می توان جان و قلب این کتاب را در فصل شانزدهم آن جستجو کرد،جایی که سعید رفعتی براساس تخصص و تعهد انقلابی و بنا به پیشنهاد گروه پزشکی امام خمینی، مفتخر به پرستاری از ایشان در سال های پایانی عمرشان به دلیل وخامت وضعیت قلبی ایشان می شود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه؛ کتاب عطر نیمه شب که در ۱۷ فصل به نویسندگی خانم کبری خدابخش و با حمایت نشر مرزو بوم مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، در ۲۷۱ صفحه به رشته تحریر درآمده، روایت پرستاری به نام سعید رفعتی است که قطعا مهم ترین و هیجان انگیزترین سالهای دوران پرستاری اش،پرستاری از حضرت امام خمینی(ره) در سالهای آخر عمرشان می باشد.
فصل اول و دوم کتاب به موضوعات مربوط به تولد و رشد و نمو راوی کتاب در محله نظام آباد تهران با شرایط فرهنگی و اجتماعی خاص این محله در دو دهه قبل از انقلاب اسلامی می پردازد.
در فصول سوم و چهارم ،راوی کتاب خاطرات خود از دوران رفتن به مدرسه و همچنین بخشی از فعالیت های انقلابی خود و خانواده اش را در سالهای پایانی عمر رژیم شاهنشاهی نقل قول می کند.
در فصل پنجم، سعید رفعتی خاطرات مربوط به جزئیات قبولی اش در دانشکده پرستاری که سرفصلی جدید و سرنوشت ساز را در ادامه زندگی اش پیش روی او باز می کند نقل می کند.
در فصل ششم؛ خاطرات مبارزات انقلابی راوی و مردم تهران علیه رژیم شاهنشاهی تا سرنگونی شاه و پیروزی انقلاب اسلامی بازگو می شود.
اما یکی از هیجانی ترین فصول این کتاب فصل هفتم است که در آن سعید رفعتی،خاطرات مربوط به حضور خود در راهپیمایی وحدت بخش شیعه و سنی در جهت محکومیت اقدامات ضد انقلابی کومله در سنندج بازگو می کند.راهپیمایی که از تهران شروع شده و تا سنندج و در جهت حمایت از مردم مظلوم انقلابی کردستان ادامه پیدا می کند.
در فصول هشت تا چهارده کتاب، سعید رفعتی خاطرات مربوط به حضور خود در جبهه و دفاع از میهن اسلامی را در برابر تجاوزات دشمن بازگو می کند،حضوری که بیشتر در قالب امدادرسانی به رزمندگان مجروح بر اساس تخصص وی صورت می پذیرد.
فصل پانزدهم کتاب مربوط به اتفاقات دوران آشنایی با همسر و همچنین ازدواج و تشکیل خانواده و صاحب فرزند شدن سعید رفعتی است.
اما می توان جان و قلب این کتاب را در فصل شانزدهم آن جستجو کرد،جایی که سعید رفعتی براساس تخصص و تعهد انقلابی و بنا به پیشنهاد گروه پزشکی امام خمینی،مفتخر به پرستاری از ایشان در سال های پایانی عمرشان به دلیل وخامت وضعیت قلبی ایشان می شود.
خاطرات وی از ممارست و جدیت امام در دل شب برای عبادت خدا ،علی رغم تنی رنجور و بیمار و استعمال عطری خوشبو برای راز و نیاز با پروردگار که عنوان کتاب نیز برگرفته شده از همین ماجراست و همچنین اضطراب و حساسیت تیم پزشکی و پرستاری امام برای نرمال نگاه داشتن ضربات حیاتی قلب امام تا آخرین لحظه های زندگی مبارک ایشان،بدون شک برای هر خواننده ای دلنشین است.
برشی از کتاب:
آرامآرام آمپول را به ایشان تزریق کردم؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. از مانیتور چشم برنمیداشتم. هرلحظه ضربان قلب دچار افت میشد و من هرلحظه گویی تمام دنیا روی سرم آوار میشد. گاهی نگاهم را از مانیتور برمیداشتم و به سمت امام میبردم.
باور این لحظات سخت بود! خطهای مانیتور که به سمت صاف شدن میرفتند، چه واقعیتی را میخواستند به ما نشان بدهند؟!
ذهنم خالی از همهچیز شده بود. فقط یک واهمه و ترس عجیبی از یتیم شدن خودم و همه مردم ایران در وجودم بود. نزدیک ساعت ده شب بود. همزمان، هم بالای سر امام ایستاده بودم، هم مانیتورینگ را نگاه میکردم.
آرامآرام فشار امام پایین آمد. قلب به ضربانساز جواب نمیداد؛ گاهی میزد و گاهی نمیزد.ناگهان در یکلحظه همهچیز صفر شد! ضربان صفر، فشارخون صفر و قلب بهطور کامل ایستاد.
سه تا خط صاف روی صفحه مانیتورینگ بود. ساعت ده و بیست دقیقه شب بود. چشمان امام بسته شد، یکلحظه چشمانشان باز شد، مردمک چشمانشان دورتادور اتاق چرخید و بعد، از حرکت ایستاد و تمام!