مقدمه
با نگاه گذرايي به روابط خارجي ايران با كشورهاي منطقه خاورميانه در دوران پس از انقلاب، متوجه فراز و نشيب هاي بسياري در آن خواهيم شد. هر چند اين فراز و نشيب ها علل مختلفي دارند، اما با يكديگر مرتبط اند. عدم شناخت لازم و كافي نخبگان حاكم از روندها و فرآيندهاي منطقه اي و فرامنطقه اي، فقدان استراتژي منطقه اي واقع بينانه و كارآمد، اختلافات داخلي و بحران هاي منطقه اي مانند جنگ از جمله مهم ترين آنها محسوب مي شوند. فراز و نشيب هاي روابط خارجي ايران، تحليلگران اين حوزه را وامي دارد تا مباحث خود را در قالب دوره هاي زماني مختلف و متمايز مطرح كنند؛(1) دوره هايي كه نمي توان آنها را با وجود داشتن ويژگي هاي متمايز كننده بي ارتباط با يكديگر تصور كرد. يكي از مهم ترين و در عين حال طولاني ترين دور ه ها، دوره اي است كه با حمله همه جانبه عراق به ايران در 31 شهريور 1359 آغاز مي شود و سرانجام، با پذيرش قطع نامه 598 شوراي امنيت از سوي ايران در تابستان 1367 پايان مي يابد. آغاز جنگ و به دنبال آن، خروج ليبرال ها از هرم قدرت سياسي ايران و قرارگرفتن تمام نهادهاي قدرت در دست نيروهاي انقلابي، روابط خارجي ايران را به طور كامل دگرگون كرد؛ دگرگوني كه رنگ و بوي غليظي از منازعه و رويارويي ايدئولوژيك با نظم موجود در منطقه داشت و باعث شد تا بجز سوريه، هيچ كشور ديگري با ايران روابط دوستانه برقرار نكند. البته، چنين روابطي نتيجه تقابل نظم مورد نظر ايران با نظم موجود در منطقه و مقاومت كشورهاي منطقه در برابر تحول انقلابي بود. اگر بخواهيم عنواني را براي وصف اين دوره از روابط خارجي ايران برگزينيم، مي توانيم واژه سنگربندي(پاورقي 1) را به كار بريم؛ واژه اي كه به نظر مي رسد از بار معنايي بسيار مناسبي براي توصيف روابط خارجي ايران در دوره مورد نظر برخوردار است.(2) در صورت دست يافتن به اجماع نظر درباره كاربرد اصطلاح سنگربندي، اين پرسش مطرح مي شود كه در دوران سنگربندي (دوران جنگ تحميلي)، سمت و سوي روابط خارجي ايران با كشورهاي منطقه خاورميانه از چه عواملي متأثر بوده است؟ هدف اين مقاله يافتن پاسخي براي پرسش مزبور از زاويه اي انتقادي است. در اين راستا، به نظر مي رسد، فرضيه زير قابليت آزمون را داشته باشد:
در دوران سنگربندي، روابط خارجي ايران با كشورهاي منطقه خاورميانه، بيشتر از ويژگي هاي نظام سياسي، جهان بيني و شيوه نگرش نخبگان حاكم نسبت به منطقه خاورميانه و تعاملات كشورهاي واقع در آن با كشورهاي قدرتمند فرامنطقه اي و اقتضائات و الزامات ناشي از جنگ با عراق متأثر بوده است.
ضرورت چنين تحقيقي درباره روابط منطقه اي ايران از آن جا ناشي مي شود كه منافع و امنيت ايران تا حد زيادي تابعي از تحولات و فرآيندهاي منطقه اي و رفتاري است كه در قبال آنها در پيش گرفته مي شود. البته، بايد يادآور شد در اين زمينه، گذشته چراغ راه آينده است؛ زيرا، مطالعه رفتارهاي گذشته دست كم اين حسن را دارد كه ما را با نقاط ضعف و قوتمان آشنا كند، اما پيش از بررسي روابط خارجي ايران در دوران جنگ با كشورهاي منطقه خاورميانه، بايد به شناخت درستي از آن چه بر منافع ملي مبتني باشد، دست يابيم.
خاورميانه از منظر منافع ملي ايران
اگر از يك ديدگاه رئاليستي، به روابط خارجي بنگريم، تنها مفهوم منافع مي تواند ستاره راهنماي روابط خارجي باشد؛ زيرا، همان گونه كه هانس مورگنتا مي گويد: <اگر ما به تمامي ملت ها از جمله ملت خودمان به عنوان واحدهاي سياسي بنگريم كه منافع خود، يعني قدرت را تعقيب مي كنند، مي توانيم در مورد همه آنها قضاوت منصفانه اي داشته باشيم. اين قضاوت منصفانه در دو بُعد است. اولاً، مي توانيم در مورد همه ملت ها همانطور كه در مورد خود قضاوت مي كنيم به داوري بنشينيم و ثانياً، با اين طرز داوري در مورد آنها خواهيم توانست سياست هايي را تعقيب كنيم كه به منافع ساير ملت ها احترام بگذارد و در عين حال، منافع ملي خود ما را حفظ كند و پيش ببرد>.(3) منافع ملي قانوني است كه بقاي دولت ها تا حد زيادي به رعايت آن بستگي دارد. به همين دليل، منافع ملي به منزله هدف متعارف و قابل دركي اهميت بالايي در روابط بين الملل دارد، اما با وجود اين اهميت، منافع ملي در دهه نخست انقلاب بيشتر تحت تأثير نگرش جهان گرايي اسلامي بود. همين مسئله باعث شد تا در نخستين دهه انقلاب، نخبگان حاكم در برقراري و تداوم ارتباط با كشورهاي منطقه خاورميانه با مشكلات زيادي روبه رو شوند.
منطقه خاورميانه غني ترين منبع تامين كننده انرژي (نفت و گاز) جهان است. بيش از 78% ذخاير شناخته شده نفت خام جهان در اختيار كشورهاي عضو اوپك قرار دارد كه از اين ميزان، حدود 80% متعلق به كشورهاي حوزه خليج فارس است. گذشته از اين، خاورميانه به دليل قرارگرفتن در حدفاصل سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا نيز اهميت ويژه اي دارد. ويژگي هاي مزبور، اين منطقه را در كانون توجه رهبران سياسي كشورهاي قدرتمند جهان قرار داده است، به طوري كه ريچارد نيكسون، رئيس جمهور اسبق ايالات متحده در اين باره مي گويد: <نفت، خون صنعت مدرن است و منطقه خليج فارس، قلبي است كه اين خون را مانند تلمبه به جريان مي اندازد و راه هاي دريايي پيرامون خليج فارس شريان هايي هستند كه اين خون از آنها مي گذرد>.(4) سرجان موبرلي،(پاورقي 2) محقق موسسه سلطنتي روابط بين الملل انگلستان و ديپلمات وزارت خارجه بريتانيا، نيز درباره اهميت منابع انرژي موجود در خليج فارس مي گويد: <ايرانيان مي بايست دريابند كه خليج فارس با منابع انرژي خود كاملاً به عنوان منطقه مورد توجه كشورهاي صنعتي جهان و در حقيقت، براي كشورهاي در حال توسعه خارج از خليج فارس مادامي كه آنان مقدار قابل توجهي از نيازهاي انرژي را از منابع موجود در منطقه خليج فارس تامين مي كنند، باقي خواهد ماند>.(5) با توجه به منافعي كه غرب در خليج فارس و به طور كلي، در منطقه براي خود متصور است، نسبت به رويدادهايي كه تهديدي براي منافع مزبور محسوب شوند، واكنش منفي نشان مي دهد. البته، در اين زمينه، فرقي نمي كند كه منشأ تهديد، به قدرت رسيدن يك جنبش اسلامي در داخل يكي از كشورهاي منطقه باشد يا تلاش يك كشور خارج از منطقه براي سلطه بر آن. كارتر در تشريح دكترين امريكا در خليج فارس پس از پيروزي انقلاب اسلامي مي گويد: <لازم است همه، موضع ما را در خليج فارس دريابند. هر اقدامي كه توسط نيروهاي خارجي براي در اختيار گرفتن كنترل خليج فارس انجام گيرد، اقدامي عليه منافع جهاني ايالات متحده تلقي شده و با همه امكانات از جمله نيروي نظامي رفع خواهد شد>.(6) البته، گذشته از منابع انرژي و موقعيت استراتژيك خاورميانه، غرب منافع ديگري نيز در اين منطقه براي خود قائل است. دركل، اين منافع با حمايت از موجوديت اسرائيل پيوند خورده است. نفوذ شديد يهوديان در كشورهاي غربي، به ويژه امريكا و نيز ضرورت داشتن يك متحد استراتژيك قابل اعتماد در منطقه را مي توان دليلي براي حمايت غرب از موجوديت اسرائيل به شمار آورد. با توجه به اين واقعيت ها، بسياري از كشورهاي منطقه، احساس مي كنند كه امنيت و منافعشان در گرو دنباله روي از منافع غرب در منطقه است. چنين احساسي را مي توان به روشني از نحوه ارتباط و پيوندهايي كه كشورهايي مانند عربستان، كويت، امارات، بحرين، قطر، مصر، اردن و عمان با غرب دارند، درك كرد. براي نمونه، شش شيخ نشين ثروتمند در خليج فارس از نظر سياسي، تحت حكومت سنتي شيوخ و قبايل و از نظر اقتصادي به درآمدهاي سرشار نفتي متكي هستند. اين ساختار سياسي و اقتصادي، آنها را در معرض تهديدات امنيتي بيروني و دروني قرار مي دهد؛ زيرا، از يكسو، در درون اين شيخ نشين ها، گروه ها و افرادي وجود دارند كه در آرزوي سقوط نخبگان حاكم اند و از سوي ديگر نيز، كشورهاي جاه طلب چشم طمع به منافع سرشار نفت آنها دوخته اند. اين واقعيت شيوخ مزبور را مجبور كرده است تا علي رغم نفرت و بيزاري سنتي جوامعشان نسبت به غرب، براي تأمين امنيت خود به سپر دفاعي غرب تكيه كنند؛ زيرا، با توجه به ساختارهاي توسعه نيافته سياسي، اجتماعي و نظامي شان نه به تنهايي و نه حتي با همكاري يكديگر قادر به ايجاد چنين سپر دفاعي - امنيتي نيستند. سقوط چند ساعته كويت در برابر تجاوز عراق در آگوست 1990 گواه روشني بر اين مدعاست.
از آن جا كه غرب نيز به منظور تأمين انرژي مورد نياز براي به گردش درآوردن چرخ هاي اقتصاد صنعتي اش به منابع نفت اين كشورها شديداً نياز دارد، بي ثباتي در كشورهاي مزبور را به نفع خود نمي داند و بدين ترتيب، سران اين كشورها دست كم تا زماني كه از منابع نفتي برخوردارند، مي توانند به سپر دفاعي غرب اعتماد كنند.
<img src=Image/PMNE0228.jpg align= left>
گذشته از شيوخ ثروتمند خليج فارس، ديگر كشورهاي منطقه مانند تركيه و مصر نيز احساس مي كنند كه تنها از راه اتحاد استراتژيك با غرب مي توانند منافع خود را در سطح منطقه حفظ كنند. بر مبناي چنين احساسي، رهبران مصر در نيمه دوم دهه 70 تشخيص دادند كه بايد چرخش به سمت غرب را با امضاي قرارداد كمپ ديويد و پيمان صلح با اسرائيل تكميل كنند. در اثر اين چرخش، مصر پس از اسرائيل به دومين دريافت كننده كمك هاي نظامي از ايالات متحده تبديل شده است. ميزان اين كمك ها سالانه 3/1 ميليارد دلار بود. تصميم تركيه به اعطاي پايگاه نظامي به ايالات متحده در خاك خود نيز بر پايه ملاحظات مربوط به منافع ملي صورت گرفته است. واقعيت هاي مزبور شبكه درهم تنيده علايق و منافع كشورهاي منطقه خاورميانه را با غرب نشان مي دهد؛ وضعيتي كه به وضوح مناسبات ايران را با كشورهاي منطقه پيچيده كرده است. شناسايي وجوه اشتراك و زمينه هاي همكاري و هماهنگي با كشورهاي عرب منطقه با توجه به خصومت امريكا با انقلاب اسلامي و نفوذ و تأثيرگذاري آن بر كشورهاي عرب بسيار مشكل است. در نخستين دهه انقلاب، به ويژه در دوره سنگربندي، نگرش انقلابي به تحولات خاورميانه و مناسبات و روابط كشورهاي اين منطقه با غرب وجه غالب در تصميم گيري سياست خارجي ايران محسوب مي شد. در اين نگرش، انقلابيون درصدد بودند تا انقلاب خود را به تمام جهان معرفي كنند و در اين ميان، خاورميانه نقطه آغاز بود؛ زيرا، برپايه پيش فرض هايي مانند نزديكي جغرافيايي، اشتراكات ديني، فرهنگي و تاريخي تصور مي شد كه اين منطقه استعداد پذيرش پيام انقلاب اسلامي را دارد. با اين تصور، جمهوري اسلامي از مردم اين كشورها خواست تا تلا ش كنند اسلا م راهنماي عمل حكومت ها قرار گيرد اين رويكرد انقلابي امواجي از بيم و هراس را دربرخي كشورهاي منطقه ايجاد كرد. اكنون، با توجه به چنين شناختي، روابط ايران را با كشورهاي منطقه در طول جنگ تحميلي بررسي مي كنيم .
روابط ايران و سوريه
در طول جنگ تحميلي، ايران در ميان كشورهاي منطقه خاورميانه، نزديك ترين روابط سياسي - اقتصادي را با سوريه داشت؛ روابطي كه مقامات دو كشور از آن با عنوان روابط استراتژيك ياد مي كنند. براي نمونه، آقاي علي اكبر ولايتي، وزير خارجه وقت ايران، در فروردين 1363 در اين باره مي گويد: <روابطمان با سوريه، استراتژيك است و ما به روابط سياسي، اقتصادي و فرهنگي دو كشور به عنوان روابطي استراتژيك مي نگريم> .7 اين روابط استراتژيك در حالي پديد آمده كه تا قبل از انقلاب، روابط دو كشور، بيشتر سرد و حتي در برخي از موارد خصمانه بود. به اعتقاد دكتر روح الله رمضاني، روابط سرد و گاه خصمانه ايران و سوريه در دوران شاه از چند عامل ناشي بود كه عبارت اند از: جهت گيري هاي خارجي شاه در حمايت از امريكا، جهت گيري هاي خارجي سوريه در حمايت از شوروي، روابط نزديك و دوستانه ايران با اسرائيل و مصر و حمايت هاي تند سوريه از ادعاهاي تاريخي اعراب نسبت به استان نفت خيز خوزستان به عنوان بخش جداناپذيري از ملت عرب.(8) با پيروزي انقلاب اسلامي، بسياري از موانعي كه بر سر راه روابط ايران و سوريه وجود داشت از ميان برداشته شد و به تدريج، با تسخير سفارت امريكا در 13 آبان 1358، حمله عراق به ايران در شهريور 1359 و طرد كامل عناصر ليبرال و ميانه رو از ائتلاف انقلابيون حاكم در 1360، روندهايي در سياست خارجي جمهوري اسلامي تقويت شد كه كشور را به سمت همكاري و گسترش هر چه بيشتر رابطه با رژيم هاي پيشرو منطقه خاورميانه مانند سوريه سوق داد. به جرئت مي توان گفت جنگ ايران و عراق مهم ترين نقش را در ايجاد روابط استراتژيك ايران و سوريه داشت؛ زيرا، در اين جنگ، منافع دو كشور به طور تنگاتنگي به همكاري با يكديگر در زمينه هاي مختلف سياسي، اقتصادي و نظامي گره خورده بود. براي درك اين مطلب بايد منافعي را بررسي كرد كه نزديكي دو كشور به يكديگر در طول جنگ مي توانست نصيبشان كند. سوريه با توجه به اختلافات و خصومت هايش با عراق به وضوح از جنگي كه اين كشور را به خود مشغول، منافعش را نابود و حتي ثبات حكومت بعثي اش را تهديد كند، استقبال مي كرد و بدين دليل، هرگز <نمي خواست نتيجه جنگ اين باشد كه در پايان، عراق از نظر نظامي يا ديپلماتيك در موضع برتري قرار گيرد>.(9) اين خواسته زمينه گرايش سوريه به سمت ايران را فراهم آورد. البته، گذشته از هدف مزبور، سوري ها به منافع و اهداف اقتصادي نيز نظر داشتند.
<img src=Image/PMNE0229.jpg align=left alt= حافظ اسد>
تصور آنها اين بود كه ايران با توجه به نياز شديدي كه به داشتن متحدي مانند سوريه در منطقه احساس مي كند، حاضر است براي رسيدن به هدفش بهاي آن را بپردازد. البته، اين تصور درست بود؛ زيرا، در فاصله زماني 12 تا 16 مارس 1982، مقامات رسمي سوريه و ايران يك موافقت نامه اقتصادي ده ساله و يك قرارداد فروش نفت را در تهران امضاء كردند. نكته درخور تأمل درباره قرارداد فروش نفت، روشن نبودن نحوه پرداخت هاي سوريه در مقابل نه ميليون تن نفت دريافتي در سال از ايران بود. البته، اين مقدار نفت دريافتي بيش از آن بود كه سوري ها بتوانند در ازاي دريافتش، بر پايه داد و ستد تهاتري، كالا به ايران تحويل دهند. تقريباً يكسال بعد، منابع غربي فاش كردند كه سوريه روزانه بيست هزار بشكه نفت به صورت رايگان، بيش از ده هزار بشكه در روز به صورت پرداخت جنسي (غيرنقدي) و صدهزار بشكه در روز با قيمت هر بشكه 28 دلار آن هم هنگامي كه قيمت رسمي نفت اوپك هنوز از 34 دلار به 29 دلار كاهش نيافته بود، دريافت مي كرده است.(10) گذشته از اين، سوري هاي تحت فشار مالي، سياسي و نظامي در لبنان با آگاهي از جهت گيري ضد امريكايي و ضد اسرائيلي انقلابيون حاكم بر ايران به دلارهاي نفتي و نيروهاي مسلح انقلابي اين كشور براي خروج از اين فشارها و پيشبرد برنامه هايشان در لبنان نياز داشتند و اميدوار بودندكه ايرانيان در كنار كشورهاي خط مقدم، به آنها در مبارزه با اسرائيل كمك كنند. گرايش ايران به سمت سوريه نيز، بر پايه ملاحظات سياسي و نظامي صورت گرفت. براي ايران درگير در جنگي تمام عيار رابطه با سوريه به دلايل مختلف بسيار مهم بود نخست اين كه، اين كشور با توجه به جبهه بندي جديد در منطقه و فشارهاي ناشي از آن به متحدي مانند سوريه نياز داشت تا در محافل منطقه اي و عربي، از تهران حمايت ديپلماتيك و سياسي به عمل آورد. دوم اين كه، ايران با توجه به تحريم هاي بين المللي، براي تأمين تجهيزات و تسليحات مورد نيازش در جنگ به كمك هايي كه سوريه مي توانست در اين زمينه فراهم كند، نيازمند بود. سوم و شايد مهم تر از همه اين كه، روابط نزديك با سوريه به منزله يك كشور عربي مي توانست تلاش عراق را براي عربي جلوه دادن جنگ با ايران خنثي كند؛(11) زيرا، عراق درصدد بود تا جنگ را به عنوان بخشي از منازعه تاريخي ميان ايرانيان و اعراب تفسير و بدين ترتيب، جهان عرب را عليه منافع ايران بسيج كند. ايران تا حدي به آنچه از رابطه نزديك با سوريه مي خواست، دست يافت. براي نمونه، در بهار 1982، يعني هنگامي كه ايران نيروهاي عراقي را به عقب نشيني از خرمشهر وادار كرد، براي اعمال فشار اقتصادي بر عراق با رقيب ديرينه اش (سوريه) به توافق رسيد. بر مبناي اين توافق، سوريه در 8 آوريل 1982، مرزهايش را با عراق بست و دو روز بعد، خط لوله اي كه نفت عراق را از راه خاك سوريه به بنادري در سواحل درياي مديترانه انتقال مي داد، مسدود كرد. عراق كه پيش از جنگ، روزانه 4/3 ميليون بشكه نفت صادر مي كرد، با آغاز جنگ، دسترسي به خليج فارس را براي صادرات نفت از دست داد و به مسيرهاي زميني وابسته شد. خط لوله انتقال نفت از راه سوريه با ظرفيت هفتصد هزار بشكه نيمي از اين صادرات عراق را دربرمي گرفت. نيم ديگر نيز از طريق خط لوله مشابهي تقريباً با همان ظرفيت از راه تركيه صادر مي شد؛ بنابراين، اقدام سوريه، عراق را از نظر مالي با مشكل روبه رو كرد.(12) رابطه تهران با دمشق مزاياي ديگري را نيز براي ايران دربرداشت كه برخي ديگر از آنها ملموس و برخي ذهني بودند. تدارك و تهيه تسليحات يكي از مشكلات اساسي ايران در جنگ بود كه سوريه براي برطرف كردن آن تا اندازه زيادي به اين كشور كمك كرد، به طوري كه ايران در طول جنگ، بدون داشتن رابطه با بلوك شرق قادر بود از طريق سوريه از كشورهاي بلوك شرق تسليحات خريداري كند. براساس گزارش هايي در آوريل 1982، سوريه از طريق بنادر شمالي اش چند محموله سلاح هاي سنگين را به ايران فرستاد. گزارش هاي انتشار يافته ديگر نيز تأييد مي كنند كه سوريه چند محموله از سلاح هاي سبك تر را نيز به ايران تحويل داده بود. اين محموله ها شامل قطعات توپخانه صحرايي 130 ميليمتري، توپ هاي ضد هوايي 32 ZSU- و مهمات و موتورهاي تانك بوده است. ايرانيان، بسيار مشتاق بودند به موتور تانك هاي ساخت شوروي دست يابند؛ زيرا، رزمندگان ايراني تعداد درخور توجهي از تانك هاي عراقي ساخت شوروي را در جنگ به غنيمت گرفته بودند. هرچند سوريه به طور منظم از هنگام آغاز جنگ، تسليحات ساخت شوروي را به ايران فرستاد، اما همكاري دو كشور در اين زمينه پس از موافقت نامه سري نظامي، تسريع شد.
<img src=Image/PMNE0230.jpg align=left alt= ديدار آيت الله خامنه اي با حافظ اسد>
رابطه با ايران به حدي براي سوريه اهميت داشت كه اين كشور حتي حاضر شد تعداد زيادي از نيروهايش را در مرز مشتركش با عراق صف بندي و بدين ترتيب، اين كشور را به جنگ در دو جبهه تهديد كند. اين اقدام سوريه باعث شد تا عراق براي دفع تهديد از ناحيه مرزهاي غربي اش، تعدادي از نيروهايش را از جبهه جنگ با ايران فرابخواند.(13)
البته، در كنار روابط مبتني بر همكاري ايران و سوريه در طول جنگ تحميلي، دو كشور با يكديگر رقابت هايي نيز داشتند؛ رقابت هايي كه گاهي اوقات باعث بروز سوء تفاهم ميان دو كشور شده است. لبنان يكي از حوزه هاي رقابت ايران و سوريه بود. هر دو كشور در لبنان گروه هاي تحت الحمايه اي داشتند كه عليه نيروهاي اشغالگر اسرائيلي در جنوب مبارزه مي كردند. تلاش براي اعمال نفوذ و قدرت در لبنان از جمله مواردي بود كه بروز اختلافاتي را ميان ايران و سوريه باعث شد. البته، بروز چنين اختلافاتي با توجه به اين كه در ايران تصميم گيري درباره لبنان به دليل وجود مراكز تأثيرگذار مختلف و هماهنگ نبود، امري طبيعي به نظر مي رسيد.
گذشته از مسئله لبنان، سركوب جنبش اسلامي در سوريه و برخورد بسيار خشونت بار با هواداران آن از سوي رژيم سكولار حافظ اسد يكي ديگر از مسائل مورد اختلاف دو كشور بود. شايد اگر منافع دو كشور در طول جنگ، اين اختلافات را تحت الشعاع قرار نمي داد، روابط ايران و سوريه خيلي زود دچار بحران مي شد.
روابط ايران و شيخ نشين هاي عرب خليج فارس
برخلاف روابط گرم و دوستانه ايران با سوريه، روابط با شيخ نشين هاي حوزه خليج فارس در طول جنگ تحميلي، روابطي سرد و حتي در مواردي خصمانه بود، در حالي كه دو طرف تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، روابط گرم و دوستانه اي با يكديگر داشتند. تغييري كه پس از انقلاب در روابط ايران و شيخ نشين ها پديد آمد، ناشي از دگرگوني هاي اساسي در سياست هاي ايران بود. بر مبناي سياست منطقه اي جديد، ايران خود را موظف مي دانست تا از يكسو با اعضاي منتخب جبهه پايداري اعراب مانند سوريه همكاري كند (كه پيشتر به آن اشاره شد) و از سوي ديگر ، با شيوخ محافظه كار حوزه خليج فارس و اردوگاه طرفداران سازش شامل مصر و اردن به مخالفت برخيزد.(14) به همين علت، مدتي پس از انقلاب اسلامي،عملكرد رژيم هاي مزبور به دليل پيوندها و روابط نزديك با غرب، به ويژه امريكا و حكومت هاي سركوبگرشان زير سؤال رفت. از ديدگاه انقلابيون ايران، شيخ نشين هاي منطقه، مستعد تحول و ايجاد حكومت اسلامي بودند. <كشورهاي خليج فارس به واسطه جمعيت و نزديكي شان مستعد اعمال قدرت چه از طريق ابزارهاي سنتي و چه از طريق گروه ها و جماعت هاي مبارز خليج فارس بودند>.(15) ايران به منزله يك دولت اسلامي و انقلابي مدعي جايگاه ويژه اي در جهان اسلام معاصر بود. ادعاي ايران براي داشتن چنين نقشي به طور اجتناب ناپذيري فشارهايي را بر آنها در خليج فارس تحميل مي كرد. اين ادعاها همواره يكي از عوامل اصلي نگراني كشورهاي مزبور در سال هاي پس از انقلاب بوده است . براي نمونه، حكومت سعودي به عنوان خادم الحرمين شريفين كه هميشه بر مشروعيت مذهبي اش به عنوان بخش جداناپذيري از مشروعيت حكومتش تأكيد مي كرد، احساس خطر نمود. افزون بر اين، براي كشورهاي عرب، اسلام اصالتي عربي داشت؛ اصالتي كه در برابر كشورهاي مسلمان غيرعرب به آنها عزت نفس و حس برتري مي بخشيد. از اين رو، آنها كم تر مايل بودند تا ايران را به منزله كشوري اسلامي، بنگرند، بلكه مايل بودند تا اين كشور را به عنوان فارس و رقيب سنتي اعراب با ادعاهاي ملي خاص خود درباره همسايگانش و به منزله شيعه، نماينده يك اقليت نه انشعابي از اسلام بنگرند.16 با اين حال، تا هنگامي كه جنگ ايران و عراق روي نداده بود، رويكرد اعراب نسبت به ايران انقلابي، مقاومت و تا حد امكان تلاش براي ادامه ارتباط عادي با اين كشور بود.(17)
<img src=Image/PMNE0231.jpg align=left alt= حافظ اسد>
وقوع جنگ ميان ايران و عراق كشورهاي عرب حوزه خليج فارس را در وضعيت انتخاب ميان بد و بدتر قرار داد. از يكسو ناسيوناليست هاي عرب خليج فارس اميدوار بودند كه عراق نظام جمهوري اسلامي را ريشه كن يا حداقل تضعيف كند و از سوي ديگر، نگران اين مسئله بودند كه عراق بتواند با غلبه بر ايران به يك قدرت سياسي - نظامي بسيار نيرومند و مهار نشدني در منطقه تبديل شود. به عبارت ديگر، شيوخ خليج فارس هم به عراق بي اعتماد بودند و هم از تمايلات انقلابي ايران مي ترسيدند. به هر حال، ترس از پيروزي احتمالي ايران و ايدئولوژي انقلابي آن در تركيب با ناسيوناليسم عربي، آنها را به سمت حمايت از عراق در جنگ با ايران سوق داد، هر چند موضع رسمي شان در قبال جنگ، اعلام بي طرفي بود . البته، شيوخ منطقه به هيچ وجه مايل نبودند كه حمايتشان از عراق آنان را با خطر رويارويي مستقيم با ايران روبه رو كند، ضمن اين كه حمايتشان از عراق نيز يكدست و يك شكل نبود، به طوري كه كشورهايي مانند عربستان و كويت بيشترين حمايت هاي مالي و لجستيكي را از عراق كردند، در حالي كه كشورهايي مانند عمان، قطر و امارات به حمايت هاي لفظي و حداكثر مالي اكتفا نمودند. اين امر به نوبه خود، نه تنها نشان دهنده تفاوت در تصورات كشورهاي خليج فارس نسبت به نيازهاي امنيتي شان، بلكه نشان دهنده انشقاق ها و رقابت هاي سياسي شان و نيز جنبه هايي از شرايط سياسي داخلي آنها نيز بود. براي نمونه، درباره حمايت كويت از عراق مي توان گفت كه چالش شديد ناشي از ايدئولوژي انقلابي - شيعي ايران به دليل درصد زياد شيعيان در اين كشور (حدود 30 درصد) به اضافه ترس از نيات و واكنش هاي عراق و برخورداري از جمعيت نسبتاً زيادي از فلسطينيان متنفذ با گرايش ناسيوناليسم عربي راديكال و تا اندازه اي حامي عراق در تصميم كويت به حمايت فعال از عراق نقش داشتند.18 در طول جنگ ، بنادر كويتي و سعودي، شريان حياتي عراق بودند. به نظر مي رسد كشورهاي عرب خليج فارس پيش از حمله عراق به ايران، از نيات عراق آگاه بودند و حتي يك قرارداد نظامي سري نيز با اين كشور امضا كردند.
درباره بحرين وضعيت تا اندازه اي متفاوت است. هر چند اين كشور نسبت به كويت از ايران و عراق بيشتر فاصله دارد، اما مقامات اين كشور آسوده خاطر نبودند؛ زيرا، حاكمان سني اين جزيره با جمعيت زيادي از شيعيان روبه رو بودند. (حدود 49 درصد كل جمعيت و تقريباً 72% شهروندان بحريني، شيعه هستند.) البته، چالش شيعيان براي خاندان حكومتي آل خليفه ناشي از منابع بسيار جدي تري از نزديكي جغرافيايي به ايران و وضعيت دموگرافي اين كشور است. نخست اين كه، بحرين تنها كشور خليج فارس است كه استقلال و حاكميتش از نظر تاريخي از سوي ايران به چالش كشيده شده است. دوم آن كه، اين كشور تاريخ ناخوشايندي از شورش شيعي دارد؛ بنابراين، انقلاب ايران نگراني بحرين را نسبت به ادعاهاي تاريخي درباره اين كشور احياء كرد،(19) به ويژه اين كه مدتي پس از پيروزي انقلاب در ايران، دو شورش شيعي در سال هاي 1979 و 1980 و يك كودتا در 1981 در بحرين روي داد كه مقامات بحريني آنها را با ايران و شور و شوقي كه پيروزي انقلاب اسلامي در منطقه، به ويژه در ميان گروه هاي شيعي ايجاد كرده بود، بي ارتباط نمي دانستند. از اين رو، مهار ايران انقلابي را براي تأمين امنيت خود ضروري مي دانستند و جنگ تحميلي را فرصت بي نظيري براي تحقق اين خواسته ارزيابي مي كردند. به همين دليل، در طول جنگ، جانب عراق را نگه داشتند.
<img src=Image/PMNE0232.jpg align=left alt= فهد>
وضعيت عربستان در برابر ايران تا اندازه اي با وضعيت ساير كشورهاي خليج فارس تفاوت داشت. در واقع، چالش ژئواستراتژيك ايران براي شيخ نشين عربستان دربردارنده تعامل ميان شرايط جغرافيايي، دموگرافي، اقتصادي و نظامي دو كشور بود. از نظر وسعت سرزمين، عربستان (پهناورترين كشور حاشيه خليج فارس) حدود 3/1 درصد از ايران بزرگ تر است. به طور كلي، دسترسي عربستان به درياي آزاد در مقايسه با ايران بيشتر است، اما دسترسي اين كشور بين درياي سرخ و خليج فارس تقسيم شده است. در حقيقت، ساحل عربستان در درياي سرخ پنج برابر بيشتر از سواحلش در خليج فارس (جايي كه سواحل ايران حدود دو برابر سواحل عربستان است) مي باشد. ضمن اين كه برخلاف عراق، ايران و عربستان اختلافات مرزي و ارضي نيز با يكديگر ندارند. با اين حال، موقعيت جغرافيايي نسبتاً مطلوب عربستان در قياس با عراق در برابر ايران ضرورتاً نوعي پوشش حمايتي آن گونه كه مدنظر حاكمان سعودي بود، ايجاد نمي كرد؛ زيرا، صنايع عظيم نفت عربستان در نزديك سواحل خليج فارس قرار داشت؛ بنابراين، تأسيسات و پايانه هاي نفتي حياتي اين كشور در برابر تهديدات ايران از سه جهت آسيب پذير بود. نخست اين كه، جت هاي فانتوم ايراني در بوشهر ظرف تنها شانزده دقيقه مي توانستند خود را به مركز صنايع نفت عربستان در پايانه را‡س تنوره برسانند. دوم اين كه، مردم شيعه مركز صنعت نفت عربستان به دليل عدم توجه حكومت به مسائل و مشكلاتشان مستعد قيام و شورش بودند و سوم آن كه، بخش عظيمي از صادرات نفت عربستان در دهه 80 از طريق تنگه هرمز انجام مي شد كه تحت تسلط ايران قرار داشت. براي نمونه، در 1984 كه عربستان روزانه حدود 8/4 ميليون بشكه نفت صادر مي كرد، تنها حدود 5/1 ميليون بشكه در روز از طريق خط لوله اي كه نفت را به بندري در ساحل درياي سرخ انتقال مي داد، به خارج صادر مي شد.(20) تا زماني كه انقلاب اسلامي و جنگ ايران و عراق روي نداده بود، چالش ژئواستراتژيك ايران براي عربستان سعودي ملموس و محسوس نبود، اما با وقوع انقلاب اسلامي ايران و به دنبال آن شورش هاي شيعيان استان شرقي عربستان در اواخر نوامبر 1979 و فوريه 1980 و نيز جنگ ايران و عراق، ملموس و باعث شد تا عربستان در طول جنگ، جانب عراق را نگه دارد. البته، احساسات ضد ايراني و ضد شيعي شديد - كه بيشتر ناشي از وهابيت است- و نيز تمايلات فزون خواهانه خود عربستان تا اندازه اي در اتخاذ اين تصميم تأثير داشته است. بر همين مبنا، عربستان نيز همچون كويت يكي از مهم ترين پشتيبانان مالي و لجستيكي عراق در طول جنگ بود. در آغاز جنگ، عربستان سه بندر خود را در درياي سرخ به طور كامل براي نقل و انتقال سلاح و مهمات در اختيار عراق قرار داد.(21) اين موضع، كه واكنش هاي تلافي جويانه ايران را به همراه داشت روابط دو كشور را از گذشته متشنج تر كرد. به طوري كه در 16 مه 1984، يك نفت كش عربستاني موسوم به افتخار ينبوع هدف حمله قرار گرفت. اين حمله خشم سعوي ها را برانگيخت و در پاسخ، هواپيماهاي اف - 15 سعودي با اطلاعاتي كه از هواپيماهاي تجسسي امريكايي از نوع آواكس دريافت كرده بودند، در ژوئن همان سال، يك فروند از جنگنده هاي اف - 4 ايران را كه برفراز دو نفت كش سعودي در اطراف جزيره العربي در پرواز بودند، سرنگون كردند . اين رويدادهاي ناگوار روابط دو كشور را بيش از پيش تنش آلود كرد تا اين كه در سال 1366، روابط دو كشور به طور كامل قطع شد. علت اين امر حادثه كشتار حاجيان ايراني در مراسم برائت از مشركين از سوي نيروهاي امنيتي سعودي بود. اين حادثه به حدي براي بنيانگذار جمهوري اسلامي سخت بود كه ايشان فرمودند: <اگر ما از مسئله صدام بگذريم، اگر ما از همه كساني كه به ما بدي كردند، بگذريم، نمي توانيم از مسئله حجاز بگذريم، مسئله حجاز يك باب ديگري است غير مسئله چيزهاي ديگر>.(22) اين پيام به قدري آشكار بود كه راه هرگونه رابطه را با عربستان در آينده نزديك مي بست. با اين حال، با پايان جنگ خيلي زودتر از آنچه كه تصور مي شد، دو كشور روابط خود را با يكديگر از سرگرفتند.
وضعيت سه كشور ديگر حوزه خليج فارس، يعني قطر، امارات و عمان تا اندازه زيادي به يكديگر شبيه بود. هر سه كشور به دليل آن كه در منتهي اليه جنوبي خليج فارس با فاصله نسبتاً زيادي از ايران واقع شده اند و نيز به علت اندك بودن تعداد شيعيان و در نتيجه، نبود زمينه هاي شورش شيعي، از ناحيه ايدئولوژي شيعي كم تر احساس خطر مي كردند. از اين رو، علي رغم پشتيباني لفظي و گاه مالي از عراق، مايل نبودند كه به روابطشان با ايران لطمه وارد شود. ترس از پيروزي ايران مهم ترين عاملي بود كه اين سه كشور را در طول جنگ تحميلي به سمت جانبداري از عراق سوق مي داد؛ زيرا، بي ترديد، اين پيروزي ايران را به قدرت بزرگ و غيرقابل كنترلي در منطقه تبديل مي كرد. به طور كلي، شيوخ خليج فارس چه به ايران انقلابي و چه به عراق تحت حكومت صدام، بدبين بودند. از همين رو، آنچه در طول جنگ بيش از همه براي آنها اهميت داشت، اين بود كه ايران و عراق قدرت يكديگر را خنثي كنند. بر همين مبنا، استراتژي كشورهاي مزبور در رابطه با ايران و عراق در طول جنگ، برقراري روابط متوازن كننده با دو طرف متخاصم بوده است.
روابط ايران و تركيه
در آغاز، تصور مي شد كه تركيه به علت داشتن مرز زميني با ايران بيشتر تحت تاثير عواقب سياسي، ديپلماتيكي و ايدئولوژيكي انقلاب اسلامي قرار گيرد. دوره اي كه به انقلاب اسلامي در ايران منجر شد، دقيقاً با دوره اي از آشوب در تاريخ تركيه مصادف بود. اين كشور در سال 1978 - 1979 دوره اي از آشوب (اگر نگوييم جنگ داخلي) را از سر گذرانده بود. در واقع هنگامي كه تظاهرات هاي توده اي عليه شاه شدت گرفت، تركيه دچار بي نظمي بود و افزايش خشونت سياسي هر روز دامنه دارتر مي شد. اين دوره از تاريخ تركيه با كودتاي نظامي در 12 سپتامبر 1980 (ده روز قبل از آغاز جنگ ايران و عراق) پايان يافت. تركيه به منزله وارد كننده نفت پس از دومين شوك نفتي در 1979 و بدتر شدن وضعيت موازنه پرداخت هايش، روابط تجاري نزديكي را با كشورهاي اسلامي عضو اوپك، به ويژه عراق، ليبي و عربستان برقرار نمود و شركت هاي ساختماني اش اخذ مناقصه هاي بزرگ را در كشورهاي مزبور آغاز كردند. اين كشور به شدت در پي تسهيلات اعتباري به منظور تامين وجوه مورد نياز براي صورت حساب هاي نفتي اش بود. در اين شرايط، جنگ ايران و عراق فرصت بي نظيري را در اختيار اين كشور قرار داد. هرچند غرب، ايران را به علت بحران گروگانگيري كاركنان سفارت امريكا تحريم كرد، اما تركيه از اين تحريم ها پيروي نكرد. در نتيجه، سود تجارت اين كشور با ايران در سال 1985 به دو ميليارد دلار رسيد و تركيه در مدت كوتاهي به عرضه كننده بزرگ محصولات كشاورزي و كالاهاي توليدي سبك هم به ايران و هم به عراق تبديل شد. اين كشور تا هنگامي كه دو طرف درگير از كردهاي دو كشور عليه يكديگر استفاده نكرده بودند، نگران نبود، اما با اين اقدام، از ناحيه جنگ احساس خطر كرد؛ زيرا، پيش از اين، در دهه 70، كردهاي تركيه شورش كرده بودند. هر چند كودتاي نظامي 12 سپتامبر، به طور موقت فعاليت آنها را متوقف كرد، اما در انتخابات نوامبر 1983، فعاليتشان بيشتر شد. در نتيجه، آنكارا و بغداد موافقت نامه اي را امضا كردند كه بر اساس آن هر يك از دو طرف مي توانستند عمليات هاي تعقيب و گريز را عليه كردها در خاك يكديگر انجام دهند. بر اين اساس، از سال 1984 به بعد، نيروي هوايي تركيه چند بار اردوگاه هاي چريك هاي كرد شمال عراق را بمباران كردند.(23)
در سال 1986، استفاده از كردها در جنگ ايران و عراق به مرحله جديدي رسيد. در اين سال، دو گروه اصلي كرد به نام هاي اتحاديه ميهني كردستان (PUK) به رهبري جلال طالباني و حزب دموكرات كردي (KDP) به رهبري مسعود بارزاني كه از سال 1975 به طور مداوم با يكديگر در حال نزاع بودند، با ايران متحد شدند. در حملات ايران به منطقه كردستان عراق، هم كردهاي وابسته به اتحاديه ميهني و هم كردهاي وابسته به حزب دموكرات حضور فعال و موثر داشتند.
اوج گرفتن فعاليت نظامي پس از اتحاد سه گانه ايران - اتحاديه ميهني و حزب دموكرات در نوامبر 1986 با حملات چريكي حزب كارگران كردستان تركيه (PKK) همراه شد. در مارس 1987، چريك هاي حزب كارگران كردستان مناطقي در جنوب شرقي تركيه را هدف حمله قرار دادند. اين امر باعث شد تا جت هاي نيروي هوايي تركيه اردوگاه هاي كردها را در داخل خاك عراق بمباران كنند. چند روز بعد، حزب كارگران كردستان تركيه از سوريه مناطقي را در تركيه هدف قرار داد. اين رويدادها روابط ايران و تركيه را متشنج كرد. ايرانيان به شدت با بمباران كردهاي عراق مخالف بودند و از تركيه مي خواستند تا بي طرفي خود را در اين جنگ حفظ كند و از اتخاذ مواضع و اقداماتي كه مي تواند جريان جنگ را به نفع عراق تغيير دهد، پرهيز كند.(24) تركيه از همكاري ايران با كردهاي عراق در طول جنگ نگران بود؛ زيرا، ممكن بود اين همكاري ها در صورت پيروزي ايران و شكست عراق، به ايجاد يك حكومت مستقل يا دست كم خودمختار كرد در شمال عراق منجر شود. در اين صورت، با توجه به مشكلات تركيه با كردهايش احتمال تشديد فعاليت آنها براي تشكيل يك حكومت مستقل يا خودمختار در مناطق كردنشين اين كشور نيز بسيار زياد بود. البته، با توجه به اين كه خود ايران نيز چنين مشكلي (جدايي طلبي كردها) داشت تركيه مي توانست اطمينان داشته باشد كه ايران به هيچ وجه از ايجاد يك حكومت مستقل يا حتي خودمختار كرد در عراق پشتيباني نخواهد كرد، به ويژه اين كه همواره سياست رسمي ايران در دوران پس از انقلاب همين بوده است.
<img src=Image/PMNE0233.jpg align= left>
آغاز به كار مجدد سازمان توسعه منطقه اي(پاورقي 3) يكي از تحولات مثبت در روابط ايران با تركيه در طول جنگ بود. فعاليت هاي اين سازمان - كه در 1964 پايه گذاري شد - با پيروزي انقلاب ايران، متوقف گرديد تا اين كه در 1985 با تغيير نام اين سازمان به سازمان همكاري اقتصادي اكو(پاورقي 4) مجدداً از سر گرفته شد و ميزان پيوندها و مبادلات تجاري ميان ايران و تركيه و ايران و پاكستان (دو متحد غيرعرب ايالات متحده در منطقه) را توسعه داد.(25)
روابط ايران با ساير كشورهاي منطقه خاورميانه
در دوران جنگ، روابط ايران با ساير كشورهاي منطقه مانند مصر و اردن همچنان با بن بست سختي كه با پيروزي انقلاب اسلامي در روابط ايران و كشورهاي مزبور ايجاد شده بود روبه رو بود. دو كشور مصر و اردن به دليل حمايت هاي بي دريغشان در طول جنگ تحميلي از عراق ، بيش از گذشته از ايران دور شدند.
مدتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، روابط ايران و مصر به علت سازش سادات با اسرائيل (قرارداد كمپ ديويد در 1978 و پيمان صلح با اسرائيل در 1979) قطع شد. قطع رابطه ايران و مصر با اخراج اين كشور از اتحاديه عرب و پيدايش بحران در روابطش با جهان عرب همراه بود؛ وضعيتي كه نفوذ مصر را در منطقه و جهان عرب محدود كرد. جنگ ايران و عراق، به مصر اين فرصت را داد تا با حمايت از عراق نفوذ از دست رفته اش را در محافل عربي به عنوان مركز ثقل جهان عرب بازيابد. به همين علت، اين كشور با آغاز جنگ، به ويژه هنگامي كه ايران در بهار 1361 در جبهه هاي جنگ نسبت به عراق موضع برتري داشت و اعراب به شدت به مصر نيازمند بودند، با حمايت از عراق نقش فعالي را ايفا كرد.(26) اين مسئله باعث دور شدن هر چه بيشتر ايران و مصر در طول جنگ شد.
در سياست منطقه اي ايران پس از انقلاب، وضعيت ايران نيز به منزله يك كشور ميانه رو در منطقه و جهان عرب شبيه مصر بود. ايران انقلابي طبق سياست منطقه اي جديدش با كشورهاي مصر و اردن به دليل سازش با اسرائيل، مخالفت مي كرد. همين مسئله باعث بروز تنش و قطع رابطه با اين دو كشور شد. در اين ميان، حمايت اردن از عراق دوري هر چه بيشتر دو كشور را به دنبال داشت. اردن در ميان كشورهاي خارج از منطقه خليج فارس بيش از همه به عراق كمك كرده بود. كمك اردن به عراق در جنگ از ملاحظات متعددي ناشي مي شد كه از آن جمله مي توان به شكاف عميق ميان حافظ اسد و شاه حسين بر سر حمايت اردن از اخوان المسلمين ضد اسد، تنفر شخصي شاه اردن از حكومت انقلابي ايران، نزديكي وي به سلاطين و شيوخ عرب خليج فارس و سرانجام كمك اقتصادي سخاوتمندانه عراق به خزانه وي اشاره كرد. حمايت آشكار شاه حسين از عراق در جنگ دو شكل اساسي داشته است. نخست هنگامي كه كشتي هاي باري عراق قادر به استفاده از بنادر خليج فارس نبودند، بندر عقبه را در ساحل درياي سرخ براي حمل و نقل دريايي در اختيار عراق مي گذاشت يا به هواپيماهاي ترابري عراقي اجازه استفاده از پايگاه هاي هوايي خود را مي داد. دوم اين كه، از آغاز سال 1982، اردن، ديگر اعراب و نيز داوطلبان اردني را براي وظايف رزمي در جبهه هاي جنگ عراق استخدام كرده است.(27)
نتيجه گيري
هدف اين مقاله بررسي روابط خارجي ايران با كشورهاي منطقه خاورميانه در طول جنگ تحميلي بود. در اين راستا، با توجه به اهميت اين منطقه براي غرب و روابط نزديك بسياري از كشورهاي منطقه با غرب، نخست از منظر منافع ملي به شبكه در هم پيچيده علايق و منافع كشورهاي منطقه با غرب نگريسته شد و سپس با چنين نگرشي، روابط ايران با سوريه (به منزله متحد نزديك ايران در منطقه)، شيخ نشين هاي حوزه خليج فارس (به عنوان متحدان نزديك عراق در منطقه)، تركيه (به منزله كشوري بي طرف) و كشورهاي ديگر مورد تحليل قرار گرفت و در بررسي اين روابط، تا حد امكان از تحليل تاريخي پرهيز شد تا فضاي بيشتري براي تحليل چرايي روابط خارجي ايران در منطقه باقي بماند. نتايج حاصل از اين بررسي را مي توان در موارد زير خلاصه كرد:
<img src=Image/PMNE0234.jpg align= left>
1) در كل، جهت گيري روابط خارجي ايران بيشتر تحت تاثير مناسبات كشورها با اسرائيل و جنگ ايران و عراق بود. در اين دوره، جمهوري اسلامي ايران به همكاري نزديك با كشورهاي جبهه پايداري مانند سوريه و مخالفت شديد با رژيم هاي محافظه كار منطقه (شيخ نشين هاي خليج فارس) و نيز رژيم هاي سازشكار منطقه (مصر و اردن) تمايل داشت؛ و
2) عوامل مختلفي در تعيين جهت گيري و سمت و سوي روابط خارجي ايران نقش داشتند كه عبارت اند از: ايدئولوژي اسلامي - شيعي انقلاب ايران، شيوه و نحوه نگرش نخبگان حاكم نسبت به منطقه و جهان پيرامون و جنگ و اقتضائات و الزمات ناشي از آن.
پاورقي:
1- Entenchment
2- Sir John Moberly
3- Pride Yanbu
4- RDCO
5- ECO
يادداشت:
1. در زمينه دوره هاي روابط خارجي منطقه اي ايران ر.ك به:
Anoushirvan Ehteshami And Reymond Hinnebuch, The Foreign Policies of Middle East States, U.S: Lynne Rienner Publishers, 2002.
2 . در اين زمينه ر.ك به:
Anoushiravan Ehteshami, Afther Khomeini: Iranian Second Republic, London: Routledge Press, 1995.
3. هانس مورگنتا؛ سياست ميان ملت ها: تلاش در راه قدرت و صلح؛ ترجمه حميرا مشيرزاده؛ تهران: مركز چاپ و انتشارات وزارت خارجه،1374، ص 20.
4. ريچارد نيكسون؛ جنگ واقعي و صلح واقعي؛ ترجمه عليرضا طاهري؛ تهران: انتشارات كتابسرا، 1364، ص 136.
5. علي رحماني و سعيد نائب؛ گفتگوهاي ايران و اروپا؛ تهران: مركز چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1375، ص 43.
6. جواد اطاعت؛ ژئوپليتيك و سياست خارجي ايران؛ تهران: نشر سفير، 1376، ص 93.
7. Shahram Chubin And Charles Tripp, Iran And Iraq at war, London: I.B. Tauris, 1988, p.120
8. R.K. Ramazani, Revolutionary Iran: Challenge and Response in The Middl East, U.S: The John Hopkins university press, 1986, p.176.
9. Shaul Bakhash, Iran's Relations With Israel, Syria and Lebanon, at Iran at Iran At The Crossroads, Edited by Miron Rezun, U.S: Westview, 1990, p.124.
10. Ramazani, op cit, p. 81.
11. Shahram Chubin and Charles Tripp, op cit, p. 159.
12. Ibid, p. 179.
13. Shahram Chubin and Charles Tripp, op cit, p. 180.
14. Anoushiravan Ehteshami, op cit. pp. 130 -131.
15. Chubin and Tripp, op cit. p. 158.
16. Ibid, pp. 158-159.
17.Shireen Hunter, Iran and The Arab World, in Iran At The Crossroads, Edited. By Mirow Rezun, Westriew press, 1990.
18. Ibid, p.105.
19. Ibid, pp. 48-49.
20. Ibid, p.8.
21. Ibid, p. 76.
22. روح الله خميني؛ صحيفه نور؛ جلد 20، ص 145.
23. Fuat Borovali, Iran And Turkey: Permanent Revolution or Islamism In one Country?, in Iran At Crossroads, Edited by Miron Rezun, Westview press, 1990, pp. 81-82.
24. Ibid, pp. 83-84.
25. Ehteshami, op cit, p. 130.
26. براي آگاهي از نقش مصر در جنگ ايران و عراق ر.ك. به:
مختار حسيني؛ <نقش مصر در جنگ ايران و عراق> فصلنامه نگين ايران؛ سال اول، شماره نخست، تابستان 1381، ص 60 - 71.
27. Ramazani, op cit, pp. 77-78.
28. روزنامه كيهان، 10 آبان،1366.