سردار بهمن کارگر گفت: ما در نظر داشتیم که پیکر را تا محل نماز جمعه تشییع کنیم ولی مردم پیکر شهید بروجردی را تا میدان فردوسی بردند؛ یعنی از این سر کرمانشاه تا آن سر کرمانشاه جمعیت بود. تعداد مردم قدرشناس کرمانشاه آنقدر زیاد بود که دیگر کنترل مراسم از دست ما خارج شد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه؛ محمد بروجردی سال ۱۳۳۳ در روستای دره گرگ از توابع بروجرد به دنیا آمد. وی در سالهای پیش از انقلاب، در تهران با مبارزان انقلابی از جمله مهدی عراقی آشنا شد و آموزشهای نظامی و چریکی را در جنبش امل لبنان گذراند.
در سال ۱۳۵۷، آیتالله بهشتی او را مسئول تیم حفاظت حضرت امام کرد و مدت کوتاهی نیز مسئولیت زندان اوین به وی سپرده شد.
بروجردی یکی از ۱۲ عضوموسس نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در مرداد ۱۳۵۸، بهعنوان یکی از فرماندهان سپاه به پاوه رفت و در سال ۱۳۵۸، به فرماندهی سپاه غرب کشور شامل استانهای کردستان، کرمانشاه، ایلام و همدان منصوب شد.
وی نقش مهمی در آزادسازی شهرهای کردستان داشت. سازمان پیشمرگان مسلمان کرد به ابتکار او تشکیل شد. بروجردی یکم خرداد ۱۳۶۲، براثر برخورد با مین در جاده مهاباد به نقده، به شهادت رسید.
از حکم اعدام تا شهادت
راوی سردار حسن رستگار پناه
سردار حسن رستگار پناه از فرماندهان قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) غرب کشور که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس فعالیت چشمگیری را در مناطق کردنشین کشور داشته نقل میکند:
سه نفر از عناصر کومه له داخل شهر بانه با اسلحه و تجهیزات دستگیر شدند. چند شب قبل از دستگیری این افراد، چند ترور داخل شهر شده بود. شواهد نشان میداد که همین افراد ترورها را انجام دادهاند.
پس از تشکیل پرونده، یک قاضی برای صدور حکم از سنندج به بانه آورده شد. قاضی رای اعدام را برای آن سه نفر صادر کرد.
سعید بانهای، فرمانده سپاه بانه، آنها را به محل اجرای حکم برد. یکی از آنها حرکت نمیکرد، آقا سعید به پشت او لگدی زد. من خودم آنجا بودم. آقای بروجردی که صحنه را دید، گفت او را برگردانند و دو نفر دیگر را اعدام کنند.
آقای بروجردی گفت آن عضو کومه له را به اتاقی ببرند. به سعید هم گفت بیاید. خودش آمد، چشمان آن اعدامی را باز کرد و به او گفت: حکم شما اعدام است. بچههای ما توجه نکردند و لگدی به شما زدند. شما میتوانید قصاص کنید یا اگر خواستید، از حقتان بگذرید.
آن فرد از تعجب خشکش زد. پرسید: میتوانم قصاص کنم؟ آقای بروجردی گفت: بله. سعید ایستاد و او با لگد به پشتش زد.قاضی با شنیدن سروصدای ما آمد پرسید: چه شده؟ بروجردی قضیه را تعریف کرد و گفت: این برادرمان اشتباه کرده است و در قیامت نمیتواند جواب این فرد را بدهد. بهتر است در همین دنیا قصاص شود.
آن عضو کومه له که داشت این حرفها را میشنید، گفت: خواهش میکنم اگر میشود، من را چند لحظه نگهدارید و اعدام نکنید. بروجردی گفت: اشکال ندارد. بنشین. تا نشست، شروع کرد به گریه کردن.
آقای بروجردی پرسید: چه شد؟ گفت: اگر اسلامی که شما میخواهید پیاده بکنید این است، من توبه کردم و مسلمان شدم.
بروجردی از قاضی خواست که در حکم او تجدیدنظر کند. قاضی گفت باید با او صحبت کنم. رفت با او حرف زد و بعد گفت اعدامش نکنید. او به قاضی گفته بود: من اطلاعاتی دارم و حاضرم آنها را در اختیارتان قرار دهم تا مطمئن شوید من واقعاً توبه کردهام.
بر اساس اطلاعات او، ما به دو سه تا انبار مهمات و اسلحه در شهر بانه دست پیدا کردیم. آن فرد گفت: حالا قبول کردید که توبه کردهام؟ بعد هم گفت: حاضرم اسلحه به دست بگیرم و با کومه له بجنگم.
من دراینباره تردید داشتم ولی آقای بروجردی با اطمینان کامل گفت به او سلاح بدهید. او رفت در سازمان پیشمرگان مسلمان کرد فعال شد و بعداً در یکی از عملیاتهای پاکسازی جاده بانه-سردشت، در درگیری با ضدانقلاب به شهادت رسید.
محمد بروجردی و بسیاری از بچههایی که در غرب کشور بودند، همیشه سعی میکردند به وظیفه اسلامی خود عمل کنند. آنها طوری رفتار میکردند که حتی یک فرد اعدامی به حقش برسد.
آن فرد وقتی عمل اسلامی واقعی را دید، توبه کرد و تسلیم شد. او که باید اعدام میشد و به سزای اعمالش میرسید، یکباره در مسیر الهی قرار گرفت، شهید شد و به اعلیعلیین رسید.
محمد بروجردی و ناصر کاظمی تا لحظه شهادتشان، بر اساس اصول اسلامی رفتار کردند و همین رفتارها سبب پایداری امنیت در آن مناطق شد.
روایت سردار بهمن کارگر
شهادت ایشان هم خیلی من را متأثر و ناراحت کرد. از اوایل بهمن تا خرداد دونفری که واقعاً زندگیام را مدیونشان بودم
شهید شدند.
محمد بروجردی که شهید شد، من و سید باقر طباطبایی اصرار کردیم که پیکر شهید را برای تشییع به کرمانشاه بیاورند. دوستان قرارگاه حمزه مردد بودند.
ما دست به دامن آقای ابراهیم سنجقی شدیم که آن موقع فرمانده سپاه منطقه ۱۱ بود، چون هم پرسنلی و هم تعاون زیر نظر ما بود. همهچیز را هماهنگ و به مردم کرمانشاه اعلام کردیم که قرار است پیکر شهید بروجردی را در کرمانشاه تشییع کنیم.
پیکر شهید بروجردی را با یک هواپیمای فالکون به کرمانشاه آوردند. هواپیما نیم ساعتی تأخیر داشت و ما نگران بودیم که به دلیل این تأخیر جمعیت کمی در میدان گاراژ (آزادی) کرمانشاه جمع شوند. به همین دلیل خودمان با نیروهای سپاه و شهربانی هماهنگ کرده بودیم؛ همه در مراسم تشییع شرکت کنند که یکوقت جمعیت کم نباشد؛ اما وقتی به میدان آزادی رسیدیم دیدیم جمعیت آنقدر زیاد است که اصلاً تصورش را هم نمیکردیم.
ما در نظر داشتیم که پیکر را تا محل نماز جمعه تشییع کنیم ولی مردم پیکر شهید بروجردی را تا میدان فردوسی بردند؛ یعنی از این سر کرمانشاه تا آن سر کرمانشاه جمعیت بود. تعداد مردم قدرشناس کرمانشاه آنقدر زیاد بود که دیگر کنترل مراسم از دست ما خارج شد.
منابع:
1-صادقی، رضا، کردستان در بحران امنیت و محرومیت: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت حسن رستگار پناه، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۸، صفحات ۲۵، ۲۳۶، ۲۳۷
2-نیازی، یحیی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت: بهمن کارگر، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران 1403، ص 242