نقش جنگ در جامعه پذيري و هويت ايرانيان
از معرفت شناسي لاكاتوش تا هستيشناسي ونت
نبياله ابراهيمي
دانشجوي دوره دكتراي روابط بينالملل دانشگاه تهران
چكيده
هدف اصلي اين نوشتار، تحليل و تبيين نقش جنگ عراق عليه ايران در جامعهپذيري و هويت ايرانيان است. نقش جنگ عراق عليه ايران از لحاظ هويتي در چارچوب دو سطح داخلي و بينالمللي و همچنين جامعهپذيري ايرانيان از اهميت بسزايي برخوردار است. به عبارت ديگر، بررسي مفهومي هويت مبتني بر نقش[1] و نوع[2]، در دو سطح داخلي و بينالمللي متأثر از جنگ عراق عليه ايران قابل تأمل است. علاوه بر آن، نقش جنگ مذكور بر نوع جامعهپذيري ايرانيان نيز از ديگر جنبههاي قابل ملاحظه اين نوشتار خواهد بود. فرضيه اين پژوهش بدين صورت است كه در ميان سه دستگاه معرفتشناسي علم همچون، ابطالگرايي پوپر، پارادايم كوهن و برنامه پژوهشي لاكاتوش، سومي بيش از ساير مكاتب فلسفه علم ميتواند هويت ايراني را به مثابه يك برنامه پژوهشي توضيح داده و جنگ ايران و عراق را به عنوان بخش مهم اين هويت و تكميل كننده آن به رسميت بشناسد.
كليد واژهها: جنگ عراق عليه ايران، هويت، جامعه پذيري، برنامه پژوهشي لاكاتوش، ونت، خرمشهر، مقاومت، شهادت.
مقدمه
بسياري از جنگهاي مدرن قرن بيستم، همچون جنگ ايران و عراق، به دليل بار هنجاري و ارزشي خود بيش از آن كه داراي ارزشهاي مادي باشند، از ارزشهاي معنايي برخوردارند. جنگ عراق عليه ايران مبتني بر باورها و ارزشهاي منحصر به فرد است و در چارچوب نظريه هنجارگذار ميان حاكميت، هويت و فداكاري از منظري ايراني قرار ميگيرد. ارتباط ميان جامعه مدني و دولت در دوران جنگ هشت ساله، به فرايند جامعهپذيري در ايران پسا انقلاب تا حد زيادي كمك كرد.
در جنگهاي معنايي، فرد به دنبال دستيابي به هدف مشتركي است و بين جنگ و جامعه همبستگي وجود دارد. همانگونه كه فرد فقط از طريق چالش با ديگري به هويت خودآگاه ميرسد، هر دولت نيز بايد با ديگري به رسميت شناخته شود. اعلام حاكميت دولتها صرفاً از سوي خودشان كافي نيست و آن حاكميت بايد به رسميت شناخته شود. جنگ يكي از ابزارهاي دستيابي به اين شناسايي است به عبارتي، جنگ به معناي قبولي در آزمون نهايي مردانگي سياسي است. اين ديدگاه اگرچه از نظر برخي فمنيستها مطرح شده، اما به نوعي بار ارزشي جنگ را به تصوير ميكشد.(1)
قدرت دولتها در طول جنگها مشخص ميگردد و از اين طريق معلوم ميشود آيا افراد ميتوانند بر خودخواهي خود غلبه كنند و آيا آمادگي دارند براي تمام مردم وطن تلاش كنند و در حال خدمت، جان خود را براي خيري فراگيرتر قرباني كنند يا نه؟(2) اين ورطه ميان فداكاري و حاكميت، در لفافه هويت اجتماعي و هويت دولت در چارچوب جامعهپذيري معنا مييابد. جنگ عراق عليه ايران با پارادايم فداكاري و از خودگذشتگي، از سويي هويت دولت را تحكيم بخشيد و از سوي ديگر به بنيادي محكم براي تحليل هويت ايراني انجاميد. ارنست كانتورويچ[3]در اثر كلاسيك خود به نام «دو گروه پادشاهي؛ رد پاي آرمان مرگ در راه ميهن»[4] معتقد است كه: در الگوي فداكاري مدني، سربازان فداكار تا سرحد مرگ وفادار باقي ميمانند چرا كه خود را شهيد مفهوم جديد ميهن ميدانند. اين عشق به هويت ميهني، در نوعي خيرخواهي ريشه دارد لذا امور شخصي را بر امور مشترك مقدم نميشمارند، بلكه امور مشترك را بر امور شخصي مقدم ميدانند. عشق به ميهن مستلزم درجهاي از افتخار است كه بر تمام فضيلتهاي ديگر برتري دارد.(3) جنگ هشت ساله به توليد و حتي بازتوليد دلاوري و فداكاري ايراني به عنوان يك فضيلت منجر شد و "سرباز وطن" يا "شهيد ميهن" مفاهيم جديدي را در هويت ايراني سبب گشت.
هويت فرهنگي يك سرزمين نيز از نگاه رفتار سوژههاي قومنگاري، خود تا حدودي از دل تعامل و كنش و واكنش ميان اين سوژهها و انسانشناسي مطالعه كننده آنان برميآيد. اين تعامل ميان سوژه خودآگاه و جنگ و شهادت، مستلزم داشتن يك هويت است. داشتن هويت، به معني رابطه داشتن با ديگران به شيوههاي بخصوص و فهم اين مطلب است كه چنين رابطهاي وجود دارد. براي «شخص» بودن، در ميان ساير چيزها، بايد حتماً فرد باشيم تا از واكنشهاي ديگران نسبت به خود آگاه باشيم و از اين آگاهي نيز آگاه باشيم. بايد قادر باشيم به ديگران بر مبناي اين آگاهي واكنش نشان دهيم، و واكنش خود به ديگران و واكنش ديگران را به واكنش خود دريابيم، و از اين درك و دريافت خود در چرخهاي دائماً پويا و متغير از «آگاهي، واكنش و خودآگاهي» مطلع باشيم.(4)
اين نوع آگاهي و واكنش عميقاً بر همه چيز اعم از خواستهها، ترسها و اميدهاي ما تأثير ميگذارد. اين آگاهي در واقع هويت ما را تشكيل ميدهد و هويت ما از روابطي كه با ديگران شكل ميدهيم، نشأت ميگيرد. كلگرايان متدلوژيك نيز بر كلهاي اجتماعي تأكيد ميكنند. آنها ساخته شدن سوژهها را در يك كل اجتماعي، فرهنگ يا هويت ميدانند. فوكو فرآيندي را تحليل ميكند كه در جريان آن سوژهها را فضاي مادي، اجتماعي و گفتماني، كه اين سوژهها در آن فضا قرار دارند، خلق ميكنند.(5) براين اساس، كارگزار فداكار و عاشق ميهن در جنگ ايران و عراق سوژهاي است كه در هويت ايراني - اسلامي توليد شده و شهيد يا جانباز، با كنش و تعاملات خود به بازتوليد اين هويت پرداخته است. اصولاً جنگ هشت ساله با تكيه بر خودآگاهي گفتمان انقلابي، به جامعهپذيري ايراني نيز كمك نمود. اين جامعهپذيري خود به خلق دال و مدلولهاي اجتماعي همچون ايثار، كشته شدن در راه وطن و مردانگي منجر شد كه با ادبيات تطبيقي مدرن و باستاني ايران همخواني زيادي دارد. از اين منظر، كلگرايي هويت، يكي از تابعين فرهنگيده شدن است.(6)
ژان فرانسوا ليوتار[5]، يكي از بزرگان پسامدرنيسم، نيز بر اين باور است كه هيچ فردي جزيره جدا افتادهاي نيست. زيرا هر كس در ارتباط با مجموعهاي از مناسبات قرار دارد كه تصور احساس امنيت، داشتن حريم و وابستگيهاي خاص از اين جمله است. مسئله هويت بشر از منظر «هاول»، ارتباط ميان انسان، ايده و ميهن است كه در جنگها، كنشهاي دفاع و فداكاري يا حريم حاكميت، از همين هويت سرچشمه ميگيرند.(7)
اكنون اين پرسش مطرح ميگردد كه پس از وقوع جنگهاي معنايي و بازتوليد آن در رويدادهاي سياسي و اجتماعي، جنگ چه تأثيري بر جامعهپذيري دولت و جامعه مدني باقي ميگذارد؟ به تبع آن، جنگ ايران و عراق در طول دوره هشت ساله خود بر دو نوع هويت دولت و جامعه تأثير گذاشته و هويت ايراني مدرن را تعريف نموده است. هويت مبتني بر نوع و نقش از زواياي اين تأثير است. اين نوشتار براي تحليل و تبيين جنگ بر هويت و جامعهپذيري ايرانيان، «هويت ايراني» را در قالب برنامه پژوهشي لاكاتوش از لحاظ معرفتشناسي بررسي ميكند. سپس به لحاظ هستيشناسي تأثير اين جنگ را در قالب پژوهشي در چارچوب هويت نوع و نقش (دولت و جامعه) مورد كند و كاو قرار ميدهد و در نهايت به تأثير جنگ بر جامعهپذيري ايرانيان اهتمام ميورزد.(8) لازم به يادآوري است بازسازي هويت ايرانيان از دو جنبه ملي و مذهبي، هم بر مباني اسطورهاي و نمادين و هم ساخته شدن هويت ايراني از سوي جامعه بينالمللي استوار بوده است.
بنياد معرفتشناشي بحث هويت ايراني
انتخاب دستگاه معرفتشناسي مناسب در بحثهاي مربوط به مسائل اجتماعي، نقش بسيار زيادي در درك درست مشكلات جوامع، از جمله مشكلات هويتي و چارهجويي براي آنها دارد. آن نوع دستگاه معرفتشناسي براي علوم اجتماعي مناسب است كه متضمن گسست و ابطال تمام عيار و انقلاب يا دگرگوني گسترده غيرمرتبط با ميراث فكري، تاريخي و فرهنگي و سياسي گذشته نباشد. در ميان ابزارها، روشها و دستگاههاي معرفتشناسي كه اكنون مورد استفاده دانشمندان علوم اجتماعي است، سه دستگاه معرفتشناسي ابطال پذيري كارل پوپر[6]، انقلاب پارادايمي[7] توماس كوهن و برنامه پژوهشي ايمره لاكاتوش[8] نسبت به دستگاههاي معرفتشناختي ديگر، اهميت بيشتري دارند. اين دستگاهها يا مكاتب معرفتشناسي يا علمشناسي، هر يك نگرش خاص خود را به چگونگي دگرگوني و پيشرفت علمي دارد.(9) در اين پژوهش سعي بر اين است از ميان اين سه دستگاه معرفتشناسي، بهترين دستگاه را براي تبيين جنگ ايران و عراق و تأثير آن بر هويت ايرانيان بكار ببريم. فرضيه اصلي تحقيق حاضر اين است كه هويت ميتواند به مثابه برنامه پژوهشي قلمداد شود. هويت ايراني نيز به مثابه نوعي برنامه پژوهشي است كه رخداد جنگ بخشي از اين هويت را تشكيل ميدهد.
الف) ابطالگرايي
از نظر ابطالگرايان، رشتهاي از نظريههاي متوالي كه مبين تكامل تاريخي يك علم است، از نظريههاي ابطال پذير ساخته شده كه هر يك از نظريههاي اين رشته، ابطال پذيرتر از نظريه قبلي است. اين شرط ابطالگرايان، كه همزمان با پيشرفت هر علم، بايد نظريههاي آن علم ابطال پذيرتر و در نتيجه پر محتوا و اخباريتر شوند، هرگونه جرح و تعديل براي حفظ نظريه از ابطال را رد مي كند.(10)
پوپر از هنگام انتشار نخستين چاپ آلماني كتابش تحت عنوان" منطق اكتشاف علمي در 1934"،همواره بر اين نكته تأكيد داشت كه كوششهاي علمي بايد صرف ابطال نظريهها شود. به باور وي، نظريه را ميتوان در پرتو شواهد مناسب به طور قطع ابطال كرد.(11) اين محدوديتهاي ابطالگرايي، مشكلاتي را باعث شد. اين اشكال مهم وجود داشت كه اگر انديشمندان بي كم و كاست از روششناسي ابطالگرايان تبعيت ميكردند، نظريههايي كه عموماً از بهترين نظريههاي علمي محسوب ميشوند هرگز تحول نمييافتند زيرا در اولين مراحل كنار گذاشته ميشدند.(12)
به عنوان مثال، نظريه هويت ايراني و تحول آن با رخداد جنگ ايران و عراق، طبق دستگاه معرفتشناسي ابطالگرايان، دو متغير غيروابسته هستند. از نظر پوپر، دانشمندان به محض روبهرو شدن با هر مدرك ابطال سازنده، بايد نظريه خود را رها كرده و فرضيات و نظريههاي معتبر جديد را جايگزين آن كنند.(13)
با اين وصف، اين پرسش به ذهن متبادر ميشود كه آيا رخداد جنگ ايران و عراق با هويت ايراني بيارتباط است؟ آيا به محض بررسي جنگ ايران و عراق ميبايست نظريه تكامل هويت ايراني را كنار گذاشت و تنها تأثير جنگ بر هويت ايراني را مطالعه كرد؟ از اينرو، به دليل تكامل و تحول علوم اجتماعي و ارتباط معنادار حوادث اجتماعي با تاريخ آن پديده، دستگاه ابطالگرايي پوپر نميتواند نظريه هويت ايراني را بهطور منطقي تحليل كند. چرا جنگ ايران و عراق به عنوان يك تغيير ناگهاني از منظر اين دستگاه معرفتشناسي ميبايست از نو به عنوان يك نظريه و جدا از ريشههاي اجتماعي و تاريخي آن مورد كند و كاو قرار گيرد؟ اصولاً مسائل اجتماعي را بر خلاف پديدههاي علمي - طبيعي يا رياضي و فيزيك، نميتوان بدون ارتباط با گذشته و به تنهايي مورد بررسي قرار داد. بنابراين؛ ميتوان گفت گفتمان متأثر از جنگ ايران و عراق، جزئي از هويت ملي ايرانيان و مكمل هويت آنان است.
ب) دگرگوني پارادايمي
دستگاه يا مكتب معرفتشناسي يا فلسفه علم كه در دهه اخير، پس از كاهش محبوبيت ديدگاه ابطالپذيري مورد استقبال جامعه علمي قرار گرفت، تحول علمي يا انقلاب علمي است كه از سوي توماس كوهن در كتاب معروف او يعني" ساختار انقلابهاي علمي" مطرح شد.(14)
براساس اين نگاه نو، يك علم تكامل يافته، به وسيله پارادايم واحد نظارت و هدايت ميشود. پارادايم، معيارهاي كار و پژوهش مجاز را درون علمي كه ناظر و هادي آن است تعيين ميكند. پارادايم، مشتمل بر مفروضات كلي نظري و قوانين و فنون آنهاست كه اعضاي جامعه علمي خاص آنها را به كار ميگيرند.(15) به عبارتي، نحوهاي كه دانشمندان چهره خاصي از جهان را مشاهده ميكنند به وسيله پارادايمي كه در آن كار ميكنند تعيين ميشود.
كوهن معتقد است پارادايمهاي رقيب «غير قابل قياس» هستند.[9] به باور وي، پيشرفت متزايد علم، كه صفت تبيين علم استقراءگرايان ميباشد، از رهگذر انقلابها شكل ميگيرد.(16) به نظر كوهن، هر مجموعه خاص از معيارهاي ارزيابي، بخشي از يك پارادايم خاص است لذا بيرون از پارادايمهاي مختلف، هيچ مبنايي براي مقايسه نقاط قوت پارادايمهاي علمي مختلف وجود ندارد. اينكه يك نظريه در نهايت بر نظريه ديگر برتري مييابد نتيجه ملاحظات عقلاني صرف نيست بلكه نتيجه عوامل روانشناختي، حوادث و جامعهشناختي است، كه با مناسبات قدرت در جامعه گره خوردهاند.(17)
اين رويكرد معرفتي نيز در مورد اين كه دوره هشت ساله جنگ ايران و عراق يا هويت تاريخي ايرانيان هر دو به عنوان پارادايمهاي جداگانه در نظر گرفته شوند رويكرد علمي و قابل تبيين نيست. اگرچه ميان كوهن و پوپر بر سر چگونگي شكلگيري و تكامل و نابودي يك نظريه علمي يا فرضيه تفاوت نظر وجود دارد و يكي آزمون و خطا و تجربهگرايي و عقلانيت را مبناي شناخت و پيشرفت علوم ميداند و ديگري ذهنيت و اجماع جامعه علمي و نه تجربه و منطق عقلاني را، اما اين دو مكتب معرفتشناسي علمي در يك نقطه با يكديگر اشتراك دارند و آن ظهور و سقوط نظريهها و وجود گسست و انقطاع كامل در تكامل علم است.(18)
هويت بازتوليد شده در طول جنگ بر خلاف رويكرد كوهن، از هويت تاريخي ايران منقطع نيست و هويت ايران نيز تا حد زيادي در دوران جنگ بازتوليد شده و اين دو عنصر يعني هويت ايراني و تاريخ جنگ مرتبط و در تعامل كامل بودهاند. اين ارتباط از منظر ابطالگرايي كه بر انقطاع و ابطال نظريههاي قبلي استوار است از ارائه پاسخ به اين تعامل ديرينه ناتون است.
ج) برنامه پژوهشي
لاكاتوش، تصور خود را از علم، براي اصلاح و فائق آمدن بر مشكلات رويكرد ابطالگرايي طرح كرد. برخلاف ابطالگرايي كه چارچوب مشخص و منظمي ندارد و با هر برنامه يا تصميم روششناختي ابطالناپذير همراه است، برنامه لاكاتوش از ابطال محفوظ بوده و از تحول و توسعه استقبال نموده است؛ از اينرو، پديدارهاي از پيش شناخته شده را در برگرفته و پديدارهاي بديعي را پيشبيني ميكند.
در برنامه پژوهشي لاكاتوش، توانايي مقايسه برنامههاي پژوهشي رقيب وجود دارد. اين كار در قالب يك برنامه پژوهشي منفرد شامل بسط و تفصيل فرضيههاي گوناگون صورت ميگيرد.(19) از نظر لاكاتوش، آن چه باعث پيشرفت علم و تكامل آن ميشود نه ابطال و كنار گذاشتن فرضيهها و نه از ميان رفتن يك پارادايم است، بلكه انباشت تدريجي نظريهها و فرضيهها هسته اوليه علم و معرفت علمي را شكل ميدهند و به آن استحكام ميبخشند. از نظر لاكاتوش، نظريههاي علمي استحكام يافته كه بناي علم و معرفت را شكل ميدهند حاصل فرضيهها و شيوههاي تجربي گوناگوني است كه در طول زمان تحول يافته و به هسته مستحكم يا محور سخت[10] تبديل ميشوند.
اين محور سخت كه شامل مفروضات اساسي معرفت علمي يا چارچوب اصلي آن است قابل ابطال و كنار گذاشتن نيست. به عبارت ديگر، اين محور سخت و هسته اصلي، يعني مفروضات اساسي، با كمربند محافظي[11] كه شامل فرضيههاي كمكي است از ابطال مصون ميماند.(20) امروزه آنچه در چارچوب نظريههاي عمده اجتماعي مطرح است، برآيند برداشت تدريجي خرده گفتمانها و گفتمانهايي است كه با گذشت زمان به نظريههاي قابل قبول تبديل شدهاند. معرفتشناسي و يافتن رهيافت مناسب آن در بحث هويت و همبستگي ملي باعث ميشود با كمترين هزينه بتوان چنين گذاري را در فرآيند سياسي و اجتماعي جامعه طي كرد.(21)
در بحث هويت ملي نظريه معرفتشناسي لاكاتوش در مقايسه با ابطالپذيري پوپر يا تغيير پارادايمي توماس كوهن، مناسبترين شيوه مواجهه با ناهنجاريهاي ناشي از تحولات نوين اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي است. چرا كه كنار گذاشتن يك نظريه هويت ملي كه خود در طول زمان ايجاد شده و دربرگيرنده عناصر گوناگون هويتي يك اجتماع ميباشد و پذيرش كامل مجموعه هويتي جديد امري غيرممكن و غيرسودمند است. در طول جنگ ايران و عراق، هويت ملي ايراني در مواجهه با هويتهاي نوين، كاملتر شد. «محور سخت» هويت ملي را كه در بازتاب دورههاي تاريخي شكل گرفته، ميتوان از طريق اصلاح و تقويت عناصر متشكله در دوران جنگ به عنوان يكي از موارد و شرايط نوين يا به تعبير لاكاتوش «واقعيتهاي نوين»، تقويت و بازسازي كرد.(22)
برنامه پژوهشي(هويت ايراني) براي تبيين رويدادهاي گذشته و معطوف ساختن توجه ما به رويدادهايي كه پيشتر مشاهده نكردهايم از مجموعه نيرومندي از اصول ناظر بر عمل جهان كمك ميگيرد. يك برنامه پژوهشي را در صورتي بايد به برنامه پژوهشي ديگر ترجيح داد كه از رهنمودهاي اكتشافي پيروي كند و ما را به واقعيتهاي تازهاي رهنمون كند كه بايد آنها را كشف كنيم. اگر براي سازگار نمودن برنامه پژوهشي با مشاهدات جديد در هسته انكارناپذير آن تغييراتي جزئي بدهيم آن برنامه پژوهشي محدودتر ميگردد و به تباهي كشيده ميشود.(23) بنابراين؛ در ميان سه بنياد يا دستگاه معرفتشناسي مورد بحث، يعني ابطالپذيري كارل پوپر، تغيير و تحول پارادايمي كوهن و برنامه پژوهشي ايمره لاكاتوش، دستگاه سوم بيش از دو بنياد معرفتشناسي ديگر براي بحث پيرامون هويت ملي (برنامه پژوهشي) با حقايق نوين (جنگ ايران و عراق) تناسب دارد. اين تناسب به اين خاطر است كه برنامه پژوهشي لاكاتوش بيش از هر چيز با ماهيت علوم اجتماعي و شيوه تطبيقي آن منطبق است.
در اين راستا، جنگ ايران و عراق به عنوان حقيقت نويني به هويت ايراني اضافه شده است. در ادامه، حقايق جديد و كم و كيف آن در بازسازي و تقويت هويت ملي ايران و تأثير آن بر بازتوليد هويت ايرانيان را مورد بررسي قرار ميدهيم.
جنگ ايران و عراق و ابعاد و ارزشهاي آن به مثابه حقايقي پايدار درهويت ملي
سرزمين، تاريخ ايران، ميراث سياسي و نهاد دولت، ميراث فرهنگي ايران و ميراث معنوي ايران(دين)، همگي محور سخت گفتمان هويت ملي ايراني را شكل ميدهند. (24) جنگ ايران و عراق و ارزشهاي آن براساس رويكرد لاكاتوش، جنگ ايران و عراق به عنوان «حقيقتي نو» در هويت ملي ايرانيان (برنامه پژوهشي) در نظر گرفته ميشود. به عبارتي، اين جنگ به خلق رويدادهايي منجر شد كه امكان بازسازي و بازتوليد هويت ايرانيان را فراهم كرد. به عنوان مثال، واكنش مردم ايران نسبت به فتح خرمشهر در سوم خرداد 1361 با حضور يكپارچه در خيابانها و برگزاري مراسم جشن و شادماني بسيار شگفتانگيز بود و اعجاب ناظران را برانگيخت. جايگاه خرمشهر از لحاظ تاريخي و نقش سرنوشتساز اين شهر و همچنين پيامدهاي آن بر فضا و موقعيت آن دوران، از دلايل مهم هويتبخشي اين شهر است. علاوه بر آن، موقعيت خرمشهر در كنار اروندرود، نزديكي به خليج فارس و دروازه غربي ايران به جهان عرب از چنان اهميتي برخوردار بود كه فتح آن به يكي از مراحل حساس و مهم در بازسازي هويت ايراني مبدل گشت. علاوه بر اين موارد، واكنش مردم به آزادسازي اين شهر، در دغدغه و نگراني آنها از پيامدهاي جنگ بر سرنوشت سياسي – اجتماعيشان ريشه داشت.
تعلق خاطر به رخدادهاي جنگ و فرآيند آن، جامعه ايران را به تحولات جنگ و پيروزي و ناكامي در آن حساس كرده بود. در واقع، جنگ به بخشي از امنيت هستيشناختي آن تبديل شده بود. اهداف و آرمانها و خواستههاي مردم ايران با سرنوشت جنگ پيوند خورده بود؛ لذا نتايج جنگ به همان ميزان كه بر سرنوشت سياسي مردم تأثير ميگذاشت، سرنوشت جامعه و هويت ايرانيان نيز از آن متأثر ميشد. چراكه مردم با انقلاب خود سرنوشت جديدي را رقم زده بودند كه آن در چنبره نتايج رخدادهاي سرنوشتساز جنگ گرفتار شده بود و مردم نميتوانستند نسبت به اين مولفههاي هويتبخش بيتفاوت باشند.
مقاومت در خرمشهر و هويتسازي افراد شاخصي مانند محمد جهانآرا - الگوي نوين هويتبخش ايراني - و همچنين نقش مردم، اسطوره جديدي را ترسيم كرد كه نمادهاي هويتي ايران را با جنگ مرتبط ساخت. مقاومت در خرمشهر با مقاومت مردم شهر لنينگراد در برابر هيتلر از منظر كارشناسان خارجي مقايسه ميشود.(25) از ديگر ابعاد اين حقيقت نو بر هويت ايراني، شأنيت تاريخي اين رخداد است. حوادث بزرگ، شأن تاريخي دارند زيرا تاريخساز هستند و موجب تمايز يك دوره از دورههاي پيش و پس از خود ميشوند. اين همان چيزي است كه در دورهبندي تاريخي به آن توجه ميشود. علاوه بر اين، شأنيت تاريخي يك حادثه يا واقعه از همراهي و توأماني آن حادثه و واقعه با تذكر يك حقيقت آشكار ميشود. رژيمهاي خاص حقيقت با شأنيت تاريخي خود جزئي از فرهنگ و هويت جوامع محسوب ميشوند. به عنوان مثال، بخشي از هويت ايرانيان، مذهبي ـ شيعي است. در تاريخنگاري جنگ، ذيل عنوان دفاع مقدس از همان روزهاي آغازين، جنگ به شكل جبهه دفاعي ـ نظامي انقلاب در برابر هجوم دشمن و با عطف به واقعه عاشورا پذيرش عام پيدا كرد. مدافعان ايران، رزمندگان اسلام نام گرفتند و سربازان مهاجم، پيروان صدام يزيد كافر و فضاي جنگ و درگيري، فضاي كربلا را احيا كرد.(26) اين مفاهيم به نوعي به بازتوليد هويت مذهبي ـ شيعي ايراني منجر شد و فتح خرمشهر، هويت ايراني را در قالب اسطورههاي ملي و نمادسازي ملي بازسازي كرد. اين حقايق نو در واقع همان واقعيتهاي نو در برنامه پژوهشي لاكاتوش است.
با اين توضيحات در ادامه از لحاظ بعد هستيشناختي، يعني وجوه هستيشناختي هويت، تأثير جنگ ايران و عراق را بر هويت نوع و هويت نقش، دولت و جامعه ايراني مورد بررسي قرار ميدهيم.
جنگ، هستيشناسي و هويت
پس از پايان جنگ جهاني دوم، مناظراتي در ميان دانشمندان سياسي ايالات متحده آمريكا درخصوص رابطه ميان دولت و جنگ شكل گرفت. اين مناظرات اغلب در ميان دانشمندان مكتب واقعگرايي صورت ميگرفت. ارائه الگوهاي رياضيوار بر پايه نظريه بازيها توسط برخي از واقعگرايان اين مناظرات را به مراحل نويني وارد كرد. اين رويكرد به ويژه با استفاده از رياضيات براي توصيف رفتار انساني در زير چتر نظريه انتخاب عقلاني، انتقادات بسياري را برانگيخت. در دوران جديد، سازهانگاران اين ارتباط ميان جنگ و دولت را در قلمرو هستيشناسي[12] و تحت تأثير عوامل معنايي مهمي چون هويت ميدانستند.(27)
در مباحث گذشته و از لحاظ معرفتشناسي، وجود ارتباط معنادار ميان هويت ملي ـ مذهبي ايراني با هويت شكل گرفته در طول جنگ را مبرهن ساختيم؛ اكنون از دريچه هستيشناسي، اين ارتباط را براساس مفاهيمي همچون هويت مورد بررسي قرار ميدهيم. از آنجا كه در معرفتشناسي، مفروضات بنيادين، اساسي و دانشي كه به طور اجتماعي ساخته ميشود، مورد توجه است؛ فلسفه وجودي و واقعيت هستيشناسي در باب هويت دولت و جامعه و سپس تأثير اين دو نوع ساخت اجتماعي بر هويت ملي ايراني در طول جنگ، مبحث ديگري است كه در ادامه مورد بررسي قرار ميگيرد.
الكساندر ونت[13] با ارائه" نظريه اجتماعي سياست بينالمللي" مفهوم هويت را به طور اساسي و از لحاظ هستيشناختي وارد روابط بينالملل كرد. (28) از اين منظر، هر هويتي برگرفته از تعريف اجتماعي كنشگر است و منشاء آن تصوراتي است كه كنشگران به طور جمعي درباره خود و ديگران دارند و به ساختار اجتماعي قوام ميبخشند. هويتها، تجسم شرايط فرديتي هستند كه كارگزاران از طريق آنها با يكديگر ارتباط برقرار ميكنند.(29) لازم به ذكر است"شوتس" نيز به شكلگيري جامعه در تعامل متقابل و نهادين انسانها معتقد بود. يعني جامعه و پديدههاي آن حاصل شبكهاي از تعاملهاي اجتماعي معنادار و مشترك افراد است. وي با رويكردي سازهانگارانه بيان ميكند جامعه، به عنوان برساختي از تعامل انسانها بايد بر حسب وابستگي كامل به معيارهاي تصويري و با توجه به انگارهها و مباني مشترك تحليل شود.(30)
" ميشل بارنت " نظر ديگري را درباره هويت ارائه كرده كه ميتواند در بررسي تأثير جنگ بر هويت ايرانيان مفيد باشد. اگر چه بسياري از پژوهشگران جنگ، نوع هويت بازتوليد شده در طول جبهه نبرد را در چارچوب ارتباط ميان جوامع و غرور،[14] مورد ارزيابي قرار ميدهند و بيشتر جنگهاي بين وستفالي و انقلاب فرانسه را از اين نوع ميدانند اما پژوهشگران متأخر، از جمله ونت و ميشل بارنت، درخصوص ارتباط ميان جنگ و هويت، نظر ديگري دارند.(31)
چارچوب روششناسي بارنت، براساس حكايات، ديدگاهها و نمادها دربرگيرنده و معرف دو دسته از هويت است: يكي هويت نوع[15] و ديگري هويت نقش.[16] در طول جنگها اين دو هويت بر سياست خارجي(سطح بينالمللي) و سياست داخلي (جامعه و سطح داخلي) تأثير ميگذارند. محيط داخلي و بينالمللي از ساخت اين دو نوع هويت در جنگها متأثر است. بارنت مثلاً از تز حكايات تاريخي در مورد نوع هويت كشورها سخن به ميان ميآورد و ارتباط معنادار هويتهاي كنوني كشورهاي درگير منازعه با روايتهاي فرهنگي و تاريخي آنها را گوشزد ميكند.(32)
مثلاً جنگ در مقابل دشمن خارجي براي نوع هويت نظام سياسي (مردم سالار، اسلامي، شيعي، شرقي يا غربي)، بر حسب «نوع هويت» تفسير ميشود و داراي منزلت امنيت هستيشناختي است. رويكرد ريشهاي بارنت ثابت ميكند كه «نقش هويت» بيشتر در سطح بينالمللي نمود مييابد. مثلاً هويت نوع انقلابي - شيعي ايران در طول جنگ ايران و عراق بازتوليد شد و ارتباط معناداري با حكايات مذهبي شيعه در ايران پيدا كرد. اين نوع هويت در برابر هويت بعثي - عربي - سني اشكال جديدي به خود گرفت. سازهانگاران معتقدند كه واقعيتها اساساً به صورت اجتماعي از طريق بينالاذهاني ساخته ميشوند. جنگ نيز به صورت يك واقعيت از طريق بينالاذهاني منجر به ساخته شدن حكايات و هويتها ميشود.
قبل از جنگ ايران و عراق، ايرانيها در چندين مرحله با دگري به نام عثماني و روسيه تا حد زيادي به هويت خود رجوع نموده و حكايات را با خوانشي نو در قالب هويت ملي بازتوليد كرده بودند. در جنگ ايران و عراق، بار ديگر ايرانيان با خوانشي جديد به بازسازي و بازتوليد هويت ايراني پرداختند كه در آن ارزشهاي اسلامي پررنگتر از هميشه بود. براي پي بردن به تأثير جنگ ايران و عراق بر هويت ايرانيان ضرورت دارد تحول هويت نوع و نقش را در طول جنگ، مورد بررسي قرار دهيم:
الف: هويت نوع، جنگ ايران و عراق
شناخت بينالمللي از هويت ايراني پس از سال 1979/1358 ش، هويت شيعي ـ انقلابي بود. ايران انقلابي، بخشي از جهان معترض به نظم بينالمللي آن زمان بود. نقش هويتي ايران در خاورميانه نيز هويت تاريخي و تمدني بود. هويت شيعي ـ ايراني تا حد زيادي در هويت فارسي - ايراني ريشه داشت و از اين منظر از جانب اعراب به عنوان تهديد دو گانه (شيعي ـ ايراني) تحليل ميشد.
ايران هويت خود را از منظر امالقري جهان اسلام به تصوير ميكشيد و هويت ديگران را در دريچهاي آميخته با هويت مرتجع و آمريكايي ميپنداشت. «هويت نوع شيعي» ايراني با ريشههاي فارسي (تاريخي)، از لحاظ بينالمللي و منطقهاي پس از رويارويي با دشمن بعثي (آمريكايي - شوروي) تقويت شد. به عبارتي، هويت نوع در ايران طبق «حقيقت نو» رويكرد لاكاتوشي، در رويارويي با عراق و كشورهاي حامي اين كشور، به طور بينالمللي و در شكل نوع هويت ساخته شد.(33) به هر حال به همين دليل بود كه ايران توجه خود را در جهت مقابله و محدود كردن نفوذ ديگر قدرتهاي بزرگ نيز قرار داد. اين امر به مفهوم آن است كه قالبهاي ايدئولوژيك و نشانههاي جديدي توليد شد كه ميتوانست بر تحولات سياسي و سياست خارجي ايران تأثير بگذارد.
در اين جا هويت سياست خارجي ايران در چارچوب «نوع هويت» مشخص و نهادينه شد. اين هويت مقاومتي، در فضاي گفتماني خاورميانه بعد از انقلاب اسلامي و به ويژه در طول جنگ ايران و عراق تقويت شد و نشانهاي از واكنش سياسي و ايدئولوژيك نسبت به الگوهاي موجود بينالمللي بود. هويت نوعي اسلام سياسي متأثر از جنگ فوق، براي كنشگري گروههاي سياسي و جنبشهاي اسلامي قابليت اعتباري ايجاد كرد. اين ايدئولوژي صرفاً تا زماني كارآمد بود كه به كنشگري براي نيل به اهداف هويتي قادر باشد.(34)
ب: هويت نقش و جنگ ايران و عراق
تاريخ و فرهنگ ملي كشورها به طور اجتماعي و بينالاذهاني از طريق حكايات ساخته ميشوند و در چارچوب هويت نقش ميباشند. به عنوان مثال، هولوكاست براي اسرائيليها نوعي هويت نقش و جزئي از هويت ملي آنان محسوب ميگردد. هويتهاي مدرن اغلب در حكايات تاريخي تعريف ميشوند.(35) هويت نقش از لحاظ سطح داخلي در طول جنگها ريشهدارتر است. هويت انقلابي ايران در طول جنگ با توليد ادبيات شهادت، مقاومت و با ارتباط معنايي خود با فرهنگ و تاريخ مردانگي و شجاعت ايراني به خلق آثاري درخور هويت ملي ايران منجر شد.
هويت شكل گرفته در طول جنگ با بهرهگيري از گفتمانهاي ايراني - ديني، و عدم نفي تمام عناصر هويتي، سعي در پايان دادن به منازعههاي هويتي داشت. با توجه به تغييرات به وجود آمده در نوع حكومت و ايده و افكار مردم، مسئله هويت، نمود بيشتري يافت. در اين هويت، اسلام و ايران به عنوان دو عنصر محوري هويت ملي ايرانيان، بيش از همه عناصر ديگر مطرح شدند. (36)
اين واقعيت نوين يا به تعبير لاكاتوش، حقايق نو در هويت ملي ايراني، باعث بازسازي دوباره و محوري هويت ايراني گرديد. اين هويت به طور اجتماعي و بر اثر كنش و واكنشهاي جمعي مردم و بر حسب ايدههاي مشترك خلق گرديد. گفتمان هويتي شكل گرفته در طول جنگ ايران و عراق، به دليل مواجهه با پان عربيسم ابعاد تازهاي به خود گرفت و مطالعات ايرانشناسي را در حوزه دانشگاهي گسترده كرد.
لازم به يادآوري است كه جنگ به عنوان يك عامل تغيير و دگرگوني در هر جامعهاي، وجدان گروهي و جمعي انسانها را حساس ميكند و در اين رابطه روي هويت فردي، اجتماعي و ملي تأثير ميگذارد. (37) حال پس از بررسي ارتباط و تأثير جنگ ايران و عراق بر هويت ايرانيان، تأثير اين مولفه مهم بر جامعهپذيري ايرانيان بررسي ميشود.
جنگ ايران و عراق و جامعهپذيري ايرانيان
جنگ ايران و عراق به عنون جنگي معنايي و ارزشي به ايجاد سرمايه اجتماعي براي دولت انقلابي انجاميد. در همين زمينه، كتاب " بگذاريم دموكراسي كار كند"[17] از پونتام در چارچوب فرهنگ مدني و جامعهپذيري به همين پيوند اشاره ميكند كه «شكي در اين نيست كه فرهنگ مدني (يا سرمايه اجتماعي) نقش مهمي در فرآيندهاي سياسي دارد، اما آنچه جاي ترديد دارد نقش نسبت داده شده به فرهنگ مدني در تحليل اين فرآيندها و نيز ارتباط اين بعد و جنبههاي ديگر ساختار اجتماعي است. آن چه مايه حيرت است تبيين نهايي پونتام از پايداري و استمرار فرهنگي[18] است كه در فرآيندهاي جامعهپذيري و كنترل اجتماعي بازتوليد ميشود.(38)
اين جامعهپذيري در سياق سرمايه اجتماعي صورت ميپذيرد. بنابراين، جنگ ايران و عراق به دليل بازتوليد و بازسازي فرآيند هويتي (ديني - ايراني) تا حد زيادي توانست به پايداري و استمرار فرهنگي و جامعهپذيري منجر شود. اين جامعهپذيري در بطن توليد سرمايه اجتماعي دولت انقلابي با تكيه بر گفتمان هويت مذهبي، در طول جنگ شكل گرفت. همجوشي مفهومي[19] دولت و جامعه مدني، معاني فراواني به خود گرفته است. يك شيوه استفاده از اين همجوشي، شناسايي محدوديتهاي سياست است. اگر سياست، كليت جامعه را سازماندهي ميكند، جامعه مدني نيز قابليت و فضاي لازم را براي سازماندهي اجتماعي فراهم ميكند.
سرمايه اجتماعي به ما امكان ميدهد اين فضاها را كشف كنيم.(39)در اين پيوندها، جامعهپذيري به سرعت در زير چتر سرمايه اجتماعي و سازماندهي اجتماعي گفتمان جنگ ايران و عراق صورت پذيرفت.
تأثير ديگر جنگ بر جامعهپذيري ايرانيان را ميتوان در قالب نظريه كنش ارتباطي تحليل كرد. واكنش ميان جامعه مدني و دولت، مطابق الگوي اخلاق گفتگويي است. هابرماس پس از نظريه كنش ارتباطي، مجموع مقالاتي را در دهههاي 1980 و 1990 منتشر ساخت كه در آنها «اخلاق گفتگويي» را مطرح و تلاش كرد اجزاء اساسي ارزششناسي اخلاق كانتي را در نمونه بينالاذهاني و مبتني بر گفتگو وارد كند كه در اثر سابقش آن را مطرح كرده بود.
در دهه 1990 نظريه اخلاق و حقوق هابرماس نيز منتشر شد. اين نظريه بين واقعيات و هنجارها (1996) به دنبال بازسازي رابطه دروني حقوق موضوعه مدرن، نظريه اخلاقي ارزششناسي مدرن و بنيان گفتگويي دمكراسي مبتني بر قانون اساسي است.(40) در همين ارتباط، يعني تأثير جنگ ايران و عراق بر جامعهپذيري ايرانيان، مفروضات مكتب كنش متقابل نهادين (مكتب شيكاگو) مصداقيت است. هربرت بلامرد (1969) موجزترين صورت بندي ممكن را از مفروضات كنش متقابل به شرح زير ارائه كرده است:
1. انسانها بر مبناي معناهايي كه چيزها براي آنها دارند روي آن عمل ميكنند.
2. اين معاني محصول كنش اجتماعي در جامعه بشرياند.
3. در جريان يك فرآيند، هر فرد در برخورد با نشانهها تفسيري را به كار ميگيرد.
اين سه فرضيه تقريباً بر ذهن، خود و جامعه متكي است. ميد، در همين پيوند توجه خود را به زبان يا نماد معنادار معطوف ميكند. به عبارت ديگر، ميتوان گفت نهاد معنادار، نوعي معناي مشترك است. اين معناي مشترك در جريان كنش متقابل تكوين يافته است چراكه مردم در هماهنگي با يكديگر به دنبال رسيدن به نتايج عملياند.(41)
در جنگ ايران و عراق، نتايج عملي مردم در جريان كنش متقابل، با تكيه بر نمادها و معناهاي ايراني و ديني در يك فرآيند تفسيري پيرامون پيروزي در جبهههاي جنگ معنا ميشد. اين فرآيند، همان جامعهپذيري نهادين مردم ايران در طول دوران جنگ بود. زماني كه افراد با يك دولت ملي همانسازي ميكنند، در حقيقت آنان خود را با موفقيتها و شكستهاي آن دولت درگير ميسازند. اگر در كنار اين همانسازي، نهادها و معناهاي ديني با رهبري كاريزما به اين روند اضافه شود آن گاه جامعهپذيري به ميزان بالايي انجام ميپذيرد. هر قدر افراد با شدت بيشتري با ملتي «همانسازي» كنند، رهبران ملي ـ ديني در بكارگيري نهادهايي مانند پرچم، قانون اساسي، حكايات ديني و ... براي بسيج افراد به منظور پيگيري هدفهايي كه مورد قبول نخبگان باشد، توانايي بيشتري خواهند داشت.
در جنگ ايران و عراق، اين جامعهپذيري با همانسازي تقويت شد و مردم ايران خود را با موفقيتها و عدم موفقيتهاي جبهههاي جنگ درگير ساختند. اين بزنگاه، با خودشيفتگي جمعي، معناي هويت ايراني را در قالب معناها و نمادهاي مذهبي ـ شيعي بازتوليد نمود.(42) اين بازتوليد مستمر با استمرار فرهنگي جامعهپذيري همراه شد. بنابراين جنگ ايران و عراق تأثير فزايندهاي بر جامعهپذيري ايرانيان داشته است.
سخن پاياني
رهيافت گفتماني،[20] با تمركز بر چگونگي توليد و سازمان يافتن تمايزات و كنشهاي گفتماني و انكار نقش هرگونه عامل طبيعي و نيز عنصر و كارگزار اجتماعي از قبل موجود، رويكرد متفاوتي در شكلگيري و تعريف هويتها دارد. به بيان ديگر، در نزد يك تحليلگر گفتماني، هويت در گردونهاي تنيده شده از استمرارها و عدم استمرارها، سنتها و بدعتها، تكرارها و انقطاعها، و در رابطهاي برآمده از مناسبات درزماني[21] و همزماني،[22] جانشيني[23] و همنشيني،[24] سازواره و ناسازواره و عقلاني و غيرعقلاني شكل ميگيرد. معنييابي يا هويتيابي، محصول موقعيت، منزلت و جايگاه سوژه است.
پساساختارگرايان و پسامدرنيستها نيز، همچون نظريهپردازان گفتماني، هويت را محصول زمان و تصادف ميدانند كه توسط منطق يا اصلي فراتاريخي معين نميشود.(43) اين رويكرد در مورد هويت ملي ايرانيان و كامل شدن آن در طول جنگ ايران و عراق، كه هويت را امري تصادفي و غيرمنقطع فرض ميكنند، قابل استناد نيست؛ چرا كه هويت ايرانيان در جريان تحولات تاريخي ـ اجتماعي و وابسته به جريانها و شرايط سياسي و اجتماعي ايران بازسازي و بازتوليد ميشود و جنگ مذكور از چنين ويژگياي براي تكميل هويت ايراني برخوردار بود.
در بخش مربوط به ارتباط ميان هويت ملي ايرانيان و جنگ ايران و عراق، در اين نوشتار با تأكيد بر لزوم برخورداري از دستگاه معرفتشناسي مناسب، براي بحث پيرامون هويت ملي و شرح و توصيف سه دستگاه معرفتشناسي ابطالپذيري پوپر، دگرگوني پارادايمي كوهن و برنامه پژوهشي لاكاتوش، به مناسب بودن «برنامه پژوهشي» لاكاتوش براي تحليل و تبيين هويت ملي ايراني و بازسازي آن در شرايط جنگ ايران و عراق تأكيد كرديم. در دومين گفتار با بهرهگيري از هويت نوع و نقش (ونتي) گفته شد كه هويت ملي ايران به عنون پديدهاي ديرپا در طول دورانهاي طولاني گذشته، يعني قرنهاي پيش و پس از اسلام و در جريان سالهاي ثبات و بحران داخلي ـ خارجي، داراي فرضيههاي محوري و بنيادهاي اساسي اشاره شده است، كه عوامل و عناصر سازنده و شكلدهنده هويت و مليت ايراني را به وجود آوردهاند.
اين عناصر كه با اقتباس از مفهوم محور سخت لاكاتوش از آنها به عنوان محور سخت و بنيادهاي هويت ملي ايراني نام برديم شامل سرزمين، تاريخ، ميراث سياسي (دولت - ايران شهري) و ميراث فرهنگي ايران هستند. برطبق شرح بسط هنجارها و قواعد توليد شده در طول جنگ ايران و عراق ميتوان گفت اين معناها و ارزشهاي توليد شده بر مبناي هويت ديني ـ ملي ايراني، به نوعي دگرگوني و «حقيقت نو» يا به تعبير لاكاتوش «واقعيتهاي نوين» منجر شد. اين دگرگوني مولد در طول جنگ، از طرفي واقعيتهاي نو را در هويت ايراني به ثبت رساند و از طرف ديگر به تكميل و بازسازي اين هويت انجاميد. لازم به يادآوري است گفتمان ارزشي ـ ديني توليد شده در طول جنگ با تكيه بر اسطورهها، نهادها و معناهاي بومي و مذهبي ميبايست از نگاه علمي و جامعهشناختي در جهت اعتلا و ارتقاي مفهوم هويت ملي ايراني بكار گرفته شود. با توجه به نقش محوري مردم در ميراث سياسي و فرهنگ ايراني، در بخش پاياني اين نوشتار اشاره شد كه چگونه مردم و جامعه مدني با تكيه بر استمرار فرهنگي و ميراث ايراني ـ شيعي، با كنش متقابل نهادين بر مبناي خودشيفتگي جمعي در طول جنگ به روند جامعهپذيري در جامعه كمك نمودند.
يادداشتها
- جين بتكه الشتاين، "منابع حاكميت، هويت و فداكاري"، در كتاب مفاهيم در روابط بيالملل، اندرولينكليتر، ترجمه ليلا سازگار، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1385، صص 115- 114.
- Jean Bethke Elshtain, woman and war (Nwe york: Basic Books, 1987) p. 113.
- الشتاين، پيشين، ص 120.
- برايان في، فلسفه امروزين علوم اجتماعي، ترجمه: خشايار ديهيمي .تهران: طرح نو، 1386، ص 86.
- همان، ص 96.
- همان، ص 102.
- الشتاين، پيشين، ص 123.
- Vachar Hwvel, letters to olga (new york: ltolt, 1989) p, 145.
- حميد احمدي ، بنيادهاي هويت ملي ايراني، چهارچوب نظري هويت ملي شهروند محور، تهران: پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، 1388، صص 362 – 363.
- آلن اف چالمرز، چيسيتي علم، درآمدي بر مكاتب علم شناسي فلسفي، ترجمه: دكتر سعيد زيبا كلام، تهران: سمت، 1358، ص 66.
- همان، ص 76.
- همان، ص 83.
- احمدي، پيشين، ص 372.
- پيشين، ص 364.
- M. Polayani, Personal knowledge (London: Routledge and kegan paul, 1973) and Knowing and Being (London: Routledge and kegan, 1969) p.p 112- 113.
- چالمرز، پيشين، ص 119.
- فرد چرنوف، نظريه و زير نظريه در روابط بينالملل، ترجمه: عليرضا طيب، تهران: نشر ني، ص 216.
- احمدي، پيشين، ص 366.
- L. lakatos, Ufaslification and methdologt of scientific Research programmes in criticism and the Growth of knowlegw, eds, L. lakatos and A. Musgrave (combride combrideg university perss, 1970) p.p. 196 – 198.
- چالمرز، پيشين، صص 99 – 98.
- احمدي، پيشين، ص 371.
- همان، صص 74- 373.
- چرنوف، پيشين، ص 211.
- احمدي، پيشين، ص 402.
- محمد دروديان، علل تداوم جنگ، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، 1382، صص 16 – 17.
- محمد دروديان، تاريخ و تاريخ نگاري جنگ ايران و عراق: دقايق و درنگها، تهران: مركز اسناد دفاع مقدس، 1387، صص 30 – 29.
- R. Harrisn Wagner, War and the State The Theory of International politics, Rosi michigan: The univresity of michigan press, 2007, p. 1.
- Vincent pouliot, sobjectivism Toward a constructivist methodology, International studies Quarterly (2007), 51 , 361.
- Maia zebfuss, Constructivism in International Relations, combrideg: combridege university press, 2002, p. 39.
- وحيد اسدزاده، "بررسي جنگ تحميلي عراق عليه ايران از منظر سازهانگاري". فصلنامه تخصصي مطالعات دفاع مقدس نگين ايران، سال ششم، شماره بيست و هفتم، 1387، ص 50.
- Richara Ned lebow, Acultral Theory of International Relations, combridege .combridge university press, 2008. p. 278.
- M. Baenett, The Israeli Identity and the Peace Process: Recreating the unthinkable in Telhami and M. Barnett (eds) identity and foreign policy in the middle East, (It haca and london cornell university press (2002), p. 60
- Joanna Tidy "The social construction of identity: Israeli: foreign policy and the 2006 war in Lebanon". Center for Governence and International Affairs .university of Bristol working parer, No. 5 - 8. p. 57.
- ابراهيم متقي، نظام دو قطبي و جنگ عراق و ايران، تهران: مركز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس، 1388، صص 228 - 237.
- T. Segev, The seventh million: The Israelis and the Holocaust (new york: Henry Holt, 1991) p. 11. See also. s. Herman, Israelils and Jews, The continuty of an identity, (New York: Randon House, 1970) p. 8.
- رحمتي، پيشين، ص 45.
- حميد احمدي، هويت ملي ايران در گستره تاريخ، تهران: انتشارات علمي، 1382، ص 54.
- آرنالدو باگناسكو،" اعتماد و سرمايه اجتماعي"، در كتاب راهنماي جامعه شناسي سياسي، ترجمه: محمد خضري، فرامرز تقي لو و فرامرز پور سعيد، تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي، ص 38.
- باگناسكو، همان، ص 41.
- مكس پنسكي، "جامعه، اخلاق و حقوق: يورگن هابرماس"، در كتاب راهنماي جامعه شناسي سياسي (جلد اول) ترجمه: قدير نصري و محمد علي قاسمي، تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي، ص 79.
- Mead, j. G. and meltzer, B. N. symbolic Interaction: A reader social psychology, Allen and Bacon, Boston, 1972, p. 39.
- Hermann, M. G. “Explaning foreign policy behavior using the personal charactr istics of political leaders”, International studies Qurtely, 24, 1989, p. 16.
- محمد رضا تاجيك، روايت غيريت و هويت در ميان ايرانيان، تهران: مركز بررسيهاي استراتژيك، 1384، ص 57 – 55.
[1]. Role
[2] .Type
[3]. Ernest Kantorowicz
[4]. Parpatria Mori
[5]. Jean francois lyotard
[6]. Fala Sifiability
[7]. Paradiymatic
[8]. Research Progrom
[9]. Incommen Surable
[10]. Hard Core
[11]. Protective Belt
[12]. Ontology
[13]. Alexander Wendt
[14]. Honor
[15]. Type Identity
[16]. Role Identity
[17]. Making Democracy Work
[18]. Cultural Longudure
[19]. Coceptual Pairing
[20]. Discursire Teory
[21]. Diqchronic
[22]. Synchronic
[23]. Pradigmatic
[24]. Syntagmatic