بررسی سياست خارجي ليبي
در جنگ ايران و عراق
دكتر احمد سلطانينژاد*
دكتر مرتضي نورمحمدي**
چکیده
در جنگهايي که اتفاق ميافتد، کشورهاي همسايه و کشورهاي منطقه و فرامنطقه براساس منافعي که از آن جنگها ممکن است داشته باشند يا منافعي از آنها که در نتيجه آن جنگ ممکن است مورد تهديد قرار بگيرند به موضعگيري ميپردازند. جنگ تحميلي عراق عليه ايران نيز از اين قاعده مشتثني نيست. در مقاله حاضر تلاش شده فراز و فرود روابط ج.ا.ايران با ليبي در خلال دوره جنگ مورد بررسي قرار بگيرد. مطمئناً بازنگري در نوع روابط کشورمان با کشورهاي ديگر در دورههاي مختلف و در دورههاي سختي، ميتواند درسهاي ارزندهاي را براي دستگاه ديپلماسي کشورمان داشته باشد.
کليدواژهها: جمهوري اسلامي ايران/ ليبي/ جنگ ايران و عراق/ کمکهاي نظامي/ آمريکا / شوروي/ کشورهاي عربي
مقدمه
بروز جنگ و ستيز بين دو کشور، منافع ديگر کشورهاي منطقه و فرامنطقه را دستخوش تغيير ميکند و به همين دليل فرصتها و تهديداتي را پديد ميآورد که دولتهاي منطقه و قدرتهاي بينالمللي بهناچار ميبايست موضع خود را نسبت به آن جنگ مشخص کنند. اينکه چه عوامل و زمينههايي سبب ميشود در چنين شرايط بحراني، يک دولت، رويکرد جانبدارانهاي در حمايت از يکي از طرفهاي درگير اتخاذ کند و يا اينکه در طول سالهاي درگيري بر حسب شرايط و مقتضيات منطقهاي و بينالمللي تغييراتي را در مواضع سياسي خود پديد آورد؛ يكي از مهمترين مباحث در باب مسائل جنگ و عوامل موثر بر سياست خارجي كشورها در شرايط بحراني است.
اين پژوهش در پي پاسخ دادن به دو پرسش است: کشور ليبي طي سالهاي جنگ ايران ـ عراق چه سياستي را در ارتباط با اين جنگ اتخاذ كرد و اينکه اين سياستها از چه عوامل و زمينههايي متأثر و بر پايه چه اصولي استوار بودند؟ با توجه به تحولات جنگ، آيا پيروزيهاي چشمگير ايران در عرصه نبرد را ميتوان به عنوان متغير تأثيرگذار بر جهتگيريهاي سياست خارجي ليبي در طول جنگ تلقي کرد؟
در اين پژوهش، براساس نظريه اكتشاف چندگانه، اين فرضيه را مطرح خواهيم كرد كه سياست خارجي ليبي در جنگ ايران و عراق بر نظام شناختي قذافي و تصميمگيري عقلايي در سياست خارجي ليبي مبتني بوده است.
1) چارچوب نظري
توضيح و تبيينِ علميتر واقعيات اجتماعي، ايجاب ميكند تا چارچوب نظري مناسبي را بهمنظور دستيابي به شناختي درست و جامع انتخاب كنيم. کنت والتز نظريه را ساختي ذهني ميداند که سازمان يک حوزه و ارتباط ميان اجزاي آن را براي ما مشخص ميکند (والتز،1386: 13). فرد چرنوف معتقد است تصميمگيرندگان زماني ميتوانند سياستي را برگزينند که اولاً براي خود اهداف و ارزشهايي داشته باشند، ثانياً شواهد تجربي در اختيار داشته باشند و ثالثاً باورهايي در مورد روابط علت و معلولي ميان واقعيات اجتماعي داشته باشند. آنچه روابط علت و معلولي واقعيات اجتماعي را به ما نشان ميدهد، نظريهها هستند (چرنوف،1388: 81-84). يكي از مهمترين و بديعترين نظريهها در حوزه سياست خارجي، نظرية اکتشاف چندگانه1 است كه در سال 1997، الکس مينتز و گيوا2 آن را مطرح كردند. اين نظريه بر آن است تا با پرکردن خلاءهاي نظرية عقلايي و نظريه شناختي، پلي بين آن دو زده و با لحاظ کردن عناصرِ عقلايي و عناصر شناختي در خود، تحليل جامعتري از الگوي تصميمگيري سياست خارجي کشورها ارائه دهد. نظرية اکتشاف چندگانه، فرايند تصميمگيري را طي دو مرحله متمايز اما پيوسته با هم تعريف ميکند. در مرحله نخست، گزينههاي پيش روي تصميمگيرنده تحت نظام شناختي تصميمگيرنده محدود و محصور ميشوند و در مرحلة دوم تصميمگيرنده از ميان گزينههايي که در مرحلة اول محدود و محصور شدهاند دست به انتخاب عقلايي ميزند و بر مبناي اصل هزينه ـ فايده گزينة مطلوب نهايي را انتخاب ميکند. مينتز معتقد است اين نظريه، ترکيبي از عناصر روانشناختي و عقلايي است. حذف گزينههاي نامطلوب که در مرحلة نخست صورت ميگيرد به روانشناسي تصميمگيرنده مرتبط است که اين مرحله اهميت بيشتري نسبت به مرحلة انتخاب عقلايي دارد، چرا که اين امکان وجود دارد گزينهاي کاملاً عقلايي و پرسود در اين مرحله به دليل عدم تطابق با نظام شناختي تصميمگيرنده کنار گذاشته شود (5 - Mintz,2004:4). محور اساسي در اين نظريه، چگونگي حذف گزينههاي غير مطلوب در مرحلة نخست تصميمگيري است. مينتز معتقد است تصميمگيرنده در مرحلة نخست براساس اصل حذف و طرد موارد غيرقابل جبران1، گزينههاي غيرمطلوب را کنار گذاشته و وارد مرحلة دوم ميشود. از ديدگاه وي، مهمترين مصاديق موارد جبرانناپذير، تصميمات با هزينة بالاي سياسي در داخل کشور هستند. در واقع اجتناب از هزينة سياسي، راهبرد اساسي براي رهبران کشورهاست که اين هدف مهم، پروسة تصميمگيري را به شدت تحت خود قرار ميدهد و حتي اگر گزينهاي داراي منافع مادي فراوان باشد و در انتخاب عقلايي نيز مطلوبترين گزينه تشخيص داده شود، به سبب تحميل هزينة سياسي بر تصميمگيرنده و يا تصميمگيران از روي ميز کنار گذاشته ميشود (Derouen,2004:86). هزينههاي سياسي در نظرية اکتشاف چندگانه معطوف به هزينههايي است که به تبع اخذ يک تصميم سياسي در داخل کشور براي رهبران بهوجود ميآيد. بقاي سياسي تصميمگيرنده و يا تصميمگيران، مهمترين اصل در طرد گزينههاي جبرانناپذير در مرحلة نخست تصميمگيري است. برخي از مهمترين ويژگيهاي نظرية اکتشاف چندگانه عبارتند از:
ـ نظرية اکتشاف چندگانه با در نظرگرفتن دو مرحله در فرايند تصميمگيري هم به چگونگي و هم به چرايي اتخاذ يک تصميم پاسخ ميدهد. به عبارت ديگر در اين نظريه هم به پروسة تصميمگيري و هم به ريشهها و نتايج تصميمگيري توجه مي شود.
ـ از آنجا که هزينههاي سياسي در عرصه داخلي، معيار عبور گزينهها در مرحلة اول تصميمگيري است به همين جهت اين نظريه، جوهرة تصميمگيري را در سياست داخلي ميبيند. اگر يک گزينه به لحاظ سياست داخلي غير قابل قبول باشد و گزينة ديگري نتواند آن را جبران کند، کنار گذاشته ميشود.
ـ اکتشاف چندگانه يک تحقيقِ جزءنگر در تصميمگيري است، چرا که همة گزينهها مورد کاوش قرار نميگيرد بلکه گزينههاي نهايي براساس يک يا چند معيار شناختي محدود مورد ارزيابي قرار ميگيرند.
ـ گزينهها در نهايت براساس مطلوبيت اجزاءِ آنها مورد ارزيابي قرار ميگيرند. منظور از اجزاء هر گزينه، پيامدهاي هر يک از آنهاست که براساس اطلاعات دريافتي تفسير ميشود و چنانچه پيامدهاي هر تصميمي حداقل استاندارد را از نظر تصميمگيرنده نداشته باشد، کنارگذاشته ميشود.
ـ در مرحله نخست تصميمگيري، اصلِ طرد گزينههاي جبرانناپذير، معيار اصلي انتخاب گزينههاي مطلوب است. موارد غير مطلوب به گزينههايي با هزينة سياسي داخلي اشاره دارد.
ـ با توجه به اين اصل که مکانيزم عمل در مرحلة شناختي، مبتني بر حذف گزينههايي است که داراي هزينههاي سياسي داخلي هستند، بنابراين در اين مرحله ساختار قدرت بينالمللي مورد توجه جدي قرار نميگيرد. لحاظ کردن ساختار قدرت بينالمللي در مرحلة دوم تصميمگيري يعني در مرحلة انتخاب عقلايي صورت ميگيرد.
ـ اکتشاف چندگانه نظريهاي رضايت جو است. اين نظرية به جاي آنکه گزينههاي تصميمگيري را افزايش دهد، دغدغة يافتن گزينههاي کاملاً قابل قبول را دارد. اين نظريه هر گزينهاي را که داراي کوچکترين ابهام، پيشبينيناپذيري و پيچيدگي باشد، تحمل نميکند و در مرحلة نخست کنار ميگذارد و تنها گزينههاي کاملاً پيروز در مرحلة شناختي را در مرحلة دوم مورد ارزيابي نهايي قرار ميدهد.
ـ نظرية اکتشاف چندگانه با برجسته کردن مرحلة شناختي در فرايند تصميمگيري، بر خلاف نظرية عقلايي که مدعي است متغيرهاي رفتاري اثري بر تصميمگيري ندارند، نشان ميدهد که اين متغيرها به شدت بر روند تصميمگيري و نوع انتخاب نهايي تصميمگيرنده مؤثر هستند.
ـ نظريههاي سياست خارجي اکثراً ميگويند چرا يک جنگ ايجاد شد. نظرية اکتشاف چندگانه علاوه بر آنکه توضيح ميدهد چرا در شروع يک بحران جنگي آغاز شد، همچنين توضيح ميدهد به چه دليل جنگي که ميبايست در ميگرفت، صورت نگرفت.
ـ در تصميمگيريهاي استراتژيک، تصميمگيرنده نه تنها موارد غير قابل جبران را براي خود در مرحله نخست حذف ميکند بلکه براي رقيب خود نيز مواردي را که به زعم خود، رقيب روي ميز کنار ميگذارد، لحاظ خواهد کرد (Ibid:7).
ـ در تصميمگيري متوالي در يک بحران، هر تصميم اتخاذ شده در فرايند تصميمگيري هر دو مرحلة شناختي و عقلايي را طي ميکنند.
ـ در وضعيتهاي تعاملي استراتژيک هر تصميم، قسمتي از توالي تصميمهايي است که رقبا در يک محيط استراتژيک نسبت به يکديگر اخذ ميکنند. اين نوع تصميمگيري نيز مانند تصميمگيري متوالي، ناظر بر وضعيتهاي بحراني است که تصميمگيرنده در فرصتي محدود با لحاظ کردن رفتارهاي رقبا و عکسالعمل آنها تصميمات متعددي را اخذ کند. براي نمونه در جنگ 2003 امريکا عليه عراق، تصميمهاي صدام و تيم بوش در يک توالي و بازي تعاملي مشتمل بر دهها تصميم کوچک در زنجيره تصميمگيري دو مرحلهاي اکتشاف چندگانه ارزيابي ميشود (Mintz,2004:8).
نگاهي اجمالي بر نظرية اکتشاف چندگانه نشان ميدهد که به کمک آن ميتوان فهمِ بهتري از الگوهاي تصميمگيري در سياست خارجي ليبي به دست داد. تلاش اين نظريه براي لحاظ کردن عناصر شناختي و عقلايي در کنار هم بر غناي اين نظريه افزوده است. اما با نگاهي دقيقتر مشخص ميشود توضيح و تبيين الگوهاي تصميمگيري سياست خارجي ليبي از منظر اين نظريه دچار دو کاستي جدي است:
نخست آنکه پالايشِ گزينههاي تصميمگيري در مرحلة اول فرايند تصميمگيري براساس طرد موارد جبرانناپذيري است که محوريت اين موارد را هزينههاي سياسي داخلي تشکيل ميدهد. اين اصل بيشتر در جوامعي کاربرد دارد که داراي ساختار نهادينة تصميمگيري در عرصه سياست خارجي هستند. نتيجه ساختار نهادينه در تصميمگيري، ارتقاء شفافيت سياسي و در نتيجه حساسيت افکار عمومي در تصميمگيريها است. اشکال دوم اين نظريه در اين است که ساختار قدرت منطقهاي و بينالمللي در نظام شناختي تصميمگيرنده مشخص نميشود. براساس آنچه مينتز و ماير توضيح ميدهند، تصميمگيرنده در مرحلة شناختي براساس اصلِ طردِ گزينههاي جبرانناپذير دست به محدود کردن گزينههاي بديل ميزند. اين اصل براساس حذف مواردي استوار است که هزينههاي سياسي داخلي نام ميگيرد. در واقع نوع نگرش تصميمگيرنده به محيط بينالمللي در مرحلة شناختي مشخص نشده است. در نظرية اکتشاف چندگانه، ساختار قدرت بينالمللي در مرحلة انتخاب عقلايي نقشآفريني ميکند. از اينرو اصلِ طرد موارد جبرانناپذير در مرحله نخست تصميمگيري که مبتني بر مصاديق مطرح شده در نظرية اکتشاف چندگانه است، در مورد الگوي تصميمگيري سياست خارجي ليبي کارايي چنداني ندارد، مگر آنکه مصاديق هزينههاي سياسي را با توجه به جامعه ليبي مورد دستکاري قرار دهيم. همچنين نوع نگرش نخبگان تصميمگيرنده به محيط بينالمللي جايگاه بسيار مهمي در نظام شناختي آنها دارد.
با اقتباس از نظريه اکتشاف چندگانه، مدل جديدي را ميتوان مطرح كرد كه فرايند تصميمگيري را به دو مرحله تقسيم ميکند. در مرحلة نخست گزينههاي پيش رو براساس نظام و سامان شناختي تصميمگيرنده، آگاهانه و يا ناخودآگاه محدود و محصور ميشوند و در مرحلة دوم از ميان گزينههاي پالايش يافته، افراد براساس منطق محاسبهگر هزينه ـ فايده دست به انتخاب عقلايي ميزنند. آنچه اين مدل را از نظرية اکتشاف چندگانه متمايز ميکند، سامان شناختي در مرحله نخست تصميمگيري است. در اکتشاف چندگانه، حذف گزينههايي که داراي هزينة سياسي در يک جامعه دموکراتيک ميباشند، مبناي عمل در مرحله شناختي است. اما در مدل جديد، سامان شناختي به نظام باورهاي فردي، خلقيات، ايدئولوژي و جهانبيني اشاره دارد که ذهنِ تصميمگيرنده را در تسخير خود دارد و تصميمگيري او را به شدت تحت قرار ميدهد. نظام شناختي داراي آگاهانه و ناخودآگاه در فرايند تصميمگيري است. تصميمگيرنده، اين سامانه را به صورت آگاهانه در فرايند تصميمگيري دخالت ميدهد و گاه اين سامانه بدون خواست تصميمگيرنده به صورتي ناخودآگاه بر تصميمگيري شخص اثر ميگذارد.
2) نظام شناختي حاكم بر سياست خارجي ليبي
1-2) شخصيت معمر قذافي
در اغلب كشورهاي جهان سوم كه فاقد ساختار سياسي منسجم و توسعهيافته هستند، يك شخصيت، خانواده يا حزب سياسي محوري را ميبينيم كه همه تحولات سياسي پيرامون شخصيت يا انديشه آن ميچرخد. در ليبي نيز اين شخصيت و انديشه معمر قذافي است که غالب و تعيينکنندهاي بر ساختار سياسي ليبي دارد. «بررسي شخصيت، سخنان و خطمشي سياسي قذافي ارزيابي عملکردهاي رژيم را تا حدودي آسان ميکند؛ زيرا در عمل طي گذشت زمان از حوادث و وقايع چنين بر ميآمد که آنکس که حرف نهايي را در بسياري از موارد ميزند، قذافي است.» (افراسيابي،1363: 323) در اين راستا از جمله مسائلي که در موضع گيريهاي ليبي نسبت به ايران داشته، شخصيت قذافي و نقش بسيار زياد او در امر سياستگذاري خارجي ليبي است.
قذافي يک زندگي باديهنشيني و به دور از شهر، همراه با فقر مالي را در دوران کودکي و نوجواني خود تجربه کرده بود که اين خود باعث شده بود با افکار و اعمال همميهنان فقيرش بيشتر آشنا باشد. قذافي به عنوان يک عرب و آنهم يک عرب چادرنشين «فردي هيجاني و بيشتر رويايي، خونگرم و عصبي و از همه مهمتر، فردي بود که به شدت از تحقير و توهيني که غرب نسبت به مسلمانان و خصوصاً اعراب روا ميداشت، رنج ميبرد. بسياري از تصميمات و بلکه همه تصميمات او با توجه به نکته اخير قابل فهم بود. چنانکه احتمالاً مهمترين دليل علاقه او به اسلام و سرنوشت مسلمانان، آنطور که خود ميگفت نيز در همين نکته نهفته بود (مسجد جامعي، 1367: 28).
قذافي سخت طرفدار عربيت و وحدت ملل عرب بود و اين موضوع باعث طرفداري او از ايده ناسيوناليسم و ناصريسم شده بود؛ ايدههايي که او را در جهت نشر و گسترش آنها به تکاپو ميانداخت. «در آن سالها مهمترين اصول سياست خارجي ليبي را وحدت عربي (پان عربيسم)، مبارزه با صهيونيزم و امپرياليسم، کمک به جنبشهاي آزاديبخش، عدم تعهد، وحدت اسلامي و حمايت از مسلمانان جهان تشکيل ميداد. اين اهداف بيشتر نمايانگر نيازهاي ليبي و افکار آرمانگرايانه قذافي بود.» (يوسف نژاد،1380: 85) قذافي در اين مسير ميکوشيد بين کشورهاي عربي وحدت ايجاد کند؛ اما در اين راه موفقيت چنداني نداشت. محمد حسين هيکل درباره قذافي مينويسد: «دو زمينه و دو نفر با يکديگر تلفيق شده و قذافي را به صورتي که هست پديد آوردند. آن دو مرد يکي حضرت محمد(ص) و ديگري جمال عبدالناصر بودند و آن دو زمينه يکي ارتش و ديگري صحرا بود.» (زارتمن، 1365: 5)
افکار ديني قذافي گذشته از آنکه متأثر از ويژگيهاي خاص عقايد مسلمانان شمال آفريقا است، عمدتاً براساس ايجاد نوعي سازگاري اسلام با مفاهيمي که در بين اعراب آن دوره به ترقيخواهي شهرت داشت، همچون سوسياليسم، حريت و مبارزه با امپرياليسم، مبتني بود. قذافي رهبري جامعهاي را بر عهده داشت که 97 درصد مردم آن را مسلمانان تشکيل داده و اکثريت آنها نيز از اهل تسنن بودند. همين مسأله در تعيين رهبران روحاني براي مردم و همچنين سياستهاي کلي دولت اثرگذار بود.
حکومت ليبي به رغم داشتن شالودههاي اوليه اسلامي، اکنون داراي نوعي ايدئولوژي سياسي سکولار است. در 1978 قذافي اعلام کرد سنت و احاديث نبوي به خاطر شبهات وارد شده از حجيت ساقط است. اين نظريه رسمي در سکولار کردن قدرت سياسي بسيار موثر بود، به گونهاي که در اين کشور مبداء تاريخ از زمان هجرت به زمان ارتحال حضرت رسول(ص) تغيير يافته است. در مجموع بنا به اعتقاد قذافي، اسلام اصيل در ليبي، و نه در جاي ديگر، عرضه خواهد شد. اقبال قذافي به امام خميني(ره) نيز به خاطر شعارهاي ضد غربي وي بوده است. ( زارتمن، 1365: 102)
از ديدگاه قذافي تلاش براي ايجاد دولتي مطابق با اصول پان عربيسم و سوسياليسم بدون از ميان برداشتن منبع قدرتمند مخالف، يعني پايگاه روحانيت به نتيجهاي نميرسيد. پس از اعلام مواضع قذافي، روحانيون اين کشور ملي کردن را به عنوان اقدامي مغاير با مالکيت خصوصي به باد انتقاد گرفتند. در پي اعلام مغايرت کتاب سبز با فقه اسلامي از سوي روحانيون، رويارويي مضاعف آنان با دولت آغاز شد. نظرات قذافي پس از 1973 حول محورهاي سوسياليسم، دموکراسي مردمي، وحدت اعراب و اسلام پيشرو بود. در اين زمان روحانيون بهعنوان عوامل اسلام ارتجاعي مورد حمله قذافي قرار گرفتند به طوري که کميتههاي دولتي به منظور کنترل مساجد و حذف نفوذ روحانيون همدست شدند.
2-2) ساختار ايدئولوژيک حکومت ليبي
تحولات صورت گرفته که در نتيجه انقلاب فرهنگي در ليبي بهوقوع پيوست، در کتابي به نام کتاب سبز خود را به عرضه گذاشت. در اين ميان، کتاب سبز راهحل نهايي مسأله حکومت را ارائه ميدهد. کليات اين کتاب بر پايه تئوري حکومت سوم جهاني استوار است. اين تئوري با نفي کمونيست و امپرياليسم، به دنبال اجراي حکومت سوم است. اين تئوري حکومت را به مذهب محدود نميکند، بلکه حکومتي را مطرح ميکند که بايد توسط مردم اداره شود و اين کتاب ابعاد مختلف اين سياست را تشريح ميکند. وقتي تئوريهاي موجود در اين کتاب را با ساير مانيفستهاي انقلابي ساير کشورها مقايسه ميکنيم، همگي آن تئوريها قابل فهم است ولي اين کتاب چون کاملاً آرماني نوشته شده، به سختي ميتوان تصور کرد اين مطالب قابل اجرا باشد (نظري،1386: 4).
کشور ليبي به نظامهاي موجود در جهان با ديده ترديد مينگرد. ليبياييها حکومت را به دو دسته ديکتاتوري و پارلماني تقسيم ميکنند. آنان بر اين باورند اين دو، فرق چنداني با يکديگر ندارند، چرا که هيچ کدام با افکار و خواستههاي مردم کاري ندارند. کتاب سبز بر اين مدعا تأکيد دارد که مجالس قانونگذاري و نمايندگي مردم، لفظي دغلکارانه است:
«مجالس قانونگذاري، ستون دموکراسي سنتي مدرن حاکم بر جهان امروز است و مجلس شوراي ملي يک نيرنگ در قبال ملت است و رژيمهاي پارلماني يک راه حل دغلکاري براي مشکل دموکراسي است. مجلس شوراي ملي در اصل، نمايندگي مردم را به عهده دارد و اين اصل در واقع، غيردموکراتيک است، زيرا دموکراسي يعني قدرت مردم نه قدرت کساني که نمايندگي از سوي مردم دارند..... اگر مجلس قانونگذاري از يک حزب در نتيجه پيروزي در انتخابات بوجود آيد، اين مجلس، يک مجلس حزبي است نه مجلس ملت. اين مجلس نماينده حزب است نه ملت ... همين موضوع در مورد مجلس قانونگذاري صدق پيدا ميکند که در آن هر حزب تعدادي از کرسيها را در اختيار دارد. اين افراد نماينده حزب خود هستند و از طرف ملت نمايندگي ندارند. ملت در چنين رژيمهايي همواره قرباني مبارزههايي است که با يکديگر درگير هستند. اين قدرتهاي سياسي هستند که ملت را از ياد ميبرند و از مردم به عنوان وسيلهاي براي سودجويي خود بهره ميگيرند تا رأي آنها را به دست آورند.... ظالمانهترين ديکتاتوريهايي که دنيا به خود ديده، در سايه مجالس قانونگذاري به وجود آمده است.» (افراسيابي،1363: 333 - 335)
ساختار نظام جماهيري ليبي، ساختاري متفاوت با دموکراسي رايج در جهان است. چرا که آن دموکراسي را نوعي ديکتاتوري مينامد و همه گونه انتخابات پارلماني و رياست جمهوري و غيره را که در کشورهاي مختلف جهان مرسوم است، رد ميکند. (اميرشاهي، 1377: 65) تعريف ديگر کتاب سبز از دموکراسي اين است که دموکراسي يعني سلطه مردم و حاکميت مردم بر خود. به عبارت ديگر، مردم خود بايد امور اقتصادي، سياسي و اجتماعي را در دست داشته باشند. بر اين اساس، ايجاد کنگرههاي مردمي بهترين راه مشارکت مردم در امور حکومتي است. در اين ارتباط در کتاب سبز آمده است:
« دموکراسي بدون ايجاد کنگرههاي مردمي معني ندارد. کنگره مردمي ابزار حکومت را از دست فرد، گروه، حزب و قبيله خارج ميسازد و آن را به دست مردم ميسپارد. به عبارت ديگر، واسطههاي حکومت را از ميان ميبرد و تصميمگيري را بدون استثناء در اختيار تمام افراد جامعه قرار ميدهد و اين به معني ايجاد شيوه جديدي است که کسي از قبل آن را نميشناخته است.» (اميرشاهي، 1377: 66)
قذافي در مقام رهبر ليبي، مظهر سياسي کشور و رئيس سياست ليبي بهويژه سياست خارجي آن کشور است. او تصميمات مهم را شخصاً اتخاذ ميکند و زمينه و چارچوب ايدئولوژيک اين تصميمات را تبيين ميکند. قذافي، سفير و فرستاده ويژه خود در خارج و بالاترين مقام سياسي خارجي در داخل است. با اين حال اين اقتدار شخصي بي آنکه خدشهاي بر آن وارد شود، در يک چارچوب سازماني تحت يک ضوابط و مهارتهاي سياسي عمل ميکند. بدون شناخت قذافي نه ميتوان ليبي را شناخت و نه ميتوان با آن همکاري فعالانه داشت. خصوصاً که عليرغم تبليغات مقامات ليبيايي، تصميمات در اين کشور در غياب مردم و خصوصاً توسط خود قذافي اتخاذ ميشود که بدون شک مهمترين عامل آن عدم آمادگي مردم براي شرکت در امور سياسي و اجتماعي است (مسجد جامعي، 1367: 27).
مشروعيت و حقانيت قذافي متکي به فعاليتها و عملکردهاي انقلابي او است. قذافي يک دگرگوني سياسي و اجتماعي عميق را در ليبي باعث شد که تا بعدها ادامه يافت. علاوه بر حصول پيشرفت در سطح زندگي مردم ليبي، پيروزيهاي سياسي ديگر از جمله افتخارات قذافي محسوب ميگردد؛ از جمله بيرون کردن پادشاه، بر چيدن پايگاههاي بريتانيا و آمريکا، اخراج ايتالياييها و ايجاد سيستم سياسي با مشارکت مردم. بيش از هر چيزي، به انزوا کشاندن غرب، حمايتهاي مردمي را از سياستهاي داخلي را براي وي به دنبال آورد.
3-2) عوامل ايدئولوژيک حاکم بر سياست خارجي ليبياين عوامل را ميتوان به شرح ذيل ذکر کرد:
الف: وحدت عربي (پان عربيسم)
وحدت عربي از جمله اهداف ايدئولوژيک بعد از انقلاب سپتامبر 1969 به شمار ميرفت که قذافي در ارتباط با آن گفته بود:
« ما خواهان ناسيوناليسم عرب و اتحاد عربي هستيم. ما به دنبال اتحاد همه جانبه و همهگير عربي هستيم که ناصر به دنبال آن بود. اين راهحلي است براي تمام اعراب، مسلمانان و مسيحيان. هنگامي که سخن از اتحاد عربي به ميان ميآوريم، منظورمان تلاش کليه مسلمانان و مسيحيان در جهت اين وحدت و اتحاد است. لذا تنها خواستار اتحاد اسلامي در جهان عرب نيستيم، درک اين مطلب مشکل است ولي تصور آن در ذهن ما واضح و آشکار است (Must,1981: 58 - 59).
قذافي خود را حامل مسئوليت پان عربيسم قهرمان محبوبش، جمال عبدالناصر و نيز يک رهبر انقلابي در سطح جهاني ميدانست. وي متقاعد شده بود نظم بينالمللي ناعادلانه است و معتقد بود ليبي به عنوان يک دولت انقلابي پيشرو بايد به آزادي بقيه کشورهاي جهان سوم و شکلدهي مجدد به نهادهاي سياسي آن کمک کند. او رهبري اعراب مخالف پيمان کمپ ديويد در 1979 را بر عهده گرفت و فعاليتهايش را تا شمال آفريقا گسترش داد (قهرمانپور،بي تا: 23).
الهام گرفتن از ايدههاي ناصر نقش مهمي در انقلاب 1969 داشته است و از جمله شعارهاي رهبران انقلاب پيروي از راه ناصر بود. اين پديده که برخي نام ناصريسم بر آن نهاده بودند، از چندين عامل تشکيل شده بود که اصول شش گانه ناصر را مطرح ميساخت. اين اصول عبارت بودند از: محو همه جانبه امپرياليسم، پايان دادن به فئوداليسم، نابودي انحصارات و کنترل نفوذ سرمايهداري در نظام دولت، تشکيل يک ارتش نيرومند ملي، برقراري عدالت اجتماعي و به وجود آوردن يک جامعه سالم دموکراتيک (سائق، 1351: 1 -20).
در چارچوب اين عامل، رفتار قذافي در ارتباط با خارج بدين گونه بود که سياست رهاييبخش اعراب را در رأس کار خود قرار داده و با کشورهايي که دوست اعراب به حساب ميآمدند، روابط حسنه بر قرار ميکرد. البته چيزي که رهبر ليبي ادعاي آن را داشت، مقدم بودن ناسيوناليسم مذهبي با هدف بازگرداندن قدرت اسلام و با پيشگامي اعراب بود، اما سياستهايي که وي در پيش گرفت، اين ادعا را رد ميکند.
ب: مبارزه با امپرياليسم
معمر قذافي مدت کوتاهي پس از سرنگوني پادشاهي محافظهکار ليبي در سال 1969، كليه روابط اين کشور با قدرتهاي غربي را قطع و يا کاهش داد. زيرا وي معتقد بود اين روابط ليبي را به يک دولت وابسته و عقبمانده تبديل کرده است. قذافي با ايجاد تغييرات اساسي در جهتگيري اين کشور، ليبي را به عنوان يکي از کشورهاي غيرمتعهد اعلام نمود که هدف آن داشتن دولتي مستقل ميباشد که بتواند اهداف سياسي حکومت از جمله سياست خارجي را به پيش ببرد.
وي از بدو رسيدن به حکومت به طور مداوم خود را به عنوان رهبر مبارزه عليه امپرياليسم معرفي نمود و در اجراي اين نقش از جنبشهاي آزاديبخش و رژيمهاي راديکال حمايت مادي و معنوي به عمل آورد و براي تقبيح و محکوم نمودن سياست و قدرتهاي بزرگ غربي بهويژه امريکا تلاش زيادي نمود. جهتگيري عدم تعهد فعال وي، باعث شد در همه مناطق جهان اقدامات مستقيم و غيرمستقيمي در راستاي سياست خارجي خود عليه اردوگاه امپرياليسم انجام دهد (امير شاهي، 1377: 74).
در واقع چنين رفتارهايي در سياست خارجي ليبي با روي کار آمدن قذافي آغاز شد که طي آن ليبي به مخالفت و رويارويي مستقيم با غرب و به ويژه امريکا برخاست و از گروهها و سازمانهاي ضدآمريکايي حمايت به عمل آورد. در حقيقت آغاز اين دوران سرنوشتساز را بايد عصر گرايشات تند سوسياليستي براي ليبي دانست که سردي روابط ميان امريکا و ليبي را دامن زد. در فاصله همين سالها، ليبي نفت خود را ملي کرد و صدور نفت به امريکا و اسرائيل را قطع کرد. اتخاذ چنين سياستي، تحريمهاي سياسي و اقتصادي را براي ليبي به دنبال داشت.
اين اقدامات، سياست خارجي ليبي را به سوي تلاش براي دستيابي به سلاحهاي کشتار جمعي سوق ميداد. روندي که در اغلب سالهاي پس از کودتاي 1969 عليه سلطان ادريس و به قدرت رسيدن قذافي ادامه داشت.(قهرمانپور، بي تا: 22) در اين راستا اين کشور در سياست خارجي خود از حاميان جنبشهاي انقلابي در منطقه محسوب ميشد. قذافي در عين حال که سياست اعلام شده اين کشور را عدم تعهد اعلام ميکرد، اما از سوي ديگر روابط نزديکي را با شوروي برقرار کرد به طوري که اين کشور به صورت پايگاهي براي توسعه نفوذ شوروي در منطقه تبديل شد.
3. سياست خارجي ليبي در جنگ ايران و عراق
در طول جنگ تحميلي، ايران در ميان کشورهاي عربي، نزديکترين روابط سياسي ـ اقتصادي را بعد از سوريه با ليبي داشت. با پيروزي انقلاب اسلامي، بسياري از موانعي که بر سر راه روابط ايران و ليبي وجود داشت، از ميان برداشته شد و به تدريج، با تسخير سفارت امريکا در 13 آبان 1385 و حمله عراق به ايران در شهريور 1359 روندهايي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران تقويت شد که دو کشور را به سمت همکاري و گسترش هر چه بيشتر روابط سوق داد.
به جرأت ميتوان گفت که جنگ ايران و عراق مهمترين نقش را در ايجاد روابط ايران و ليبي داشت. اين جنگ باعث گرديد که منافع مشترکي بين دو کشور در زمينههاي سياسي، اقتصادي و نظامي شکل بگيرد. ليبي با توجه به خصومت و اختلافاتش با عراق به وضوح از جنگي که منافع و ثبات عراق را نابود کند، حمايت ميکرد. ليبي حمايت خود از ايران در مقابل عراق را در قالب مبارزه با توسعهطلبي و جلوگيري از تسلط عراق بر منطقه توجيه ميکرد.
روابط ايران و ليبي در دوران جنگ تحميلي عليرغم فراز و فرودهاي بسيار، در جهت گسترش همکاريها بهويژه در حوزه نظامي و سياسي در جريان بود. مسائلي مانند مخاصمه ايران با امريکا و اسرائيل در ابعاد گستردهتر و نيز جنگ ايران و عراق باعث نزديکي ديدگاههاي دو کشور شده بود و مسائل حاشيهاي کمتر مورد توجه قرار ميگرفت(يوسف نژاد،1380: 103-104). در بعد ايدئولوژيک نيز ديدگاههاي ضد امپرياليستي دو کشور و مبارزه با سلطه ايالات متحده بر نظام بينالملل مولفههاي اصلي گسترش روابط دو کشور محسوب ميشد. هر چند موضعگيريهاي شگفتانگيز و نامتعارف معمر قذافي در مقاطع گوناگون درباره مسائل بينالمللي، منطقهاي، فلسطين و … باعث شده بود تا اين کشور با سياستهاي قذافي زبانزد شود، اما بسياري از اين مواضع خاص به مواضع سياسي ايران نزديک بود. ميتوان در اين باره به موضعگيري ليبي نسبت به قضاياي فلسطين و غزه و حمايت اين کشور از مقاومت مردم فلسطين اشاره کرد که باعث نزديکي دو کشور به يکديگر ميشد.
عملکرد ليبي در طول جنگ ايران و عراق را ميتوان به دو دوره تقسيم کرد: مرحله نخست، از آغاز تهاجم نظامي عراق به ايران و پيشروي عراق در خاک ايران آغاز ميشود که طي آن ليبي مواضع قاطعي را در محکوميت عراق و حمايت از جمهوري اسلامي ايران اتخاذ کرد. در اين راستا، ليبي جنگ عليه ايران را توطئه امپرياليسم و صهيونيسم به شمار آورد و به پشتيباني از ايران در اشکال کمکهاي تسليحاتي و سياسي پرداخت. اما از سال 1364 به بعد، به مرور شاهد بروز رفتارهاي ضد و نقيضي از سوي دولت ليبي در مخالفت با اين جنگ و سياستهاي ايران بوديم. اين رفتارهاي ضد و نقيض در اواخر سال 1365 تبديل به مخالفت رسمي و جدي ليبي با اين جنگ شد که در نهايت سردي روابط دو کشور را به دنبال داشت.
روابط دو كشور و حمايتهاي ليبي از ايران در جنگ تحميلي را ميتوان در سه زمينه نظامي، سياسي و اقتصادي مورد بررسي قرار داد.
1-3) روابط سياسي
در اين راستا، ليبي در بعضي مواقع با عدم شرکت در اجلاسها و کنفرانسهاي اعراب از مواضع جمهوري اسلامي ايران حمايت ميکرد. عدم شرکت اين کشور به همراه کشورهايي همچون الجزاير، يمن جنوبي، لبنان و نيز سازمان آزاديبخش فلسطين در کنفرانس سران عرب در اردن در اوايل جنگ نمونهاي از نخستين تلاشهاي ليبي براي حمايت از ايران در ميان جهان عرب بود. (روزشمار جنگ ايران و عراق، 04/ 09/ 59). از سوي ديگر در اين دوران شاهد روابط نزديک دو کشور در چارچوب رفت و آمدهاي هياتهاي بلندپايه سياسي ميان دو کشور بوديم. اين روابط البته در زمينه سياسي، نزديکي مواضع دو کشور در مباحثي چون امپرياليسم، صهيونيسم و مبارزه با صدام را به نمايش ميگذاشت. در اين زمينه نخست وزير وقت ايران، به هنگام سفر به ليبي در سال 1361، هدف از اين سفر را «بررسي گسترش روابط دو كشور و بحث درباره توطئههاي امپرياليسم و صهيونيسم عنوان داشت.»(روزشمار جنگ ايران و عراق،26/ 4/ 61) سفري که در نهايت از قول گزارش قائم مقام وزير امورخارجه، توافق طرفين در زمينه مبارزه با صدام و رژيم صهيونيستي را در بر داشت. (روزشمار جنگ ايران و عراق، 29/04/61)
در اين ميان مواضع شخص قذافي، به عنوان تصميمگيرنده نهايي در ساختار سياسي دولت ليبي، در ارتباط با وقايع جنگ از سوي ايران مهم بود. از جمله اين مواضع، گفتههاي وي در اوايل جنگ و در دي ماه سال 1359 بود که بر طبق آن قذافي اعلام داشت: «هرگونه تجاوز عليه ايران به معني تجاوز به ليبي است و اين موضع تاكنون تغيير نكرده است.» (روزشمار جنگ ايران و عراق، 20/10/59). اين گفتهها در سالهاي بعد نيز ادامه داشت، به صورتي که قذافي در جاي ديگري اعلام داشت: «هنگامي كه با ايران هم پيمان ميشويم، از خود دفاع ميكنيم.» (روزشمار جنگ ايران و عراق، 18/07/63)
بايد توجه داشت که روابط نزديک با ليبي به منزله يک کشور عربي ميتوانست تلاش عراق را براي عربي جلوه دادن جنگ با ايران خنثي کند؛ زيرا، «عراق در صدد بود جنگ را به عنوان بخشي از منازعه تاريخي ميان ايرانيان و اعراب تفسير و بدين ترتيب، جهان عرب را عليه منافع ايران بسيج کند. از آنجا که عراق چنين قصدي داشت، ايران به کشورهايي مثل سوريه، ليبي و حتي کره شمالي نياز داشت تا آنها اين جنگ را جنگ يک کشور انقلابي با يک کشور ضدانقلاب معرفي کنند.»(ماراتن هشت ساله، گفتگو با حسن يکتا،1384) البته مواضع ليبي طي دوره جنگ تحميلي جالب توجه بود. در حالي که از ليبي به عنوان عضوي از اتحاديه عرب انتظار ميرفت عراق را در جنگ با يک کشور غيرعرب ياري کند، اين کشور با اتخاذ سياستهايي به مهمترين متحد ايران تبديل شد و روابط خود را در عرصه نظامي و اقتصادي به نحو چشمگيري با ايران ارتقا بخشيد. در اين ميان، ليبي حمايت خود از ايران در مقابل عراق را، در قالب مبارزه با توسعهطلبي و جلوگيري از تسلط عراق بر منطقه توجيه ميکرد. در واقع، از جمله دلايلي که سبب شد قذافي به حمايت از جمهوري اسلامي ايران بپردازد خصومتي بود كه با صدام و رژيم بعثي عراق داشت.
بعد از اجراي عملياتهاي ثامنالائمه، فتحالمبين و بيتالمقدس، بخش عمدهاي از مناطق اشغالي از عراق باز پس گرفته شد و نيروهاي عراق به پشت مرزهاي بينالمللي رانده شدند. موفقيتهاي نظامي ايران، ليبي را به ادامه استراتژياي، که در قبال جنگ اتخاذ کرده بود، ترغيب کرده و به دنبال اين پيروزيها، ليبي به راحتي توانست مواضع حمايتي خود را از ايران علني کند. طي اين دوره، روابط ايران و ليبي در تمامي زمينهها گسترش يافت.
تهاجم نظامي اسرائيل به لبنان در اين دوره باعث خروج عرفات از بيروت شد. صدام به تقويت و پشتيباني از وي پرداخت. در راستاي استراتژي جديد بغداد، محور منطقهاي جديدي مرکب از عراق، اردن و جبهه آزاديبخش فلسطين شکل گرفت. از سوي ديگر، کشورهاي ايران، سوريه و ليبي نيز به تشکيل محوري براي مقابله با آن پرداختند. در ژانويه سال 1983، طي بيانيه مشترکي که اين سه کشور در دمشق منتشر کردند، ضمن محکوم کردن اسرائيل به لبنان، با محکوم نمودن بر پايي جنگ از سوي عراق عليه ايران، بر لزوم توقف اعطاي کمکهاي مالي و نظامي به رژيم بغداد تأکيد کردند (موسوي، 1381: 43 - 44).
2-3) روابط تسليحاتي ـ نظامي
از جمله مزايايي که رابطه با طرابلس براي تهران داشت، تأمين تجهيزات و تسليحات مورد نياز ايران توسط ليبي بود. تدارک و تهيه تسليحات يکي از مشکلات اساسي ايران بود و ليبي نقش موثري در تأمين اين نيازها داشت به طوري که ايران در طول جنگ، بدون داشتن رابطه با بلوک شرق قادر بود از طريق ليبي و همچنين سوريه از کشورهاي بلوک شرق تسليحات خريداري کند. در واقع علاوه بر سوريه، ليبي يکي از منابع تأمين و خريد تجهيزات و ادوات نظامي مورد نياز ايران از کشورهاي ديگر بهويژه شوروي محسوب ميشد و مقامات دولتي ايران سفرهاي زيادي به اين کشور با هدف مذاکره و گسترش همکاريهاي نظامي انجام ميدادند.
در همين راستا، خرداد ماه سال 1364، آقاي هاشمي رفسنجاني به ليبي سفر کرد. اين سفر در شرايطي صورت گرفت که از يک سو شاهد تشديد فشارهاي بينالمللي براي خاتمه بخشيدن به جنگ و از طرف ديگر تشديد حملات هوايي و موشکي عراق به شهرهاي ايران بوديم. سفر رئيس مجلس شوراي اسلامي به ليبي، در کنار تلاش وي جهت نزديک کردن هر چه بيشتر مواضع دو کشور ايران و ليبي در مقابل هرگونه تلاشي که تحت عنوان همبستگي اعراب به منظور ايجاد شکاف بين ايران و اعراب صورت ميگرفت؛ تلاشها و اهدافي چون خريد تسليحات، از جمله ضد هوايي، موشکهاي اسکاد بي و ... جهت مقابله با حملات هوايي و موشکي عراق را نيز به دنبال داشت. به دنبال امضاي يک پيمان اتحاد استراتژيک بين ليبي و ايران در اين سفر، رژيم عراق رسماً مناسبات ديپلماتيک خود را با ليبي قطع کرد. اين در حالي بود که عراق اندکي پس از آغاز جنگ با ايران در سپتامبر 1980 روابط خود را با ليبي به حال تعليق درآورد و ليبي را به حمايت از ايران متهم کرد.
3-3) روابط اقتصادي
نبايد از نظر دور داشت که حمايت ليبي از ايران در کنار عوامل سياسي و ايدئولوژيک، از عوامل اقتصادي نيز متأثر بود. در اين شرايط ايران در مراحلي مجبور به دادن امتيازاتي براي ادامه روند حمايتي ليبي بود. گسترش روابط ليبي با ايران ميتوانست تا اندازهاي از نظر اقتصادي منافع ليبي را تأمين کند. از نظر دولت ليبي با توجه به نياز شديد ايران براي داشتن متحدي مانند ليبي در منطقه، اين کشور حاضر بود براي رسيدن به هدفش بهاي آن را بپردازد؛ که اين بها، البته امتيازات اقتصادي را براي ليبي به دنبال داشت.
بر اين اساس، سطح مناسبات اقتصادي ايران و ليبي از سال 1360 به موازات روابط سياسي و افزايش ديدارهاي مقامات دو کشور ارتقاء يافته و قراردادهايي نيز در قالب اجلاسهاي کميسيون مشترک در زمينههاي حمل و نقل، هواشناسي، آموزش، فرهنگ، کشاورزي، مسکن و شهرسازي، منعقد شد. در اين راستا، شاهد سفر شهيد موسي کلانتري وزير راه و ترابري وقت و تنظيم يادداشت تفاهم در زمينههاي هواپيمايي، حمل و نقل زميني و دريايي، هواشناسي، تبليغاتي، آموزشي و فرهنگي، همکاريهاي فني و نيروي کارگري در اوايل دهه 1360 بوديم. از اين منظر، پروژههايي که بنا به ملاحظات سياسي در سالهاي بعد متوقف شد نشان دهنده سطح روابط اقتصادي دو کشور و ميزان منافع اقتصادي اين دو کشور در آن دوره بود.
از سوي ديگر، اين رابطه منافعي را نيز براي ايران تأمين ميکرد. اين مسأله به طور مشخص در اوپک و با توجه به نقش مهمي که ليبي در آن داشت منافع قابل توجهي را براي ايران دربر داشت. «ايران بدون کمک کشورهايي چون ليبي و الجزاير نميتوانست نقش فعالي در اوپک داشته باشد. خصوصاً که امتيازات نفت ليبي باعث شده بود تا اين کشور نقشي بزرگتر و پر اهميتتر از ميزان صدور نفتش، که تعيين کننده اهميت اعضاي اوپک بود، بازي کند. زيرا نفت اين کشور مرغوب، کم گوگرد، سبک، محل استخراج تا ساحل کم فاصله و فاصله ليبي تا کشورهاي اروپايي کوتاه و بدون مخاطره بود. اين عوامل در مجموع امتيازاتي به ليبي داده بود که جايگاه آن را در ميان کشورهاي صادر کننده نفت تقويت ميکرد.» (مسجد جامعي، 1367: 31) در اين راستا، در مرداد ماه سال 1360 هماهنگياي مهمي بين سه کشور ايران، ليبي و الجزاير در اوپک شکل گرفت که منافع اقتصادي ايران را با توجه به وابستگياش به نفت تأمين ميکرد. (روزشمار جنگ ايران و عراق،28/ 05/ 60)
4. سياستهاي متناقض ليبي در جنگ ايران و عراق: تقدم مولفههاي عقلاني
تا اواخر سال 1365، ليبي همچنان به حمايتهاي خود از ايران ادامه داد و نقش مهمي را در کاهش فشارهاي منطقهاي و جلوگيري از انزواي ايران در منطقه ايفا نمود. در عين حال، طرابلس کانالي بود که از طريق آن تهران ميتوانست نيازهاي نظامي خود را از بازارهاي بينالمللي تأمين کند. ايران با بهرهگيري از حمايتهاي ليبي توانست تلاشهاي بغداد را براي منزويسازي ايران و معرفي جنگ ايران و عراق بهعنوان جنگ عجم و عرب خنثي کند و در اين چارچوب، حمايت بسياري از ملتهاي منطقه را کسب کند. علاوه بر اين، آرمانخواهي قذافي در حمايت از مردم فلسطين و تلاش براي تأسيس دولت مستقل فلسطيني موجب گرديد تا دو کشور از دلائل کافي براي تداوم و گسترش روابط برخوردار باشند. از آنجايي که قذافي روياي وحدت جهان عرب و ايفاي نقشي همچون ناصر را در نظر داشت، رابطه با ايران ميتوانست ميزان تأثيرگذاري بر معادلات منطقهاي را تقويت کند.
در اين ميان، با توفيق نيروهاي نظامي ايران در عقب راندن ارتش عراق به پشت مرزهاي بينالمللي و آزادسازي مناطق اشغالي، ما شاهد تغيير استراتژي ايران و دنبال کردن سياست تنبيه متجاوز و سرنگوني رژيم عراق بوديم. در اين راستا، عملياتهاي گسترده و موفقيتآميزي انجام شد که از جمله آنها ميتوان به عملياتهاي خيبر، والفجر 8، کربلاي 5 و والفجر 10 اشاره کرد که در نتيجه اجراي آنها، مناطق استراتژيکي، مانند جزاير مجنون، بندر فاو، مناطقي از شرق بصره و شمال عراق به تصرف نيروهاي ايران درآمد و ارتش عراق خسارات جبرانناپذيري را متحمل شد و قدرت آن به شدت تحليل رفت و جبهه جنوب در آستانه سقوط قرار گرفت.
در نتيجه اين تحولات در صحنه جنگ بهويژه دو عمليات مهم فتح فاو و عمليات کربلاي 5، موجي از نگراني در ميان دولتهاي منطقه و قدرتهاي بزرگ و حتي حاميان منطقهاي ايران مانند الجزاير و ليبي ايجاد شد. به طوري که واکنش دولتهاي منطقه و قدرتهاي بزرگ در قبال پيروزيهاي ايران در مقطع سوم جنگ، بهتدريج حمايتهاي ليبي از ايران را کاهش داده و طرابلس کوشيد همگام با فشارهاي منطقهاي و تلاش قدرتهاي بزرگ براي پاياندادن به جنگ، سياست معتدلتري را در پيش گيرد.
با توجه به وضعيت نظامي و سياسي حاکم بر جنگ ايران و عراق و اوضاع جهاني و منطقهاي، موضع طرابلس در اين مقطع تغيير کرد و تنشهايي در روابط ايران و ليبي پديدار شد. در چنين شرايطي، رفتارهاي متناقض ليبي آغاز شد و به جايي رسيد که حمايتهايش از ايران کاهش يافته و کوشيد با افزايش تحرکات ديپلماتيک و رايزني با کشورهاي منطقه، حتي با عراق، ايران را به پذيرش قطعنامه و پايان دادن به جنگ ترغيب کند.
همانگونه که ذکر شد، اجراي عمليات والفجر 8 در بهمن 1364 که فتح فاو را به دنبال داشت، موجي از نگراني را در ميان دولتهاي منطقه، قدرتهاي بزرگ و ليبي به بوجود آورد. در اين راستا ليبي در مقاطعي شروع به انتقاد از سياستهاي ايران در قبال جنگ کرد. به طوريکه در تير ماه سال 1365، سفير ليبي در اجلاس سران عرب در قاهره « ضمن حمايت از موضع ايران در جنگ، بر مخالفت ليبي با تصرف هر نقطه از خاک عربي به دست نيروهاي يک کشور غير عرب تأکيد کرد.» (روزشمار جنگ ايران و عراق، 21/04/65)
عليرغم اين موضعگيريها، دستگاه ديپلماسي کشور تلاش داشت تا بتواند بار ديگر حمايت کامل ليبي را به دست آورد. در اين راستا، وزير امور خارجه ايران، دکتر ولايتي در شهريور ماه سال 1365جهت شركت در پنجمين اجلاس سه جانبه وزراي خارجه ايران، ليبي و سوريه به دمشق سفر کرد.(روزشمار جنگ ايران و عراق، 03/06/65) وزير سپاه پاسداران نيز در همين مقطع براي تحکيم مواضع مشترک دو کشور در زمينههاي سياسي، نظامي عازم ليبي شد.(روزشمار جنگ ايران و عراق، 10/06/65) با وجود اين تلاشها، قذافي در سومين کنگره دعوت اسلامي در طرابلس، از شرکتکنندگان خواست تا ايران و عراق را براي پايان دادن به جنگ تحت فشار قرار دهند.(روزشمار جنگ ايران و عراق، 26/06/65)
روابط دو کشور در نتيجه فشارهاي بينالمللي و منطقهاي به حدي تغيير کرد که قذافي در اواخر سال 1365، که شاهد تغيير کامل سياستهاي ليبي در قبال ايران بوديم، اعلام داشت که «دفاع از انقلاب ايران با بمباران بغداد ممکن نيست.»(روزشمار جنگ ايران و عراق، 16/ 12/ 65) بدين ترتيب سردي روابط ايران و ليبي پس از احتمال پيروزي ايران در جنگ آغاز شد، بهطوري که عراق از موضع تازه ليبي استقبال کرد.(روزشمار جنگ ايران و عراق، 17/ 12/ 65) يک ماه بعد، قذافي با جنونآميز خواندن اين جنگ اعلام داشت: «ما به خاطر علاقمندي به انقلاب ايران و نيز به ملت و خاك عراق خواهان متوقف شدن اين جنگ جنونآميز هستيم.»(روز شمار جنگ ايران و عراق، 5/1/66) جنگي که از نظر او «جنگي کثيف، بازنده و بي معني بود.»(روزشمار جنگ ايران و عراق، 10/6/66) در نتيجه ترديد ليبي در حمايت از ايران، وزير خارجه ليبي به بغداد سفر کرد که پيامد آن بيانيه مشترک عراق و ليبي در پايان ديدار وزير خارجه ليبي از بغداد بود.(روزشمار جنگ ايران و عراق، 17/ 06/66)
با اين حال گفته ميشد روابط تسليحاتي ايران و ليبي همچنان ادامه داشت. دولت امريکا در شهريور سال 1366، ليبي را با اين ادعا که به ايران مين داده مورد تهديد قرار داد. ليبي نيز در نامهاي به دبير کل سازمان ملل ادعاي امريکا را رد کرد. (روزشمار جنگ ايران و عراق، 19/ 06/ 66)
قذافي با دروغ خواندن اين ادعاها اعلام نمود بايد فشارها عليه ايران ادامه يابد تا جنگ را متوقف کند و ليبي براي اين منظور تمام تلاش خود را خواهد کرد.(روزشمار جنگ ايران و عراق، 02/09/66) وي عاقبت اين جنگ را نابودي دو کشور دانسته و اعلام داشت: اگر ايران بخواهد به صورت يک قدرت استعماري در خليج فارس درآيد عليه آن وارد جنگ ميشود.(روزشمار جنگ ايران و عراق، 08/10/66) اين موضعگيريها در نهايت به جايي رسيد که قذافي در تيرماه سال 1367 و در اجلاس الجزاير، پس از حمايت شديد اعراب از عراق گفت: «يکي از اشتباهات بزرگ زندگيام تهيه موشک براي ايران به منظور هدفگيري بغداد بود.»(روزشمار جنگ ايران و عراق، 01/04/67)
اگر چه ليبي در مقطعي از ايران حمايت ميکرد اما در نتيجه تشديد فشارهاي منطقهاي و جهاني، در اعمال فشار بر ايران براي پايان دادن به جنگ، به ديگر کشورهاي عرب پيوست. اين امر، روابط متقابل دو کشور عراق و ليبي را نيز در پي داشت. در پي تغيير موضع ليبي در مورد جنگ تحميلي، حملات تبليغاتي ليبي و عراق عليه يکديگر قطع شد. البته نبايد فراموش کرد که ليبي در سال 1366 درگير جنگ با چاد بود و از سوي ديگر به کشوري کاملاً منزوي، در منطقه و جهان تبديل شده بود. اين مسائل باعث گرايش ليبي به عراق و نزديکي بيشتر به اعراب ميشد. البته چنين موضعگيريهايي، رويهاي معمول در سياست خارجي ليبي بود چراکه اين کشور معمولاً بنا به اقتضاي زمان در دوستيها و دشمنيهاي خود تجديد نظر ميکرد. به همين دليل، قذافي تا مقطعي از ايران در جنگ خليج فارس حمايت کرد و ميگفت « نه تنها قلب ما، بلکه شمشيرهاي ما با شماست.» (خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران، گزارشهاي ويژه،21/ 06/ 1366) اين سياست از سال 1365 به بعد و به خصوص در سال 1366 به حمايت ليبي از عراق منتهي شد. نبايد از نظر دور داشت سياستهاي اتخاذي از سوي ليبي در عين حال رفتارها و مواضع متناقض و متضادي را نيز به همراه داشت که دستگاه سياست خارجي ايران به آن عادت کرده بود.
1-4) تأثير فشارهاي منطقهاي و بينالمللي بر سياست خارجي ليبي
با آشکار شدن آسيبپذيري ارتش عراق، فشارهاي منطقهاي و بينالمللي به منظور وادار کردن ايران به تسليم در مقابل عراق تشديد شد. در سطح بينالمللي، ايالات متحده که تا آن زمان تظاهر به بيطرفي ميکرد، آشکارا به حمايت از عراق پرداخت. در اين ميان، چرخش مواضع شوروي سابق، بسيار اهميت داشت. شوروي که تا آن زمان عليرغم موضعگيري ايران درباره مسائل افغانستان، هم چنان روابط تسليحاتي خود را با عراق به حالت تعليق در آورده بود، پس از ورود ايران به خاک عراق، سياست خود را تغيير داد و فروش سلاح به عراق را از سر گرفت.»(مهديزاده، 1381: 55) دخالت مستقيم قدرتهاي بزرگ در جنگ و افزايش بيسابقه حمايت آنان از عراق از عمق نگراني آنان از به هم خوردن توازن نظامي به نفع ايران حکايت داشت. در اين دوره، دورنماي جنگ، شکست عراق و پيروزي ايران را نشان ميداد. از اين رو، اراده قدرتهاي جهاني و کشورهاي منطقه در راستاي جلوگيري از پيروزي نظامي ايران و تقويت توان نظامي عراق قرار گرفت. بدين ترتيب، آمريکا و شوروي کمکهاي اقتصادي، نظامي و اطلاعاتي فراواني در اختيار عراق قرار دادند. با توجه به اين مسائل، دور جديدي از فشارها و تبليغات منفي کشورهاي منطقهاي و فرامنطقهاي عليه ايران آغاز شد که در مقايسه با گذشته، بسيار منظمتر، هدفمندتر و بيسابقه بود.
دولت ريگان به دنبال ضعفها و ناکاميهاي گذشته مانند رسوايي مکفارلين کوشيد تا اعتبار خود را بازيابد و اجازه ندهد جنگ با پيروزي جمهوري اسلامي ايران به پايان برسد. بهطور کلي منافع سياسي و استراتژيک امريکا در ارتباط با اين جنگ تحت تأثير مستقيم منافع اين کشور در منطقه خليج فارس قرار داشت. اين منافع را ميتوان به چهار قسمت عمده تقسيم کرد که عبارت بودند از: 1) امنيت اسرائيل؛ 2) تأمين ثبات جريان نفت و کشتيراني در خليج فارس؛ 3) تضمين امنيت کشورهاي محافظهکار منطقه؛ و 4) سرکوب انقلاب اسلامي ايران همراه با تضعيف کشور عراق. (تيمور پور، 1383: 96)
با وجود اين، منافع و سياستهاي امريکا در منطقه و ايجاد شرايط خاص در جنگ تحميلي سبب شد تا امريکاييها تصميم بگيرند به هر قيمتي شده جنگ را به پايان برسانند. در اين مرحله، فشارهاي اقتصادي به اوج خود رسيد که مهمترين آنها کاهش قيمت نفت و عدم خريد نفت ايران از سوي برخي کشورها بود. کشورهاي اروپايي و ژاپن که خريداران اصلي نفت ايران بودند، به صراحت اعلام داشتند، تا زماني که ايران صلح را نپذيرد، آنها حاضر به خريد نفت ايران نيستند. در اين ميان دو ابرقدرت امريکا و شوروي با هماهنگ ساختن تلاشهايشان در سازمان ملل، سعي کردند ايران را به توقف جنگ مجبور نمايند که نتيجه تلاش آنها، تصويب قطعنامه 598 بود. در حوزه نظامي نيز، بر خلاف گذشته، امريکا علاوه بر افزايش کمکهاي نظامي به عراق، به طور مستقيم وارد جنگ با ايران شد که اوج اين تهاجم سرنگوني هواپيماي ايرباس ايران بود.(مهديزاده، 1380، 108) به دليل اين فشارها و اقدامات، ايران سرانجام قطع نامه 598 را پذيرفت و بدين ترتيب، جنگ 8 ساله به پايان رسيد.
از نظر سياسي، امريکا و شوروي از يک سو درصدد برآمدند به صورت انفرادي و در قالب اجلاسهاي دوجانبه و چندجانبه فشارهاي خود را بر ايران افزايش دهند. از جمله اقداماتي که امريکا در راستاي اين سياستها انجام داد فشار بر ليبي براي عدم حمايت از ايران بود. در اين راستا وزارت خارجه امريکا در شهريور ماه سال 1366 با ارسال نامه تهديدآميزي به دولت ليبي، اين کشور را از تحويل مينهاي دريايي ساخت شوروي به جمهوري اسلامي ايران بر حذر داشت. اين ادعا از سوي ليبي رد شد، اما در نتيجه فشارهاي شوروي، در هماهنگي با امريکا در اين دوره شاهد چرخش مواضع ليبي به نفع عراق هستيم.
در اين ميان روسها نيز با مخالفت خود با حذف صدام و موضعگيري صريحتر بر ضد ايران، با بلوك غرب هماهنگ شدند و بر ضرورت پايان يافتن جنگ تأکيد کردند. شوروي در اين راستا ضمن تجهيز ارتش عراق به پيشرفتهترين سلاحهاي روسي و ارائه مهارتهاي فرماندهي براي ارتش عراق همانند گذشته اصليترين تأمين کننده سلاح عراق بود. هم چنين، در اواخر جنگ، با دادن موشکهاي اسکاد به اين کشور نقش برجستهاي را در ضربه زدن به توان نظامي و اقتصادي ايران بازي ميکرد.(حيدري، 1381: 41) اتحاد جماهير شوروي در عين حال که بزرگترين تأمينکننده سلاح براي عراق بود همزمان سعي داشت بر تهران و بغداد اعمال نفوذ کند. (شالوم، 1381: 74) از سوي ديگر، اين کشور در راستاي منافع خود، برخي کشورهاي همچون انقلابيتر نظير ليبي و سوريه را به ايران نزديک ميکرد تا از اين طريق ايران را حفظ کند و اجازه ندهد اين کشور به بلوک غرب بپيوندد. (ماراتن هشت ساله، 1384).
با اين حال، شوروي بهطور ويژه تلاش ميکرد ليبي را از همکاري با ايران باز دارد. در اين راستا، ديدگاههاي مسکو به طرابلس منتقل شد و اين کشور، تهران را به قطع کمکهاي تسليحاتي خود تهديد كرد.
شوروي به عنوان متحد نزديک ليبي که به نحو موثري بر سياست خارجي اين کشور تأثير ميگذاشت، ليبي را براي تغيير موضعش در قبال جنگ ايران و عراق تحت فشار گذاشت. فشارهاي شوروي بر ليبي براي عدم حمايت از ايران موجب گرديد تا طرابلس سياست خارجي محتاطانهتري را در پيش گيرد. در توجيه اين سياست بايد گفت که با تغيير شرايط حاکم بر جنگ ايران و عراق و گسترش آن از نظر شدت و گستره جغرافيايي و خطر قطع صدور نفت از خليج فارس، ضرورت پايان سريع جنگ مورد توافق دو ابر قدرت قرار گرفت.
در مجموع، در قسمت اعظم دوران جنگ، اتحاد شوروي سعي داشت موضع بيطرفانهاي در قبال دو کشور اتخاذ کند. با اين حال، اين کشور،رأساً سلاح عراق را تأمين ميکرد و از فروش اسلحه به ايران از جانب کشورهاي متحد خود نظير ليبي، سوريه، کره شمالي و يا ساير اعضاي بلوک شرق هيچ گاه جلوگيري به عمل نميآورد. اما اين کشور نيز از اواخر سال 1365 با نزديک شدن به عراق خواهان پايان جنگ بود.
در سطح منطقهاي نيز به موازات عملياتهاي موفقيتآميزي که ايران در خاک عراق انجام داد، کشورهاي عرب منطقه از نظر امنيتي احساس خطر کردند. اين وضعيت، به ويژه در عمليات والفجر 8 و تصرف بندر استراتژيک فاو از سوي نيروهاي ايران جنبه حادتري به خود گرفت. حضور اين نيروها در شهر فاو در همسايگي کويت، به جز آن که نشان ميداد ايران از نظر نظامي توانايي شکست عراق را دارد، امنيت ملي اين کشور را نيز تهديد کرد و نشان داد در صورتي که ايران اراده کند، ميتواند حاکميت اين کشورها را به خطر اندازد.
در واقع، کشورهايي نظير عربستان سعودي، کويت، امارات متحده عربي، قطر، بحرين و عمان اصليترين کشورهايي محسوب ميشدند که به طور غيرمستقيم در جنگ ايران و عراق درگير بودند. اين کشورها با توجه به ضعف قدرت نظامي خود هميشه از برتريجويي ايران و عراق در منطقه خليج فارس نگران بودند و احساس تهديد ميکردند و همواره در مقابل تهديدات ناشي از اين دو، به قدرتهاي بزرگ مانند امريکا و انگليس متکي بودند.
اين در حالي بود که عراقيها نيز به دليل وضعيت بحراني خود، از اعراب درخواست کمک کردند. چنانکه سخنگوي عراق در سالهاي اوليه جنگ اعلام کرد:
عراق از آمادگي کشورهاي عربي براي اعزام سرباز و جنگ دوشادوش با نيروهاي عراقي استقبال خواهد کرد... جهان عرب براساس قطعنامه مشترک دفاعي اعراب به حمايت نظامي از عراق متعهد است، چرا که ايران تماميت تمام ملت عرب را تهديد ميکند.(خبرگزاري جمهوري اسلامي، گزارشهاي ويژه، 2/3/1361، خبرگزاري فرانسه به نقل از خبرگزاري عراق)
درخواستهاي مکرر عراق براي جلب حمايت بيشتر کشورهاي عربي و در نتيجه برگزاري اجلاس شوراي همکاري خليج فارس و بازگشت مصر به جهان عرب، اتحاد بيشتر اعراب در جنگ عليه ايران را سبب شد. در اين ميان، شيخنشينهاي محافظهکار خليج فارس شامل بحرين، کويت، عمان، قطر، عربستان سعودي و امارات متحده عربي، در 25 مي1981، شوراي همکاري کشورهاي عرب خليج فارس را براي مقابله با چالشهاي داخلي و خارجي ايران و عراق تأسيس کردند. در همين راستا، روابط ايران و همچنين ليبي با اعضاي اين شورا در طول جنگ تحميلي، سرد و حتي در مواردي خصمانه بود. اين در حالي بود که دو طرف تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، روابط گرم و دوستانهاي با يکديگر داشتند. تغييري که پس از انقلاب در روابط ايران با شيخ نشينها پديد آمد، ناشي از دگرگونيهاي اساسي در سياستهاي ايران بود. بر مبناي سياست منطقهاي جديد، «ايران خود را موظف ميدانست تا از يکسو با اعضاي منتخب جبهه پايداري اعراب مانند سوريه و ليبي همکاري کند و از سوي ديگر، با شيوخ محافظهکار حوزه خليج فارس و اردوگاه طرفداران سازش شامل مصر و اردن به مخالفت برخيزد. به همين علت، مدتي پس از انقلاب اسلامي، عملکرد رژيمهاي مزبور به دليل پيوندها و روابط نزديکشان با غرب، بهويژه امريکا و حکومتهاي سرکوبگرشان زير سوال رفت. از ديدگاه انقلابيون ايران، شيخ نشينهاي منطقه مستعد تحول و ايجاد حکومت اسلامي بودند. ادعاي ايران براي داشتن چنين نقشي به طور اجتنابناپذيري فشارهايي را بر آنها در خليج فارس تحميل ميکرد. اين ادعاها همواره يکي از عوامل اصلي نگراني کشورهاي مزبور در سالهاي پس از انقلاب بوده است.»(حسيني، پاييز 1381: 86 - 87)
اين ديدگاه باعث شد اعراب جبهه واحدي را عليه ايران تشکيل دهند و تمام امکانات خود را براي پشتيباني از عراق به کار گيرند. اين اتحاد در اواخر جنگ فشار همه جانبهاي را بر ليبي، به عنوان کشوري عربي، براي قطع حمايت خود از ايران موجب شد. در سايه اين تلاشها، کشورهاي مزبور موفق شدند در اجلاسهاي گوناگون سران کشورهاي عربي، تا اندازه زيادي موضع ليبي را تغيير دهند. ليبي که ادعاي پانعربيسم و حمايت از اتحاد جهان عرب را داشت چارهاي نميديد جز اينکه دست از حمايت خود از ايران را بر دارد و مذاکراتي را با عراق انجام دهد.
نتيجهگيري
حمايتهاي ليبي از ايران نقش مهمي در کاهش فشارهاي منطقهاي و جلوگيري از انزواي ايران در منطقه ايفا ميکرد. در عين حال، طرابلس کانالي بود که تهران از طريق آن ميتوانست نيازهاي نظامي خود را از بازارهاي بينالمللي تأمين کند. ايران با بهرهگيري از حمايتهاي ليبي توانست تلاشهاي بغداد را براي منزوي ساختن ايران و معرفي جنگ ايران و عراق بهعنوان جنگ عجم و عرب خنثي کند و در اين چارچوب، حمايت بسياري از ملتهاي مسلمان منطقه را کسب کند.
عليرغم مواضع مشترک و روابط خوب تهران و طرابلس كه مبتني بر مولفههاي ايدئولوژيك مشترك همچون مبارزه با امپرياليسم و صهيونيسم بود، نبايد از منافعي که ليبي از اين روابط ميبرد، غافل کند. همچنين نبايد ويژگيهاي خاص سياست ليبي را در قبال عراق و عربستان سعودي به معني دفاع بي قيد و شرط از ايران در دوران جنگ تحميلي در نظر گرفت؛ مخصوصاً خصومتي که قذافي نسبت به صدام داشت. در موضعگيريهاي ليبي درباره جنگ تحميلي، صرفاً دفاع از انقلاب اسلامي مطرح نبود، مخصوصاً که پيوند نزديک ليبي و شوروي ميتواند مبين بسياري از موضع گيريهاي سياسي اين کشور باشد. بهطوري که ما شاهد عدم حمايت ايران از جانب ليبي از سال 1365 به بعد هستيم که اين خود ميتواند مويد اين مطالب باشد. از سوي ديگر مشکل اصلي که در روابط ايران با ليبي وجود داشت غير قابل محاسبه بودن سياست ليبي بود. شخص قذافي نيز به دليل عدم برخورداري از يك منطق مناسب، سياستمدار چندان قابل اعتماد و مطمئني به نظر نميآمد.
به طور کلي، روابط ايران و ليبي در خلال جنگ هشت ساله نماد عيني سياستگذاري براساس منافع ملي دو کشور بود. اين روابط که در چارچوب منافع و نيازهاي دو کشور شکل گرفت، ارتباط مستقيمي با نيازها و تحولات منطقهاي و جهاني داشت. در چارچوب اين روابط شاهد دو مرحله در روابط ايران و ليبي در دوران جنگ هشت ساله بوديم که بر طبق آن و در مرحله نخست حمايت ليبي از ايران تا اوايل سال 1364 به صورت قاطع ادامه داشت. از اين تاريخ به بعد رفتارهاي متناقص ليبي آغاز شد که در نهايت رفتار سياست خارجي ليبي نسبت به ايران به عدم حمايت از ايران تبديل شد. در اين مرحله وضعيت نظامي جبهههاي جنگ و موفقيتهاي نظامي گسترده ايران و شکلگيري سياست واحدي در سطح منطقهاي و جهاني براي پايان دادن به جنگ بدون برنده و بازنده، موضع ليبي در حمايت از ايران را تحت فشار قرار داد که در نهايت تغيير رفتار اين کشور را براساس ملاحظات عقلاني سبب شد.
مواضع ليبي در جنگ تحميلي در چارچوب ملاحظات اين کشور در دفع تهديدها و بهرهگيري از فرصتهاي ناشي از جنگ بود. نکتهاي که در اين ميان جلب توجه ميکند نياز دو کشور ايران و ليبي به يکديگر در نتيجه انزوايي است که در سطح منطقهاي و جهاني دچار آن بودند. ايران در درگيري با ابرقدرتها، بخصوص با امريكا، به دو بلوك اسلامي - عربي و جهان سوم پشت گرمي داشت. با حمله عراق به ايران، هر دو پشتيبان را يك جا از دست داد، به جز کشورهايي همچون ليبي و سوريه كه خود دچار مشكل بوده و يا منزوي بودند. ليبي نيز با وجود کشورهايي چون عراق، عربستان و مصر به منزله کشورهاي قدرتمند منطقه که مناسبترين گزينهها براي اتحاد با ليبي محسوب ميشدند، به دليل اختلافات حاد ميان ليبي و آنها، در انزوايي خود خواسته به ايران متمايل شد. اين در حالي بود که حکومت انقلابي ايران با انديشههاي ايدئولوژيک و ضد اسرائيلي و پتانسيل خوبي که از نظر نظامي و اقتصادي داشت، گزينه مناسبي براي خارج کردن ديپلماسي ليبي از انزوايي بود که در آن گرفتار آمده بود. از اينرو، اين کشور طي جنگ ايران و عراق تا مقاطعي از ايران حمايت کرد. حمايتي که در نتيجه تحول شرايط جنگ و فشارهاي منطقهاي و بينالمللي قطع شد و روابط دو كشور نيز محدودتر گرديد.
منابع
افراسيابي، بهرام.(1363). ليبي و تاريخ، تهران: زرين.
چرنوف، فرد.(1388). نظريه و زبرنظريه در روابط بينالملل، ترجمة عليرضا طيب، تهران: نشر ني.
زارتمن(1365). سياست خارجي ليبي، ترجمه حميد طبرسي، تهران، وزارت امور خارجه.
قهرمانپور، رحمن(بي تا). خلع سلاح ليبي از آغاز تا انجام، تهران: مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام.
ماراتن هشت ساله، گفتگو با حسين يکتا، زمانه؛ ماهنامه انديشه و تاريخ سياسي ايران معاصر، سال چهارم، شماره 36، شهريور 1384.
مسجد جامعي، محمد(1367). سوريه، ليبي و الجزاير در يک نگاه، تهران: معاونت امور بينالملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
موسوي، سيد مسعود(1381). موضع گيري و عملکرد سوريه در جنگ هشت ساله، نگين ايران، فصلنامه مطالعات جنگ ايران و عراق، سال اول، شماره سوم.
مهدي زاده، علي اکبر(1380). تحليلي بر سياست خارجي ايران در دوران جنگ، نگاه، سال دوم، شماره 15 و 16.
والتز، کنت.(1386).» انديشه واقعگرايي و نظريه نوواقعگرايي» ترجمة عليرضا طيب، مجموعه مقالات نوواقعگرايي، نظريه انتقادي و مکتب برسازي، تهران : دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه.
يوسف نژاد، ابراهيم(1380). روابط ايران و ليبي؛ فرصتها و محدوديتها، مجلس و پژوهش، سال 9، شماره 35.
Mintz A,lex (2004) .”How Do Leaders Make Decisions?” Journal of Conflict Resolution,Vol. 48 ,No.1.
Derouen, Karl (2004). ” Initial Crisis Reaction and Polihuristic Approach “ Journal of Conflict Resolution ,Vol. 48 , No.1.
Srern, Eric (2004) . ”Contextualizing and Critiquing Polihuristic Approach “, Journal of Conflict Rresolution, Vol.48, No.1