بررسي جنگ تحميلي عراق عليه ايران از منظر جامعهشناختي
حيدرعلي مسعودي
دانشجوي دكتري روابط بينالملل دانشگاه تهران
سمانه خانبيگي
دانشجوي كارشناسي ارشد مطالعات منطقهاي دانشگاه آزاد اسلامي
چكيده
اين مقاله به دنبال پرداختن به ابعاد جديدي از جنگ تحميلي عراق عليه ايران است. پرسش مقاله حاضر اين است كه چگونه ميتوان اين جنگ را از منظر نظريه ساختاريابي گيدنز در جامعهشناسي مورد تحليل قرار داد. براي اين منظور در ابتدا به ارايه چارچوب نظري در قالب ساختاريابي آنتوني گيدنز پرداخته ميشود. در ادامه، كارگزاري رژيم عراق در تعامل با ساختار داخلي و منطقهاي در آستانه جنگ تحميلي و تعامل كارگزاري جمهوري اسلامي با ساختار معنايي در طول جنگ تحميلي و سپس تعامل كارگزاري آمريكا با ساختار نظام بينالملل در خاتمه جنگ مورد اشاره قرار ميگيرد.
كليد واژهها: جنگ تحميلي، ايران، عراق، آمريكا، تعامل ساختار ـ كارگزار.
مقدمه
جنگ ايران و عراق بزرگترين جنگ جهان سومي در قرن بيستم ناميده شده است. صدها هزار كشته و زخمي، لطمات فراوان اقتصادي و اجتماعي، نابسامانيهاي سياسي و انزواي جهاني دستاوردهاي اين جنگ 8 ساله بوده است. پيامدهاي اين جنگ براي زندگي امروز ما در دو دهه بعد از آن، اين ضرورت را بيش از پيش عيان ميكند كه با رهيافتهاي جديدي به اين جنگ بنگريم و ابعاد تازهاي از آن را كشف كنيم. رويكردهاي جامعهشناختي، اين امكان تحليلي را در اختيار ما قرار ميدهند كه برداشت منسجمتري از شروع، ادامه و پايان جنگ بهدست دهيم. كاربست رويكردهاي جامعهشناختي در تحليل پديده جنگ بهطور عام و جنگ تحميلي عراق بر عليه ايران بهطور خاص امر چندان جديدي نيست و آثار درخور توجهي در اينباره موجود است.(1) يكي از اين رويكردها، الگوي پارسونزي است. براساس اين الگو، چهار خرده نظام زيستي، شخصيتي، اجتماعي و فرهنگي مورد بررسي قرار ميگيرد و كاربست آن در تحليل جنگ ايران و عراق اين نتيجه را به دست ميدهد كه جنگ به اختلال خردهنظام زيستي، يعني نظام اقتصادي و به تبع آن خردهنظامهاي ديگر جامعه ايران منجر شد. خردهنظام زيستي به دليل تبعات منفي جنگ دچار صدمات فراواني شد. فشارهاي اقتصادي و نظامي، پيشبرد اهداف برنامه اول توسعه اقتصادي ـ اجتماعي را با مشكل مواجه كرد و بيشتر شاخصهاي اقتصادي كشور دچار ركود شد. به تبع آن، خردهنظام شخصيتي قادر به تحقق اهداف تعيينشده خود نشد؛ زيرا تحقق اين اهداف بيشتر با كمك ستاندههاي اقتصادي و مهمترين آن يعني سرمايه، عملي ميشد. خردهنظام اجتماعي نيز از تبعات جنگ مصون نماند و قوانين سربازگيري، مسكن، خدمات درماني و نظاير اينها دوباره تدوين يا قوانين قبلي براساس مقتضيات جنگ بازنگري شد. آثار منفي جنگ در نهايت به خردهنظام فرهنگي نيز رسيد. اين خردهنظام براساس شرايط جديد، اطلاعات متناسب با شرايط جديد را براي خردهنظامهاي ديگر ارسال و با تجزيه و تحليل اوضاع، ارزشهاي جديدي را بسته به مقاطع مختلف جنگ، خلق يا برخي ارزشها را احيا نمود.
روشن است اين تحليل پارسونزي صرفاً بر پيامدهاي جنگ براي جامعه ايران متمركز است و نميتواند تحليل جامعتري از علل و عوامل شروع، تداوم و پايان جنگ عرضه كند. هدف اين مقاله، استفاده از چارچوبهاي كلان جامعهشناختي براي يافتن اين علل و عوامل است. از اينرو پرسش اصلي مقاله اين است كه چگونه ميتوان اين جنگ را از منظر نظريه ساختيابي گيدنز در جامعهشناسي مورد تحليل قرار داد. به عبارت ديگر، پرسش اين است كه كارگزاري يا عامليت دولتهاي دخيل در اين جنگ، يعني عراق، ايران و آمريكا چه تعاملي با ساختارهاي زمينهاي كنش اين دولتها داشته است. در پاسخ به اين پرسش، در ابتدا نظريه ساختيابي گيدنز تشريح شده و سپس با استفاده از الگوي تعامل دوسويه ساختار ـ كارگزار، برگرفته از اين نظريه، تعامل ساختارهاي موجود و كارگزاري دولتها در جنگ ايران و عراق مورد بررسي قرار ميگيرد.
چارچوب نظري: ساختاريابي گيدنز
نظريه ساختاريابي گيدنز كه براي اولين بار در دهه 1970 توسط اين جامعهشناس انگليسي مطرح شد، به دنبال يافتن راه ميانهاي براي غلبه بر نارساييهاي نظريات جامعهشناختي موجود بود. از نظر او نظريههايي مانند كنش متقابل نمادين كه بر فعاليت آزاد كنشگران تأكيد دارد و يا نظريههايي چون كاركردگرايي ساختاري كه بر الزامات ساختاري توجه دارند، راه به جايي نميبرند و بايد دو سطح تحليل خرد و كلان را تلفيق كرد. از نظر گيدنز «پهنه اساسي بررسي علوم اجتماعي، بنا به نظريه ساختاربندي [ساختاريابي]، نه تجربه كنشگر فردي و نه وجود هر نوع جامعيت اجتماعي است، بلكه آن عملكردهاي اجتماعي است كه در راستاي زمان و مكان سامان ميگيرند».(2) براساس دوگانگي ساختاري گيدنز، ساختارها هم به دست كنشگران انساني به وجود ميآيند و هم اين كنشها را امكانپذير ميسازند.(3)
منظور گيدنز از ساختاريابي، شرايط سازماندادن مستمر يا تغيير ساختارهاست كه به بازتوليد نظامهاي اجتماعي ميانجامد. اين نظريه با بررسي جريان توليد، بازتوليد و انتقال ساختارها نشان ميدهد چگونه اين ساختارهاي اجتماعي به واسطه كارگزاران انساني ساخته ميشوند و در ضمن همين ساختارها، واسطههاي فرآيند ساختاريابياند. ساختاريابي، هم ميانجي و هم پيامد عملكردهايي است كه همين خواص را بهگونهاي واگشتي انجام ميدهند. در واقع ساختار، همان عملكردهاي بازتوليد شده كنشگران در بستر زمان و مكان، در دو سطح خرد به صورت خاطرهها و در سطح كلان در قالب نظامهاي اجتماعي ميباشد. اين فرآيند، از برخي منابع و قواعد متأثر ميگردد.(4)
در انديشه گيدنز، جايگاه اصلي به شخص كنشگر تعلق دارد؛ چرا كه اين شخص است كه با اتكا به ديگران شرايط امكانپذيري كنشمندي خود را درك ميكند و از خلال اين كنش متقابل اجتماعي، به يك فاعل شناساي قادر به كنش معنادار تبديل ميشود. تنها كنش متقابل اجتماعي است كه زبان و چارچوب استفاده بينالاذهاني از آن را در اختيار افراد قرار ميدهد؛ چارچوبي كه پيششرط تفسير تجربهها و معناسازي در جهان اجتماعي افراد است. شخص تنها با ورود به جهان اجتماعي ديگران، يعني كساني كه ميتوان با آنان به كنش متقابلِ مطمئن پرداخت، ميتواند به «امنيت هستيشناختي»(5) دست يابد. امنيت هستيشناختي، احساس مستمر نسبت به استواري واقعيت است.(6) از نظر گيدنز، كنش متقابل رو در رو اهميت اساسي دارد. زيرا «حضور مشترك» بدنها به كنشگران اجازه ميدهد جزئيات منحصر به فرد قرائن، ايما و اشارهها و طرز رفتارها را ثبت و ضبط كرده و از اين طريق به توليد معنا بپردازد.(7) كنشگران با استفاده از پيششرطها و لوازم كنش انساني، يعني همان ساختارها، به اعمال توان كارگزاري تاريخي و «قابليت دگرگونساز» خود قادر ميشوند. سه مؤلفه ساختاريابي عبارتند از: معناسازي، مشروعسازي و سلطهيابي. بر اين اساس، كنشگران با بهرهگيري از قواعد و تدابير مناسب از طريق به هم بافتن عناصر معنايي، هنجاري و عنصر قدرت به موقعيتهاي كنش شكل ميدهند.
قواعد حاكم بر معناسازي، ارتباط و تفاهم معنيدار را امكانپذير ميسازند. ساختارها، فعاليتهاي خاص را در يك موقعيت يا چارچوب معين امكانپذير ميسازند و همين امر است كه وجود آنها را تثبيت ميكند، چرا كه ساختارها تنها از يك وجود امكاني برخوردارند؛ يعني در جريان خلق مداوم آنهاست كه به وجود ميآيند. اين نكته به اين معنا نيست كه كنشگران، فاقد مقاصد و نقشههاي پيشينياند، بلكه به اين معناست كه عامليت آنها خصيصه ساري و جاري كنش متقابل است. اين كارگزاري، مداوم و پيوسته است. در صورتي كه كنشگران، كارگزاري خود را وقف اهداف خود كنند در تصميمگيري درنگ نخواهند كرد.(8)
از نظر گيدنز، ساختارها شكل قابل بهرهبردارياي از گذشته و منتقلكننده زمان هستند. بنابراين؛ كارگزاري، وابسته به آگاهي از ميراث گذشته است. كارگزاري به ميزاني كه ساخته قواعد، متكي به تدابير و وابسته به گذشته باشد به صورت عيني درميآيد و سوژه و اُبژه را متحد ميسازد. گيدنز ساختارها را هم ميانجي كارگزارها و هم برآيند و حاصل آن تعريف ميكند. ساختارها حاصل و برآيند كارگزاريند، زيرا استفاده كنشگران از آنها آثار تكرارشوندهاي را درپي دارد. تكرارشوندگي، لازمه منطقي بهرهگيري از واقعيات امكاني است. ساختارها به مثابه امكانات بالقوه باقيمانده از گذشته، با مورد بهرهبرداري قرار گرفتن در زمان حاضر، حفظ شده و تداوم مييابند. بنابراين؛ تداوم ساختارها متضمن فعال شدن گذشته كنشگران در زمان حال است.(9)
جنگتحميلي از منظر ساختاريابي گيدنز
براساس آنچه گفته شد، اين آموزه را ميتوان از جامعهشناسي گيدنز فراگرفت كه كارگزاران انساني در بستري از ساختارهاي انساني عمل ميكنند كه خود در توليد و بازتوليد آن ساختارها مشاركت دارند. در اين چارچوب نظري، هم به مقاصد راهبردي كنشگران و هم به محدوديتها و امكانهاي ساختاري پيش روي آنها توجه ميشود. جنگ ايران و عراق حاصل تعامل متقابل كارگزاران منطقهاي و بينالمللي در قالب محدوديتهاي ساختاري داخلي، منطقهاي و بينالمللي است. در ادامه، اين تعاملات ساختاري/ كارگزاري را در سه بخش جداگانه مورد بررسي قرار ميدهيم:
ساختار داخلي و منطقهاي در آستانه شروع جنگ و كارگزاري رژيم عراق
ساختار داخلي عراق
عراق كشوري است كه از سابقه چنداني به عنوان ملت مستقل برخوردار نيست. فروپاشي امپراتوري عثماني و استعمار انگليس باعث شد تا عراق در يك وضعيت ناپايدار قرار گيرد. وجود و تداوم دستهبنديهاي پيشانوين در عراق، يكي از عارضههاي هميشگي اين كشور است. اين وفاداريها عبارتند از: كنار هم قرار گرفتن شيعيان، كردها و سنيها به عنوان سه گروه قومي و مذهبي با وفاداريها و روابط خويشاوندي خاص خود در سه مركز جغرافيايي متفاوت در درون عراق. كردها در شمال، شيعيان در جنوب و سنيها در مركز و تا حدي در غرب اين كشور پراكندهاند. نخبگان هر يك از اين گروهها نيز به هويتهاي قومي و قبيلهاي خود پايبند بودهاند. در سليمانيه، هويت رنگ و بوي كردي داشت. در كربلا و نجف شيعيان به دنبال پاسداشت سرنوشت سياسي و اخلاقي پيروانشان بودند. در بغداد و بصره اهل سنت به دنبال حفظ برتري از دسترفته خود پس از فروپاشي عثماني بودند و از آنجا كه از نظر جمعيتي نسبت به دو گروه ديگر در اكثريت بودند، حاضر به پذيرش هر نوع كمكي نظير حمايت انگليسيها يا حتي حاكمان داخلي براي رسيدن به اين مطلوب بودند.(10)
در كنار اين مسئله اساسي كه كاملاً بر ضد هويت مدرن و جمعي عراق عمل ميكرد، هويت جديدي لازم بود تا اين گروههاي پراكنده را دور هم جمع كند. اين كار، وظيفه حزب بعث بود. اين حزب با عقايد سوسياليستي سعي داشت هويت جمعي را از حد پيشانوين فراتر ببرد و در قالب يك دولت تعريف نمايد. در اين راستا، نقش دولت بسيار محوري بود؛ چراكه از يك سو، بايد اين گروههاي مختلف را راهبري مينمود و از سوي ديگر، در سوسياليسم، نقش دولت برجسته است. تجربه نخست قدرتيابي حزب بعث و شكست آن در سال 1968، صدام و رهبران حزب را نسبت به جايگاه مهم دولت واقف نمود. صدام و حزب بعث با طرح قانون اساسي و به دست گرفتن قدرت، سعي در ايجاد انسجام ملي در عراق داشتند.
در كنار اين سياست كه در داخل عراق اجرا ميشد، ضروري بود ملت عراق بهعنوان يك ملت عرب در كنار اعراب ديگر باشد. مسئله فلسطين و حمايتهاي صدام از اين امر، جو داخلي را به مسايلي معطوف ميكرد كه مربوط به تمام عراقيها ميشد و تعارضات داخلي را تشديد نميكرد. اما صدام در برخي از زمينهها با مشكل جدي مواجه بود. بهعنوان نمونه اختلاف ايران و عراق در قضيه اروندرود باعث شد تا از يك سو صدام از آن براي انسجام ملي و همگوني دروني استفاده كند و از سوي ديگر حمايت شاه ايران از كردهاي عراق، اين كشور را در معرض بحران داخلي قرار داد و از آنجا كه عراق توان مقابله با ايران را نداشت، سعي نمود ابتدا مسئله خود را با ايران حل نمايد و سپس كردها را سركوب كند. اين راهحل موقت منجر به اين شد كه قرارداد 1975 الجزاير بهعنوان سندي متضاد با تبليغات انجام شده توسط حزب بعث در پرونده صدام قرار بگيرد. حزب يا فردي كه ادعاي پاسداري از انسجام ملي را داشت، به راحتي به خواستههاي حكومت ايران تن داد.(11) انقلاب اسلامي با قرائتي نوين از تشيع انقلابي، براي كشورهايي نظير عراق با اكثريت شيعه، ميتوانست تهديد بالقوهاي محسوب شود،(12) اما صدام سعي كرد اين تهديد را به فرصت تبديل كند. نيروهاي امنيتي عراق با برآورد وضعيت موجود به اين نتيجه رسيدند كه يك حمله غافلگيرانه به ايران، ميتواند در طول يك هفته خواستههاي عراق را برآورده نمايد.(13)
بنابراين از مطالب اين بخش و در چارچوب ساختاريابي ميتوان به اين جمعبندي رسيد كه ساختار داخلي عراق و كارگزاري رژيم عراق در حمله به ايران از رابطه متقابل معنادار برخوردار هستند. به اين معنا كه بافت متكثر قومي و مذهبي عراق و خصوصاً قرابت شيعيان اين كشور با ايران، امكان ساختاري داخلي را براي كارگزاري حمله به ايران فراهم كرد و اين كارگزاري به نوبه خود، به معناي تكوين مجدد بافت قوميتي عراق و خنثيسازي تهديدات امنيتي ناشي از آن توسط رژيم اين كشور بود.
ساختار منطقهاي
ساختار منطقهاي خاورميانه پيش از وقوع انقلاب اسلامي مبتني بر هژموني منطقهاي ايران بود. نظام پادشاهي ايران در چارچوب معادلات قدرت جهاني قادر بود نظم منطقهاي مورد نظر آمريكا را تأمين كند. فروپاشي رژيم شاه اين ساختار منطقهاي با محوريت ايران را بههم زد. از بين رفتن ساختار منطقهاي موجود براساس ژاندارمي ايران، بازتابهاي گوناگوني در مناسبات و معادلات منطقهاي به همراه داشت. به گونهاي كه با سرنگوني حكومت پهلوي، نوعي خلأ قدرت در منطقه ايجاد شد و وضعيت امنيتي موجود را، كه به نفع رژيم صهيونيستي و آمريكا بود، دگرگون كرد. انقلاب اسلامي با ايجاد جمهوري اسلامي بدون تكيه بر دو ابرقدرت موجود، نيروي جديدي را در منطقه به وجود آورد كه در معادلات پيشين امنيتي نميگنجيد. بر اين اساس نوعي عدم توازن قدرت ميان ايران و عراق ايجاد شد. به اين معنا كه زمينه براي رشد نظامي عراق نسبت به ايران و در پي آن شرايط مناسب نظامي براي تجاوز عراق به ايران فراهم شد.(14) بروز تنش در روابط ايران و آمريكا، تحولات داخلي ايران و بروز فضاي نامناسب سياسي در منطقه عليه ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نخبگان عراق را به اين نتيجه رساند كه فرصت مناسب براي اقدام نظامي جهت سرنگوني نظام انقلابي ايران فراهم شده است.(15)
انقلاب اسلامي ايران در سطح منطقهاي يك نيروي چالشگر و تهديدكننده وضع موجود به شمار ميرفت، زيرا ترغيب مسلمانان به سرنگوني دولتهاي وابسته، حمايت از جنبشهاي آزاديبخش منطقه و تحريك نيروهاي انقلابي با انگيزههاي مذهبي در تمام كشورهاي اسلامي، ايران را از نظر كشورهاي منطقه به كانون خطر و عامل بيثباتي در خاورميانه مبدل كرده بود؛ بهگونهاي كه از نيمه دوم سال 1979 ميلادي بسياري از ناآراميها در كشورهاي منطقه به ايران نسبت داده ميشد. ايران موقعيت منطقهاي و بينالمللي خود را از دست داده بود و در انزوا به سر ميبرد. انقلاب اسلامي حامل انديشه و پيامي بود كه پايههاي مشروعيت دولتهاي منطقه را متزلزل ميساخت. از اينرو، هر كشوري كه ميتوانست اين خطر را از دولتهاي منطقه دور كرده و آرامش گذشته را به آنان بازگرداند، از موقعيت ممتازي در منطقه برخوردار شده و دامنه نفوذش گستردهتر ميشد تا آنجا كه رهبري منطقه را به دست ميگرفت. اين درست همان آرزويي بود كه از ديرباز زمامداران عراق را به خود مشغول كرده بود.(16)
تصميم رژيم عراق براي تبديل جنگ ايران و عراق به جنگ شيعه/ سني و عرب/ عجم نمونهاي از تلاش اين كشور براي گسترش مفهومي جنگ و استفاده از پتانسيلهاي هويتي كشورهاي منطقه بود.(17) براساس اين برداشت، انقلاب اسلامي پديده جديدي بود كه عراق و كشورهاي منطقه را نگران ساخت و باعث شد عراق با توسل به جاهطلبيهاي شخصي صدام، مشكلات ژئوپلتيك با ايران و پيامدهاي انقلاب در ايجاد خلأ قدرت، جنگي را بر ضد ايران آغاز كند تا از به حاشيه رفتن راديكاليسم عراق و هويت ناسيوناليسم عربي پيشگيري كند.(18)ترس از انقلاب ايران تا آنجا پيش رفت كه فضاي ترديد و ابهام را در ذهن رهبران منطقه دامن زد. اين «نامشخص بودن آينده و ترس از انقلاب ايران»،(19) نهايتاً درگيري نظامي را اجتنابناپذير ساخت. مجيد خدوري، تحليلگر عراقيالاصل مقيم آمريكا، در تحليلي جانبدارانه تجاوز عراق به ايران را «عمل پيشگيرانهاي» براي مقابله با حكومت انقلابي ايران ميداند. به نظر وي، اين حكومت انقلابي ايران بود كه با توسل به مفهوم صدور انقلاب و تحريكات عملي خود، حكومت عراق را در موقعيتي قرار داد كه ناگزير شد براي دفاع از خود به حمله اقدام كند.(20)
بر اين اساس ميتوان نتيجه گرفت وقوع انقلاب ايران و ايجاد خلأ ساختاري در معادلات امنيتي منطقه خاورميانه اين امكان ساختاري را براي رژيم عراق بهعنوان يك كنشگر فعال به وجود آورد كه با بسط معنايي جنگ و استفاده از موقعيتهاي منطقهاي به ايران حمله كند. در واقع اين ساختار منطقهاي قدرت بود كه كارگزاري خشونتبار صدام را امكانپذير ميكرد و همين كارگزاري صدام نيز منجر به بازتوليد ساختارهايي ميشد كه كنشگري او را از نگاه ديگر بازيگران منطقهاي توجيهپذير ميساخت. اگرچه ايران در شرايط نابسامان ابتداي انقلاب مورد تهاجم دشمن خارجي قرار ميگيرد، اما به اين معنا نيست كه اين كشور فاقد هرگونه قدرت كارگزاري در تكوين سير تحولات جنگ است. در ادامه نشان داده ميشود كه رهبران ايران با هوشمندي كامل از اين رخداد غيرقابل پيشبيني، بهرهبرداري كرده و روند بازتوليد نظام معنايي انقلاب اسلامي را در داخل سرعت بخشيدند.
ساختار معنايي انقلاب اسلامي ايران و كارگزاري جمهوري اسلامي
منظور از ساختار معنايي انقلاب اسلامي ايران مجموعهاي از مولفههاي بههم پيوسته است كه جوهره حركت دگرگونساز مردم ايران را در انقلاب 1357 نشان ميدهند. در اين قسمت به مولفههاي اين ساختار معنايي اشاره ميشود تا نشان داده شود كارگزاري جمهوري اسلامي ايران در جنگ تحميلي چگونه با اين بسترهاي ساختاري در آميخته و اساساً در درون آنها امكانپذير ميشود.
مبارزه خير و شر
يكي از مفاهيم ديرپاي فرهنگ ايراني كه در مفاهيم انقلاب نيز متبلور است مبارزه خير و شر است. بر اساس اين برداشت، انقلاب ايران يك انقلاب الهي است و مردم ايران وظيفه خود ميدانند براي اصلاح جامعه بشري، نشر ارزشهاي الهي و ريشهكن كردن فساد در جهان تلاش كنند. در مقابل اين انقلاب، تمام نيروهاي شيطاني در نهايت پستي و پليدي دست به دست هم داده و عليه اين انقلاب توطئه كردهاند و در اين توطئه از يك مزدور ناشايست و پليد به نام صدام حسين كه در حقيقت صدام يزيد كافر است استفاده كردهاند. به قول امام خميني(ره) «آمريكا از جهالت و غرور و بلندپروازيهاي صدام استفاده كرد و او را به هجوم به ايران واداشت.»
صدام شيطاني است كه ميخواهد ريشه خوبيها را در ايران كنده، زشتي و پليدي را به اين سوي مرزها نيز گسترش دهد. بنابراين، تمام كساني كه در كمال از خودگذشتگي، شهامت و ايمان به جنگ با نماينده اين بديها در داخل يعني شاه رفتهاند بپاخيزند تا يكبار ديگر عليه يك شيطان خارجي دست به نبردي الهي و جهادي مقدس بزنند. انگيزه و هيجان وصفناپذير ملت ايران در دفاع از سرزمين خود، در قالب اين نظام معناسازي تاريخي قابلفهم است. هيچ انگيزهاي همانند «حقانيت» و «مشروعيت» مردم را به جوش و خروش نميآورد به ويژه اينكه نبرد حق و باطل با مفهوم نبرد هميشگي روشنايي/ تاريكي و نبرد خوب/ بد در ذهن مردم ايران مطابقت مييافت.(21)
مبارزه مذهبي
مبارزه مذهبي يكي از ستونهاي استوار نظام معنايي انقلاب ايران بود. در اين مبارزه مذهبي، صدام حسين نماد يزيد كافر بود و سربازان ايراني به ياد مظلوميت امام حسين(ع) و واقعه عاشورا قدم به ميدان نبرد ميگذاردند. در واقع، جنگ ايران و عراق از نگاه رزمندگان ايراني، جنگ اسلام و كفر قلمداد ميشد. از نظر امام خميني(ره) « صدام حسين هم خودش بر حسب حكم شرعي كافر است و هم طرفدار كفار است».(22) امام خميني(ره) همچنين در پيام ديگري به ملت و ارتش ايران و عراق فرمودند كه: «امروز جنگ بين اسلام و كفر است و بر همه مسلمين واجب است كه دفاع كنند از اسلام ...».(23)
به زودي هدف اصلي ايران از جنگ با صدام كافر اعلام شد. چنانچه امام خميني(ره) اعلام نمودند: «به هر حال اصرار ما در نبرد تا رفتن صدام و حزب كثيف بعث عراق و رسيدن به شرايط برحق و عادلانه ديگر ما، يك تكليف شرعي و واجب الهي است كه هرگز از آن تخطي نميكنيم».(24) اما در پشت اين مواضع رسمي آنچه به سربازان ايراني نيرو ميداد، رسيدن به اماكن مقدس شيعه و ياد واقعه عاشورا بود. قرار گرفتن در رديف ياران امام حسين(ع)، نوشيدن شربت شهادت را آسان، بلكه گوارا ميساخت. يادآوري ايثارگريهاي حضرت عباس و علياكبر سرمشق آنها بود. اين اسطورههاي تاريخ مذهب شيعه از كودكي در روح و جان اين سربازان حك شده بود و اينك فرصتي فراهم شده بود تا ارادت و عشق خود را در عرصه عمل بيازمايند. در اين راه، مدد گرفتن از امام غايب كه بر اعمال ما ناظر و شاهد است بر شهامت رزمندگان ميافزود. رزمندگان در جبهه هاي جنگ، خود را سربازان آن حضرت ميديدند و چنين نگاهي عطش آنها را براي شهادت صد چندان مينمود. از حالات عرفاني، به ويژه در ميان داوطلبان رفتن به ميادين جنگ و علاقمندان به شهادت، نبايد غافل شد. اين دسته از رزمندگان در بالاترين مرتبه عشق و آگاهي قرار داشتند و ميرفتند تا به لقاءالله بپيوندند. وصيتنامه بعضي از شهدا نشان ميدهد آنها به اين يقين رسيده بودند كه در صورت شهادت در جوار قرب حضرت دوست قرار خواهند گرفت.(25)
از نظر ايرانيان، در جنگ تحميلي هم به ملت ايران و هم به ملت عراق ظلم روا شد. از اينرو موضع ايران موضعي تدافعي است و به دفاع مشروع از خود ميپردازد. چنانكه امام خميني(ره) فرمودند: «ما با هيچ كشوري چه اسلامي و چه غيراسلامي سر جنگ نداريم و طالب صلح و صفا براي همه هستيم و تاكنون نيز به دفاع كه براي هر كس فريضهاي الهي و حقي انساني است ، برخاستهايم»(26) و آقاي هاشمي رفسنجاني نيز در نماز جمعه اعلام داشتند: «ما مظلوم هستيم و مورد تجاوز واقع شدهايم و خدا به ما اجازه دفاع داده است و خدا از مظلوم حمايت ميكند».(27) در واقع، ايستادگي در برابر ظلم كه آن نيز از عناصر فرهنگ ملي و مذهبي ماست يكي از مولفههايي بود كه در اين جنگ مورد استفاده قرار ميگرفت. «امروز روز عاشوراست و بايد مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را پياده كنيم».(28) همدردي با ملت عراق و وجوب دفع ظلم از آنها نيز بارها در كلام و گفتار رهبران جمهوري اسلامي انعكاس يافت.(29)
استقلال و نفي سبيل
يكي از اصول مهم و اساسي شكلدهنده هويت دولت و به تبع آن سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، عزت و اقتدار اسلام و دولت اسلامي است. در واقع، علاوه بر آيات و روايات متعددي كه در زمينه وجوب رعايت اصل عزت و اعتلاي اسلام در سياستهاي نظام اسلامي وجود دارد، متون مربوط به فقه، سياست خارجي اسلام و حقوق بينالملل اسلامي نيز زماني تدوين و تنظيم شده كه مسلمانان در دو قرن اول و دوم هجري در اوج اقتدار خود به سر ميبرده و همواره قلمرو آنها در حال توسعه و گسترش بوده است. از اين رو، متون تدوين شده، اساساً بر پايه اقتدار و اعتلاي اسلام و دولت آن استوار بوده و انعكاسي از عزت و شوكت دولت اسلامي در آن زمان و برخورد قاطعانه و مقتدرانهاش در صحنه جهاني است.(30)
قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز در اصول «152» و «153» بر نفي سلطهپذيري و حفظ استقلال همه جانبه و تماميت ارضي كشور تأكيد داشته و اعطاي هرگونه قراردادي را كه كه موجب سلطه بيگانه بر شوؤن كشور شود منع كرده است. در اصل 152 آمده است : «سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران براساس نفي هر گونه سلطهجويي و سلطهپذيري، حفظ استقلال همه جانبه و تماميت ارضي كشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرتهاي سلطهگر و روابط صلحآميز متقابل با دول غيرمحارب استوار است». همچنين اصل 153 نيز گوياي همين امر ميباشد: «هر گونه قراردادي كه موجب سلطه بيگانه بر منابع طبيعي و اقتصادي، فرهنگ، ارتش و شوؤن كشور گردد، ممنوع است».(31)
پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره)، جوهره سياست خارجي ايران را تغيير داد. ايران با اتخاذ سياست «نه شرقي ـ نه غربي» و نفي اتحاد با بلوكهاي شرق و غرب، راهبرد عدم تعهد را بهعنوان جهتگيري سازگار با تجربه تاريخي و بافت فرهنگي ايران در پيش گرفت و با خروج از «سازمان پيمان مركزي» يا سنتو و پيوستن به جنبش عدم تعهد و لغو بسياري از سفارشهاي خريد اسلحه از غرب، سياست مستقل از قدرتهاي بزرگ را براساس «دوري گزيني همسان» اتخاذ كرد.
تأكيد جمهوري اسلامي ايران بر اتخاذ ديپلماسي مستقل و فارغ از وابستگي به قدرتهاي استكباري ـ هويت نه شرقي نه غربي ـ از تحولات داخلي ايران بيتأثير نبود. برداشتي اخلاقي از وظايف دولت، همزمان با تأكيد بر خودباوري، خوداتكايي، دستيابي به حاكميت تام، تحقق فرهنگ استقلال و نفي هژموني دو ابرقدرت امپرياليستي، تلاش براي برقراري نظام عادلانه بينالمللي و اهتمام به صدور فرهنگ انقلاب را فراهم آورد كه به مكتبي شدن سياست خارجي و بهتبع آن شكلگيري هويت ديني در دولت منجر شد. در اين برهه، عليرغم شكاف بين مكتبيها و ليبرالها، گفتمان «بسط محور» مبتني بر گسترش بخشي از ايدئولوژي اسلامي و صدور انقلاب، بسط افكار و پيامها و شعارهاي انقلابي و جايگزين كردن مرزهاي ايدئولوژيك به جاي مرزهاي جغرافيايي بهعنوان مصداق هويت دولت جمهوري اسلامي ايران بهشمار ميآمد. از اين رو، اصول هويتبخش دولت جمهوري اسلامي ايران را در اين مقطع ميتوان آرمانخواهي، ايدئولوژيگرايي، عدالتخواهي، به چالش كشاندن قواعد ناعادلانه نظام بينالملل، از جمله حق «وتو» در شوراي امنيت سازمان ملل متحد، ارايه تفسير فراملي با تأكيد بر امتگرايي، انديشيدن به مسئوليتهاي فرامرزي در قبال امت اسلامي، پشتيباني از منافع مستضعفان در قبال مستكبران، حمايت از نهضتهاي آزاديبخش، گسترش بيداري اسلامي و ترويج ارزشهاي انقلاب در جهان اسلام، برقراري نظام عادلانه بينالمللي و مبارزه با نظام سلطه جهاني دانست.(32)
حاكم شدن گفتمان ارزشمحور بر حوزه سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در سالهاي اوليه جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران حاكي از محوريت اصل «صدور انقلاب اسلامي» و «حفظ دارالاسلام» در معناي موسع آن در تشكيل هويت دولت جمهوري اسلامي ايران بود و ديگر اصول را تحتالشعاع خود قرار داده بود؛ اما از اواسط دهه 1360 يعني اواسط جنگ عراق عليه ايران، گفتمان امتمحور به تدريج و تحت تأثير مشكلات داخلي و متأثر از فشارهاي بينالمللي به گفتماني مركزمحور با تأكيد بر ضرورت دفاع از تماميت ارضي و حفظ امالقري شيعه تبديل شد. به عبارت ديگر، در اين دوره كه تمام كشورها بالأخص كشورهاي همسايه با عراق در جنگ عليه ايران متحد شده بودند، براي امالقرا مركزيتي در نظر گرفته شد كه حفظ اين مركز و تقويت امنيت درونمرزي آن، امنيت كل جهان اسلام را تأمين نمود و ستيزهجويي با استكبار جهاني و ايادي منطقهاي آن بهعنوان چارچوب گفتمان حفظمحور سياست خارجي قرار گرفت.
در اين دوران، تلاش براي خنثيكردن تهديدها و توطئههاي دشمنان منطقهاي و فرامنطقهاي، موجبات بازتوليد ارزشهاي ايدئولوژيك را فراهم آورد. شرايط جنگ تحميلي، روح رزمندگي را در جامعه ارتقا بخشيد و اهتمام جمهوري اسلامي ايران در به دست گرفتن ابتكار عمل در حفظ ارزشها از خطر تهديدهاي داخلي و خارجي، موجب اتخاذ رويكرد مقابلهجويانه در مقابل دو ابرقدرت شرق و غرب شد كه سردي روابط با شوروي در پي ارسال اسلحه از سوي ابرقدرت شرق به عراق، كاهش روابط تجاري با بلوك شرق، توقف مذاكرات تهران ـ مسكو بر سر انتقال گاز طبيعي و خصمانهتر شدن روابط تهران ـ واشنگتن در پي تجاوز اسراييل به جنوب لبنان از تجليات آن به شمار ميآيد.(33)
آنچه از واژه استقلال برداشت ميشود عدم دخالت قدرتهاي بيگانه در امور كشور و استقلال عمل دولت در برابر قدرتهاي خارجي است و در ايدئولوژي اسلامي، اين حق ناشي از حقوق برابر و آزادي انسانهاست و آزادي و حق انتخاب، نعمتي است كه خداوند به تمام انسانها داده است.(34)
صدور انقلاب
اصل صدور انقلاب اسلامي به اصل وحدت جهان اسلام، ايده شكلگيري امت اسلامي، ارزش عدالت و گسترش آن و پيشبرد ايدههاي اسلامي بر ميگردد. از اينرو؛ صدور انقلاب اسلامي نيز به عنوان گسترش ايدههاي اسلامي به وراي مرزهاي ايران مطرح ميشود. در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اصل صدور انقلاب اسلامي به بيانهاي مختلفي آورده شده است: «سعادت انسان در كل جامعه بشري»، «حمايت از مبارزه حقطلبانه مستضعفين در مقابل مستكبرين در هر نقطه از جهان»، «انقلاب و اتحاد ملل اسلامي و وحدت جهان اسلام»، «دفاع از حقوق همهجانبه مسلمانان» و «تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان».
امام خميني(ره) در رابطه با صدور انقلاب اسلامي اظهار داشتند: «ما بايد از مستضعفين جهان پشتيباني كنيم، ما بايد در صدور انقلابمان به جهان كوشش كنيم ... تمام قدرتها و ابرقدرتها كمر به نابوديمان بستهاند و اگر در محيطي دربسته بمانيم، قطعاً با شكست مواجه خواهيم شد». البته صدور انقلاب همواره موضوعي مسالمتآميز بوده است. ايشان همچنين دراينباره ميفرمايند: «مسئله ديگر، صدور انقلاب است كه بارها گفتهام ما با كسي جنگ نداريم. بايد با تبليغات صحيح اسلام را آنگونه كه هست به دنيا معرفي نماييم. ما چيزي جز پياده شدن اسلام در جهان نميخواهيم.»(35)
بنابراين، اين اصول كلي كه در فرهنگ شيعه ريشه دارد، به عوامل تعريفكننده هويت جمهوري اسلامي ايران در نظام بينالملل تبديل شده و به شكل آشكار در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز در قالب اصول مختلف منعكس شدهاند. تمام اين اصول، بازتابهاي فرهنگ اسلامي هستند كه ميتوان اين قواعد را به شكل قواعد حقوقي آن هم ملاحظه كرد.(36)
مصلحت نظام اسلامي
اصل اساسي ديگري كه هويت دولت جمهوري اسلامي ايران را شكل ميدهد، حفظ مصلحت دولت اسلامي است. در وهله اول، حفظ دولت به معناي حفظ منافع ملي و بقاي ملي است كه در هر برداشت واقعگرايانه از روابط بينالملل نيز به عنوان هدف اصلي سياست خارجي دولتها مطرح ميشود. ليكن تعريفي كه حفظ بقا در چارچوب ايدئولوژي اسلامي پيدا ميكند، اين است كه بقا فقط بقاي دولت سرزميني نيست؛ بلكه حفظ ارزشها و قواعد اسلامي، سنتهاي فرهنگي اسلامي و جلوگيري از نفوذ بيگانه را نيز در برميگيرد.(37)
ساختار نظام بينالملل در آستانه خاتمه جنگ و كارگزاري آمريكا
پيشتر گفته شد كه ساختار منطقهاي امكان بهرهگيري رژيم صدام حسين از فرصتهاي ساختاري براي حمله به ايران را فراهم كرد. كارگزاري صدام حسين در حمله به ايران در كوتاهمدت، ساختارهايي را تكوين بخشيد كه مشروعيتبخشي حمله نظامي به ايران را دربر داشت. از طرف ديگر، ساختار معنايي انقلاب ايران با تكيه بر مفاهيم الهامبخش و ريشهدار تاريخي، امكان ساختاري كارگزاري جمهوري اسلامي را در قالب دفاع مقدس فراهم كرد. به عبارت ديگر، بين ساختارهاي معنايي و كارگزاري جمهوري اسلامي در جنگ تحميلي رابطه متقابلي وجود داشت. تداوم دفاع مقدس در مقابل عراق به عنوان نماد كارگزاري جمهوري اسلامي، نشانهاي از بازتوليد هوشمندانه ساختارهاي معنايي انقلاب اسلامي ايران بود. در ادامه، نحوه خاتمه جنگ در قالب كارگزاري ايالات متحده آمريكا در ساختار نظام بينالملل مورد بررسي قرار ميگيرد.
سالهاي پاياني جنگ ايران و عراق با تحولات ساختاري در نظام بينالملل همزمان بود. ساختار نظام بينالملل در حال گذار از نظام دو قطبي به نظام سلسله مراتبي هژمونيك آمريكا بود. براين اساس، جنگ ايران و عراق در نظام بينالملل دوقطبي براساس منطق توازن قوا توجيه ميشود. اگرچه ايران براساس آموزههاي انقلاب اسلامي و شعار «نه شرقي ـ نه غربي» خود را متعهد به هيچ يك از دو ابرقدرت جهاني نميدانست، اما آمريكا در مقاطعي از جنگ استراتژي جنگ فرسايشي را براي تضعيف جايگاه منطقهاي دو كشور دنبال ميكرد. با اين حال، در ساختار سلسله مراتبي قدرت كه قواعد و معادلات امنيتي مناطق پيراموني مانند خاورميانه در چارچوب قدرت هژمون شكل ميگيرد، تداوم جنگ در منطقه استراتژيك خاورميانه منابع بالقوه قدرت هژمون را براي مديريت نظام سلسله مراتبي با خطر مواجه ميكرد. آمريكا براساس نظم نوين جهاني خود درصدد بود نشان دهد تمام تحركات و رويدادهاي استراتژيك در منطقه خاورميانه و خليج فارس را تحت كنترل خود دارد.
در اين راستا، آمريكا مدتها درصدد بود قطعنامهاي را در سازمان ملل به تصويب برساند كه ايران را به پذيرش صلح وادار نمايد. در اين راستا، در سيزدهمين اجلاس سران هفت كشور صنعتي در ونيز، اين كشورها در 20 خرداد 1366 طي يك بيانيه سياسي رسمي در مورد جنگ ايران و عراق از سازمان ملل ميخواهند با فشار به ايران و عراق براي قبول مذاكره، هرچه سريعتر اقداماتي را براي پايان جنگ به عمل آورد. سرانجام سازمان ملل قطعنامه 598 را در 29 تير 1366 به اتفاق آرا به تصويب رساند و آمريكا اولين قدم را براي اعمال فشار بيشتر بر ايران برداشت.(38) آمريكا علاوه بر فشارهاي سياسي، اقدامات نظامي را براي وادار نمودن ايران به پذيرش قطعنامه آغاز كرد.
در سالهاي پاياني جنگ كه نيروهاي رزمي ايران درصدد نفوذ به خاك عراق بودند استراتژي ايالات متحده در خليج فارس بر تأمين امنيت و آزادي عبور و مرور دريايي از تنگه هرمز متمركز بود. واشنگتن براي تضمين امنيت آزادي كشتيراني بينالمللي در خليج فارس بر تعداد ناوگانهايش در اقيانوس هند و درياي عمان افزود و پايگاههاي نظامي و دريايي خود را در ديگوگارسيا، عمان و بحرين تقويت كرد.(39)
اما برخوردهاي نظامي در خليج فارس، اوضاع را بحرانيتر كرد. در 27 ارديبهشت 1366 ناو استارك آمريكا هدف 2 فروند موشك اگزوسه ميراژ اف ـ 1 عراق قرار گرفت كه 37 ملوان آمريكايي در اين بين كشته شدند. در 2 مرداد نفتكش چهارصد هزار تني بريجستون كه با پرچم آمريكا براي بارگيري نفت كويت عازم بندر الاحمدي آن كشور بود در فاصله 12 مايلي غرب جزيره فارسي در اثر اصابت به مين آسيب ديد. در 27 مهر، آمريكا به سكوي رشادت و رسالت حمله كرد و در اثر اين حمله بالغ بر نيم ميليارد دلار به تأسيسات نفتي ايران خسارت وارد شد. در نيمه شب 30 مهرماه، بالگردهاي آمريكايي در پنجاه مايلي شمال شرقي بحرين، كشتي باري ايران موسوم به «ايران اجر» را با راكت و مسلسلهاي سنگين به بهانه مينگذاري مورد حمله قرار دادند. در 25 فروردين 1367 در راس اخبار دنيا حادثه برخورد ناو جنگي آمريكايي با مينهاي ساخت ايران در آبهاي خليج فارس مطرح شد. در مقابل، آمريكا نيز به سكوهاي نفتي سلمان و نصر حمله كرد و توليدات نفت فلات قاره ايران را تا ميزان پنجاه هزار بشكه در روز كاهش داد و به نوعي ايران را در محاصره اقتصادي خود قرار داد. آخرين نماد كارگزاري آمريكا در واداشتن ايران به پذيرش قطعنامه، سرنگوني هواپيماي مسافربري ايران بود. آمريكا در 12 تيرماه 1367 با شليك دو فروند موشك توسط رزمناو آمريكايي «وينسنس» به سوي يك هواپيماي ايرباس مسافربري ايران، 290 انسان بيگناه را قتل عام كرد.(40) بعد از دخالت مستقيم آمريكا در جنگ بر عليه ايران و تغيير توازن جبهههاي جنگ، ايران شرايط صلح حداقلي پيشبينيشده در قطعنامه 598 را در 28 مرداد 1367 پذيرفت.(41)
نتيجهگيري
سوال اصلي اين مقاله اين بود كه چگونه ميتوان با استفاده از ابزارهاي نظري جامعهشناسي به تحليل جامعي از عوامل آغاز، تداوم و پايان جنگ دست يافت. نظريه ساختاريابي گيدنز به اين دليل به عنوان چارچوب اين مقاله انتخاب شد كه اولاً تاكنون در تحليل جنگ تحميلي مورد استفاده قرار نگرفته بود و ثانياً ميتوانست به تحليل نقاط عطفِ جنگ كمك شاياني بكند. در بحث نظري، گفته شد كه ساختار ـ كارگزار در رابطه متقابل با يكديگر به سر ميبرند و هيچكدام نسبت به يكديگر از تقدم هستيشناختي برخوردار نيستند. كارگزاري كنشگران در درون محدوديتهاي ساختاري ميسر ميشود و خود اين كارگزاريها به بازتوليد ساختارها ميانجامند. بنابراين ساختارها هم جنبه محدودكنندگي و هم جنبه امكانپذيري دارند.
جنگ ايران و عراق يك كنش جمعي انساني بود كه آغاز، سير تحول و پايان آن، محصول كارگزاري بازيگران دخيل، در درون محدوديتها و امكانپذيريهاي ساختاري در سطح داخلي، منطقهاي و بينالمللي بود. رابطه متقابل ساختار قومي ـ مذهبي و كارگزاري رژيم عراق، آغاز حمله به ايران بود. صدام با حمله به ايران ميخواست ساختار متكثر داخلي را براساس مطامع شخصي خود مجدداً سامانِ دهد. رابطه متقابل ساختار معنايي انقلاب اسلامي و كارگزاري جمهوري اسلامي، بخش بزرگي از سير تحولات جنگ را رقم زد؛ چرا كه جمهوري اسلامي نوپاي ايران ميخواست با نشان دادن قدرت بسيج خود، ارزشها و معاني انقلابي خود را حيات بخشيده و در جامعه نهادينه كند. بهگونهاي كه تداوم بسياري از مفاهيم اوليه انقلاب، مرهون دفاع مقدس است. رابطه متقابل تغيير ساختار نظام بينالملل و كارگزاري ايالات متحده، نقطه پاياني بر اين جنگ 8 ساله گذاشت. اگرچه پايان رسمي جنگ با پذيرش نهايي قطعنامه توسط ايران رقم خورد اما در اين ميان، محدوديتهاي ساختاري تحميلشده توسط آمريكا عليه ايران را نبايد ناديده گرفت. در واقع، آمريكا به اين نتيجه رسيده بود كه هژمونيطلبي در جهان بدون شوروي، نيازمند برقراري صلح در مهمترين پهنه آبي نفتخيز جهان يعني خليج فارس است و آمريكا بايد توانايي خود را در مديريت مسايل اين منطقه نشان دهد. به عبارت ديگر، ورود عملي آمريكا به جنگ و تلاش براي پايان دادن به آن، گوياي امكانات ساختاري جديدي بود كه آمريكا را به بازتوليد ساختار دلخواه در عرصه جهاني رهنمون ميكرد.
يادداشتها
- گاستون بوتول، جامعهشناسي جنگ، ترجمه هوشنگ فرخجسته، تهران: انتشارات علمي فرهنگي 1379؛ مهدي اديبي سده، جامعهشناسي جنگ و نيروهاي نظامي، تهران: سمت و دانشگاه اصفهان 1387؛ ساسان وديعه، "تحليل جامعهشناختي جنگ ايران و عراق در قالب نظريه پارسونز"، فصلنامه علوم اجتماعي، بيتا و محمد كاركنان نصرآبادي، "جنگ و هويت (با رويكردي جامعهشناختي به جنگ ايران و عراق)"، فصلنامه مطالعات ملّي، 22، سال ششم، شماره 2، 1384 .
- جورج ريتزر، نظريه جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي 1385، صص 602-600.
- پيتر كيويستو، انديشههاي بنيادي در جامعهشناسي، منوچهر صبوري، تهران: نشرني 1378، ص 202.
- تقي آزاد ارمكي، نظريههاي جامعهشناسي، تهران: سروش 1381، صص 284-288.
- براي بحث مفيد در مورد امنيت هستيشناختي نك:
Jennifer Mitzen, “Ontological Security in World Politics: State Identity and the Security Dilemma ”, European Journal of International Relations, Vol. 12, No. 3, (2006)
- جان پاركر، ساختيابي، ترجمه حسين قاضيان، تهران: نشر ني 1386، ص 95.
- همان، ص 96.
- همان، ص 98-97.
- همان، ص 100-99.
- .
- Ibid, pp. 54-56.
- ماندانا تيشهيار و مهناز ظهيرينژاد، سياست خارجي عراق: بررسي نقش ژئوپليتيك عراق در روابط با همسايگان، تهران: انتشار توسط مولفين، 1384، ص 43.
- Chubin and Tripp, op. cit., p. 1
- حسين يكتا، «وضعيت نظام بينالملل در آستانه جنگ ايران و عراق»، در فرهاد درويشي و گروه نويسندگان، ريشههاي تهاجم، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1378 ، صص 63-62.
- مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، تأملي در جنگ ايران و عراق: چند مسئله راهبردي (مجموعه مقالات)، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، 1380، صص 38-36.
- يكتا، پيشين، صص 65-64.
- محمود يزدانفام، «عوامل و دلايل گسترش جنگ ايران و عراق»، فصلنامه نگين ايران، شماره 1، تابستان 1381، ص 38.
- محمد دروديان، اجتنابناپذيري جنگ، تهران، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1382، صص 67-66.
- فرهاد درويشي، «تمهيدات سياسي و نظامي براي آغاز جنگ» در فرهاد درويشي و گروه نويسندگان، ريشههاي تهاجم، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1378، ص 218.
- دروديان، پيشين، ص 130.
- احمد نقيب زاده، نقش فرهنگ ملي بر سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، تهران: وزارت خارجه، 1381، ص 268.
- پيام امام به مناسبت آغاز سال تحصيلي (31/6/1359)، صحيفه نور، جلد 13، ص 92.
- همان، جلد 13، ص 104.
- پيشين، جلد 20، ص 122.
- نقيبزاده، پيشين، ص 272.
- صحيفه نور، جلد 16، ص 102.
- همان، جلد 4، ص 110.
- همان، جلد 9، ص 202.
- نقيبزاده، پيشين، ص 274.
- بهاره سازمند، «تحليل سازهانگارانه از هويت ملي در دوران جنگ تحميلي»، فصلنامه مطالعات ملي، 22، سال ششم، شماره 2، 1384، ص 47
- قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، بيجا: بينا، 1371، ص 96.
- محمدرضا دهشيري، «چرخه آرمانگرايي و واقعگرايي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران»، فصلنامه سياست خارجي، سال پانزدهم، 1380، شماره 2، ص 374
- همان، ص 376.
- محمد ستوده، تحولات نظام بينالملل و سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، قم: دانشگاه باقرالعلوم (ع)، 1386، ص 92
- مجموعه آثار امام خميني، جلد 15، صص 322-321.
- سازمند، پيشين، ص 49.
- حميرا مشيرزاده، «نقش ارزشها و هنجارها در شكل دادن به سياست خارجي: رهيافت سازهانگارانه»، بولتن مركز مطالعات عالي بينالمللي، سال سوم، 1382، شماره 3، صص 47.
- منوچهر محمدي، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران: اصول و مسايل، تهران: نشر دادگستر، 1377، ص 173.
- امير اسديان، سياست امنيتي امريكا در خليج فارس، تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1381، ص 109.
- محمدي، پيشين، 177-175.
- سيد جلال دهقاني فيروزآبادي، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، تهران: سمت 1388، ص 35.