روایتی در کتاب «جنگ شهرها در تهران» هست که مردی برای کمک به تسریع آواربرداری بعد از بمباران پیشنهاد میدهد دیوار خانهاش را خراب کنند. همینکار موجب نجات هجده ـ نوزده نفر از جمله یک نوزاد میشود. فارس با نویسنده این کتاب گفتوگو کرده است.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، اواخر اسفندماه سال گذشته، درست در روزهایی که بحران و التهاب مواجهه با ویروس کرونا در اوج خود قرار داشت، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، کتابی را منتشر کرد که علیرغم موضوع خاص و جذاب آن، خبر نشرش مثل دیگر تازههای نشر در میان همهمه اخبار مربوط به کرونا گم شد.
«جنگ شهرها در تهران» عنوان اولین اثر زینب اسلامی است که در ۳۶۷ صفحه به نگارش درآمده است؛ کتابی پژوهشی با هدفگذاری مخاطب عام که علاقهمندان این حوزه میدانند گردآوردن این دو خصوصیت کنار هم، کار آسانی نیست. با این حال نویسنده این کتاب با تلاش خود بخش زیادی از این هدف را تامین کرده است. کتاب برای مخاطبان تخصصی یک کتاب پژوهشی است و همزمان برای مخاطبان عام سیری در گذشتهای نه چندان دور و مجموعهای از خاطرات تلخ و شیرین و خواندنی. به بهانه بخشی از کتاب که تاریخ آن ۶ خرداد است، به سراغ نویسنده «جنگ شهرها در تهران» رفتیم و گفتوگوی کوتاهی درباره این اثر و حواشی آن انجام دادیم.
بخشی از کتاب
دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۶۴ دو بار هواپیماهای عراق به تهران حمله کردند. اولین بار ساعت ۲۱ و ۳۰ چند راکت به منطقههای کمجمعیت اطراف تهران زدند، اما نتوانستند به مرکز شهر حمله کنند. هواپیماها دیوار صوتی را شکستند و رفتند. بار دوم ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه حمله کردند که یکی از راکتها به استخر یک خانه خورد و استخر خانه سه طبقه کنار آن کاملاً خراب شد، اما خانه خالی بود و کسی آسیب ندید. دو تا از راکتها هم به پارک جنگلی خورد و فقط چند درخت را قطع کرد. راکت آخری اما، به خانهای مسکونی خورد و چهار خانه دیگر را ویران کرد. سقف زیرزمین یکی از خانهها ریخت و ۶ نفر که در زیرزمین پناه گرفته بودند و دو نفر عابر شهید شدند. ۶ نفری که در زیرزمین خانه شهید شدند، اعضای خانواده هجرت بودند که دامادشان ماه پیش در بمبگذاری خیابان ناصرخسرو شهید شده بود و آن شب مراسم چهلم او بود و همه خانواده به همین دلیل کنار هم جمع شده بودند که شهید شدند. موقع حمله هواپیماها، ضدهواییها آنقدر گلوله شلیک کردند که آسمان تهران روشن شد. مردم در فضای باز ایستاده بودند و آسمان را تماشا میکردند. یک گلوله ضد هوایی که عمل نکرده بود، نزدیک پل سیمان شهرری بین مردم منفجر شد و دو نفر شهید شدند. یک گلوله هم به حیاط یک کلانتری اصابت کرد و یک سرباز شهربانی را زخمی کرد.
زینب اسلامی متولد سال ۱۳۶۲ تهران است. هر سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته فلسفه و در دانشگاه تهران به پایان رسانده و از دوران پیش از دانشگاه علاقه زیادی به مطالعه در زمینه دفاع مقدس داشته و سالها برای مجله «فکه» قلم زده است. در حال حاضر فعالیتش در حوزه پروژههای تحقیقاتی است و همزمان سرگرم تدریس شاخههای فلسفه در مدرسه و دانشگاه است.
طرح کتاب جنگ شهرها در تهران چطور ریخته شد؟
واقعیت این است که در دوره قبلی مدیریت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، جلسهای در خدمت آقای نیازی مدیر گروه مطالعات غیرنظامی بودم و ایشان این پروژه را مطرح کردند. قبل از من گروههایی روی این پروژه کار کرده بودند و زحمات زیادی برای آن کشیده بودند. آنها مستنداتی را فراهم کرده بودند، اما مطابق با خواست مرکز اسناد نبود و نهایی نشده بود. به من پیشنهاد تکمیل این کار داده شد و من هم آن را شروع کردم. یک مقدار تحقیقات میدانی لازم داشت، یک مقدار تحقیقات کتابخانهای و مقدار زیادی جستوجو در اسناد و تصاویر و نتیجه آن کتابی شده که میبینید.
خواست مرکز اسناد دفاع مقدس از چنین طرحی چه بود که مستندات قبلی را مطابق طرحشان نمیدیدند؟
تحقیقاتی که قبل از رسیدن پروژه به من انجام شده بود، بیشتر ناظر به مسائل سیاسی جنگ شهرها بود. اما قصد مرکز اسناد دفاع مقدس تمرکز بر این داشت که وجهه اجتماعی آن پررنگتر باشد، ملموس باشد و کتاب پژوهشی با مخاطب عام باشد. برای همین مقصود، سهم بیشتری به روایات شاهدان عینی دادیم و نقش هلال احمر، ارتش، بسیج و سپاه را بیشتر به تصویر کشیدیم و همه کار کردیم تا مخاطب، خاطرات آن دوران را دوباره بتواند زنده کند. برای همین نقش محله و زمان بسیار در این کار پررنگ است. برای رسیدن به این مقصود علاوه بر مصاحبه، از روزنامه اطلاعات، کیهان، خبرگزاری پارس (ایرنای فعلی)، مستندهای روایت فتح، مقالات مرتبط و همچنین یکی دو کتاب مثل کتاب «حرفهای» که خاطرات جواد شریفیراد، سرتیم خنثیسازی نیروی هوایی بود به عنوان منابع عمومی استفاده کردیم.
شما دهه شصتی هستید و با توجه به شرایط سنی و موضوع کتاب، خود شما خاطرهای از بمباران یا موشکباران به خاطر دارید؟ اصلا در دوران جنگ، ساکن تهران بودید؟
خب سن من خیلی کم بود و البته ساکن تهران بودیم. اما صحنههای رعبآلود و وهمناک، صدای آژیر قرمز و هجوم همسایهها به زیرزمین را به خاطر دارم. یعنی صحنههایی از آن روزها توی ذهنم حک شده. اگر بهتر بخواهم بیان کنم، آن دلهره و استرس موشکباران را قشنگ به خاطر دارم؛ ولو اینکه جزئیات زیادی در ذهنم نیست.
یعنی خاطره ملموسی از بمباران ندارید؟ دوستی، فامیلی، همسایهای. یا حتی خاطرهای در اطرافیان خود. میخواهم بدانم علاوه بر میل به تحقیق، محرک دیگری هم برای پذیرش این کار داشتید؟ نکتهای که شما را در طول کار ترغیب به ادامه کند.
خب یک خاطره شبیه چیزی که شما گفتید دارم. در زمان جنگ ما حوالی خیابان ظفر زندگی میکردیم. در کتاب هم آمده که یک بار در خیابان ظفر موشک به یک خانه اصابت میکند و آن منزل تخریب میشود. قشنگ خاطرم هست که درباره آن روز و آن موشک و آن خانه که در محله ما بود در بچگی میشنیدم و درباره آن حرف زده میشد. مسئله دیگری که در ذهنم مانده، کمک مردم به همدیگر بود. خب خیلی از خانهها زیرزمین درست و حسابی و مستحکم نداشت و همسایهها از هم میخواستند به زیرزمین خانه آنها بیایند و تا آژیر به صدا در میآمد چند خانواده در یک زیرزمین جمع میشدند. این فضا را هم کاملا به خاطر دارم.
برگردیم به کتاب. شیوه کار شما چطور بود؟ با توجه به این که کار را از صفر شروع نکردید چه منابعی در اختیارتان بود و با چه مشکلاتی برای تهیه مستندات مواجه بودید؟
خب، این کار زمانمحور و بمبارانمحور بود. یعنی به ترتیب زمانی بمبارانها بررسی و جلو آمده است. بعد هم میزان تلفات و خسارات. مثلا بر اساس کتاب مشخص است که بیشترین شدت بمبارانها در طول جنگ اسفند 66 و فروردین ماه 67 بود. من فصلبندی کتاب را بر همین اساس انجام دادم. بازههای زمانی مشخص تا حجم بمبارانها بیشتر دیده شود.
به مشکلات و سختیهای کار اشارهای نکردید!
یکی از مشکلات اساسی ما در این کار، آمارهای متناقض و متفاوت مراکزی بود که آمار تلفات و خسارات را منتشر کرده بودند. تطبیق این آمارها و پیداکردن آمار موثقتر وقت زیادی از ما گرفت و به نوعی مهمترین بخش کار بود. از طرف دیگر پیداکردن تصاویر واقعی بمبارانهای کتاب انصافاً سخت بود. خب ما عکسهای زیادی از بمباران در آرشیو مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس داریم، اما پیدا کردن تصاویر مربوط به بمبارانهای تهران و اثبات صحت آنها، وقت و دقت زیادی میطلبید. موضوع دیگر اسناد بود. بعضی از اسناد مخدوش بودند یا بعضی از رفرنسهای ما هنوز منتشر نشده بودند و کار ارجاعدهی را سخت میکردند.
با وصف اینکه این کتاب پژوهشی است اما خاطرات و نقل قولهای فراوانی هم از شاهدان عینی و دست اندرکاران رسیدگی به کارهای بعد از بمباران دارد که همین خاطرات خیلی به خواندنی شدن کتاب کمک میکند. خاطرهای بود که خودتان در حین کار از مواجهه با آن متاثر شده باشید؟ انصافا یکی دو تا از خاطرات عجیب بودند.
بله. روایتی در کتاب هست که مردی برای رسیدن ماشینهای امدادی و کمک به تسریع آواربرداری بعد از بمباران پیشنهاد میدهد که با بولدوزر دیوار خانهاش را خراب کنند تا به خانه انتهای کوچه که بمب خورده است، کمک شود. چون کوچه تنگ بوده و دیوار خانه این آقا اجازه ورود ماشینهای آواربردار را به کوچه نمیداده. خب وقتی میفهمید آن شب هجده ـ نوزده نفر از جمله یک نوزاد دوماهه بابت ایثار آن مرد زنده از زیر آوار بیرون آمدند، متاثر میشوید. صاحب خانه سر کوچه با اینکه خانه خودش هیچ آسیبی ندیده، داوطلب میشود تا دیوار خانه را خراب کنند، شاید همسایههایش زنده از زیر آوار بیرون بیایند. خاطراتی از این دست واقعا آدم را دگرگون میکند. ترجیح منفعت عمومی به منفعت شخصی واقعا حس خوبی به آدم میدهد.
به عنوان سوال آخر با توجه به اینکه فلسفه خواندید و تدریس میکنید و ماهها روی اهداف و نتایج جنگ شهرها وقت گذاشتید، دوست دارم بدانم برداشت شخصی خودتان از فلسفه جنگ شهرها چیست؟ چرا دایره جنگ نظامی به مناطق غیرنظامی و مسکونی میکشد؟
بالاخره تهران، پایتخت بود و حمله به پایتخت، خیلی در ایجاد فضای رعب و وحشت تاثیر داشت. یک فضای روانی شدیدی به وجود میآورد که انگار در ضعف قرار داریم. خب جنگ شهرها در دستهبندیها یک جنگ روانی ـ نظامی نامیده میشود. حالا آن بعد روانی در حمله به پایتخت خیلی جدیتر است؛ چون قلب هر کشوری پایتخت آن کشور است و مورد حمله قرار گرفتن پایتخت، فشار روانی زیادی به مردم وارد میکند، اما خب قاطبه مردم، سریع نسبت به این وضعیت واکنش نشان دادند و حس مقاومت و دلاوریشان اتفاقاً بیدار شد و جنگطلبان را در رسیدن به هدفشان ناکام گذاشت.
گفتوگو از: سجاد محقق
منبع: خبرگزاری فارس