فردای آن روز با صدای نگهبانان که آن ۲۵ نفر را با زور با خود به میدان تیر می‌بردند از خواب پریدم. آن‌قدر فریاد می‌زدند و گریه می‌کردند که حالم بد شد. دیگر طاقت شنیدن صدایشان را نداشتم. به گوشه‌ی سلولم رفتم و ...

 

به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، امروز بیست و ششم مردادماه آغاز ورود آزادگان سرافراز به سرزمین خود می‌باشد. رزمندگانی که شجاعانه در میدان نبرد در برابر دشمن به مقابله پرداختند و در هنگام اسارت نیز توانستند با استقامت خود سال‌ها دوری از آب‌وخاک وطن را تحمل کرده و در برابر سختی‌ها و شکنجه‌های روحی و روانی و فیزیکی دشمن بعثی عراق بایستند.

در ادامه بخشی از خاطرات حجت‌الاسلام قدمعلی اسحاقیان از روزهای اسارت را که در کتاب «تنهای محجر» توسط انتشارات خط مقدم منتشرشده می‌خوانیم:

یک‌شب یک گروه ۲۵ نفری را به سلول کناری‌ام آوردند. وقتی از آنان پرس‌وجو کردم فهمیدم که فردا اول صبح حکم تیر دارند. پریشان‌احوال بودند. یکی از آنان از من پرسید آیا حکم تو حبس ابد است؟ با سر تائید کردم. سپس دعای جوشن کبیر را که روی پارچه نوشته بودم برایشان خواندم. به عبارت «الغوث الغوث» که می‌رسیدم آن‌ها چنان بلند و پرسوز می‌خواندند که دلم کباب می‌شد. به‌سختی خودم را کنترل می‌کردم تا ادامه دعا را بخوانم.

فردای آن روز با صدای نگهبانان که آن ۲۵ نفر را با زور با خود به میدان تیر می‌بردند از خواب پریدم. آن‌قدر فریاد می‌زدند و گریه می‌کردند که حالم بد شد. دیگر طاقت شنیدن صدایشان را نداشتم. به گوشه‌ی سلولم رفتم و فقط برای آرامششان دعا کردم.

شب نشده دوباره در محجر را باز کردند. از نرده‌های سلول به بیرون نگاه انداختم. اول فکر کردم که گروه تازه‌وارد هستند، اما دیدم همان گروه قبلی‌اند اما عده‌شان کمتر شده است. بعدازاینکه سربازها رفتند از آن‌ها سؤال کردم چی شد؟ بقیه کجان؟ آن‌قدر توی شوک بودند که هیچ‌کس حرفی نزد.

تا صبح آن‌ها را صدا زدم تا سرانجام یکی از آن‌ها گفت: بعدازاینکه ما را به میدان تیر بردند، چشم ده نفرمان را باز گذاشتند و چشم‌ بقیه را بستند و آن‌ها را جلوی ما به رگبار بستند. ما را هم مجبور کردند به آن‌ها نگاه کنیم. بعد گفتند اعدام شما یک هفته عقب‌افتاده است. باورم نمی‌شد! چطور می‌توانستند با سربازهای خودشان که تنها جرمشان فرار از جبهه بود این‌گونه رفتار کنند. با چشم خودم دیدم چطور این ده نفر در این یک هفته انتظار مرگبار، ده‌ها بار مردند و زنده شدند. این بدترین نوع شکنجه‌ای بود که تا آن زمان دیده بودم.

یک هفته گذشت. در شب اعدامشان دوباره تا صبح با آن‌ها صحبت کردم و برایشان دعا خواندم. صبح اما به آن‌ها گفتند که اعدامشان یک هفته دیگر به تعویق افتاده است و بدین ترتیب مرگ تدریجی آن‌ها ادامه پیدا کرد تا سرانجام دو نفرشان سکته کردند و مردند.

فروردین ۶۷ بود که آن ۲۵ نفر را آورده بودند. اکنون فصل تابستان شده بود و از آن‌ها تقریباً کسی نمانده بود. آن‌هایی هم که مانده بودند از شدت ترس در خواب سکته کرده بودند. ما هم حال‌وروز بهتری نداشتیم و هرروز از بوی جنازه‌هایی که در آن هوا به‌سرعت تمام محجر را پر می‌کرد می‌فهمیدیم که یکی دیگر از زندانی‌ها هم طاقت نیاورده و مرده است.

لینک کوتاه :
کد خبر : 3507

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245