مقالات
در نگاه اجمالی و كلانی به سه جنگ خلیج‌فارس نقاط اشتراك و افتراق و مؤلفه‌های همسانی و ناهمسانی چندی دیده می‌شود. بررسی و مطالعة مقایسه‌ای این مؤلفه‌ها برای كشف و تبیین راهبردهای كلان هدف اصلی این مقاله است.

 

pdfمتن مقاله275.41 KB

جنگها و نقشها؛ مطالعه تطبيقي جنگهاي سه‌گانه خليج‌فارس

نوشته: حسين يكتا

مقدمه

انقلاب ساختارشكن اسلامي ايران پس از گذشت يك ربع قرن، افزون بر ايجاد تغيير و تحول بنيادين در ابعاد مختلف زندگي اجتماعي مردم ايران، پيامدها و اثرهاي ژرف و ماندگاري بر ساختارهاي سياسي ـ امنيتي منطقه‌اي و جهاني داشته است. طي اين مدت، در منطقة استراتژيك خليج‌فارس سه جنگ بزرگ و خونين رخ داده است كه نخستين جنگ در 22 ماه سپتامبر سال 1980(31 شهريور ماه سال 1359) تنها نوزده ماه پس از پيروزي انقلاب در ايران و فروپاشي ساختار امنيتي منطقه با ژاندارمي شاه آغاز شد؛ زماني كه ارتش عراق با حمايت گستردة تعدادي و سكوت و رضايت برخي ديگر از بازيگران اصلي نظام بين‌الملل جمهوري تازه تأسيس ايران را هدف حملة برق‌آساي خود قرار داد. اين جنگ در مقابل ديدگان بي‌تفاوت جامعة جهاني نزديك به هشت سال به درازا كشيد و با پشت سرگذاشتن فراز و نشيبهاي بسيار، زماني كه آشكار شد طرف پيروز جنگ، عراق نيست؛ با دخالت مستقيم قدرتهاي بزرگ و تحميل قطعنامة 598 به جمهوري اسلامي ايران در سال 1988(تيرماه سال 1367) به پايان رسيد. البته، هنوز آتش اين جنگ كاملاً خاموش نشده بود كه دولت بعثي، عراق، محور اصلي جنگ ديگري در منطقة خليج‌فارس شد و نيروهاي آن در 2 ماه اوت سال 1990(12 مرداد ماه سال 1369)، ميكرو كشور كويت را در عرض چند ساعت اشغال و به خاك خود ضميمه كردند، اما اين‌بار نيز، برخي از بازيگران اصلي نظام بين‌الملل به رهبري امريكا با ايجاد ائتلافي تحت پوشش قطعنامه‌هاي شوراي امنيت سازمان ملل‌متحد وارد عمل شدند. بدين‌ترتيب، شرايط صدور مجوز توسل به‌زور را بر اساس مادة 42 منشور در قطعنامة 678 شوراي امنيت فراهم و ضرب‌الاجل 15 ماه ژانوية سال 1991 را براي خروج نيروهاي عراقي از كويت تعيين كردند. در نهايت نيز، در تاريخ 17 ماه ژانوية سال 1991، عراق را با هدف آزادسازي كويت از اشغال هدف حمله نظامي همه جانبه قرار دادند. اين جنگ، كه به جنگ دوم خليج‌فارس يا جنگ نفت موسوم شد، در روز 28 ماه فورية سال 1991، رأس صدمين ساعت عمليات زميني نيروهاي ائتلاف و به دنبال شكست و هزيمت نيروهاي عراقي از كويت به پايان رسيد؛ جنگي كه در مجموع، بيش از هفت ماه طول نكشيد. نيروهاي ائتلاف به رهبري امريكا تا عمق خاك عراق پيشروي كردند، اما با مشاهدة قيام مردم عراق، به‌ويژه شيعيان جنوب اين كشور عليه دولت مركزي ـ مؤلفه‌اي كه تحت كنترل دولتهاي ائتلاف نبود و با اهداف استراتژيك آنها در خليج‌فارس مغايرت داشت ـ از ادامة عمليات دست كشيدند و با اين اقدام به دولت بعث بغداد فرصت دادند تا انتفاضة مردم عراق را قلع و قمع كند. در نتيجه، هزاران نفر از مردم عراق به خاك و خون افتادند([1]) تا آنچه تعادل منظم منطقه خوانده مي‌شد، با پيروزي انقلاب اسلامي مردم عراق به ضرر غرب دگرگون نشود. بدين‌ترتيب، دولت بعث عراق، كه تا آستانة سقوط پيش رفته بود، با سياست مماشات متحدان قريب به ده سال ديگر بر اريكة قدرت باقي ماند تا بازيگر اصلي جنگ ديگري در منطقه باشد. جنگ سوم خليج‌فارس پس از وقوع حادثة 11 ماه سپتامبر سال 2001، كه تاريك‌ترين روز امريكا نام گرفت، تحت لواي مبارزه با تروريسم بين‌المللي و انهدام سلاحهاي كشتارجمعي عراق طراحي و اجرا شد. در 20 ماه مارس سال 2003 (29 ماه اسفند سال 1381)، نيروهاي ارتش امريكا و انگلستان با ياري 35 كشور ديگر([2]) به عراق هجوم بردند و پس از نوزده روز جنگ، با تصرف بغداد در 9 ماه آوريل، اين كشور را، اشغال كردند. اين جنگ از همان آغاز، جنگ سلطه و جنگ براي هژموني خوانده شد، هرچند سياستمداران و استراتژيستهاي نظامي امريكا آن را جنگ سايبرنتيكي ناميدند و هماورد گاهي براي نيروهاي مبتني بر اطلاعات دقيق و بمبها و موشكهاي فوق‌العاده هوشمند و بسيار دقيق ايالات متحده دانستند.

در نگاه اجمالي و كلاني به سه جنگ خليج‌فارس نقاط اشتراك و افتراق و مؤلفه‌هاي همساني و ناهمساني چندي ديده مي‌شود.

در هر سه جنگ خليج‌فارس، دولت بعث عراق يكي از بازيگران و طرفهاي اصلي جنگ بوده، با اين تفاوت كه در دو جنگ نخست نقش متجاوز و در جنگ سوم نقش كشور مورد تجاوز را ايفا ‌كرده است. همچنين در اين جنگها، قدرتهاي فرامنطقه‌اي نقش مستقيم و تأثير تعيين كننده‌اي در روند و پايان آنها داشته‌اند. در واقع، هر يك از جنگهاي سه‌گانه بر مراتب حضور يا تحكيم حضور قدرتهاي فرامنطقه‌اي در خليج‌فارس مؤثر بوده و ساخت قدرت در منطقه به شدت از آن آسيب ديده است.

بررسي و مطالعة مقايسه‌اي اين مؤلفه‌ها براي كشف و تبيين راهبردهاي كلان هدف اصلي اين مقاله است. پرسشهايي كه در اينجا بدانها پاسخ داده خواهد شد عبارت‌اند از: به‌رغم مشابهت‌ها و اختلافهاي ظاهري بين سه جنگ خليج‌فارس، ارتباط ماهوي بين آنها چيست؟ چه حلقة اتصالي آنها را به هم پيوند مي‌زند و چه نوع ارتباطي بين اين سه جنگ و وقوع انقلاب اسلامي در ايران در 25 سال پيش وجود دارد؟

فرضيه‌اي كه به سنجش گذاشته شده است و با عيار داده‌هاي در دسترس به محك زده مي‌شود، اين است كه جنگهاي سه‌گانة خليج‌فارس پيامد و فروپاشي ساخت قدرت و ناكارآمدي نظام كنترل منطقه‌اي هستند. با اثبات اين فرضيه مي‌توان پيوند ماهوي سه جنگ خليج‌فارس با يكديگر و ارتباط تنگاتنگ آنها با فروپاشي ساختار امنيتي منطقه در اثر پيروزي انقلاب اسلامي ايران را اثبات كرد. افزون بر اين، حضور روز افزون قدرتهاي فرامنطقه‌اي در خليج‌‌‌فارس پس از انقلاب ايران و دخالت مستقيم آنها در هر سه جنگ منطقه براي ترميم نظام كنترلي پيشين يا استقرار نظام كنترلي جديد قابل تفسير است.

چهارچوب نظري بحث

يكي از چهارچوبهاي نظري براي مدون كردن داده‌هاي مربوط به پديده‌هاي سياسي ـ منطقه‌اي خرده سيستم([3]) است. خرده سيستم، يعني منطقه‌اي متشكل از يك، دو يا چند دولت مجاور و در حال تعامل كه برخي از پيوندهاي مشترك قومي، زباني، فرهنگي، اجتماعي و تاريخي را دارند و احساس هويت آنها گاه، به دليل اقدامات و موضعگيريهاي دولتهاي خارج از سيستم افزايش مي‌يابد.1 هر خرده سيستم برحسب چهار متغير و ويژگي از خرده سيستم ديگر متمايز مي‌شود:

1) ماهيت و ميزان انسجام يا شباهت و مكمل بودن ويژگيهاي واحدهاي سياسي تشكيل دهندة خرده سيستم و تعامل ميان آنها؛

2) ماهيت ارتباطات بين واحدها؛

3) ميزان قدرت در خرده سيستم؛(توانايي بالفعل و بالقوه و تمايل يك كشور به هماهنگ كردن فرآيند تصميم‌گيري ديگر كشورها با سياستهاي خود).

4) ساختار روابط در درون خرده سيستم.2

با توجه به اين متغيرهاي چهارگانه هر خرده سيستم به سه بخش مركز، پيرامون و نظام مداخله‌گر تقسيم مي‌شود. مركز يا هسته، كانون اصلي سياست جهاني در درون منطقة مشخصي است. در بخش پيرامون، دولتهايي قرار دارند كه هرچند در خرده سيستم ايفاي نقش مي‌كنند، اما به سبب عوامل سياسي، اقتصادي، اجتماعي، سازماني و ‌‌... از بخش مركز، متمايز و جدا هستند. نظام مداخله‌گر يا تأثيرگذار به آن قدرت يا قدرتهاي خارجي و فرا منطقه‌اي اشاره دارد كه نفوذ و مشاركت زيادي در خرده سيستم دارند.

شكل 1 اجزاي خرده سيستم منطقه‌اي

كنش و واكنش بين بخشهاي سه‌گانة خرده سيستم، دليل ثبات يا بي‌ثباتي در درون آن هستند؛ فرآيندي كه سه عامل مهم در آن نقش دارد:

  1. ورودي اختلال‌ آفرين يا آشوب ساز،
  2. مكانيزم(ساز و كار) تنظيم كننده و

 3) شرايط محيط. ورودي اختلال‌آفرين آن دسته از عناصري هستند كه با ورود به سيستم، ثبات و كاركرد آن را مختل مي‌كنند و هويتش را زير سؤال مي‌برند، مانند انقلاب در واحدهاي سياسي عضو سيستم. در مقابل، ساز و كار تنظيم كنندة خرده سيستم عوامل و عناصري را در برمي‌گيرد كه با استفاده از روشهاي نظامي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي مي‌كوشد عدم تعادل ناشي از وروديهاي آشوب ساز را ترميم كنند و سيستم را به وضعيت ثبات بازگردانند، مانند ايجاد ائتلافهاي جديد يا اقدام براي نابودي ورودي آشوب ساز. اما شرايط محيطي، مجموع آن عواملي را شامل مي‌شود كه با قرار گرفتن در كنار ورودي آشوب ساز يا ساز و كار تنظيم كننده،‌ سيستم را با ثبات يا بي‌‌تفاوتي روبه‌رو مي‌كند.

آنچه در هر سيستم، اهميت زيادي دارد، مكانيزم كنترل يا تنظيم كنندة آن است كه وظيفة تنظيم الگوهاي رفتاري و كنترل سيستم را به عهده دارد. اين مكانيزم در صورت كارآمد بودن مي‌تواند وروديهاي اختلال‌آفرين را كنترل و از بروز تغيير و بي‌ثباتي در سيستم جلوگيري كند، اما چنانچه نظام كنترل ناكارآمد شود، بين واحدهاي درون سيستم، بروز تعارض و برخورد را شاهديم و در اين صورت، قدرت مداخله‌گر به عنوان مكانيزم كنترل كننده خارجي به خرده سيستم وارد مي‌شود و از تغيير و تحول در آن جلوگيري مي‌كند. البته، احتمال دارد كه قدرت مداخله‌گر با آگاهي از ناكارآمدي مكانيزم كنترل خرده سيستم، به تعارضات دروني آن دامن بزند و با بهره‌گرفتن از اين ناكارآمدي، زمينه‌ها و مقدمات حضور خود را فراهم آورد.

حال مي‌كوشيم تا با استفاده از اين چهارچوب نظري، رخدادهاي تنش‌آميز سه دهة پاياني قرن بيستم را در خرده سيستم خليج‌فارس بررسي و در قالب آن، سه جنگ اين منطقة استراتژيك را به‌طور مقايسه‌اي، تجزيه و تحليل كنيم.

خرده سيستم خليج‌فارس

از نظر تاريخي، كشف ذخاير عظيم نفت و نياز روز افزون جهان صنعتي به اين ماية حياتي در اوايل قرن بيستم سبب شد تا منطقة خليج‌فارس به‌تدريج، از حاشيه خارج و به خرده سيستم بسيار تأثيرگذاري در نظام جهاني تبديل شود. اين سيستم از زمان شكل‌گيري تا به حال ساختارها، فرآيندها، كارگزاران و سازوكارهاي كنترلي متفاوتي را تجربه كرده است. از همان آغاز، كشورهاي عرب حاشية خليج‌فارس شامل عربستان سعودي، كويت، امارات متحده عربي، عمان، قطر و بحرين، كه در مجموع، بزرگ‌ترين ذخاير نفت جهان را در اختيار دارند، هسته يا بخش مركزي خرده سيستم خليج‌‌فارس را تشكيل مي‌دادند و دو كشور ايران و عراق بازيگران و اجزاي پيراموني اين سيستم بودند، هرچند عراق از نظر متغيرهاي نژادي، زباني و اجتماعي با هسته، سنخيت بيشتري داشت. تا اوايل دهة70 انگلستان نقش قدرت و نظام مداخله‌گر و مكانيزم كنترل را در خليج‌فارس ايفا مي‌كرد و پس از آن، جاي خود را به امريكا داد. (شكل 2). هر چند طي سالهاي حضور انگلستان در منطقه،

تنشهايي بين برخي از اعضاي هسته و پيرامون و حتي با قدرت صاحب نفوذ در خرده سيستم خليج‌فارس بروز كرد، اما اقتدار بلا منازع بريتانيا در سراسر خاورميانه مانع از بروز هرگونه تغيير و تحولي در درون اين سيستم شد. در تمام اين مدت، تأمين امنيت صادرات نفت از خليج‌فارس به سوي كشورهاي صنعتي و جلوگيري از ظهور قدرتي منطقه‌اي يا فرامنطقه‌اي خطرناك براي سيطرة انگلستان در منطقة هدف اصلي قدرت مداخله‌گر بود. نقش كليدي دولت انگلستان با همكاري امريكا در طراحي و اجراي كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332 عليه دولت دكتر محمد مصدق، كه با حمايت علما و مردم نهضت ملي‌ شدن صنعت نفت ايران را رهبري مي‌كرد، يكي از نمونه‌هاي بارز نقش‌آفريني قدرت مداخله‌گر در حفظ وضع موجود در خليج‌فارس به نفع جهان غرب بود. پس از اين كودتا، دولت انگلستان براي مقابله با هرگونه تحركات ضدسيستمي در منطقه، دولتهاي ايران، تركيه و پاكستان را به انعقاد پيمان نظامي بغداد وادار كرد تا ساز و كار كنترل را بومي‌ كند؛ زيرا، امپرياليسم نو پا در مرحلة نويني از حيات خود گذاشته بود كه حضور و دخالت مستقيم آن در ساختارهاي منطقه‌اي با واكنش شديد روبه‌رو مي‌شد، اما پيمان نظامي بغداد با سقوط رژيم شاهنشاهي در عراق و به قدرت رسيدن ناسيوناليستهاي تندرو در اين كشور فروپاشيد و نتوانست مقاصد انگلستان را تحقق بخشد. همچنين، با به قدرت رسيدن ناسيوناليستها و سپس، حزب بعث در عراق، اين كشور به؛ عنصر آشوبگري در خرده سيستم خليج‌فارس تبديل شده بود كه كنترل و مهار آن براي اثبات و امنيت مطلوب غرب در منطقه بسيار حياتي محسوب مي‌شد؛ بنابراين، مكانيزم كنترل ديگري با نام دكترين نيكسون يا ژاندارمي خليج‌فارس با محوريت نظامي ايران تحت حكومت پادشاهي محمدرضا پهلوي و نفوذ مالي عربستان سعودي در اوايل دهة 70 (1350 شمسي) طراحي و اجرا شد. با تعبية سازوكار تنظيم كنندة جديد، خرده سيستم خليج‌فارس به مرحلة نويني از حيات خود پاگذاشت و ايران، يكي از كشورهاي پيراموني اين سيستم، مأموريت يافت در كنار كنترل عراق، ديگر بازيگر پيراموني، ثبات و امنيت منطقه را نيز تأمين كند و مسير صادرات نفت به سوي جهان را باز و امن نگه دارد.

دهة 70 ايران در نقش مكانيزم كنترل خليج‌فارس

در دهة70، سياست دولت امريكا مبني بر دخالت مستقيم در مناقشات منطقه‌اي با پوشش جلوگيري از گسترش كمونيزم با شكست روبه‌رو شد. اين سياست كه پس از جنگ جهاني دوم، براي پر كردن خلأ ناشي از خروج قدرتهاي اروپايي آسيب ديده از جنگ از مناطق جهان سوم و مقابله با جنبشهاي ماركسيستي اتخاذ شده بود، نزديك به 25 سال دولت امريكا را به ژاندارم جهان و مدافع آنچه كه جهان آزاد در مقابل پرده‌هاي آهنين خوانده مي‌شد. تبديل كرده بود در اين مدت، نيروهاي نظامي و ناوگانهاي دريايي امريكا در كره، ويتنام و جمهوري دو مينيكن حضور يافتند و پايگاههاي نظامي آن در سراسر جهان برپا شد. البته، اين سياست با شكست امريكا در جنگ ويتنام ناكام ماند و دولت اين كشور با بحران بي‌صلاحيتي بين‌المللي روبه‌رو شد. سياست جايگزين در قالب دكترين نيكسون ـ كسينجر با نام شكل‌دهي آيندة آسيا از طريق دستهاي آسيايي در آغاز دهة 70 تبلور يافت. براساس سياست جديد، مسئوليت تأمين امنيت آن مناطقي از جهان كه جزء منطقة بزرگ([4]) به شمار مي‌رفت و طبق برنامه‌ريزي منطقة بزرگ([5]) شوراي روابط خارجي امريكا در سالهاي 1941ـ1942، از نظر استراتژيك براي كنترل جهان، ضروري بود، به ژاندارمهاي منطقه‌اي واگذار مي‌شد. تقويت قدرتهاي منطقه‌اي و واگذاري مسئوليت حفظ ثبات و امنيت مناطق به آنها هدف اساسي امريكا در سياست جديد بود. هنري كسينجر، وزير خارجه وقت امريكا و از طراحان سياست منطقه‌اي كردن امنيت، اظهار كرد: «امريكا نمي‌تواند مسئوليت حفظ امنيت تمامي نقاط جهان را برعهده گيرد. هنگامي كه كشورهاي دوست، مانند ايران، خود حاضر به قبول مسئوليت دفاع از صلح و امنيت منطقه خود هستند، بايد آنها را تقويت و حمايت كرد».

بر اساس طرح جديد، در منطقة خليج‌فارس، ساختار سياسي ـ نظامي و مالي دو پايه‌اي شكل گرفت كه در آن، دو كشور ايران و عربستان سعودي به دو قدرت مسلط منطقه تبديل شدند. در اين ساختار، كه امريكاييان آن را ستون دوقلو مي‌ناميدند، نقش نظامي مسلط در خليج‌فارس به ايران نقش مالي به عربستان سعودي واگذار شده بود تا با استفاده از دلارهاي نفتي و دامنة نفوذش در روند تحولات منطقه تأثيرگذار باشد و حفظ ثبات در خرده سيستم خليج‌فارس، تأمين ارزان دامنة نفت را براي جهان تضمين كند. بدين ترتيب، ايران به دليل برخورداري از امكانات بالقوه، مانند جمعيت زياد، سواحل طولاني در خليج‌فارس و منابع سرشار نفت و درآمدهاي كلان حاصل از آن، نقش مكانيزم كنترل يا ژاندرم منطقه را به عهده گرفت. به دنبال آن، انبوه مستشاران امريكايي براي بازسازي ارتش ايران به سوي اين كشور سرازير شدند و نيروهاي مسلح آن را كاملاً در اختيار گرفتند. سيل سرسام‌آور سلاحها و تجهيزات نظامي به يمن درآمدهاي سرشار ناشي از افزايش ناگهاني قيمت نفت به سوي ايران سرازير و اين كشور در دهة 70 به بزرگ‌ترين خريدار اسلحه در جهان سوم تبديل شد. بدين‌ترتيب، هزينه‌هاي نظامي ايران 27 درصد كل بودجه آن را به خود اختصاص داد. در نتيجه، اين كشور در مدت كوتاهي، با حمايتها و پشتيباني بي‌دريغ امريكا، به بازوي نظامي بلوك غرب در خليج‌فارس تبديل شد و توانست در سراسر دهة 70، دوران طلايي ثبات و امنيت و موازنة قوا را در اين منطقه از جهان برقرار و از هرگونه تغييري در ساختار خرده سيستم خليج‌فارس جلوگيري كند. عملكرد ايران به عنوان ژاندارم منطقه در برقراري توازن و كنترل بحرانهاي حاد و مهم‌تر از همه، تداوم جريان نفت به سوي غرب و حفظ منافع امريكا، آن را به صورت الگوي موفقي در اجراي سياستهاي منطقه‌اي درآورد.

ايران با استفاده از امتياز نقش و موقعيت جديد در سيستم منطقه‌اي توانست بدترين همسايه خود(نامي كه شاه به عراق داده بود) را كنترل كند و به انزوا بكشاند. همچنين، با كمك سيا و حمايت گسترده از قيام مسلحانة كردهاي بارزاني عليه دولت بعث عراق، توان نظامي اين كشور را به شدت تحليل برد و تلفات و خسارات سنگيني را بر تجهيزات، تأسيسات نظامي و اقتصادي آن وارد آورد تا آنجا كه صدام حسين، معاون وقت رياست جمهوري عراق، اعتراف كرد: «طي مدت يكسال جنگ با كردهاي شمال، ارتش عراق بيش از شانزده هزار كشته و زخمي داد و تلفات غيرنظاميان بيش از شصت هزار نفر بود». وي با اشاره به صدمات سنگين وارد شده بر ارتش عراق فاش كرد: «تنها سه بمب به عنوان اسلحة سنگين در اختيار نيروي هوايي باقي‌مانده بود»‌‌.

در نتيجة شرايط جديد، رهبران عراق چارة كار را در حل و فصل اختلافات خود با ايران ديدند و در سال 1975، پس از ملاقات محمدرضا پهلوي و صدام حسين، معاون رئيس جمهوري عراق، در جريان اجلاس سران دولتهاي صادر كنندة نفت(اپك) در الجزيره و با ميانجيگري هواري بومدين، رئيس جمهور وقت الجزاير، دو طرف در مورد حل و فصل اختلافات به توافق رسيدند و پس از چند دوره مذاكره، معاهدة صلح را امضا كردند. امضاي اين معاهده به ظاهر، به نيم قرن اختلاف و مناقشة دو كشور پايان داد و ايران پس از سالها محروميت از حقوق خود در اروندرود، با تعيين خط آبي تالوگ‌ حاكميت بر اين آبراه را بازيافت. در مقابل، دولت عراق نيز خشنود از فرصت به دست آمده، توجه خود را به بازسازي نظامي و اقتصادي كشور معطوف كرد و كوشيد با اتخاذ خط مشي جديد در سياست خارجي و نزديكي به بلوك غرب موقعيت خود را در خرده سيستم خليج‌‌فارس باز تعريف كند. در اين ارتباط، عراق، كه از سال 1972 پيمان دوستي و همكاري نظامي ـ اقتصادي با شوروي داشت، آرام آرام، به سوي غرب گرايش يافت و در سال 1976، قراردادي نظامي را با فرانسه منعقد كرد. در پي آن، پاريس به بزرگ‌ترين منبع تسليحاتي عراق در سالهاي 1977 ـ 1978 تبديل شد و كارشناسان فرانسوي نيروي هوايي اين كشور را تجديد سازمان و با حدود شصت فروند ميراژ اف ـ 1 تجهيز كردند. در اواخر دهة 70 بودجة نظامي عراق به 63 درصد افزايش يافت و اين كشور با خريد بيش از شش ميليارد دلار تجهيزات نظامي، موقعيت سياسي ـ‌ نظامي خود را در منطقه ارتقا بخشيد. قدرت‌يابي مجدد عراق نگراني شاه ايران،‌ ژاندارم خليج‌فارس و حتي دولت امريكا را برانگيخت و سازمان سيا در گزارشي در سال 1979 تصريح كرد: «قدرت نظامي عراق تهديدي براي منطقه و منافع امريكا در آن است». در اين زمان، ارتش عراق به يكي از قوي‌ترين ارتشهاي منطقه تبديل شده بود و مي‌توانست بيش از يك ميليون نفر را براي جنگ بسيج كند؛ ارتشي كه هم، به منابع تسليحاتي شرق و هم، به جنگ افزارهاي غرب مجهز و با برنامه‌ريزي چند ساله‌اي توانسته بود، به رقيب قدرتمندي براي ارتش ژاندارم منطقه تبديل شود. در مورد چگونگي شكل‌گيري اين قدرت نظامي صدام حسين در تابستان سال 1980 گفت: «ما از زمان امضاي قرارداد 1975 الجزاير، نه سكوت كرده‌‌ايم و نه به رخوت و سستي دچار شده‌ايم، بلكه از آن زمان و پس از درگيري در جنگي فرسايشي با شاه، توان و قدرت نظامي و اقتصادي خود را در مدت هفت سال افزايش داده‌ايم».

بدين‌ترتيب، دهة 70 در شرايطي به پايان خود نزديك مي‌شد كه دو قدرت پيراموني در خرده سيستم خليج‌فارس (ايران و عراق) دور جديدي از تقابل را آغاز كرده بودند. هرچند ايران همچنان، تحت حمايت همه جانبة امريكا ژاندارم منطقه محسوب مي‌شد، اما بازيگران ديگر نظام بين‌الملل (فرانسه و شوروي) هريك در چهارچوب منافع ملي و اهداف منطقه‌اي خود، نقش جديدي را براي عراق ترسيم مي‌كردند؛ نقشي كه در دهة 80، بر همگان آشكار شد و بدين‌ترتيب، خرده سيستم خليج‌فارس مرحلة نويني از حيات خود را آغاز كرد.

دهة 80؛ عراق در نقش مكانيزم كنترل خليج‌فارس

در 22 بهمن ماه سال 1357(فورية سال 1979)، در ميان ناباوري جهانيان، پس از حدود شش ماه اعتصاب و اعتراضات مردمي انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد. با پيروزي اين انقلاب،‌ ژاندارم امريكا در منطقه و در واقع، مكانيزم كنترل خرده سيستم خليج‌فارس فروپاشيد و موازنة قوا در سطح كشورهاي منطقه به نفع بازگير پيراموني ديگر اين سيستم، يعني عراق به هم خورد. روزنامة واشنگتن استار در تابستان سال 1980 وضعيت پيش آمده در خليج‌فارس را چنين تشريح كرد: «امريكا در دهة 70 توانست امنيت و ثبات خليج‌فارس را بر دو ستون ايران و عربستان سعودي استوار كند، اما يكي از اين دو ستون، يعني ايران خرد شد و فرو پاشيد و بدين‌ترتيب، توازن قوا در خاورميانه برهم خورد و بر شدت تخاصمات منطقه‌اي و رقابتهاي بين‌المللي افزوده شد.».

با فروپاشي سازوكار تنظيم كننده يا همان ساختار امنيتي خليج‌فارس با ژاندارمري شاه ايران، فرصتي طلايي براي عراق پديد آمد تا به عنوان دومين قدرت پيراموني سيستم منطقه، جاي خالي رقيب را پر كند و به آرزوي ديرينة خود، يعني رهبري منطقه و پركردن خلأ ناشي از قدرت ايران دست يابد. تحليل دولتمردان عراقي از شرايط پيش آمده چنين بود كه با فروپاشي نظام شاهنشاهي و از هم پاشيدن ارتش و تأسيسات اصلي آن، ايران توانايي انجام نقشي را نخواهد داشت كه تاكنون، به عهده داشته است؛ بنابراين، عراق تنها كشوري است كه مي‌تواند با استفاده از اين موقعيت خلأ ايجاد شده را پركند و در امنيت خليج‌فارس نقش اساسي ايفا كند؛ اقدامي كه بايد با برنامه‌ريزي، دقت، سرعت و مداومت كامل انجام مي‌گرفت. راهكار و استراتژي دستيابي بدين مقصود و دست بازيدن به نقش مكانيزم كنترل در منطقه نيز چنين طراحي شده بود: «حملة نظامي به ايران با وارد آوردن ضربه مؤثري كه به شكست اين كشور منتهي شود». اين، تنها راه شناسايي موقعيت جديد و اثبات شايستگيهاي سياسي ـ نظامي عراق براي به دست گرفتن نقش بر زمين ماندة ايران در خرده سيستم خليج‌فارس در نزد دنياي عرب بود.

از سوي ديگر, بازيگران اصلي نظام بين‌الملل كه از پيامدهاي انقلاب اسلامي ايران بيمناك بودند و آن را خطري براي اعضاي هستة مركزي سيستم خليج‌فارس و در سطح گسترده‌تر، خاورميانه مي‌ديدند، با رضايت خاطر حاضر شدند تا دولت بعث عراق به نمايندگي از آنها مكانيزم تنظيم كنندة منطقه باشد و با كنترل انقلاب اسلامي، خطر آن را براي كشورهاي منطقه از بين ببرد و امنيت جريان نفت را تأمين كند. برژنيسكي، مشاور امنيت ملي دولت كارتر، سياست جايگزيني عراق به‌جاي ايران زمان شاه را اين چنين تئوريزه كرده بود: «استراتژي امريكا در مقابل انقلاب اسلامي بايد تقويت دولتهايي باشد كه توان انجام عمليات نظامي عليه رژيم خميني را دارا هستند». در زمان اتخاذ اين سياست دولت جيمي كارتر، رئيس جمهوري وقت امريكا، عراق تنها دولتي بود كه مي‌توانست مصداق آن باشد؛ چرا كه اين كشور هم، قدرت نظامي و هم، انگيزه‌هاي لازم را براي توسل به جنگ همه جانبه‌اي عليه جمهوري اسلامي ايران داشت. پس از پيروزي انقلاب در ايران، دولت بعث عراق نوزده ماه را به تدارك، آماده سازي و فضاسازي داخلي، منطقه‌اي و جهاني پرداخت و سپس، با ايجاد وحشت و هراس در كشورهاي كوچك حاشية، خليج‌فارس نسبت به انقلاب اسلامي، خود را سپر ملل عرب و شمشير جهان عرب قلمداد كرد تا زير پوشش اين عناوين، افكار عمومي را نسبت به پذيرش نقش جديد خود در مهار انقلاب سركش ايران و تنظيم مجدد مناسبات اجزاي خرده سيستم خليج‌فارس آماده كند. بدين ترتيب، تمامي شرايط براي آغاز مأموريت دولت عراق فراهم آمد و آتش نخستين جنگ خليج‌فارس شعله‌ور شد. سرانجام، در 22 ماه سپتامبر سال 1980(31 شهريور ماه سال 1359)، ارتش عراق جنگ برق‌آسا و تمام عياري را عليه جمهوري اسلامي ايران آغاز كرد كه بر اساس برنامه‌ريزي طراحان آن، بايد شش روزه با كنترل انقلاب اسلامي ايران پايان مي‌يافت و دولت عراق عامل جديد تنظيم كنندة مناسبات منطقه‌اي (ژاندارم خليج‌فارس و رهبر جهان عرب) مي‌شد، اما پيش‌‌بينيهاي دولت عراق درست از آب در نيامد و آغاز كنندة جنگ، لزوماً، پيروز و پايان‌ دهندة آن نشد و نيروهاي عراقي به‌رغم تصرف بيش از 350 هزار كيلومتر از خاك ايران، حدود 35 روز در پشت دروازه‌هاي خرمشهر زمين‌گير شدند.

در نتيجه، استراتژي جنگ برق‌آساي آنان با شكست روبه‌رو شد و جنگي را كه براي شش روز طراحي كرده بودند، هشت سال طول كشيد‌. هرچند ايرانيان در يكي دو ماه نخست جنگ، غافلگير و در نتيجه منفعل شدند، اما با دفاع مردمي و جنگ چريكي از سقوط شهرهاي مهم مرزي به دست عراقيها جلوگيري كردند. آنان پس از تثبيت جبهه‌هاي جنگ و زمين‌گير كردن ارتش عراق در پشت‌ شهرهاي بزرگ، به بازسازي سياسي و نظامي پرداختند و با فرارسيدن دومين سال جنگ، حمله‌هاي خود را براي باز پسگيري مناطق اشغالي آغاز كردند. سال دوم جنگ به پايان نرسيده بود كه نيروهاي ايراني با آزادسازي 80 درصد از مناطق اشغال شده به پشت مرزهاي بين‌المللي رسيدند و آمادة تهاجم به داخل خاك عراق براي تداوم دفاع مشروع تا تنبيه متجاوز شدند‌. طبق تمامي شواهد، مكانيزم كنترل ايران از سوي عراق شكست خورده بود و جمهوري اسلامي ايران مي‌رفت تا با پشت سرگذاشتن مانع عراق قواعد بازي در سطح منطقه‌اي و بين‌المللي را دگرگون كند و به قدرت بلا منازع منطقه تبديل شود؛ قدرتي كه به‌شدت با منافع بازيگران نظام بين‌الملل در خليج‌فارس تعارض داشت. با درك اين مسئله، كه نتيجة تغيير توازن در جنگ به نفع ايران بود، بازيگران صاحب نفوذ در خليج‌فارس (امريكا، انگليس، فرانسه و حتي شوروي) عملاً، در حمايت از عراق وارد عمل شدند و به كمك ميلياردها دلار كمكهاي كشورهاي ساحلي خليج‌فارس (اعضاي هستة مركزي) سيل جنگ‌افزارها و تجهيزات مدرن و فوق مدرن خود را براي جلوگيري از سقوط عراق به اين كشور روانه كردند. در اين مسير، هر چه موفقيتهاي ايران در جبهه‌هاي جنگ برجسته‌تر مي‌شد، كميت و كيفيت كمكها به عراق نيز افزايش مي‌يافت، تا بدانجا كه برخي از سلاحهاي ممنوع، مانند سلاحهاي تركيبي شيميايي و حتي جنگ افزارهاي بيولوژيك در اختيار اين كشور قرار گرفت، با وجود اين، ايرانيان همچنان، در جبهه‌هاي جنگ ابتكار عمل را در دست داشتند و با انجام عملياتهاي بزرگ ابتكاري در درون دژهاي دفاعي عراق نفوذ ‌كردند و به پيش ‌رفتند. بدين‌ترتيب، در سال 1364، به بزرگ‌ترين پيروزي خود دست يافتند و با عمليات پيچيده‌اي بندر فاو در ساحل خليج‌فارس را تصرف كردند و در كنار سواحل مرزي كويت از حاميان اصلي عراق مستقر شدند. يكسال بعد در زمستان سال 1365، با عمليات كربلاي 5 دژ شلمچه را نيز فرو ريختند؛ دژي كه كارشناسان نظامي آن را نفوذ ناپذيرترين خطوط جنگي ناميده بودند. بدين ترتيب، در مدرن‌ترين تجهيزات زرهي و پيشرفته‌ترين طرحهاي دفاعي پيشنهادي كارشناسان نظامي روسي و امريكايي رخنه ايجاد شد. در اين ميان، امريكا قدرت اصلي صاحب نفوذ در خليج‌فارس، چارة كار را در حضور مستقيم و بي‌واسطه در منطقه و در تقابل با جمهوري اسلامي ايران يافت؛ بنابراين، نخست قطعنامة‌ 598 را در شوراي امنيت سازمان ملل به تصويب رساند تا از نظر حقوقي، حضور نظامي خود را در منطقه موجه كند و سپس، به دعوت كويت تحت پوشش اسكورت نفتكشها، ناوگان نظامي خود را سپر حملات ايران قرارداد و زماني كه با واكنشهاي نظامي جمهوري اسلامي (حملة قايقهاي تندرو و مين‌ريزي دريايي) روبه‌رو شد،‌عملا،ً جنگ كم شدتي را عليه اين كشور آغاز كرد و بخشي از ناوگان دريايي آن را از بين برد. حمله به كشتي ايران اجر، سكوهاي نفتي و ساقط كردن هواپيماي مسافربري ايران تشديد گام به گام فشار بر جمهوري اسلامي بود تا به نظام بين‌المللي موجود گردن نهد و از تلاش براي ايجاد تغيير در ساختار قدرت در منطقة خليج‌فارس دست بكشد؛ قدرتي كه تأمين كنندة منافع غرب و حتي بلوك شرق بود‌. در اثر فشارهاي بين‌المللي و تغيير و تحولي كه در جبهه‌هاي جنگ در ماه پاياني سال 1366 و اوايل سال 1367 اتفاق افتاد و نيز انجام سلسله حملات نظامي حساب شده ارتش عراق و باز پسگيري مناطق تحت كنترل نيروهاي ايراني، عملا،ً ايران اهرمهاي فشار خود را از دست داد و با اكراه قطعنامة 598 را پذيرفت. با پذيرش قطعنامة 598 و آغاز مسير اجرايي آن پس از فراز و نشيبهايي، سرانجام، آتش جنگ هشت سالة ايران و عراق فرونشست، اما از درون خاكسترهاي اين جنگ، جنگ ديگري شعله‌ور شد. دولت بعث عراق كه هشت سال به عنوان مكانيزم كنترل ايران در مقابل انقلاب اسلامي ايستاده و از كشورهاي منطقه و منافع غرب دفاع كرده بود، پس از پايان جنگ با ايران، نه تنها آن پاداش را كه در انتظارش بود، دريافت نكرد، بلكه با انبوه مطالباتي روبه‌رو شد كه كشورهاي همسايه و ديگران طي جنگ در اختيارش گذاشته بودند. اكنون، دولت بعثي عراق كه جنگ با ايران را براي حفظ كشورهاي منطقه از امواج انقلاب اسلامي و تأمين امنيت جريان نفت به غرب آغاز كرده بود، با يك ارتش تا دندان مسلح، تنها انبوهي از مشكلات داخلي، ميلياردها دلار بدهي خارجي را پيش رو داشت، ضمن آنكه كشورهاي عرب همسايه و قدرتهاي صاحب نفوذ در خليج‌فارس نيز پس از كاهش خطر انقلاب اسلامي، تاريخ مصرف عراق را تمام شده مي‌دانستند و حاضر نبودند بيش از اين، نقشي براي اين كشور در ساختار قدرت منطقه قايل شوند و حتي درخواستهاي مكرر آن را براي پيوستن به شوراي همكاري خليج‌فارس بي پاسخ گذاشتند. همچنين، اين كشورها عراق و قدرت نظامي آن را ديگر نه يك مكانيزم كنترل، بلكه عنصر آشوب و مُخّل خرده سيستم خليج‌فارس مي‌ديدند؛ چرا كه هرچند از نظر آنان، جمهوري اسلامي ايران و به دنبال آن، انقلاب اسلامي كاملاً مهار نشده، اما تضعيف شده بود. دوم آنكه، با حضور قدرتهاي بزرگ در خليج‌فارس، ديگر منطقة به ژاندارم نيازي نداشت تا كشوري، مانند عراق ايفاگر نقش آن باشد. در چنين شرايطي، دولت بعث عراق چارة برونرفت از سرنوشت مختوم انزوا در سيستم منطقه را در آن ديد تا با استفاده از ارتش مجرب و تا دندان مسلح خود، موقعيت بهتري را در ساختار قدرت منطقه‌‌اي به دست آورد؛ بنابراين، در 2 ماه اوت سال1990، جنگ دوم خليج‌فارس را آغاز كرد تا خلاف دهة 80،  در اين دهه، نقش ياغي را در خرده سيستم خليج‌فارس بازي كند.

عراق؛ تغيير نقش از مكانيزم كنترل به عامل اختلال در سيستم

عراق قريب به يك دهه، نقش مكانيزم كنترل را در خرده سيستم خليج فارس ايفا كرد و با تحميل هشت سال جنگ به جمهوري اسلامي ايران كوشيد انقلاب اسلامي را مهار و از صدور آن به ديگر كشورهاي هستة مركزي سيستم جلوگيري كند. در اين راه، بيش از هفتاد ميليارد دلار كمكهاي نقدي و غير نقدي كشورهاي خليج فارس و پيشرفته‌ترين سلاحها و تجهيزات بيش از هشتاد كشور جهان را نيز در اختيار داشت. به همين علت، هنگامي كه جنگ ايران و عراق با پذيرش قطعنامة 598 شوراي امنيت سازمان ملل از سوي جمهوري اسلامي ايران در تابستان سال 1988 (1367) به پايان رسيد، عراق يكي از ده ارتش بزرگ و مجهز دنيا را دراختيار داشت. نيروي زميني آن 425 هزار نفر در حال خدمت و 850 هزار نفر ذخيره به اضافه 150 هزار نفر نيروهاي گارد رياست جمهوري و 26 هزار نفر نيروهاي ويژة گارد را در برمي‌گرفت. اين نيرو به 5500 تا 6700 دستگاه تانك مدرن از نوع تي ـ 72 ـt و تي ـ 75ـt، 2300 دستگاه تانك سبك، 7100 دستگاه خودرو و نفربرزرهي، 3500 آتشبار توپخانه، 300 سكوي پرتاب موشك زمين به زمين، 5000 خمپاره‌انداز، 600 سكوي بزرگ پرتاب موشك زمين به هوا و 1700 سكوي سبك موشكهاي زمين به هوا مجهز بود. نيروي هوايي آن هم 20 فروند بمب افكن و بيش از 500 فروند جنگنده، 160 فروند بالگرد تهاجمي و 424 فروند بالگرد ترابري و خدماتي را در اختيار داشت.3 افزون بر اينها، ارتش عراق به مخوف‌ترين سلاحهاي شيميايي تركيبي و ميكروبي مجهز بود كه كشورهايي همچون امريكا، آلمان فدرال، انگليسي، شورروي و ... طي هشت سال جنگ با ايران در اختيارش گذاشته بودند. همچنين تجربة‌ زيادي در كاربرد (اين گونه سلاحهاي كشتار جمعي به دست آورده بود. بدين‌ترتيب، دولتمردان بغداد با در اختيار داشتن چنين قدرت نظامي، انتظار داشتند پس از هشت سال جنگ نيابتي عليه ايران، بازيگران اصلي نظام بين‌الملل نقش عراق را به عنوان مكانيزم تنظيم كننده يا به عبارت ديگر. ژاندارمي) خليج فارس به رسميت بشناسند، اما آن ديدگاه و اقبال منطقه‌اي و جهاني سالهاي آغازين دهة 80 نسبت به عراق در پايان اين دهه، تغيير بنياديني كرده بود و چنين به نظر مي‌رسيد كه تاريخ مصرف دولت بعث عراق در سيستم منطقه‌اي و بين‌المللي به پايان رسيده است. هرچند اين كشور توانسته بود به يمن دلارهاي نفتي كشورهاي همسايه و سيل كمكهاي نظامي و غير نظامي شرق و غرب، جمهوري اسلامي ايران را هشت سال درگير جنگ كند و از ايفاي نقش مؤثر در تحولات منطقه‌اي بازدارد، اما به دليل ارتكاب جنايتهاي جنگي و كاربرد گستردة سلاحهاي شيميايي عليه نظاميان و غير نظاميان ايراني، به ويژه پس از بمباران شيميايي حلبچه، كه بيش از پنج‌هزار كشته بر جاي گذاشت، در نزد افكار عمومي جهان مطرود و منفور شده بود. افزون بر اين، كشورهاي منطقه كه خطر انقلاب اسلامي را كنترل شده تلقي مي‌كردند، نه تنها ديگر به مدافع دروازه‌هاي شرقي جهان عرب ـ نامي كه برخي كشورهاي عرب به هنگام آغاز جنگ با ايران به عراق داده بودند. ـ نيازي نمي‌ديدند، بلكه نسبت به اهداف منطقه‌اي عراق با سوءظن مي‌نگريستند و قدرت نظامي آن را تهديدي عليه امنيت و ثبات منطقه مي‌دانستند. در واقع، در اين زمان، تهديد عراق جايگزين ترس از انقلاب اسلامي شده و استعداد نظامي آن، توازن و تعادل را در خرده سيستم خليج فارس بر هم زده بود؛ بنابراين، مهار و كنترل فوري نياز داشت. ايران ديگر بازيگر پيراموني سيستم، كه در دهة 70، نقش مكانيزم كنترل منطقه‌‌اي، به ويژه مهار عراق را با موفقيت ايفا كرده بود، اكنون، خسته از جنگ طولاني و سنگين، به التيام جراحتهاي ناشي از آن مشغول بود و نه تنها توان و آمادگي لازم را براي ايفاي نقش گذشته نداشت، بلكه در نظام سياسي آن، هيچ‌گونه اعتقاد و اراده‌اي براي پذيرش نقش مهار عراق به نفع كشورهاي منطقه‌ و تأمين امنيت جريان صدور نفت به سوي غرب وجود نداشت. همچنين، ساختار بين‌المللي نيز جمهوري اسلامي ايران را همچنان، تهديدي عليه منافع خود تلقي مي‌كرد و حاضر به اعطاي نقش و امتيازي به آن نبود، طوري كه استراتژي مهار دو گانه را همچنان در منطقه دنبال مي‌كرد. به عبارت ديگر، در پايان اين دهه، استراتژي مهار ايران از سوي عراق در آغاز دهة 80 جاي خود را به استراتژي مهار هم‌زمان ايران و عراق داده بود. در اين زمان، به دليل فقدان مكانيزم كنترل منطقه‌اي، امريكا، بازيگر مداخله‌گر و صاحب نفوذ در خرده سيستم خليج‌فارس، مستقيما،ًَ نقش مكانيزم كنترل را بر عهده گرفت تا از كشورهاي هستة مركزي، مهم‌ترين توليد كنندگان نفت، در مقابل دو قدرت پيراموني (ايران و عراق) حمايت كند. هر دو كشور ايران و عراق با استقرار نظم جديد در منطقه به شدت مخالف و ايفاي نقش منطقه‌اي متناسب با منافع و قدرت ملي خود را خواستار بودند. البته، در اين ميان، دولت بعث عراق بر خلاف جمهوري اسلامي ايران، براي دستيابي به نقش مطلوب خود، به زور و قدرت نظامي متوسل شد و در 8 ماه اوت سال 1990 (17 مرداد ماه سال 1367)، در حملة نظامي برق‌آسايي كشور كوچك كويت را اشغال كرد. چند ماه پيش از اين، عراق ادعا كرده بود كه حوزة نفتي زوميله كه درخاك كويت قرار دارد، به عراق متعلق است و اين كشور را متهم كرده بود كه نفت منطقة مزبور را به سرقت برده است. به همين دليل، پرداخت 4/2 ميليارد دلار غرامت را خواستار شد. از سوي ديگر، دولت عراق، كه از جانب كويت و ديگر كشورهاي همسايه براي بازپرداخت وامهاي خود به آنها كه طي هشت سال جنگ با ايران در اختيارش گذاشته شده بود، تحت فشار قرار داشت، كويت را متهم كرد كه با افزايش توليد نفت كاهش قيمت نفت را باعث شده و حدود چهارده ميليارد دلار خسارت به اين كشور وارد كرده است.4 مبلغي كه معادل وامهاي مطالباتي كويت از دولت‌ عراق بود و بغداد با اين ادعا مي‌كوشيد تا كويت را به چشم‌پوشي از مطالبات خود وادار كند.

با اشغال كويت، يكي از كشورهاي هستة‌ مركزي خرده سيستم خليج‌فارس به عنوان كشوري داراي هويت مستقل، از هستي ساقط و به خاك عراق ملحق شد. پيامد فوري چنين واقعه‌اي اين بود كه دولت بعث عراق با تصاحب ذخاير عظيم نفت كويت، بر 20درصد از ذخاير نفت جهان تسلط مي‌يافت و با چنين تواني مي‌توانست بسياري از معادلات منطقه‌اي و بين‌المللي را برهم زند. در صورت تثبيت موقعيت عراق در كويت، كشور جديد، نه تنها به قدرت بلامنازع منطقه تبديل مي‌شد، بلكه با استفاده از ابزار نفت و تأثير گذاري بر تصميم‌گيريهاي اپك، نظم نوين جهاني دولت امريكا را به چالش مي‌كشيد. با درك چنين پيامدي بود كه جورج بوش، ر‌ئيس جمهور وقت امريكا، اعلام كرد: «اگر ازكشورهاي حوزة خليج‌فارس حمايت نكنيم، كنترل نفت منطقه به دست صدام خواهد افتاد؛ موضوعي كه بر زندگي و صنعت ما، كه به نفت وابسته است، تأثير خواهد گذاشت».5

استقرار نظام كنترل فرامنطقه‌اي و بين‌المللي

اقدام عراق در اشغال كويت، آخرين ضربه‌ به مكانيزم كنترل در منطقة‌ استراتژيك خليج‌فارس بود؛ مكانيزمي كه با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 آسيب جدي ديد، با ورود عراق تا حدي ترميم شد و طي هشت سال جنگ عراق عليه ايران، ناكارآمدي آن به اثبات رسيد. با وجود اين، مرگ قطعي اين مكانيزم زماني فرا رسيد كه عراق عليه نظام نيم‌بند موجود طغيان كرد و كوشيد تا با تغيير ساخت و تقسيم قدرت در سيستم منطقه‌اي موقعيت و نقش خود را باز تعريف كند. در اين زمان، جمهوري اسلامي ايران، نه مي‌توانست و نه مي‌خواست نقش مكانيزم كنترل را در سيستم منطقه‌اي ايفا كند. از سوي ديگر، شش كشور عرب كه با تشكيل شوراي همكاري خليج (فارس) و نيروهاي واكنش سريع و سپر دفاعي مشترك مي‌كوشيدند مكانيزم كنترل درون هسته‌اي را بدون نياز به دو قدرت پيراموني ايران و عراق مستقر كنند، عملاً نشان دادند كه بدون حمايتهاي بازيگران مداخله‌گر فرامنطقه‌اي توانايي حفظ بقاي خود و سيستم منطقه را ندارند. بدين ترتيب، با ورود قدرتهاي بزرگ غربي در پوشش ائتلاف براي آزادسازي كويت، مكانيزم كنترلي كه در تمام سالهاي پس از دهة 70 در سايه عمل مي‌كرد و تنها در مواقع بحراني و به خطر افتادن سيستم منطقه‌اي ظاهر مي‌شد، به صحنه آمد و آشكارا، به ايفاي نقش تنظيم معادلات و منابسات منطقة خليج‌فارس پرداخت.

ورود مستقيم مكانيزم كنترل فرامنطقه‌اي در معادلات خليج‌فارس با دو تحول بزرگ مصادف بود: نخست، گسترش موج اسلام‌گرايي متأثر از انقلاب اسلامي در دنياي اسلام و دوم، فروپاشي كمونيزم و اتحاد جماهير شوروي. پايه‌هاي نظم نوين چه در سطح منطقه‌اي و چه در سطح جهاني، بر اين دو تحول استوار بود و در قالب آنها ريخته مي‌شد؛ نظمي كه جورج بوش اول، آن را نظم نوين جهان مي‌خواند. مراد از اين نظم ساختن جهاني مبتني بر ارزشهاي امريكايي، بود كه به ادعاي رهبران امريكا در نبردي طولاني موفق به شكست رقيب ديرينة خود، يعني كمونيزم شده بود. اشغال كويت از سوي ارتش عراق نخستين چالش و مبارزه طلبي عليه نظم نوين و ميدان آزموني براي دولت امريكا به عنوان طراح و مجري اصلي اين نظم‌ محسوب مي‌شد. به همين دليل، ايالات متحده با عزم راسخ كوشيد از تمام ابزارهاي سياسي، حقوقي، اقتصادي و نظامي براي مقابله با چالش پيش آمده بهره گيرد و با سركوب عراق و آزادسازي كويت اقتدار خود و نظم نوين را اثبات كند. در آغاز، شوراي امنيت سازمان ملل به پيشنهاد امريكا و چند كشور ديگر در نخستين هفتة تجاوز عراق به كويت با صدور قطعنامه‌اي مجازاتهاي تجاري فراگيري را عليه عراق اعمال كرد كه در نتيجة آنها، از تاريخ 6 ماه اوت سال 1990، با توقف صادرات نفت عراق، شريان حياتي اين كشور قطع شد. افزون بر اين، شوراي امنيت 15 ماه ژانوية سال 1991 را براي خروج نيروهاي عراقي از كويت تعيين كرد، اما دولت عراق از پذيرش قطعنامه و عقب‌نشيني نيروهايش ازخاك كويت سر باز زد. بدين‌ترتيب، در 17 ماه ژانوية سال 1991، نيروهاي چندمليتي به رهبري امريكا رسماً، جنگ عليه عراق را آغاز كردند. در نخستين حملات، كه در ساعت 2:00 بامداد اين روز رخ داد، نيروهاي ائتلاف با استفاده از موشكهاي كروز مراكز فرماندهي وكنترل شبكة مخابراتي و دفاع هوايي عراق را هدف قرار دادند و منهدم كردند. در نخستين روز جنگ، ارتباط مايكرويو بين استانهاي عراق كاملاً قطع شد. بمبارانها و موشكباران عراق بيش از چهل روز به درازا كشيد و ضربات سنگيني بر پيكرة نظامي و اقتصادي اين كشور وارد آمد. پس از آن، عمليات نهايي زميني براي آزادسازي كويت از اشغال در شب 25 ماه فورية سال 1991 ازچند محور آغاز شد و نيروهاي ائتلاف با استفاده از تاكتيكهاي پيچيده و با به محاصره درآوردن نيروهاي عراقي در كويت و مسدود كردن خطوط پشتيباني آنها توانستند پس از قريب به صد ساعت عمليات زميني، ارتش عراق را به عقب‌نشيني از كويت وادار كنند. با آزادسازي كويت، آتش‌بس در جبهه‌هاي جنگ برقرار شد و با استقرار آتش‌بس، جنگ دوم خليج‌فارس نيز به پايان رسيد. پايان‌ اين جنگ با انزواي دومين قدرت پيراموني خرده سيستم خليج‌فارس و حذف آن از معادلات منطقه‌اي و پايان دورة مكانيزم كنترل منطقه‌اي همراه بود و در پي آن، عصر مكانيزم كنترل مستقيم فرامنطقه‌اي در خليج‌فارس رسماً آغاز شد. اين مكانيزم طي دهة 90، ظاهراً در تنظيم معادلات و مناسبات منطقه‌اي موفق عمل كرد و توانست دو كشور جمهوري اسلامي ايران و عراق را مهار كند، اما طي اين دهه، چند تحول مهم در مناسبات منطقه‌اي، به ويژه در جهان اسلام رخ داد كه خارج از كنترل مكانيزم مزبور بود. گرايش به اسلام سياسي از تشييع به اهل سنت تسري يافته بود؛ موضوعي كه غرب از آن با عنوان اسلامگرايي ياد مي‌كند. در پي اين تحول، اهل سنت، كه از دخالت دين در امور سياسي اكراه داشتند، به‌شدت سياسي شده بودند. تشديد انتفاضه در فلسطين اشغالي، قدرت‌يابي طالبان در افغانستان، حوادث خونين الجزاير پس از پيروزي اسلام‌گرايان در انتخابات شهرداري، انفجار مقر نيروهاي امريكايي در ظهران عربستان سعودي و بسياري ديگر از حوادث ضد امريكايي ديگر در جهان اسلام، نظم نوين را به چالش مي‌طلبيد. در كنار اين تحولات، كانونهاي قدرت جديدي در صحنة بين‌المللي ظهور كردند كه فراملي يا چند مليتي بودند و خلاف كشورها، سرزمين و جغرافياي معيني نداشتند. اين كانونها يا هسته‌هاي قدرت به پيشرفته‌ترين فنآوري نظامي مجهز بودند و براي ضربه زدن به دشمنان خود از روشها و شيوه‌هاي نامتعارف بهره مي‌گرفتند؛ شيوه‌هايي كه دستگاههاي نظامي و امنيتي موجود در دولتها براي مقابله با آنها كمترين آمادگي را داشتند. گروه القاعده به رهبري شاهزاده اسامه بن‌لادن مهم‌ترين نماد اين هسته‌هاي قدرت است. اين گروه با استفاده از شيوه‌هاي جنگ نامتقارن توانست ضربات سنگيني را به امريكاي پاسدار نظم نوين جهاني وارد آورد و ناتوانيهاي آن را در ايفاي نقش ژاندارم بين‌المللي آشكار كند. مهم‌ترين اين ضربات در 11 سپتامبر 2001 با برخورد سه فروند هواپيماي خطوط داخلي امريكا با برجهاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني در نيويورك و مركز پنتاگون در واشنگتن وارد آمد و ‌همين امريكا را بسان برجهاي دوقلو فروريخت.‌ اين فاجعه چنان عظيم بود كه امريكاييان آن را با حمله ژاپن به پرل‌هاربر در جنگ دوم جهاني مقايسه كردند. بلافاصله، پس از اين حمله، كاخ سفيد استراتژي جديد امنيت ملي آن كشور را به تصويب كنگره رساند. در اين استراتژي، سه اصل كليدي وجود داشت كه عبارت بودند از:

1) تثبيت سلطة بلامنازع نظامي امريكا بر جهان به صورتي كه هيچ كشوري يا قدرت ديگري اجازه نداشته باشد با دولت امريكا به رقابت برخيزد يا آن را تهديد كند.

2) آمادگي دولت امريكا به دست‌زدن به حمله نظامي پيشگيرانه عليه دولتها يا نيروهايي كه در هر نقطه ازكرة زميني به عنوان تهديدي عليه امنيت ايالات متحده، نيروي نظامي آن، تأسيسات آن در خارج يا دوستان و متحدانش تلقي شود.

3) مصونيت شهروندان امريكايي از پيگرد قانوني از سوي دادگاه جنايي بين‌المللي

اين اصول سه‌گانه اركان امپراتوري جهاني امريكا هستند؛ امپراتوري‌اي كه برخي تحليلگران جهاني آن را امپرياليزم مدرن مي‌نامند. دولت امريكا براي دفاع از اين امپراتوري و تثبيت موقعيت جهاني خود بعد از حادثة 11 سپتامبر، چند كشور از جمله عراق، افغانستان تحت حاكميت طالبان، كرة شمالي و ايران را محور شرارت خواند و اعلام كرد كه با استراتژي ويژه‌اي با هر يك از اين دولتها برخورد خواهد كرد. دو عضو منفور و ضعيف‌تر اين محور، يعني افغانستان و عراق در كانون استراتژي نظامي امريكا قرار گرفتند و دولت امريكا تحت پوشش مبارزه با تروريسم بين‌المللي جنگ با اين دو كشور را در اولويت برنامه‌هاي خود قرارداد. بدين ترتيب، نخستين جنگ قرن بيست‌و يكم با حملة گستردة نظامي امريكا به افغانستان در (15 مهر ماه سال 1380) (20 ماه اكتبر سال 2001) آغاز شد و پس از چند ماه جنگ، گروه طالبان حكومت را رها كرد و با سقوط كابل سراسر افغانستان به اشغال نيروهاي امريكايي درآمد. دولت بوش كه نخستين گام را براي تثبيت موقعيت جهاني امريكا برداشته بود، بلافاصله، پس از پايان جنگ با طالبان، تمام توجهات را به عراق معطوف كرد و تحت پوشش خلع سلاح عراق از سلاحهاي كشتار جمعي، زمينه‌هاي دومين جنگ قرن حاضر را فراهم آورد. دولتهاي امريكا و انگليس پس از چند مرحله بازرسي بازرسان سازمان ملل از خاك عراق و پس از كسب اطمينان از اينكه عراق سلاحهاي كشتار جمعي ندارد، با بهانه‌هايي، مانند همكاري نكردن اين كشور با بازرسان سازمان ملل، مخفي يا خارج كردن سلاحهاي غير متعارف و حمايت از تروريسم بين‌المللي از 20 ماه مارس سال 2003 (29 اسفند ماه سال 1381) جنگ پيشگيرانه عليه عراق را آغاز كردند. اين جنگ كه بعدها، جنگ سلطه يا جنگ سايبرنتيكي نام گرفت پس از 21 روز، با سقوط سريع و دور از انتظار بغداد در 9 ماه آوريل سال 2003 (20فروردين ماه سال 1382) پايان يافت و نئومحافظه‌كاران دولت امريكا به دومين پيروزي خود به منظور تثبيت نقش جهاني امريكا دست يافتند. ناديده گرفته شدن تمامي چهارچوبهاي حقوقي بين‌المللي و حتي شوراي امنيت سازمان ملل از مهم‌ترين ويژگيهاي جنگ عراق بود. در واقع، دولت امريكا با اين اقدام به جهانيان چنين تفهيم كرد كه هيچ‌گونه ساخت يا چهارچوبي را در راه گسترش و تثبيت امپراتوري جهاني خود نخواهد پذيرفت.

خلاصه بحث

در مطالعات تطبيقي حوزه علوم سياسي و روابط بين‌المللي يكي از روشهاي مقايسه بيني پديده‌هاي مورد مطالعه استفاده از "مطوح تحليل" است. در چنين مطالعاتي پديده‌ها در سه سطح كلان يا سيستماتيك، دولت ـ ملت و فرد يا تركيبي از آنها با يكديگر مقايسه مي‌شودند. در سطح كلان، ساخت و تقسيم قدرت و نقشهايي كه بازگران در مقابل يكديگر بازي مي‌كنند و تغيير و تحول در درون نظام كه موجب تغيير در ساخت قدرت و نقش بازيگران مي‌شود، مورد توجه است. در سطح دولت ـ ملت تواناييهاي مادي و معنوي جغرافيايي و جغرافيايي انساني، عناصر قدرت و مكانيزم تصميم‌گيري و رفتار جمعي مردم يك كشور با كشور ديگر مقايسه مي‌شود. اما در سطح فرد، علايق و انگيزه‌ها، آمال و آرزوها و عقايد و باورهاي رهبران و تصميم‌گيرندگان واحدهاي سياسي با هم مطابقت مي‌شوند تا تمايزات و اشتراكات بين‌ آنها كشف شود. در مقاله زير از سطح تحليل كلان جهت مقايسه سه جنگ خليج فارس يعني جنگ ايران و عراق، جنگ كويت و جنگ فعلي امريكا عليه عراق استفاده شده است تا تاثير دگرگوني در ساخت قدرت و نقش بازيگران نظام منطقه‌اي خليج‌فارس در وقوع اين جنگها بررسي شود. اما يادآوري مي‌شود كه تكيه بر يك سطح تحليل نمي‌تواند تمام زواياي يك پديده را آشكار كند و تحليل دقيقي از آن ارائه دهد بلكه تلفيق سه سطح تحليل كاملترين و جامع‌ترين تحليل را به دست خواهد داد.

  1. Louis y Cantori and Steven L. Speigel, The In Ternational Politices Of Regions: A Comparative Approach(England Cliffs, N.J.: Prentice - Hall. 1970)P. 607.
  2. جيمز دوئرتي، رابرت فالتزگراف، نظريه‌هاي متعارضي در روابط بين‌الملل، ترجمه عليرضا طيب، وحيد بزرگي، تهران: نشر قدس، جلد اول، م 1373، ص 260.

3) سازمان جغرافيايي وزارت دفاع، نگاهي به عراق و جنگ سلطه، تهران: انتشارات سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح،1382، ص23.

4) اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، سال ششم، ش54 ـ53 بهمن و اسفند 1370،ص32.

5) روزنامه جمهوري اسلامي، 12/6/1369، ص 16.

[1]) ) بر اساس برخي از آمارها، تعداد پانصد هزار نفر از مردم عراق در انتفاضة مردم اين كشور در سال 1991 كشته شدند و بيشترين آمار به شيعيان جنوب مربوط مي‌شود.

[2]) ) به گفتة جورج دبليو بوش در جنگ سوم خليج‌فارس 35 كشور به ياري امريكا شتافتند كه عبارت‌اند از: انگلستان، استراليا، ايتاليا، پرتغال، ژاپن، كره‌جنوبي، فلسطين، بلغارستان، افغانستان، ازبكستان، هلند، اريتره، تايوان، لهستان، فنلاند، دانمارك، اسپانيا، اسرائيل، كويت، استوني، ايرلندشمالي، سنگاپور، قطر، پاكستان، تركيه و ...

)[3]( Subsys Tem

[4] Great Area

[5] Planing Great Area

لینک کوتاه :
کد خبر : 806