بعضی از خانواده‌ها توی سفره هفت‌سین خودشان، شیرینی و سبزه می‌گذاشتند. بچه‌ها گاهی اوقات برای شوخی، با وسایل جنگی، سفره هفت‌سین می‌چیدند. مثلاً، سیم‌چین یا چیزهای دیگری که با حرف سین شروع می‌شد. ولی هم‌وغم این بود که لحظه سال‌تحویل، همه گرد مزار شهدا باشند و سال نو را آنجا تحویل کنند.

 

فاطمه جوشی از زنان فعال در عرصه پشتیبانی جنگ در آبادان؛در کتاب  خاطرات خود در خصوص حال و هوای مردم، به ویژه فعالان جنگ در آستانه نوروز و تحویل سال نو در سال های ابتدایی جنگ می گوید: «روزهای آخر سال بود و نزدیک عید، ولی برای ما انگار عیدی وجود نداشت. توی منطقه جنگی همه‌چیز حول محور شهدا می‌چرخید.

در آن سالی که (در آبادان) محاصره بودیم و شهر خالی از خانواده‌ها بود، نوروز برایمان یک خیال بود. تمام هم‌وغم همه ما این بود که زمان سال‌تحویل کنار شهدا باشیم. همه کارهایی که می‌کردیم، حول این محور بود. مثلاً آن زمان که توی آبادان گل پیدا نمی‌شد، بچه‌ها می‌رفتند جزیره مینو.

جزیره مینو درخت‌هایی داشت که حالت برگ‌هایش شبیه درخت یاس بود؛ بچه‌ها این گل‌ها را می‌کندند و می‌آوردند. گل‌های کاغذی، گل‌های صورتی و قرمز را می‌آوردند و روی مزار شهدا می‌گذاشتند.

بعضی از خانواده‌ها توی سفره هفت‌سین خودشان، شیرینی و سبزه می‌گذاشتند. بچه‌ها گاهی اوقات برای شوخی، با وسایل جنگی، سفره هفت‌سین می‌چیدند. مثلاً، سیم‌چین یا چیزهای دیگری که با حرف سین شروع می‌شد. ولی هم‌وغم این بود که لحظه سال‌تحویل، همه گرد مزار شهدا باشند و سال نو را آنجا تحویل کنند.

توی بیمارستان طالقانی آبادان، تعدادی از بچه‌ها مقداری گندم گیر آورده بودند و آن‌ها ر ا به تعداد زیادی توی ظرف‌هایی کاشته بودند. این ظرف‌ها را توی مقرها، پیش رزمنده‌ها، روی مزار شهدا گذاشته بودند.

در بیمارستان هم این ظرف‌ها را روی پیشخوان‌های پرستارها، یا توی بعضی از بخش‌ها گذاشته بودند، ولی بیشتر ظرف‌ها سر مزار شهدا بود.

بچه‌ها با همین گل‌ها قبر شهدا را تزیین کردند. هرکسی هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. همه این کارها خودجوش بود. من خودم، یکی، دو بار با بچه‌ها رفتیم، لین پانزده؛ همان ساختمانی که بعداً بنیاد شهیدآبادان شد.

آنجا گل‌های کاغذی قرمز خیلی قشنگی داشت؛ همان گل‌ها را کندیم برای نوروز سر مزار شهدا. همان تعداد رزمنده‌ها و خواهرها و بچه‌های سپاه و خانواده‌هایی که در شهر مانده بودند، گل‌ها را می‌گذاشتند روی مزار شهدا و منتظر سال‌تحویل می‌شدند.

وقتی‌که سال‌تحویل می‌شد، واقعاً دیدنی بود؛ گریه بود و اشک و آه و صحبت با شهدا و جای خالی شهدا. برعکس نوروز بقیه شهرها که همه با شادی و شعف و گل و شیرینی، دور هم بودند، توی نوروز ما در جنگ، همه تنها بودند.

آن مراسم همیشه با یاد شهدا عطرآگین می‌شد. همه دل‌تنگ عزیزان ازدست‌رفته بودند. بچه‌های بنیاد شهید، یک مراسم ساده اجرا می‌کردند؛ چون مزار شهدای آبادان در تیررس دشمن بود و عراق مرتب آنجا ر ا می‌زد.

تازه بعدازاینکه سال‌تحویل می‌شد، دل‌تنگی‌ها شروع می‌شد که پارسال کی کنارمان بود و الان نیست. من معمولاً همراه مریم می‌رفتم سر مزار مهدی. خانواده مریم توی امیدیه و نزدیک به آبادان بودند؛ معمولاً مادر و خواهرهایش می‌آمدند و چیزهایی با خودشان می‌آوردند و می‌گذاشتند سر مزار. سر بقیه مزارها خالی بود.

آدم دلش می‌گرفت وقتی می‌دید مادر و خواهر مهدی آمده‌اند، ولی سر قبر کناری هیچ‌کس نیست. با خودمان می‌گفتیم: حتماً مادرهای این بچه‌ها هم دلشون می‌خواست که لحظه سال‌تحویل اینجا باشن. نبودن خیلی از بچه‌ها سخت بود. بچه‌هایی که سال قبل بودند و با ما همین مراسم را اجرا می کردند، ولی آن سال خودشان شهید شده بودند.

رژیم بعثی موقع سال‌تحویل هم ول نمی‌کرد؛ بمباران نمی‌کرد، ولی مرتب آن اطراف را خمپاره می‌زد. طوری بود که گفتند: زیاد نشینید سرمزار، هرچه زودتر فاتحه بخونین و برید؛ الآن داره اینجا رو می زنه، خط آتیش ایجاد کرده، خدای‌ناکرده اتفاقی می افته.

نوروزهای سختی در جنگ داشتیم. معمولاً روز اول فروردین برای همه، روز مفرح و شادی است؛ روزی است که همه می‌روند؛ دیدوبازدید و به هم تبریک می‌گویند. ولی ما آن روزها نه دیدوبازدید داشتیم، نه این‌که کسی را می‌دیدیم.

گاهی اوقات بچه‌ها می‌آمدند بیمارستان و به مجروح‌ها سر می‌زدند، ولی واقعاً روزهای دل‌تنگی بود. خیلی روزهای سختی بود؛ بیشتر به خاطر نبودن بچه‌هایی که با ما بودند و با همدیگر کارکرده بودیم، روی همدیگر شناخت داشتیم، سال قبل با خودمان در این برنامه‌ها شرکت کرده بودند، ولی حالا خودشان نبودند. جای خالی‌شان واقعاً پیدا بود؛ مثلاً یادمان می‌آمد که سال قبل فلان برادر از همین گل‌های کاغذی روی مزار شهدا می‌گذاشت، فاتحه می‌خواند، ولی حالا خودش نبود.

از این قبر روی آن قبر می‌رفتیم. انگار احساس می‌کردیم باید با همه‌شان ارتباط داشته باشیم و فاتحه بخوانیم. همه چنین حالتی داشتند. همین‌که آن بچه‌ها الآن خودشان زیرخاک خوابیده بودند، خیلی سخت و دل گیر بود.

توی بیمارستان هم موقع سال‌تحویل و عید نوروز به مجروح‌ها تبریک می‌گفتیم. برنامه خاصی نداشتیم؛ فقط بچه‌های بیمارستان طالقانی همان ابتکار را به خرج دادند و سبزه‌ها را کاشتند و توی همه بخش‌ها گذاشتند، ولی موقعیت بیمارستان اجازه نمی‌داد که بخش‌ها شلوغ شود و برنامه خاصی داشته باشیم.

به‌هرحال بیمارستان مجروح داشت و در حال استراحت بودند. از طرف دیگر امکاناتی هم نبود که بخواهیم جشن بگیریم و پذیرایی کنیم. بیشتر هم‌وغم بچه‌ها جنگ بود تا نوروز. نوروز خیلی نمود نداشت. همان برنامه‌ای که توی مزار شهدا داشتیم، خیلی تأثیرگذار بود، ولی این‌که دورهم جمع‌شویم و مثلاً شیرینی و نقل باشد، نبود.

یاد بچه‌هایی که کنارمان بودند و حالا شهید شده بودند، یک‌لحظه رهایمان نمی‌کرد؛ شهدایی که خبر شهادت خیلی‌هایشان را خودمان به خانواده‌هایشان رسانده بودیم.

 

منبع:

قاضی، مرتضی، شماره پنج (نقش زنان در مقاومت آبادان)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم،۱۳۹۷، صفحات ۳۱۵ ،۳۱۶ ،۳۱۷ ،۳۱۸.

لینک کوتاه :
کد خبر : 2415

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245