رمضان الله وکیل گفت: در برگشت نیروهای ما از منطقه عملیاتی، چند نفر از مسئولین قرارگاه همراهشان شده بودند و افراد تدارکات آنها را نشناخته بودند. نیروهای پیاده عراق هم حدود هزار متر با اینها بیشتر فاصله نداشتند. بچه های ما یک فروند قایق را در داخل نیزارها مخفی کرده بودند. به آنها گفتم شما با این قایق بروید؛ ماهم بالاخره یک کاری می کنیم.
رمضان الله وکیل، جانشین تدارکات تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم در دوران دفاع مقدس و از فعالان تدارکات و پشتیبانی جنگ، در کتاب خود با عنوان «موقعیت الله وکیل» به بیان خاطرات و اقدامات ارزشمند خود و گروه تدارکات تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم (ع) در عملیات بدر اشارهکرده که به مناسبت سالروز این عملیات منتشر میشود:
اواسط اسفندماه ۱۳۶۳، همه مسئولین و فرماندهان واحدهای زیرمجموعه تدارکات در جلسه توجیهی شرکت میکردند. در این جلسات هدف از اجرای این عملیات (بدر)، تکمیل اهداف عملیات خیبر و تصرف یا تهدید جاده مواصلاتی بصره-العماره اعلام شد که در صورت محقق شدن، ارتباط و پشتیبانی بخشهای زیادی از ارتش عراق در اطراف بصره و منطقه فاو با مشکل جدی روبرو میشد.
تنها مشکل ما این بود که فاصله بین جزیره مجنون که آخرین نقطه دفاعی ما و اولین نقطه دفاعی عراقیها در مجاورت رودخانه دجله، نزدیک به ده کیلومتر بود و در همه آبراهها نیز نیروهای عراقی از پیشرفتهترین تجهیزات الکترونیک مثل رادارهای تشخیص عبور و مرور نیرو و قایق برخوردار و علاوه بر آن، چندین پاسگاه کمین مستقر کرده بودند.
همچنین طبق گفته فرماندهی تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم (ع)، عراق در همه مسیرها از انواع و اقسام موانعی مثل سیمخاردارهای حلقوی، خورشیدیها و تلههای انفجاری نیز استفاده کرده بود تا به هر طریق ممکن، جلوی حرکت نیروهای ما را بگیرد.
هدف ما در این عملیات، رسیدن به دجله بود. برای این کار نیروها میبایست مسافتی را در آب حرکت میکردند تا به خط ابتدایی پدافندی عراقیها برسند. پسازآن قرار بود از این خط جدید پدافندی هم عبور کنند و خود را تا رودخانه دجله برسانند.
در این عملیات تیپ ما میبایست کمی به سمت شمال و بالاتر از روطه میرفت. ما با وسایلی مثل قایق، همه تدارکات موردنظر را جابجا کردیم. تفاوت این قایقها با قایقهای قبلی این بود که اینها تندروتر و بزرگتر بودند و قابلیت مانور و ظرفیت بیشتری داشتند.
آغاز عملیات
ساعت یازده شب ۲۰ اسفند ۱۳۶۳، فرمان عملیات بدر صادر شد. ساعتی قبل از آن، نیروهای خطشکن بهوسیله قایق تا نزدیکی کمینهای دشمن اعزامشده و آماده دستور بودند.
همزمان با فرمان آغاز عملیات، واحدهای توپخانه و ادوات به گلولهباران خطوط نیروهای عراق پرداختند. نیروهای تدارکات هم در موقعیت، مشغول دعا کردن و آماده دستور برای اعزام به منطقه آزادشده بودند که بعد از اقامه نماز صبح، این امر میسر شد.
حمید رفیعی از مصطفی روحی خواست که در موقعیت جزیره مجنون بماند تا خودش برای شناسایی وارد منطقه آزادشده شود.
آقایان نصیریان و امینی و چند نفر دیگر از نیروهای واحدهایشان نیز همراه حمید بودند و بهاتفاق عازم منطقه درگیری شدند.
در ابتدای ورود، این عزیزان بهسرعت یک دستگاه خودرو وانت عراقیها را که در منطقه بهجامانده بود، آماده و هر آنچه مهمات داخل سنگرهای ابتدایی خشکی بود، جمعآوری کردند و قصد داشتند با همان وانت به خط منتقل کنند. خود حمید هم در عقب وانت، روی صندوقهای مهمات نشسته بود.
بچهها در مسیرشان به یک روستا به نام جویبر میرسند که خانههای کوچک آن با بلوک و سیمان ساختهشده بود. همانجا حمید احساس میکند که در این نقطه، خط عراقیها هلالی شکل است، چون از چپ و راست و روبرو بهطرف ماشین تیراندازی میشد.
بچهها هرکدام سعی میکنند جان پناهی برای خود دستوپا کنند... ماشین هم چندمتری در جاده خاکی بهپیش میرود و با برخورد با خاکریز کوچکی متوقف میشود.
از بین دوستان فقط دو نفر مسلح بودند. بچهها آنجا احساس میکنند که در محاصره قرارگرفتهاند. خانههای روستا هم هنوز پاکسازی نشده بود و تکتیراندازان عراقی از داخل برخی از این منازل بچهها را به رگبار میبستند.
چنددقیقهای طول میکشد تا زیر آن آتش پرحجم میتوانند، در پشت دپوی بلوکها همه دور هم جمع شوند و با همفکری راه نجاتی بیابند.
ابتدا قرار میگذراند تا از پشت بلوکها به پشت دپوی کوچک شنهای (موجود در آنجا) بروند و در مرحله بعدی وارد کوچه شوند. دو نفر مسلح ما روی افرادی که به طرفشان تیراندازی میکردند، آتش میکنند و در این فاصله همه جابجا میشوند.
ظاهراً آخرین نفر آقای عباسعلی امینی بوده است که وقتی از پشت دپوی دشمن بلند میشود تا وارد کوچه شود، از ناحیه دست هدف اصابت گلوله قرار میگیرد. حمید رفیعی از وسط کوچه سینهخیز، با مشقت خودش را به او میرساند و دست سالم امینی را دور گردن خود میاندازد و با یک دست فانسخه او را گرفته، با دست دیگر کمکم خودش و امینی را به جلو و در نهایت داخل کوچه که پنجاه متری فاصله داشت، میکشاند.
در نقطهای که آتش کمتر شده بود، متوجه موتورسواری میشوند که روی جاده به سمت خط مقدم در حرکت است. اتفاقاً موتورسوار آنها را میبیند و خودش را به آنها میرساند. بچهها متوجه میشوند که وی، فرمانده تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم (ع)، آقای حاج علی زاهدی است.
ایشان وقتی وضعیت آقای امینی را میبیند، از موتور پیاده میشود و از حمید میخواهد که با آن آقای امینی را به عقب منتقل کند. حمید هم با سرعت هرچه تمام تر بهطرف محلی که قایقها باراندازی میکنند، حرکت میکند و بهمحض رسیدن به محل توقف قایقها، امینی را در کنار تعداد دیگری از مجروحان راهی عقب میکند.
حمید رفیعی میگفت: چون مسیر را بهخوبی یاد گرفته بودم، با موتورسیکلت آقای زاهدی بهقصد اینکه دوباره آن را به فرمانده تیپ تحویل دهم، راهی خط مقدم شدم. در بین راه آقای نصیریان را دیدم که محل نگهداری مهمات نیروهای عراقی را با توجه به اینکه از روی نقشه منطقه توجیه شده بود، پیداکرده بود و با راهاندازی یک کامیون عراقی، مشغول بارگیری گلولههای توپ موجود در انبار است.
بهجرئت میتوانم بگویم که نصیریان شاید بهاندازه سه برابر ظرفیت کامیون، بار زده بود. سپس خودش پشت فرمان نشست و مهمات را تا موقعیتی که نیروهای عراقی توپهایشان را رها و فرار کرده بودند، منتقل کرد. نیروهای توپخانه خودی هم که از نیم روز اول عملیات وارد منطقه شده بودند، از آنها علیه خود دشمن استفاده کردند.
در مسیر، منطقه بهخوبی پاکسازی نشده بود و همینطور که با موتور پیش میرفتم، از اطراف به طرفم تیراندازی میشد. از کنار روستایی که ساعتی قبل در آن گرفتارشده بودیم، گذشتم تا به خط دفاعی نیروهای خودی در سمت شرق دجله رسیدم.
جانشین فرمانده گردان امام حسین (ع)، آقای احمدرضا طاووسی را که دیدم، از نیازهایش پرسیدم؛ اولویتش مهمات و سپس آب و آذوقه بود و بعد هم به تجهیزات ساخت سنگر و ایجاد دپو بهمنظور ایجاد جانپناه نیاز داشت.
آن بخشی را که به من مربوط بود، با تماس بیسیم از آقای مصطفی روحی درخواست کردم و ایشان هم با قایق برایمان ارسال کرد. سختترین بخش انتقال اقلام تدارکاتی از جایی بود که قایقها آنها را تحویل نیروهای روی خشکی میدادند و ما میبایست از مسیری که در دید و آتش دشمن بود و قسمت زیادی از آنهم هنوز صد درصد پاکسازی نشده بود، عبور میکردیم. علاوه بر آتش سنگین ادوات، گاهی هم از ناحیه همین افراد باقیمانده هدف قرار میگرفتیم.
پنج روز در کنار نیروهای رزمی ماندم تا نیازهایشان را بهسرعت تأمین کنم و در این مدت روزانه چندین نوبت از خط مقدم تا اسکله در رفتوآمد بودم.
در عملیات بدر با توجه به فاصله سی کیلومتری ما تا خط مقدم دشمن، عراقیها چند پاسگاه در مسیر نیروهای ما داشتند که مهمات و تجهیزات زیادی در آنها نبود تا در روز اول عملیات از آن استفاده کنیم و با شروع عملیات و به دلیل فاصله زیاد ما فرصت داشتند همه امکاناتشان را از خط مقدم به عقبتر و آنسوی دجله منتقل کنند.
ما باید فکر تأمین همهچیز را میکردیم، به همین جهت، همزمان با نیروی پیاده، عوامل تدارکات هم وارد خط درگیری شدند. همان شب دو دستگاه تویوتا و دو دستگاه موتور سکلت با یدککشها به آنطرف منتقل کردیم. در ساعتهای اولیه عملیات با استفاده از این خودروها، مهمات و آذوقه را به خط ارسال کردیم و از آنطرف پیکر شهدا و مجروحین را به عقب آوردیم.
ابتکار نیروهای تدارکاتی ما در این عملیات این بود که برای موتورسیکلتها یک گاری یدک طراحی کردند که به عقب آنها متصل میشد و کارایی موتورها را به چند برابر افزایش میداد و بهاندازه نصف تویوتا برای حمل ملزومات در آنها ظرفیت ایجاد میشد.
از طرفی چون ارتفاع آن از خودرو کمتر و سرعتش بیشتر بود، برای ما بسیار کارگشا بود. در ساعتهای اولیه بهوسیله این موتورها، مجروحین با سرعت بیشتری به عقب منتقل میشدند و همین امر سبب شد، جان خیلی از افراد نجات پیدا کند.
بههرحال، پنج شش روز را در زیر شدیدترین آتش دشمن بودیم. مشخص بود عراقیها در پشت دجله در حال آوردن تجهیزات به این منطقه هستند و از سمت چپ و راست دجله نیروهای خودشان را فوقالعاده تقویت کردهاند و از دو طرف تانکهایشان را در مقابل ما چیدهاند.
از طرف دیگر، دشمن این منطقه را بهشدت بمباران میکرد. ولی یکباره نیروهای عراقی مستقر در خط از شدت آتش خود کاستند و آرامش قبل از طوفان برقرار شد.
نیروهای پیاده یکی از لشکرهای ارتش که از همدان آمده بود، برای استقرار در خط پدافندی به منطقه آمد تا نیروهای رزمنده یگانهای سپاه برای مراحل بعدی عملیات که عبور از دجله بود، خود را بازسازی و آماده کنند.
همزمان با این جابجایی، عراقیها از زمین و هوا شروع به آتش باری روی خطوط دفاعی ما کرده، بلافاصله بیش از ده گردان تانک از هر طرف شروع به پیشروی بهطرف خط پدافندی ما کردند.
از ساعتهای اولیه صبح که پیشروی دشمن شروع شد تا عصر، در امتداد رودخانه دجله هر چیزی را که سد راهشان بود، نابود کردند و جلو آمدند. ناگفته نماند که در این شش روز، نیروهای ما اقدام به احداث پل شناور از جزیره تا خشکی کرده بودند. این پل قابلیت تردد تویوتا را داشت و ما میتوانستیم تجهیزات و امکانات را به آنطرف منتقل کنیم.
عقبنشینی
زمانی که نیروهای عراقی به نزدیکی پدافند ما رسیدند، آقای شاهمرادی گفت: برادر الله وکیل، هر مقدار از امکانات و تجهیزات را که میتوانید، به عقب منتقل کنید و بقیه را منهدم کنید. گفتم چه خبر شده است؟ گفت: نپرس! فقط سریع از منطقه خارج شوید.
زمانی که دستور عقبنشینی صادر شد، نیروها را جمع کردیم و هر چیزی را که میتوانستیم داخل خودروها ریختیم و به همراه آنان به عقب آوردیم. هنوز نیروهای تدارکات که کمی عقبتر از خط مقدم بودند، از وقایع هولناکی که آنجا میگذشت، خبر نداشتند. چون ما از قبل در حال جابجایی و سپردن خط به یگانی از ارتش بودیم، نیروهای پیاده ما از روی پل به عقب منتقلشده و نیروهای تدارکاتی هم به جزیره رفته بودند.
حجم آتش دشمن از زمین و آسمان عجیب بود و کار بهجایی رسیده بود که نیروی هوایی عراق در آبراهها دنبال قایق و نفرات میگشتند تا آنها را هدف قرار دهند و هر جنبندهای را که از بالا میدیدند، با تیربار هدف قرار میدادند.
خوشبختانه بیشتر از ۹۵ درصد نیروهای تیپ ما باوجود آتش سنگین دشمن، به عقب برگشتند، اما متأسفانه تعدادی از نیروها که مجروحیت شدیدی داشتند و پیکر شهدا در منطقه بهجا ماندند.
ضعفهای استراتژیکی و تاکتیکی عملیات
در عملیات بدر هم به دلیل اینکه فضای جزیره مجنون برای آتش باری روی مواضع دشمن بسیار محدود بود، آنطور که باید و شاید موفق نبودیم، چون باید از داخل جزیره پوشش لازم صورت میگرفت. هر بار که هواپیماهای دشمن این آتشبارها را بمباران میکردند، وقفهای در کار پیش میآمد و نیروهای بعثی موفق به پیشروی میشدند.
ضمن آنکه مسافتی هم که نیروهای ما در ابتدای عملیات بدر پیشروی کرده بودند، بیش از سی کیلومتر بود و برد توپخانههای ما نزدیک به چهل یا چهلوپنج کیلومتر میرسید که با این اوصاف، توپخانه ما قادر به خاموش کردن آتش توپخانه دشمن که عقبتر از این حد مستقر بود و مرتب خطوط دفاعی ما را میکوبید، نبود و برد آتش پشتیبانی توپخانه ما برای حمایت نیروهای رزمیمان تا خط دشمن نمیرسید.
در عملیات بدر باوجود ایستادگی بینظیر نیروهای ایرانی، حملات شیمیایی دشمن کار خود را کرد و عملیات با اهداف از قبل تعیینشده نرسید و نتوانستیم اهداف موردنظر را حفظ کنیم.
ما دوباره در همان خط پدافندی جزیره مستقر شدیم و عراق هم آنجا چند نوبت ما را محک زد تا ببیند میتواند جزیره را از ما پس بگیرد یا نه؛ که هر بار با مقاومت جدی نیروهای ما مواجه و ناامید شد.
نجات فرماندهان
در برگشت نیروهای ما از منطقه عملیاتی، چند نفر از مسئولین قرارگاه همراهشان شده بودند و افراد تدارکات آنها را نشناخته بودند. نیروهای پیاده عراق هم حدود هزار متر با اینها بیشتر فاصله نداشتند. بچههای ما یک فروند قایق را در داخل نیزارها مخفی کرده بودند تا در مواقع اضطراری از آن استفاده کنند.
عراقیها هم با تانک در تعقیب آنها بودند. از کنار آب خودم نیز به آنها پیوستم. وقتی به چهره آن دوستان فرمانده نگاه کردم، بعضی را شناختم و از فرماندهان قرارگاه کربلا یکی حجتالاسلام بشردوست و دیگری آقای عزیز جعفری را بهجا آوردم، اما بقیه را نشناختم. به آنها گفتم بچههای ما یک قایق برای خودشان گذاشتهاند. شما با این قایق بروید؛ ماهم بالاخره یک کاری میکنیم.
بهاینترتیب قایقران، سریع آنان را از محل دور کرد و دیگر قایقی نبود که من، حمید رفیعی، رضا نصیریان، مصطفی روحی و یکی دو نفر دیگر با آن برگردیم.
هوا گرگومیش بود و تانکهای عراقی هم غرشکنان به ما نزدیک شده بودند. در همین حین، قایقی از راه رسید و یکی فریاد زد: سوار شوید! همه فوری به داخل قایق پریدیم. قایقران خیلی سریع و حرفهای تلاش کرد از محدوده تیررس عراقیها خارج شود. برخی اوقات گرمی گلولههایی را که از کنار صورتمان میگذشت، حس میکردیم.
قایقران برای اینکه در تیررس گلولههای مستقیم دشمن قرار نگیریم، ناچار بود زیگزاک حرکت کند. در مقر هم همه نگران وضعیت ما بودند که چه بر سر ما آمده است؟! ساعت از هشت شب گذشته بود که به اسکله رسیدیم.
منبع:
صابری، فضلالله، موقعیت الله وکیل، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۱۹۵، ۱۹۶، ۱۹۷، ۱۹۸، ۱۹۹، ۲۰۰، ۲۰۱، ۲۰۲، ۲۰۳، ۲۰۴، ۲۰۵، ۲۰۶، ۲۰۷، ۲۰۸