با بچه‌های مکتب صادق (14)؛

موبایلش زنگ خورد و مأموریت جدیدی برای فردا به او ابلاغ شد.به من گفت: من خیلی خسته‌ام، تو می‌توانی جای من بروی؟ من هم قبول کردم. یکی دو ساعت بعد که به خانه رفت و استراحت کرد، به من زنگ زد و تشکر کرد و گفت: حالش بهتر است و خودش می‌رود.

 

به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بیش از سی سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق با جمهوری اسلامی ایران گذشته و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهیدان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق علیه‌السلام) همچنان دغدغه بسیاری از دست‌اندرکاران دبیرستان، به‌ویژه دانش‌آموختگان آن بوده است. این دبیرستان که در بین دانش‌آموزانش به مکتب مشهور است، از پاییز ۱۳۶۱ دانش‌آموز جذب کرده و تا هفده سال و (هفده دوره) پس‌ازآن ادامه یافته است.

در هشت سال دفاع مقدس حدود نهصد دانش‌آموز جذب مکتب شدند و از این تعداد، یک‌صد نفر به فیض شهادت نائل‌آمده‌اند. حدود صدو پنجاه نفر نیز جانباز شده و حدود سیصد نفر دیگر در عملیات‌های مختلف زخم و جراحت برداشته‌اند؛ آماری که اگر بی‌نظیر نباشد، در سطح مدارس آن زمان و به نسبت تعداد دانش آموزان، قطعاً کم‌نظیر است.

دریک تلاش گروهی چندساله و طی تحقیق از جمع دانش آموزان مکتب و خانواده‌های شهدا و برخی هم رزمان و دوستان ایشان، خاطرات این شهدای عزیز جمع‌آوری و در کتاب یاران دبیرستان تدوین‌شده است.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم است خاطرات شهدا و جانبازان و رزمندگان این دبیرستان را در سلسله شماره‌های مختلف منتشر کند. باشد که سرگذشت این نوجوانان و جوانان برای نسل‌های آینده این سرزمین به یادگار و ماندگار بماند:

 

شهید علیرضا پیسوده

راوی: سعید صالح نیا

آن سال‌های پس از دفاع مقدس، هنوز دبیرستان سپاه در لانه جاسوسی بود که هشتمین دوره از دانش آموزان پذیرش شدند.

علیرضا پیسوده (متولد سال ۱۳۵۳) هم جزو ایشان بود. در هر دوره مکتب برخی افراد به خاطر خصوصیات خاص اخلاقی و رفتاری‌شان در ذهن انسان می‌ماندند.

علیرضا پیسوده با اینکه در میان دوستان و رفقایش فردی محبوب بود، اما در میان دیگران و غریبه‌ها بسیار محجوب، سر به زیر و اخلاقی بود.

به دلیل رفتار متین و برخوردهای سنجیده‌اش با مسئولان مکتب و خوش‌اخلاقی و خونگرمی با رفقا هنوز در یاد من باقی‌مانده است.

حدود ده سال از فارغ‌التحصیلی پیسوده گذشت که روزی با هواپیمای ایلوشین سپاه به مقصد مشهد مقدس پرواز داشتم. یک‌دفعه او را با همان چهره خندان دیدم.

علیرضا امنیت پرواز شده بود. خیلی باصفا و با وقار و به‌شدت مرا تحویل گرفت و با اصرار به کابین خلبان برد و پذیرایی مفصلی کرد.

درباره شرایط کابین خلبان و نحوه پرواز هم توضیحات کاملی داد. این پذیرایی مفصل و تحویل گرفتن‌ها چند بار دیگر وقتی با هواپیماهای غول‌پیکر ایلوشین یا آنتونف سپاه به مشهد می‌رفتیم، اتفاق افتاد.

یادم هست هر بار نگرانی خود را از بی‌توجهی به فرسودگی و نقص ایمنی هواپیماهای قدیمی و مشکل‌دار ایلوشین و آنتونف و دردآور بودن حوادث سقوط هواپیماهای فالکن و ترابری سپاه ابراز می‌کرد.

آذر ۱۳۸۶ وقتی خبر شهادتش را شنیدم، بلافاصله یاد همان درد دل‌ها و دل‌نگرانی‌هایش افتادم و آه حسرت کشیدم.

 

راوی: مهدی شیرپور

من و علیرضا پیسوده و حسین بیکانی، دوره هشتمی مکتب بودیم. خیلی با هم همدل و صمیمی بودیم. رفاقت ما بعد از مکتب هم ادامه یافت. همیشه با هم بودیم و اوقات زیادی را با هم می‌گذراندیم.

از بین ما، حسین اولین نفر بود که به جمع متأهلان پیوست. من و علیرضا هرکاری از دستمان برمی‌آمد، به‌عنوان دوست و برادر برایش انجام دادیم. علیرضا تازه پیکان صفر خوشگلی خریده بود که آن را برد گل زد برای جشن و مراسم.

همین کار را برای دامادی من هم کرد. دوباره پیکان خوشگلش را گل زد و آورد برای مراسم؛ ولی به خاطر تأخیر در هماهنگی، دیر رسید و گل‌فروش فقط وقت کرد جلوی ماشین را تزیین کند.

سال‌ها از دامادی من و حسین می‌گذرد و هر وقت به آن عکس‌ها نگاه می‌کنم، یاد علیرضا و پیکان خوشگل و سفیدش می‌افتم. او دیرتر از ما ازدواج کرد، اما رابطه نزدیکمان تا هنگام شهادتش ادامه یافت.

 

سقوط هواپیما و شهادت

من و علیرضا همکار بودیم. روز قبل از آن حادثه، علیرضا از مأموریت پروازی خطیری برگشته بود و خیلی خسته بود. آمد به من سر بزند. چنددقیقه‌ای نگذشت که موبایلش زنگ خورد و مأموریت جدیدی برای فردا به او ابلاغ شد.

به من گفت: من خیلی خسته‌ام، تو می‌توانی جای من بروی؟ من هم قبول کردم. یکی دو ساعت بعد که به خانه رفت و استراحت کرد، به من زنگ زد و تشکر کرد و گفت: حالش بهتر است و خودش می‌رود.

صبح روز حادثه علیرضا در هواپیمای آنتونف نیروی هوایی سپاه به مقصد بندرعباس مأموریت داشت. هواپیما صبح زود از باند بلند شد؛ اما به دلیل نقص فنی هنوز چند ثانیه نگذشته و از باند دور نشده، آخر باند مهرآباد به زمین خورد و آتش گرفت.

به دلیل اینکه تازه از باند بلند شده بود و باکش پر از بنزین بود، آتش شدید شد و پیکر شهدا به‌شدت سوخت. علیرضا البته کنار در ورودی هواپیما نشسته بود و هنگام سقوط به بیرون پرتاب‌شده بود. پشت سرش ضربه شدیدی خورده و همان‌جا به شهادت رسیده بود.

ششم آذر ۱۳۸۵ روز بسیار تلخی برای من و همکارانم شد. حدود چهل نفر از عزیزانمان را در آن سانحه از دست دادیم. علیرضا اما برای من به‌عنوان برادر و دوست صمیمی طور دیگری بود.

مراسم وداع با پیکر شهدا در پادگان ولی‌عصر (عج) با شکوه فراوان برگزار شد و آن‌ها را تا بهشت‌زهرا (س) تشییع کردیم. سال‌ها از آن روزها می‌گذرد، اما داغ علیرضا هنوز برای من تازه است.

 

منبع:

اشتری، علیرضا-داود عطایی کچویی، یاران دبیرستان (خاطرات شهدای مکتب امام صادق (ع) دبیرستان سپاه تهران) مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۱، صفحات ۷۸۳، ۷۸۴

لینک کوتاه :
کد خبر : 2288

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245