشغالي، قدرتيابي طالبان در افغانستان، حوادث خونين الجزاير پس از پيروزي اسلامگرايان در انتخابات شهرداري، انفجار مقر نيروهاي امريكايي در ظهران عربستان سعودي و بسياري ديگر از حوادث ضد امريكايي ديگر در جهان اسلام، نظم نوين را به چالش ميطلبيد. در كنار اين تحولات، كانونهاي قدرت جديدي در صحنهِ بينالمللي ظهور كردند كه فراملي يا چند مليتي بودند و برخلاف كشورها، سرزمين و جغرافياي معيني نداشتند. اين كانونها يا هستههاي قدرت به پيشرفتهترين فناوري نظامي مجهز بودند و براي ضربه زدن به دشمنان خود از روشها و شيوههاي نامتعارف بهره ميگرفتند؛ شيوههايي كه دستگاههاي نظامي و امنيتي موجود در دولتها براي مقابله با آنها كمترين آمادگي را داشتند. گروه القاعده به رهبري شاهزاده اسامه بنلادن، مهمترين نماد اين هستههاي قدرت است. اين گروه با استفاده از شيوههاي جنگ نامتقارن توانست ضربات سنگيني را به امريكاي پاسدار نظم نوين جهاني وارد آورد و ناتوانيهاي آن را در ايفاي نقش ژاندارم بينالمللي آشكار كند. مهمترين اين ضربات در 11 سپتامبر 2001 با برخورد سه فروند هواپيماي خطوط داخلي امريكا با برجهاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني در نيويورك و مركز پنتاگون در واشنگتن وارد آمد و همين امريكا را بسان برجهاي دوقلو فروريخت. اين فاجعه چنان عظيم بود كه امريكاييان آن را با حمله ژاپن به پرلهاربر در جنگ دوم جهاني مقايسه كردند. بلافاصله، پس از اين حمله، كاخ سفيد استراتژي جديد امنيت ملي آن كشور را به تصويب كنگره رساند. در اين استراتژي، سه اصل كليدي وجود داشت كه عبارت بودند از:
1) تثبيت سلطهِ بلامنازع نظامي امريكا بر جهان به صورتي كه هيچ كشوري يا قدرت ديگري اجازه نداشته باشد با دولت امريكا به رقابت برخيزد يا آن را تهديد كند.
2) آمادگي دولت امريكا به دستزدن به حمله نظامي پيشگيرانه عليه دولتها يا نيروهايي كه در هر نقطه ازكرهِ زمين به عنوان تهديدي عليه امنيت ايالات متحده، نيروي نظامي آن، تأسيسات آن در خارج يا دوستان و متحدانش تلقي شود.
3) مصونيت شهروندان امريكايي از پيگرد قانوني از سوي دادگاه جنايي بينالمللي.
اين اصول سهگانه اركان امپراتوري جهاني امريكا هستند؛ امپراتورياي كه برخي تحليلگران جهاني آن را امپرياليزم مدرن مينامند. دولت امريكا براي دفاع از اين امپراتوري و تثبيت موقعيت جهاني خود بعد از حادثهِ 11 سپتامبر، چند كشور از جمله عراق، افغانستان تحت حاكميت طالبان، كرهِ شمالي و ايران را محور شرارت خواند و اعلام كرد كه با استراتژي ويژهاي با هر يك از اين دولتها برخورد خواهد كرد. دو عضو منفور و ضعيفتر اين محور، يعني افغانستان و عراق در كانون استراتژي نظامي امريكا قرار گرفتند و دولت امريكا تحت پوشش مبارزه با تروريسم بينالمللي جنگ با اين دو كشور را در اولويت برنامههاي خود قرارداد. بدين ترتيب، نخستين جنگ قرن بيستو يكم با حملهِ گستردهِ نظامي امريكا به افغانستان در (15 مهر ماه سال 1380) (20 ماه اكتبر سال 2001) آغاز شد و پس از چند ماه جنگ، گروه طالبان حكومت را رها كرد و با سقوط كابل سراسر افغانستان به اشغال نيروهاي امريكايي درآمد. دولت بوش كه نخستين گام را براي تثبيت موقعيت جهاني امريكا برداشته بود، بلافاصله، پس از پايان جنگ با طالبان، تمام توجهات را به عراق معطوف كرد و تحت پوشش خلع سلاح عراق از سلاحهاي كشتار جمعي، زمينههاي دومين جنگ قرن حاضر را فراهم آورد. دولتهاي امريكا و انگليس پس از چند مرحله بازرسي بازرسان سازمان ملل از خاك عراق و پس از كسب اطمينان از اينكه عراق سلاحهاي كشتار جمعي ندارد، با بهانههايي، مانند همكاري نكردن اين كشور با بازرسان سازمان ملل، مخفي يا خارج كردن سلاحهاي
غير متعارف و حمايت از تروريسم بينالمللي از 20 ماه مارس سال 2003 (29 اسفند ماه سال 1381) جنگ پيشگيرانه
عليه عراق را آغاز كردند. اين جنگ كه بعدها، جنگ سلطه يا جنگ سايبرنتيكي نام گرفت، پس از 21 روز، با سقوط سريع و دور از انتظار بغداد در 9 ماه آوريل سال 2003 (20فروردين ماه سال 1382) پايان يافت و نئومحافظهكاران دولت امريكا به دومين پيروزي خود به منظور تثبيت نقش جهاني امريكا دست يافتند.
ناديده گرفته شدن تمامي چهارچوبهاي حقوقي بينالمللي و حتي شوراي امنيت سازمان ملل از مهمترين ويژگيهاي جنگ عراق بود. در واقع، دولت امريكا با اين اقدام به جهانيان چنين تفهيم كرد كه هيچگونه ساخت يا چهارچوبي را در راه گسترش و تثبيت امپراتوري جهاني خود نخواهد پذيرفت.
جمعبندي
در مطالعات تطبيقي حوزه علوم سياسي و روابط بينالمللي يكي از روشهاي مقايسه بين پديدههاي مورد مطالعه، استفاده از <سطوح تحليل> است. در چنين مطالعاتي پديدهها در سه سطح كلان يا سيستماتيك، دولت - ملت و فرد يا تركيبي از آنها با يكديگر مقايسه ميشوند. در سطح كلان، ساخت و تقسيم قدرت و نقشهايي كه بازيگران در مقابل يكديگر بازي ميكنند و تغيير و تحول در درون نظام كه موجب تغيير در ساخت قدرت و نقش بازيگران ميشود، مورد توجه است. در سطح دولت - ملت تواناييهاي مادي و معنوي، جغرافيايي و جغرافيايي انساني، عناصر قدرت و مكانيزم تصميمگيري و رفتار جمعي مردم يك كشور با كشور ديگر مقايسه ميشود.
اما در سطح فرد، علايق و انگيزهها، آمال و آرزوها و عقايد و باورهاي رهبران و تصميمگيرندگان واحدهاي سياسي با هم مطابقت داده ميشوند تا تمايزات و اشتراكات بين آنها كشف شود. در اين مقاله از سطح تحليل كلان جهت مقايسه سه جنگ خليج فارس يعني جنگ ايران و عراق، جنگ كويت و جنگ فعلي امريكا عليه عراق استفاده شده است تا تاثير دگرگوني در ساخت قدرت و نقش بازيگران نظام منطقهاي خليجفارس در وقوع اين جنگها بررسي شود. اما يادآوري ميشود كه تكيه بر يك سطح تحليل نميتواند تمام زواياي يك پديده را آشكار كند و تحليل دقيقي از آن ارائه دهد بلكه تلفيق سه سطح تحليل كاملترين و جامعترين تحليل را به دست خواهد داد.