مستند «نیمهشب 24 آوریل» (Midnight of April 24) به نویسندگی و کارگردانی جواد موگویی از نگاه دیگری به حادثه بزرگ و تاریخی واقعه طبس پرداخته است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و خروج شاه از ایران اما همچنان آمریکا با داشتن سفارت در ایران در کشور دست به اقدامات محرمانه میزد و به دنبال بازگرداندن شرایط به قبل و از بین بردن انقلاب نوپای اسلامی بود. در این شرایط دانشجویان پیرو خط امام با اشغال سفارت آمریکا و دستگیری کارکنان آن اسناد و مدارکی را به دست آوردند که از نقش آمریکا و تلاشش برای برهم زدن پایههای انقلاب و جاسوسی خبر میداد. کارتر رئیسجمهور ایالاتمتحده دستور قطع کامل روابط با ایران و تحریم را داد. همچنین در کاخ سفید به دنبال راهکاری برای آزادی اسرای خود از ایران بود. کارتر بعدازاینکه متوجه شد از طریق سیاسی و مذاکره نمیتواند به خواستههای خود دست یابد، تصمیم گرفت با کمک عمال وطنفروش خود در ایران دست به حمله نظامی بزند اما به یاری امداد غیبی خداوند پرونده این عملیات در صحرای طبس بسته شد و شیطان بزرگ از دستیابی به اهداف پلید خود دور ماند.
ششم اردیبهشتماه سالروز واقعه طبس است. مستندی با عنوان «نیمهشب 24 آوریل» (Midnight of April 24) به نویسندگی و کارگردانی جواد موگویی از نگاه دیگری به این حادثه بزرگ و تاریخی پرداخته است. گزارش زیر برگرفته از متن این مستند است که میخوانیم:
جیمی کارتر (رئیسجمهور وقت آمریکا): نیمهشب قبل من عملیاتی دقیق و پیچیده را برای استقرار نیروهای نجات گروگانان آمریکایی به دلایلی لغو کردم. این گروگانها از 4 نوامبر در ایران اسیر هستند. من با فرمانده آنها قبل از عملیات دیدار کرده بودم. آنها خوب میدانستند که تمام امید من و مردم آمریکا هستند.
هنگامیکه نیروها بنا به دستور من در حال بازگشت بودند. یک هلیکوپتر با یکی از هواپیماها در هنگام سوختگیری در صحرای شماره 1(طبس) برخورد کرد. 8 نفر از عوامل این دو کشته شدند و بسیاری نیز در این سانحه زخمی شدند. نیروها سریعاً از ایران خارج شدند. همه آنها داوطلب بودند. این یک عملیات انساندوستانه بود. این مأموریت بر ضد ایران و با مردم ایران نبود. این مأموریت هیچ تلفات ایرانی نداشت.
پس از این نطق تلویزیونی کارتر ایرانیها صبح روز جمعه، 5 اردیبهشت 1358 از عملیات پیچیده آمریکاییها در طبس مطلع میشوند. عملیاتی سری و گسترده. هیچکس از اهداف این عملیات خبر ندارد. مسئولان و فرماندهان نظامی فقط میدانند آمریکاییها در طبس زمینگیر شدند. بلافاصله دو فروند هواپیمای اف 14 از پایگاه هوایی اصفهان برای کسب اطلاعات به سمت طبس پرواز میکنند.
فریدون علی مازندرانی (خلبان نیروی هوایی ارتش): ما توی منطقه رسیده بودیم، یک بررسی اولیه کردیم وضعیت را برای هم رادار و هم پست فرماندهی اعلام کردیم که چه چیزی داریم روی زمین میبینیم. هلیکوپترها به چه صورتی نشستهاند و هیچ حرکتی، هیچ تحرکی ما پایین نمیبینیم نه آدمی را میبینیم و نه جنبندهای را میبینیم که پایین بین اینها حرکت کند. یک هواپیمای C130 هم که اینجا هست و سوخته و جنازهاش اینجاست و یک هلیکوپتر. با فشنگ دو تا بِرس یکی به چپ یکی به راست کل منطقه را زدیم و دیدیم نه صدایی از کسی بلند میشود و نه چیزی. خبری نیست که احیاناً کسی باشد با صدای تیراندازی ما بخواهد عکسالعمل نشان بدهد. پس درنتیجه منطقه سیف، سیف است.
پست فرماندهی تهران دستور بمباران هلیکوپترهای آمریکایی را به خلبان میدهد اما خلبان نظر دیگری دارد.
فریدون علی مازندرانی (خلبان نیروی هوایی ارتش): گفتم «خوب برای چی بزنیم؟ اینها که اولاً بالاسرشان هستیم و هیچ حرکتی ندارند کسی اینجا نیست که اینها را تکان بدهد. اگر هم بخواهد تکانش بدهد بلندش کند من در جا میزنم مسئلهای ندارد.» یک مقدار روی این بحث کردیم. بعد من دوباره به آقایان گفتم «آقا اصلاً نیاز به زدن ندارد. همینالان شما یک هواپیمای C130 از شیراز، آماده را با یک گردان چترباز بلند کنید. ما در منطقه هستیم. ما منطقه را حفاظت میکنیم. هواپیمای C130 بیاید تحت کنترل ما چترباز در منطقه بریزد و منطقه را از زمین محاصره کنند و بیایند سریع منطقه را تحت کنترل خودشان قرار بدهند.» واقعاً نمیدیدیم دلیلی که ما بخواهیم بزنیم چون بههرحال تصمیمگیرنده من خلبان بودم.
فانتومهای پایگاههای هشتم شکاری اصفهان ساعت 4 بعدازظهر به آشیانه خود برمیگردند اما همان موقع محمد منتظر قائم فرمانده سپاه یزد همراه چند نفر از نیروهایش برای بررسی اوضاع وارد منطقه طبس میشوند.
محمدرضا لاور (عضو سپاه پاسداران یزد): ساعت 5 الی 5:30 بود ما رسیدیم توی منطقه. یک و نیم، دو کیلومتر با آن هلیکوپترها و هواپیمای موردنظر ایست کردیم و ایستادیم. کشیدیم کنار جاده و فکر میکردیم چهکار بکنیم. اول ببینیم کسی هست، نیست. چون اعلام میکردند که ممکن است که افرادی باشند. خوب آن تحقیقات اولیه باید انجام میشد. دو تا هلیکوپتر دقیقاً سمت راست جاده بود از یزد به طبس و سه تا هلیکوپتر سمت چپ جاده بودند. یعنی فاصله هلیکوپتر سمت چپی نسبت به جاده اصلی حولوحوش 50 متر بود. اندازه اینکه ملخ هلیکوپتر به جاده اصلی کاری نداشت.
همراه شهید منتظر قائم: رفتیم به آنجایی که جسدها داشتند میسوختند.
محمدرضا لاور (عضو سپاه پاسداران یزد): دو تا از بچهها وارد یکی از این هلیکوپترها شدند.
عباس سمیعی (عضو سپاه پاسداران یزد): هلیکوپتری که ما داخل آن رفتیم یک موتور بود و یک جیپ و مبلغی هم پول ایرانی بود، دلار هم بود. از این درآمدیم و رفتیم داخل آن یکی. یکی از آنها روشن بود، نه اینکه هواپیما روشن باشد بیسیماش روشن بود. یک دوری زدیم و آمدیم برویم توی یک هلیکوپتر دیگر. یکدفعه دیدیم از طرف مشهد دو تا فانتوم دارند میآیند.
همراه شهید منتظر قائم: مشخص هم نبود که این هواپیماها درهرحال ایرانی هستند که آمدند بمباران کردند و یا آمریکایی هستند؟
عباس سمیعی (عضو سپاه پاسداران یزد): اینها رسیدند و امان ندادند. تیربار گرفتند تو یکی دو تا از این هلیکوپترها.
محمدرضا لاور (عضو سپاه پاسداران یزد): کالیبر میگرفت، با تیربار میزد. انگار زمین را داشت میدوخت و جلو میآمد و آتش توی این هلیکوپتر میگرفت و آنهم منفجر میشد.
همراه شهید منتظر قائم: بمباران اینها هم به کیفیت خاصی بود و حسابشده بود که هلیکوپتری که بمباران شده بود؛ یکی هلیکوپتری که ما ابتدا که آنجا رسیدیم روشن بود. البته پروانههایش نمیچرخید یک صدای خاصی را داشت که کار میکرد. یکی آن را زدند و یکی هم همین هلیکوپتری که شهید منتظر قائم رفت آنجا که ببیند چه دارد.
محمدرضا لاور (عضو سپاه پاسداران یزد): من همینطوری که خوابیده بودم بدنم داغ شد، از ناحیه پا مجروح شدم. خوب من همانجا خوابیدم. نگاه کردم دیدم که درستکار و صامعی هم آمدند از من رد شدند. 50 متر جلوتر از من رفتند. آنها هم گفتند ما هم مجروح شدیم. بلند شدم و بهطرف محمد رفتم. شاید 6 الی 7 متر مانده بود که به محمد برسم، صدا زدم مچ دستش را من دیدم. یعنی دست از ناحیه مچ قطع شده بود. بدنش حدوداً دو متریاش افتاده بود. من آمدم جلو و دیدم زیر سینه محمد پر از خون است. صدا زدم، خب جوابی نشنیدم که فهمیدم شهید شده چون قسمت قلب و اینها را کلاً از بین رفته بود. به نظر میرسد در حین اینکه در حال دویدن و دور شدن از هلیکوپترها بوده، در این حالت ترکش میخورد و دستش قطع میشود و به قلبش میخورد و شهید میشود.
شهید منتظر قائم: ما به خاطر قرآن اسلحه دست گرفتهایم. به خاطر حفظ نوامیس مسلمانها، برادرهای ما اسلحه به دست گرفتند. از جانشان مایه میگذارند.
صحرای طبس آخرین مأموریت این فرمانده جوان شد. مأموریتی که با بمباران نیروهای خودی به پایان رسید. اما از فردای این بمباران، عدهای آن را مشکوک میدانستند و منتظر قائم را قربانی یک توطئه و خیانت. دلیل واقعی این بمباران چه بود؟ چرا هلیکوپترهای سالم و بیحرکت آمریکایی در بیابان بمباران شدند؟ چه کسی فرمان این بمباران را به ارتش داد؟ اینها سؤالهایی هست که هرروز در صفحات مختلف روزنامهها منتشر میشد. سؤالاتی که متوجه نیروی هوایی ارتش و رئیسجمهور بود. اما شاهدان ماجرا خبر از اسنادی درون هلیکوپترها میدانند که منتظر قائم برای کشف آنها به شهادت رسیده بود.
همراه شهید منتظر قائم: در نزدیکی غروب هم که بنا بود اسناد و مدارک از آنجا جمعآوری بشود، در آنجا هم آمدند دو هواپیما را زدند و جالب اینکه این دو هواپیما کنار هم نبود. با فاصله زدند. یکی در میان هواپیماها را زدند.
نوک پیکان اتهام متوجه رئیسجمهور بهعنوان فرمانده کل قواست. کار بالا میگیرد. بنیصدر به میدان میآید و دلیل بمباران را جلوگیری از برگشت نیروهای آمریکایی به طبس اعلام میکند. نیروی هوایی هم ادعای فرمانده کل قوا را تأیید و شهادت منتظر قائم را اشتباهی سهوی اعلام میکند.
امیر نیکبخش حبیبی (معاونت پژوهشی نیروی هوایی ارتش): حالا میخواهم اشتباه خودمان را بگویم. ببینید برای یک عملیاتی که چند تا بازیگر دارد نیازمند یک سامانه دقیقی به نام «فرماندهی و کنترل» باید باشد که این اطلاعات لحظهبهلحظه بین عناصری در سطح زمین و تحرکاتشان به آن خلبانی که در آسمان هست، اطلاعات ردوبدل بشود. این سامانه در آنجا اصلاً وجود نداشته. به خلبان گوشزد کردند که آمریکاییها قصد بردن هواپیماهایشان را دارند یا احتمالاً انهدام. شما باید از هر دو حالت جلوگیری کنید. اینکه دقیقاً ناگهان فرمانده محترم سپاه پاسداران یزد وارد این معادلات بازی شده، برای آن خلبان در بالا هیچ اطلاعات مسبوق به سابقهای وجود ندارد. نبود سامانه فرماندهی و کنترل و یکپارچگی عملیاتی در آن وضعیت پیچیده، اشتیاق شهید منتظر قائم برای بازرسی این هلیکوپترها و یا احیاناً دستگیری آمریکاییها در آن محدوده باعث شده بود که این پدیده اتفاق بیفتد.
بمبارانی که منتظر قائم در آن به شهادت رسید، جمعه 5 اردیبهشت ساعت 8:00 شب صورت گرفته بود. اما صبح شنبه بنیصدر دستوری دوباره برای بمباران هلیکوپترها میدهد.
آخوندی (عضو سپاه پاسداران یزد): شما ساعت 8:00 شب جمعه بمباران کردید، 10 صبح شنبه دیگر برای چه بود؟ ما که اعلام کردیم آقا، نیروهای مسلح اینجا هستند. استاندار هم به دفتر امام زنگ زده، آقا سید احمد خودش به دفتر ریاست جمهوری زنگ زده که آقا طبق گزارش مأمورین و افرادی که در منطقه هستند نیازی به بمباران نیست. این مطالب هم از استانداری یزد انتقال داده شده بوده. حالا سرنوشت چه بود که بمباران کردند و به چه دلیلی بوده این معمایی هست که علامت سؤال ایجاد میکند؟ آقا برای چه بمباران کردید؟ ولی باید ببینند پشت این صحنه چه کسی نقش داشته که اجبار کرده که حتماً بمباران کنید.
بمباران دوم ابهام را بیشتر میکند و شایعهی وجود اسناد عملیات درون هلیکوپترهای آمریکایی قوت میگیرد. اما نیروهای هوایی وجود این اسناد را نمیپذیرد.
امیر نیکبخش حبیبی (معاونت پژوهشی نیروی هوایی ارتش): سؤال اینجاست؛ آیا واقعاً در این هلیکوپتر اسنادی بوده است؟ برای یک خلبانی که در آن بالا هست اصلاً تصویری از این ندارد از کجا میفهمیده که در این هلیکوپتری که دقیقاً دو نفر دارند به آن نزدیک میشوند، اسنادی وجود دارد که بخواهیم بگوییم اسنادی در آن وجود داشته و برای اینکه این اسناد دست دیگران نرسد این را باید منهدم بکنند که این تهمت را متوجه نیروی هوایی میکنند.
جواد منصوری (اولین فرمانده سپاه پاسداران): قطعاً بوده و اصلاً نمیشود منکر شد که یک گروه عملیاتی بیاید وارد عملیات بشود و نقشه عملیات نداشته باشد. قطعاً نقشه دارد که باید قدمبهقدم بداند که دارد کجا میرود. ما نگفتیم اسناد سیاسی یا اسناد اطلاعاتی، اسناد این عملیات که تو از کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ با چه کسی تماس میگیری؟ بعد چهکار میکنی؟ منظور این بوده. آنها از بین رفته که اگر آنها از بین نرفته بود اسمها، جاها، شماره تلفنها، اینها معلوم میشد. بمباران هلیکوپترها و هواپیماها برای این بود هیچ ردی، هیچ خطی از برنامه آمریکاییها در داخل ازنظر ارتباط با افراد، اسم افراد و مکان افراد به دست ما نیفتد.
حسین شیخالاسلام (دانشجو پیرو خط امام): شک ندارم که آن خلبان فکر میکرده که این نیرو مثلاً نیروی آمریکایی است یا خارجی است. فرماندهاش دستور داده «برو بزن» این هم رفته زده، دیده نیرو هم هست این نیرو را هم زده. ولی وقتی خود کارتر اعلام کرده و بنیصدر هم میدانسته، دیگر اخبار جهانی شده که آمریکا یک چنین عملیاتی کرده، شکست خورده و شکستش را اعلام کرده و معذرتخواهی کرده است، چرا دستور تیراندازی داده؟ چرا دستور نابود کردن داده؟ خود این قابل سؤال است.
علیرغم انهدام هلیکوپترها چند سند و مدرک از درون آنها به دست آمد. اسنادی که میتوانست معماهای بسیاری را حل کند. این اسناد بلافاصله برای ترجمه در اختیار دانشجویان پیرو خط امام در تهران قرار میگیرد.
حسین شیخالاسلام (دانشجو پیرو خط امام): این اسنادی که شهید منتظر قائم با سرمایهگذاری جان خودش از هلیکوپتر خارج کرده بود به لانه جاسوسی آوردند. خواستیم آوردند جلوی لانه جاسوسی، من همهی اسناد را دیدم. اینها دستورالعملهایی بود که مثلاً برای فرمانده هلیکوپتر، خلبان هلیکوپتر، فرمانده عملیات نوشته. در متنی که برای تودیع فرمانده هلیکوپتر هست که شهید منتظر قائم بیرون آورده من خودم شخصاً این را خواندم. میگوید «هیچ نگران نباش. الآن هیچ راداری در تهران کار نمیکند. بلند میشوی به مشعل پالایشگاه نگاه میکنی. نمیخواهد نقشهخوانی کنی. مشعل پالایشگاه هدف تو هست. جتهای جنگنده ما بالای سر تو هستند. هیچ نگرانی نداشته باش بیا تا روی ناو.»
اما باقی اسناد عملیات که در بمباران از بین رفته بود چه بود؟ آیا آمریکاییها در شب 24 آوریل اسنادی با خود داشتهاند. این اسناد چه اطلاعات باارزشی داشت و چرا خود آمریکاییها آنها را نابود نکردند؟ کلید معمای وجود این اسناد در دستان آمریکاییها است. برای یافتن پاسخ این معما باید جزئیات عملیات «پنجه عقاب» را یک بار مرور کرد.
دنالد گایدری (خلبان عملیات پنجه عقاب): آنچه امروز میخواهم درباره آن با شما صحبت کنم، احتمالاً شجاعانه و پیچیدهترین عملیات نجاتی است که تابهحال انجامشده است بعضیها آن را شکستی مفتضحانه یا یک فاجعه میدانند. ولی اینگونه نیست! همین عملیات باعث شد تا جرقههای شکل گرفتن نیروهای ویژه در رسیدن آن به جایگاهی که امروز دارد شکل بگیرد. دو هدف برای این عملیات وجود داشت. سفارت آمریکا در جنوب تهران که در محاصره بیش از 4 میلیون متعصب بود! شما میتوانید استادیوم فوتبال را اینجا ببینید که نقش مهمی هم در عملیات داشت. این ساختمان اصلی است. دقیقاً جایی که گروگانها نگهداری میشدند ایرانیها آنقدر باهوش بودند تا فضاهایی که برای فرود هلیکوپترها مناسب بودند را با پارک کردن خودرو مسدود کنند. استادیومی که آنطرف خیابان بود یک ورودی داشت که دقیقاً روبروی فضای خالی بین ساختمانها و از اینجا میشد هلیکوپترها وارد شوند و همه را با خود ببرند ولی این فقط یکی از اهداف بود. هدف بعد ساختمان وزارت خارجه بود. روزی که سفارت تسخیر شد. بِرس لینگن سفیر آمریکا در ایران و دو نفر دیگر در آن ساختمان و در یک جلسه بودند. پس دو هدف در ایران برای حمله وجود داشت که با هم 1/4 مایل فاصله داشت. واضح است که این دو باید در یک زمان مورد هدف قرار میگرفتند که مأموریت را بسیار پیچیدهتر میکرد. بسیاری از اطلاعات از دیدن اخبار عصرگاهی بود. روانشناسان نیروی دلتا با دقت ظاهر نگهبانان سفارت را بررسی میکردند. چقدر هوشیار به نظر میرسند؟ حالت آنها را، رفتار آنها. اسلحهشان چیست و آنها را چگونه نگهداشتهاند؟ بسیاری از اطلاعات از دیدن اخبار عصرگاهی بود. همان موقع که اخبار عصرگاهی متوقف میشد و گزارشی مثلاً از صد و پنجاه و سومین روز گروگان پخش میشد. جک وبث (فرمانده عملیات) از این وضعیت آشفته بود؛ پس مردی به نام یک دیک میدو را خدمت گرفت. احتمالاً افسانهایترین نیروهای ویژه! او در شمالغربی فلوریدا بازنشسته شده بود. بک ویث او را دوباره به ارتش برگرداند. به سیا فرستادش. سیا به او گفت: چگونه لباس بپوشد و چه چیزی در جیب و کیفش بگذارد. او بدون اینکه لو برود، مستقیماً به فرودگاه بینالمللی تهران رفت.
دیک میدو به تهران میآید و با کمک عناصر نفوذی در داخل کشور قبل از شروع عملیات پنجه عقاب فرودگاه طبس را بازبینی میکند. میدو دستگاه مادونقرمز را برای دید بهتر خلبانان آمریکایی نصب میکند.
دنالد گایدری (خلبان عملیات پنجه عقاب): سفارت کانادا با فرستادن پول و وسایل ارتباط رادیویی او را کمک کردند و چند نفر با اصالت ایرانی که فارسی صحبت میکردند بکار گرفته شدند تا به او بپیوندند. آنها انبار، کامیون و ماشین خریدند و خود را برای رسیدن دلتا آماده کردند.
میدو به کمک یک تاجر ایرانی به نام منوچهر قربانی فر چند سوله و محوطه بسیار بزرگ در حوالی گرمسار برای مخفی شدن هشت هلیکوپتر بزرگ نظامی شناسایی و خریداری میکند تا نیروهای دلتا بتوانند یک روز آنجا مخفی شوند.
امیر نیکبخش حبیبی (معاونت پژوهشی نیروی هوایی ارتش): کویر دوم نزدیک گرمسار بود. قرار بود بروند در آنجا همان شب اتراق کنند. منتظر بایستند تا صبح بشود، روز بشود، شبهنگام برسد. بعد اینها شبهنگام توسط کامیون به تهران منتقل بشوند و عملیات را آغاز بکنند.
کار دیگر میدو خرید و آماده کردن شش کامیون شبیه کامیونهای ارتش ایران با رانندههای فارسیزبان بود که بتوانند بیش از 120 نفر نظامی آمریکایی را با کمترین درگیری از حوالی گرمسار به خیابان طالقانی در قلب تهران منتقل کنند. قرار بود بعد از آزادی گروگانها آنها در استادیوم امجدیه سوار هلیکوپترها شوند. جزءبهجزء عملیات طراحیشده بود. حالا دیگر همهچیز برای عملیات آماده است. طبق نقشه عملیات در ساعت 12 شب، سه فروند هواپیمای M330 حامل نیروها و سه هواپیمایی E330 حامل سوخت، جزیره مسیره واقع در سواحل شیخنشین عمان را ترک کردند و در 200 مایلی جنوب شرقی تهران در فرودگاه متروکهای در صحرای طبس فرود آمدند.
امیر نیکبخش حبیبی (معاونت پژوهشی نیروی هوایی ارتش): نقطهای که اینها برای عملیات انتخاب کرده بودند، یک نقطه بسیار عجیبی بود. یعنی دوستانی از ما که مستقیم رفته بودند میگفتند بهطور خدادادی اینجا زمین اینقدر سفت است که در کویر هواپیمایی سنگین مثل 330 مینشیند ولی لاستیکهایش توی زمین فرو نمیرود. تقریباً بین یزد و گرمسار و نائین هست. یکجوری وسط اینها. ما میگوییم 65 کیلومتری طبس.
30 دقیقه بعد هلیکوپترها از عرشه ناو هواپیمابر نیمیتز در خلیج عمان پرواز کردند و وارد طبس شدند. قرار بود این هلیکوپترها پس از سوختگیری و سوار کردن 118 نیروی کماندو به نام دلتا به محل اختفای خود در گرمسار بروند و تمام روز را در تپههای اطراف گرمسار پنهان شوند. همهچیز درست پیش میرفت اما طوفان شن، برنامه چندماهه و دقیق آمریکاییها را نقش بر آب کرد.
امیر نیکبخش حبیبی (معاونت پژوهشی نیروی هوایی ارتش): از اینطرف هم این برخورد ملخهای هواپیما با 330 باعث میشود که 330 با بیست هزار لیتر بنزین شروع کند به آتش گرفتن. اینها نفراتی بودند که وظیفهشان هدایت هلیکوپتر برای سوخترسانی بود.
پس از برخورد دو بالگرد، نیروهای آمریکایی ناچار تصمیم به تخلیه سریع صحرای طبس گرفتند. طبق گزارش رسمی ستاد مشترک عملیات ارتش آمریکا هنگام فرار از طبس داخل هلیکوپترهای رهاشده، هنوز مقداری از اسناد طبقهبندیشده بهجامانده بود که به دلیل شعلهور شدن آتش، امکان تخلیه آن وجود نداشت. به همین دلیل بکریس، فرمانده عملیاتی نیروی دلتا بلافاصله از کاخ سفید خواست تا هلیکوپترهای رهاشده را بمباران کنند.
امیر نیکبخش حبیبی (معاونت پژوهشی نیروی هوایی ارتش): در این فضای آشفته هر کس با عجله سعی میکرد سوار هواپیماهای 330 بشوند و برگردند. فقط بکریس تماسی گرفت که هواپیماهای آمریکایی بیایند این نقطه را بمباران بکنند که این هواپیماها دیگر دست نیروهای ایرانی نیفتد.
اما فرماندهان نظامی نیروی کاخ سفید این تقاضای بکریس را غیرعملی میدانند. باید راه دیگری پیدا میشد. ساعت 18:00 پنجم اردیبهشت دو فروند هواپیمای ایرانی به دستور بنیصدر کار ناتمام آمریکاییها را به پایان رساندند.
ابراهیم محمدزاده (عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران): بنیصدر خودش به من گفت. توجیهاش این بود، گفت:«من گفتم بمباران کنند.» تعبیرش این بود مثلاً به خاطر همینها آمریکاییها دوباره برگردند. ولی دروغ میگفت. خود آنها گفته بودند.
اکبر فتوحی (عضو سپاه پاسداران یزد): ما نیروهای مسلح را مقصر نمیدانیم. بنیصدر به نیروی هوایی میگوید «برو بزن» آنها میآیند میزنند. هدف این بود که این اسناد معدوم بشود.
ابراهیم محمدزاده (عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران): پر مدرک بود. یک مقداری از این مدارک را برای ما آوردند. پر مدرک، دستگاههای جاسوسی بسیار قوی، اینها همهاش برای ما دستاورد بود. ما میتوانستیم یک موزه تشکیل بدهیم. مثلاً یکی از مدارکی که یادم هست، نقشه از بیابان طبس تا لانه جاسوسی، همه مراکز مهم را برای اینها مشخص کرده بودند توی یک نقشهای که روی پلاستیک بود. آن زمان چاپ کرده بودند که من خودم اینها را دیدم. اگر آن به دست ما میافتاد که پیروزی ما صدها برابر بیشتر میشد. به خاطر اینکه همهاش سند بود. به کجا پناه ببریم، به کجا فلان بکنیم، اینها همهاش بود. اگر گیر کردیم مثلاً برویم کدام خانه. اصلاً سازمان سیا لو میرفت اگر بنیصدر این خدمت را در حق سازمان سیا در ایران نمیکرد.
اما چرا بنیصدر با دستور بمباران هوایی از افشای اسناد هلیکوپترها جلوگیری کرد؟ بنیصدر آن زمان فرمانده کل قوا بود و چند ماه از انتخابش بهعنوان اولین رئیسجمهور ایران میگذشت. تنها چند ماه از انتخاب او به ریاست جمهوری، دانشجویان از دیوارهای سفارت بالا رفته بودند. با تسخیر لانه جاسوسی اسناد بسیاری از سفارت آمریکا به دست آمد. دانشجویان روز اول موفق شدند گاوصندوق تام آهرن رئیس ایستگاه سیا را در تهران باز کنند. هیچکس فکر نمیکرد در این جعبه اسرار چه چیزهایی هست. معصومه ابتکار در خاطراتش مینویسد: یکی از این اسناد درباره فردی بود که سازمان سیا از او بهعنوان SD LURE/1 نام میبرد. در دیماه 1358، در گاوصندوق اتاق رئیس پایگاه سیا در تهران، هفت سند درباره این فرد پیدا کردیم. در این سند شماره تلفن او و این نکته که برای اولین بار با وی در پاریس تماس گرفته شود، ذکرشده بود. با کنترل این شماره تلفن متوجه شدیم متعلق به منزل جناب بنیصدر! است که بهزودی به ریاست جمهوری ایران برگزیده میشد. بلافاصله پس از افشای اسناد تام آهرن رئیس پایگاه سیا در سفارت توسط حسین شیخالاسلام یکی از دانشجویان پیرو خط امام بازجویی میشود. تام آهرن میتوانست اطلاعات مهمی از این اسناد بدهد و معمای نیمهشب 24 آوریل را حل کند.
حسین شیخالاسلام (دانشجو پیرو خط امام): آهرن خیلی سرسخت بود. یک استاد فلسفه بود. پرفسور بود. جالب هست که 18 سال فقط در ویتنام آدمکشی کرده بود، در آنجا مأمور سیا بود و از عناصر کمتر شناختهشده و خیلی کارکشته و خیلی ورزیده بود. بیش از 60 سال سن داشت. یک همچین آدمی را رئیس ایستگاه تهران کرده بودند. آهرن اولش حرف نمیزد. از تمام گروگانها مقاومتر، اهرن بود. میگفت که «وقتی حضرت امام پاریس تشریف آوردند، CIA به این نتیجه رسید و کل آمریکا، که ما در کنار ایشان هیچ منبعی نداریم. ایشان احتمالاً به ایران میرود و قدرتمند میشود و خیلی صحیح است که ما کنار ایشان منبع داشته باشیم.» میگوید «ما تمام اطرافیان امام را که میشناختیم و اطراف حضرت امام بودند، بررسی کردیم که هرکدام جنسشان چیست. در همهی اینها به یکی از کسانی که رسیدیم آقای بنیصدر بود. CIA تصمیم میگیرد یکی از کمتر شناختهترین پرسنل خودش را و یکی از توانمندترین پرسنل خودش را طی یک طرحی مأمور این کار بکند.»
ویلیام فاستر برای این مأموریت انتخاب میشود. او چند ماه قبل از پیروزی انقلاب با نام رمز «گای راترفورد» تحت پوشش یک تاجر آمریکایی برای ارتباط با بنیصدر به نوفللوشاتو میرود.
حسین شیخالاسلام (دانشجو پیرو خط امام): این آقا اولین تماس را در اروپا در فرانسه مشخصاً در نوفللوشاتو میگیرد و بعد این تماسها هم در اروپا ادامه پیدا میکند. بعد در ایران هم ادامه پیدا میکند. بهعنوان آن آدم تاجر ایران میآید و فکر میکنم چندین تماس با ایران دارد.
در یکی از اسناد لانه جاسوسی درباره این دیدارها آمده است: « از رئیس 481971 به تهران با حق تقدم. اخطار جاسوسی بخش محدود SDLURE. به اطلاع میرسانیم که راترفورد برای اولین بار (در دیماه 1357) در پاریس به س.د.لور -1 نزدیک شد، که در آن موقع نامبرده در جمع اطرافیان خمینی فعالیت میکرد. راترفورد دومرتبه با ال-1 ملاقات نمود. به نظر میرسد که راترفورد توانسته باشد زمینه یک ارتباط محرمانهای را بین خودش و او بچیند. راترفرود بدون اینکه جزئیات یا اسامی واقعی را ذکر کند به س.د.لور - 1 گفت که او یک تاجر آمریکایی است که مرکز تجاریاش در اروپاست. ظاهراً «ال- 1» بهقدر کافی مجذوب راترفورد شده بود.»
فاستر چند ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری با گذرنامه جعلی با نام «گای راترفورد» دوباره به تهران آمد و برای دومین بار با بنیصدر در خانهاش ملاقات کرد، ملاقاتی مهم و حساس.
حسین شیخالاسلام (دانشجو پیرو خط امام): قبلاً که طرح دوستی ریخته بود، گفته بود «من در ایران سرمایهگذاری دارم. تو که اقتصاد خوب میفهمی و انقلاب هم میفهمی، بیا به من کمک کن که سرمایهام در آنجا از بین نرود و بتوانم کار کنم.» آقای بنیصدر هم این تماس را به این دلیل شروع میکند ولی میرساند به اینجا که میگوید «من بهش پول دادم ولی ازش هیچی نخواستم. نه مشاورهای و نه چیزی. فکر میکنم او فهمید که معنی این کار چیست؟ یعنی بهعنوان منبع استخدامش کردم.» هیچوقت هم بنیصدر اینها را رد نکرد وقتی من گفتم بارها گفتم. CIA هم رد نکرد. سندهایش هم هست، چاپ شد.
اسناد ارتباط بنیصدر با سیا چند ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری کشفشده بود. انتشار این اسناد میتوانست زمین بازی انتخابات را تغییر دهد. اما یک نفر در سفارت با انتشار این اسناد مخالف است! با عدم انتشار اسناد مربوط به بنیصدر او توانست در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود.
قسم خوردن بنیصدر: در پیشگاه قرآن کریم و در برابر ملت ایران به خداوند قادر متعال سوگند یاد میکنم که پاسدار مذهب رسمی و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی کشور باشم.
حالا او بعد از چند ماه دستور بمباران هلیکوپترها را میدهد تا هیچگاه ابعاد و عوامل داخلی عملیات طبس فاش نشود. اما نقش عوامل داخلی فقط کمک به آزادی گروگانها بود. برخی اطلاعات نشان میدهد هدف آمریکاییها فقط آزادی گروگانها نبوده و قرار بوده همزمان کودتایی هم صورت بگیرد. کودتایی که قرار بود در آن بیت امام در جماران، کمیته مرکزی، دفتر نخستوزیری، ستاد مرکزی سپاه در پادگان ولیعصر (عج) و ستاد مرکزی کمیتههای انقلاب توسط هواپیماها بمباران شود. با بمباران هلیکوپترهای آمریکایی هیچگاه شبکه داخلی عملیات لو نرفت. تا چند ماه بعد همین شبکه کودتای نوژه را راه بیندازد.
ابراهیم محمدزاده (عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران): من معتقدم اگر بنیصدر آن بمباران هواپیماها را نمیکرد ما ازنظر اطلاعاتی و نفوذ در جریان سیا و آمریکا خیلی دسته بالایی پیدا میکردیم. ما اگر آن نقشهها را داشتیم کودتای نوژه اتفاق نمیافتاد چون همهی جریانها را میفهمیدیم.
جواد منصوری (اولین فرمانده سپاه پاسداران): چون اینها از طبس به اینطرف اصلاً نتوانستند که بیایند بنابراین کل برنامه همان طبس شکست خورد و تمام شد. این افراد ماندند تا قضیه «کودتای نقاب» آمدند در صحنه. فقط یک چندتایی بودند که شناخته شدند.
گرچه این کودتا هم کشف شد اما باز هم عناصر اصلی کودتا یعنی محمدباقر بنی عامری و منوچهر قربانیفر موفق به فرار شدند.
حسین شیخالاسلام (دانشجو پیرو خط امام): این عملیات بدون عوامل نفوذی در داخل ایران اصلاً قابلاجرا نبود و آنها داشتند. اینها همانهایی هستند که کودتای نوژه را طراحی میکردند. همهشان هم اعتراف کردند. اینها همانهایی هستند که مثلاً آدمهایی داشتند که بعداً حتی در مبادلات جاسوسی با ما گرفتار شدند. آقای قربانیفر میتواند یکی از اینها باشد که بعداً در قضیه مک فارلین طرف ما قرار گرفت.
عوامل نفوذی این عملیات هیچگاه شناسایی نشدند تا همچنان باگذشت سه دهه از واقعه طبس معمای نیمهشب 24 آوریل در هالهای از ابهام باقی بماند.
جواد منصوری (اولین فرمانده سپاه پاسداران): ما با پدیده نفوذ از اول انقلاب مواجهه نبودیم، الآن حدود 250 سال است که نفوذ در تمام ارکان این مملکت وجود دارد.
حسین شیخالاسلام (دانشجو پیرو خط امام): میدانید که 40 هزارتا مستشار نظامی آمریکا در داخل ارتش از ریز تا بزرگ را دیکته میکرده و اینها در تماس بودند.
جواد منصوری (اولین فرمانده سپاه پاسداران): یعنی اینطور نیست که انقلاب همه نفوذیها را جارو کرد و ریخت دور و تمام شد. اصلاً اینطور نیست. ما خیلی ساده هستیم اگر اینطوری فکر کنیم. فراماسونرها یک تعدادشان یا دستگیر شدند یا مردند یا فرار کردند. این شبکه ماندند. هنوز هم هستند و دارند کار میکنند. شما مطلقاً تردید نکنید. دولتهای بزرگ که سرمایههایشان را از دست نمیدهند. سرمایه اصلیشان نفوذ است.
پایان