مقالات

 

pdfمتن مقاله228.65 KB

 

براي اولين بار احمد را در محور فياضيه ديدم. فياضيه در مثلث بين رودخانه كارون و رودخانه بهمن‌شير و جاده اهواز  آبادان قرار دارد. عراقي‌ها كه براي تصرف آبادان از رودخانه بهمن‌شير عبور كرده بودند پس از شكست در عمليات عبور از رودخانه بهمن‌شير و تصرف آبادان، در شمال بهمن‌شير ايستاده بودند و اين سرپل را در شرق رودخانه كارون يك‌سال تمام در اختيار داشتند. احمد در شمال بهمن‌شير و چسبيده به كارون (رو به شمال و در مقابل عراقي‌ها) خط دفاعي درست كرده بود و دفاع مي‌كرد. در اواخر سال 59 بود (ماه ششم جنگ) كه از اهواز (از پايگاه منتظران شهادت "گلف") به آبادان رفتم. به دليل محاصره آبادان با استفاده از لنج از ماهشهر از راه دريا رفتم و در "چوئيبده" پياده شدم و بعد از سركشي به ايستگاه 7 و 12 آبادان و ديدار با مرتضي قرباني و جعفر اسدي و برادران باكري (مهدي و حميد) كه خمپاره داشتند، به محور فياضيه رفتم و براي اولين بار احمد را ديدم. 22 سال سن داشت. بسيار جوان و زيبا و شجاع و با روحيه و پر نشاط بود و خطي داشت در حدود يك كيلومتر بود با سنگرهاي مرتب. براي حمله به عراقي‌ها در نقاطي تونل هم ايجاد كرده بود ولي مخفي گذاشته بود. در سنگر با يك شربت ساده از ما پذيرايي كرد. موقعيت دشمن را توضيح داد. نقاط قوت و ضعف دشمن را به خوبي مي‌شناخت و اعلام آمادگي كرد تا هر زمان كه لازم باشد به دشمن حمله كند. قبلاً احمد در حاشيه شرقي كارون در شمال دارخوين در نقطه‌اي بنام نثاره (جنوب فارسيات) مستقر شده بود كه بعد از شكست ارتش در عمليات 15/10/1359 در جنوب كرخه كور  كه قرار بود از فارسيات نيز به سمت پادگان حميد از كارون عبوري صورت بگيرد، و صورت نگرفته بود  دستور داده شد كه جعفر اسدي و احمد به جبهه آبادان بروند.

    ‌اكنون ملت ايران با شهادت شهيد كاظمي يك فرمانده كامل و فداكار و تمام عيار را از دست داده است. او از مبتكرترين، خلاق‌ترين، صريح‌اللهجه‌ترين* ‌و ‌مربي‌ترين فرماندهان لشكرهاي سپاه در جنگ بود. شهيد كاظمي يكي از فرماندهان محوري و كليدي و برجسته و بزرگ سپاه بود كه 30 سال تجربه، تدبير و اقتدار در انديشه و عمل را پشت سر نهاده بود.

    ‌براي آشنايي با اين عزيز از دست رفته با توجه به شناختي كه از ايشان داشتم به دو بخش از كارهاي شهيد كاظمي به اختصار اشاره مي‌كنم:‌

بخش اول: مهارت و توانايي‌هاي نظامي.

بخش دوم: سير تكاملي در جنگ.

بخش اول: مهارت و توانايي‌هاي نظامي‌

معمولاً فرمانده لشكرهاي ما در جنگ علاوه بر قدرت فرماندهي كردن و كنترل و هدايت و تلاش براي غلبه و پيروزي بر دشمن، هر كدام به دليل تخصصي كه دارند و رشدي كه كرده‌اند در يكي از ابعاد نظامي و در يك رسته به خصوصي بيشتر مسلط هستند و متخصص‌تر هستند.

    ‌مثلاً يك فرمانده لشكر در رسته پياده خيلي ورزيده است، فرمانده لشكر ديگري در امر زرهي بسيار مسلط است و ديگري بر توپخانه، ولي احمد كاظمي در خيلي از تخصص‌هاي مورد نياز جبهه و رسته‌ها مهارت داشت. مانند: لجستيك، پياده، زرهي و مكانيزه، آبي  خاكي، اطلاعات و شناسايي، ادوات.

 لشكر پياده داشت و با آن به خوبي جنگيد.

 بر تيپ زرهي فرماندهي كرد و با آن خيلي خوب دشمن را كوبيد.

 در امر لجستيك واقعاً تسلط داشت و بي‌نظير بود.**‌

 ‌وقتي كه تصميم مي‌گرفت به شناسايي و كسب اطلاعات از دشمن برود، بهترين شناسايي را انجام مي‌داد و به بهترين وجهي وضعيت موجود دشمن و چشم‌انداز آينده را تجزيه و تحليل مي‌كرد و تحركات آينده دشمن را پيش‌بيني مي‌كرد.

 احمد بهترين طراح عمليات بود و با طرحي كه مي‌داد زمينه در هم شكستن دشمن را بر پايه اطلاعات صحيح از دشمن فراهم مي‌ساخت.

 احمد كاظمي دور بچه‌هاي لشكر (بسيجي‌ها ، سپاهي‌ها  جهادي‌ها) مي‌چرخيد.***‌

 ‌در تعمير و نگهداري تجهيزات و ابزارها و سلاح‌ها و توزيع عادلانه امكانات و تدارك به موقع، فرمانده لشكر بي‌نظيري بود. روي همه اين موضوعات نحوه به كارگيري نيروي انساني و ابزار، محاسبه‌هاي دقيق مي‌كرد و به خوبي از امكانات و ابزار در خدمت نيروها بر عليه دشمن استفاده مي‌كرد. در لشكر8 نجف كافي بود كه به سه مكان سركشي كني تا به اين مهم پي ببري؛ آشپزخانه كه بسيار مرتب و تميز و بهداشتي بود، اسلحه‌خانه كه بسيار مرتب و منظم بود و از سلاح‌ها به خوبي نگه‌داري مي‌شد و حمام.****‌

 ‌سادگي و خلوص و تواضع و فروتني او باعث شده بود كه در قلب رزمندگان و بسيجي‌ها جا داشته باشد. به همه جا سركشي مي‌كرد و با رده‌هاي پايين لشكر از مسئول تعميرگاه گرفته تا مسئول حمام، اسلحه‌خانه، بسيجي‌هاي تا گردان و ... حضوراً نشست و برخاست داشت.

 هر كس با او برخورد مي‌كرد شيفته مرام و اخلاق و ادب و حجب و حياي او مي‌شد.

 روحيات بسيجي و خلق و خو و رفتار و سخنانش امكان ارتباط با نيروهاي بسيجي را به خوبي برايش فراهم مي‌ساخت و به خوبي بر نيروهاي مردمي فرماندهي مي‌كرد.

    ‌اگر زندگي فرمانده لشكرهاي شهيدي مثل احمد كاظمي، مهدي باكري و حسين خرازي و همت و زين‌الدين عميقاً بررسي شود همه به اين واقعيت مسلم ايمان مي‌آورند كه اين فرماندهان استادان بزرگ فن جنگ هستند و قطعاً در را‡س همه آنان احمد كاظمي در قامت يك فرمانده نيرو كه حيات مبارك او 16 سال پس از جنگ ادامه پيدا كرد در اين فن از سرداران جاودانه تاريخ است.

    ‌كوبيدن دشمن براي تحميل اراده خود بر دشمن و متقاعد كردن دشمن به نحوي مطمئن كه در برابر اين فرمانده توانمند و نابغه در ميدان جنگ نمي‌توان تاب مقاومت آورد، از احمد كاظمي برمي‌آمد و بس. احمد كاظمي پديده‌اي بود كه ديگر ممكن نيست به آساني نظير او به وجود آيد. شهيد كاظمي و لشكر8 نجف قهر الهي بودند كه بر سر دشمن بعثي فرود مي‌آمدند و خداوند احمد كاظمي و لشكر8 نجف را براي كيفر دادن به سربازان متجاوز به ايران اسلامي، ‌فرستاد.

احمد با صداقت و خلوص و شجاعت و تدبيري بي‌مانند، خويشتن را در خدمت به ولايت و اسلام و مسلمين و ايران اسلامي مستحيل و ذوب كرد و 28 سال خستگي‌ناپذير و بي‌وقفه در قالب يك فرمانده مجاهد و عارف كوشيد. عشق و خدمت به ولايت و نظام اسلامي و ايران اسلامي بر روح او مسلط بود. فعاليت‌هاي فكري، هوش، تحرك فوق‌العاده و گرايش دائم براي كوبيدن دشمن در هر نقطه و مكاني از خطوط برجسته احمد كاظمي بود.

    ‌شهيد كاظمي به اعتقاد تمام فرماندهان و صاحب‌نظران نظامي برجسته‌ترين تاكتيك‌دان (پيروزي در نبردها) و هم استراتژيستي خبره بود و تشخيص‌هاي صحيح راهبردي داشت. مثل شهيد مهدي باكري كم حرف مي‌زد ولي زياد عمل مي‌كرد. مهدي، حسين و احمد اهل اظهارنظرهاي مبسوط نبودند و در جلسه‌ها ، تطويل كلام نداشتند. خيلي خلاصه و مجمل اظهارنظر مي‌كردند و حرف مي‌زدند و اغلب خاموش بودند. امام علي(ع) در وصف يكي از برادران ديني خود در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد:‌ ‌بيشتر روزگار خاموش بود و اگر مي‌گفت، غلبه مي‌كرد و تشنگي پرسندگان را فرو مي‌نشاند.

 احمد هم مثل مهدي مصداق اين فرمايش مولي امير‌المؤمنين بود.

    ‌هرگز مشتي و دستي و شلاقي بر سربازش در ميدان نزد بلكه رزمنده‌اش را با تشويق و افتخار و معنويت و ادب و شجاعت به جنگ واداشت و سربازانش وقتي اراده آهنين و صلابت روح و شجاعت و ادب احمد را در ميدان جنگ مي‌ديدند، براي پيشروي و حمله به دشمن سر از پا نمي‌شناختند.

عمليات‌ها و جنگ‌هاي احمد همه از روي اسلوب و قاعده بود حركاتش سنجيده و با اصول و قواعد فن نظامي تطبيق داشت و صحيح‌ترين تاكتيك را در صحنه رزم پياده مي‌كرد و بسياري از سرداران قادر نبودند به گرد پاي احمد هم برسند و از اين به بعد هم بايد بكوشند درخشان‌ترين عمليات‌هاي جنگي خود را از او تقليد كنند.

    ‌احمد به خوبي نقشه جغرافيايي را مي‌شناخت و از همه افراد يگان‌هايش بهتر از نقشه استفاده مي‌كرد. با اين حال هيچ وقت به نقشه جغرافيايي محدود نمي‌شد، چشم از نقشه برمي‌داشت و به زمين عمليات پا مي‌گذاشت. قبل و بعد از پرداختن به نقشه، زمين را كه توجيه مي‌شد و فرماندهان تحت امر را كه توجيه مي‌كرد، افراد را تهييج مي‌كرد، با خطابه‌اش هيجان به جان رزمندگان مي‌ريخت. فرمان صادر مي‌كرد يا زهرا و يا حسين مي‌گفت.

    ‌به نماز و دعا و قرآن متوسل مي‌شد. اشك مي‌ريخت فرياد مي‌زد و فرمان صادر مي‌كرد و در نزديك‌ترين نقطه به دشمن حاضر مي‌گشت و ستون‌هاي مهيب رزمندگان را به حركت وا مي‌داشت. در چنين شرايطي هيچ فرماندهي از دشمن در برابر نيروهاي پر شور احمد تاب مقاومت نداشت چون بر توپخانه، ادوات، زرهي، مكانيزه، پياده، لجستيك، اطلاعات و عمليات و ارتباطات مسلط بود و به همه فرمان‌هاي دقيق مي‌داد. از آتش توپخانه و ادواتش به بهترين شكل استفاده مي‌كرد و به شديدترين و چه ممكن عليه دشمن آن را به كار مي‌گرفت.

    ‌احمد كاظمي نه جنگ كلاسيك را كه براي دشمن شناخته شده بود پياده مي‌كرد و نه واحدش را در دسته‌هاي كوچك پراكنده مي‌كرد و عمليات چريكي و نامنظم مي‌كرد، بلكه شيوه جديدي كه در سپاه به تكامل رسيده بود به كار مي‌بست. جنگ انقلابي و مردمي با لشكر، با تاكتيك‌هاي جديد و نو‌به‌نو و آرايش‌هاي فشرده و تازه، كه دشمن را بي‌اندازه آسيب‌پذيرمي‌كرد.

    ‌احمد كاظمي و لشكرش شمشير برنده فرمانده كل سپاه، آقا محسن، در جنگ بود و تاكتيك ويژه و سر اصلي نبرد و طرز رسيدن به هدف اصلي را فرمانده كل سپاه با دو سه فرمانده در جنگ از جمله احمد به نتيجه مي‌رسيد.

    ‌پياده كردن روش‌هاي ابتكاري و دور زدن مواضع دشمن در عمق، ناشي از مطالعه عميق احمد بر روي دشمن بود. او در اين كار صاحب‌نظر و استاد بود و به سرعت با دور زدن دشمن در وهله اول به پشت دشمن دست مي‌يافت و خطوط اصلي ارتباطي دشمن را قطع مي‌كرد و در وهله دوم با دشمن درگير مي‌شد و واحدهاي محاصره شده دشمن را نابود مي‌كرد. در اين نوع مانور با سرعت عجيبي عمل مي‌كرد و فرصت هر گونه واكنش و ضدحمله را از دشمن مي‌گرفت. احمد نقاط ضعف مواضع دشمن را پيدا مي‌كرد و سپس گردان‌هايش را جمع‌آوري و به سرعت براي تاكتيك‌هايي كه در ذهن داشت تعليم مي‌داد و بعداً در نقطه مطلوب آنها را گرد مي‌آورد و در مشت خود داشت و رخنه را كه انجام مي‌داد در لحظه آخر بدون اجتناب از صرفه‌جويي، با آن گردان‌هايي كه براي ضربه‌كاري به دشمن آماده كرده بود وارد عمل مي‌شد و كار دشمن را يكسره مي‌كرد و اين اقدامات را با ده‌ها فن و تاكتيك عمل مي‌كرد.

جنگ ما همزاد انقلاب بود. يك سير و سلوك عظيم معنوي بود. مجاهده با اموال و انفس، با صدق نيت و اخلاق و صداقت و در معامله با رب‌الارباب بود.

احمد كاظمي از فرماندهان حماسه‌ساز، متعهد، آرمان‌خواه و مسئول و بي‌ادعا بود. باشد تا سر فرصت احمد را و دنياي احمد را به ملت ايران بشناسانيم.

بخش دوم: سير تكاملي در جنگ‌

عمليات ثامن‌الائمه: ‌وقتي كه در مهر سال 1360 پس از ناكامي بني‌صدر و نيروهاي تحت امرش در كسب حتي يك عمليات موفق و فرار او از كشور، تصميم گرفته شد عمليات شكست حصر آبادان را انجام دهيم، احمد با سه گردان نيرو در حد و اندازه يك فرمانده تيپ ظاهر شد و مقرر گرديد با سرهنگ كهتري كه 20 سال از احمد بزرگ‌تر بود نيروهاي تحت امرش به صورت ادغامي عمل كنند. حمله آغاز شد و احمد با قدرت و درايت و تدبير به نقاط ضعف دشمن حمله كرد و با تاكتيك‌هاي عالي جبهه دشمن را فرو ريخت و به كمك اسدي و مرتضي قرباني از محورهاي جنوب به سرعت نيروهايش را به پل حفار رساند و ظرف 24 ساعت لشكر3 زرهي عراق را در شرق كارون  پس از يكسال حضور  در هم شكست و آبادان از محاصره نجات پيدا كرد و از امكانات به غنيمت گرفته شده دشمن، گردان‌هايش را تقويت كرد. احمد در عمليات ثامن‌الائمه مثل حسين تعداد زيادي تانك و نفربر و سلاح سنگين از دشمن به غنيمت گرفت. در آن زمان وضعيتي در مملكت حاكم بود كه مسئولان كشور اعتقاد نداشتند كه سپاه مي‌تواند سلاح سنگين داشته باشد و حتي غنائمي كه خود سپاه با شجاعت از دشمن مي‌گرفت، دستور مي‌دادند كه به ارتش تحويل شود، لكن احمد اين كار را نكرد و حتي تعدادي از سلاح‌هاي سنگين را پنهان كرد  بعضاً دفن كرد!  تا در شرايط بهتري، از آنها در جهت تقويت گردان‌ها و يگانش بر عليه دشمن استفاده كند. سپاه كم‌كم تانك و نفربر و توپخانه‌اش را از دشمن به غنيمت گرفت و يگان‌هاي زرهي و مكانيزه و توپخانه تشكيل داد و احمد اولين تيپي بود كه از غنائم دشمن يگان زرهي درست كرد.

    ‌بعد از شهادت كلاهدوز در مهر ماه سال 1360، آقا رحيم مسئول طرح و عمليات ستاد مركزي سپاه شد و اينجانب مسئول ستاد عمليات جنوب شدم. اولين حكمي كه اينجانب به عنوان فرمانده تيپ نوشتم، براي احمد كاظمي بود و بعد هم براي شهيد خرازي (حسين) و اسدي و مرتضي و عزيز جعفري. حكم، سه چهار خط بيشتر نبود: (بسمه‌تعالي. برادر احمد كاظمي جناب عالي را به فرماندهي تيپ8 نجف اشرف منصوب مي‌نمايم و ...).

    ‌عدد تيپ را ما در گلف معلوم مي‌كرديم (من و شهيد باقري) و نام لشكر را از فرمانده‌اش مي‌پرسيديم. و احمد با مشورت دوستان و ياران خود در لشكر، نام "نجف اشرف" را برگزيد و پيشنهاد داد. رزمندگان لشكر عمدتاً از شهرستان نجف‌آباد بودند و با اين نام عهد و پيماني كه با مولي حضرت امير‌المومنين داشتند پيوند عميق با نجف اشرف هم برقرار كردند. البته رزمندگان كاشان، كرج و آذربايجاني هم در لشكر احمد بودند.

  عمليات طريق القدس :  ‌در عمليات طريق‌القدس (فتح بستان) تيپ احمد عمل كننده نبود و به او دستور داده شده بود كه برود براي عمليات فتح‌المبين آماده شود در دامنه كوه‌هاي ميشداغ. ولي هم به شدت به حسين علاقه داشت و هم قبول نمي‌كرد در يك عمليات شركت نداشته باشد و مي‌خواست هميشه دشمن را داشته باشد و او را گم نكند و اين خصلت فرماندهان بزرگ است لذا با يك گردان نيرو و بهترين كادرهاي تيپ آمد به كمك حسين و مرتضي قرباني و در عمليات طريق‌القدس مشاركت كرد.

عمليات فتح‌المبين: ‌اوج ظهور و بروز انديشه‌ها و هنر و تاكتيك‌هاي احمد در اين عمليات بود. احمد با مهدي باكري آشنا شده بود. احمد به مهدي گفت بيا جانشين تيپ بشويد. و مهدي اول با حيا و حجب بالايي  به اعتراف احمد درحالي‌كه صورتش سرخ شده بود  نمي‌پذيرفت ولي بعد كه پذيرفت، بهترين يارانش را از خطه آذربايجان صدا زد: تجلاتي، طريقت، حميد و ... آمدند. اين خاطرات را احمد در 2/11/1380 در منزل خودش براي ما تعريف كرد.

    ‌مي‌گفت من مهدي را دير درك كردم. مهدي انسان با درك و با شعوري بود و ارتباط سخت با خدا داشت و ...

    ‌احمد مسئول مستقيم محور رقابيه بود و مهدي را مسئول محور ذليجان در وسط تپه‌هاي ميشداغ كرد. احمد و مهدي فكرهايشان را روي هم ريختند. با محلي‌ها بحث كردند. نظرات بچه‌هاي دزفول را هم گرفتند و به ابتكاري باور نكردني رسيدند: ذليجان بايد شكافته شود! و آمدند با آقا محسن در ميان گذاشتند آقا محسن هم رفت در منطقه و پيشنهاد را روي زمين بررسي كرد و پيشنهاد احمد را پذيرفت. يعني كوهي به قطر 8 الي 10 كيلومتر بايد شكافته مي‌شد و اگر اين راه را ما داشته باشيم، مي‌رويم پشت رقابيه و پشت دشمن سر در مي‌آوريم و كاري مي‌كنيم كه دشمن در همان ساعات اول فرو بريزد. اين كار با سرعت تمام توسط جهاد سازندگي صورت گرفت. احمد و مهدي تابلويي نصب كردند و نوشتند: <و خدا تنگه ذليجان را شكافت>. روز حمله فرا رسيد سوم فروردين ماه سال 1361 و مهدي با دو گردان نيروي پياده و يك گردان مكانيزه بعد از 20 كيلومتر آن سوي تنگه رقابيه رسيد به پشت دشمن و شب دشمن به محاصره درآمد. فرمانده تيپ 91 پياده سرهنگ نزار با همه نفرات تيپش اسير شد. هنوز هم سرهنگ نزار مي‌گويد: احمد با هلي‌كوپتر پشت يگان من نيرو پياده كرد! ...

عمليات بيت‌المقدس: ‌احمد و حسين و مرتضي يگان‌هاي قرارگاه فتح بودند. من به همراه شهيد نياكي (فرمانده لشكر92 اهواز) فرماندهان قرارگاه فتح بوديم. احمد پيشروي‌اش حرف نداشت مرحله اول، مرحله دوم، و رسيد به مرز. از كارون تا مرز 35 تا 40 كيلومتر را كوبيده بود. دشمن را مچاله كرد و مرحله سوم آمد در كنار حسين و در پشت دروازه ورودي خرمشهر كه دشمن دژها و موانع متعددي ايجاد كرده بود قرار گرفت و روز دوم خرداد سال 1361 حمله كردند. احمد و حسين فرماندهاني بودند كه خرمشهر را فتح كردند. احمد و حسين فاتح واقعي خرمشهر بودند. اين را نه حسين تا زماني كه زنده بود، گفت و نه احمد. چون در جبهه جنگ كسي پز فرماندهي و مديريت نمي‌داد. از مصاحبه، از عكس‌گرفتن، از مطرح كردن خود حتي براي يك‌بار به شدت پرهيز مي‌كردند. احمد با آن حجب و حيا و ادب و اخلاص امكان نداشت يكبار از رشادت‌هاي خود ياد كند و فتحي را به نام خود بازگو كند. آري ملت ايران بداند در روز 19 دي‌ماه سال 1384، دومين فاتح خرمشهر را از دست داد! ... فرمانده جواني كه با كوبيدن دشمن توسط ده‌ها هزار رزمنده تحت امر و فرمانش وقتي كه به خرمشهر فاتحانه پا گذاشت تازه به آستانه 24 سالگي رسيده بود. و امام خميني(ره) ده‌ها فرمانده جوان مثل احمد داشت كه فاصله سني بين احمدها و امام شصت سال بود ولي امام به جوانان اعتقاد داشت و اين فرماندهان جوان عاشق امام بودند.

    ‌پس از فتح خرمشهر بود كه دشمن احمد را شناخت و فهميد كه با فرمانده مبتكر، جوان، قوي، شجاع، مسلط و بسيار پخته حريف نمي‌شود؛ مخصوصاً در پياده كردن تاكتيك‌هاي عالي. امكان نداشت خطي از دشمن در مقابل احمد تاب مقاومت بياورد. اينجا بود كه هر فرمانده لشكري از دشمن در مقابل احمد در ميدان جنگ قرار مي‌گرفت به وحشت مي‌افتاد و شكست خود را قطعي مي‌ديد. اين را اخيراً اسناد به غارت رفته وزارت دفاع ارتش متلاشي شده صدام مي‌گويد. در اسناد آمده است و اسناد اين را اعتراف مي‌كنند. عجيب است كه احمد هيچ وقت شكست نخورد. حتي در عمليات رمضان كه عمليات ناموفقي بود. احمد 30 كيلومتر پيشروي كرد تا كنار نهر كتيبان و دشمن سراسيمه از مقابل او فرار مي‌كرد. احمد جبهه را شكافته بود و به دليل نرسيدن بقيه، لشكر6 زرهي كه احتياط بود او را دور زده بود. و احمد مقاومت كرد و با تدبير عقب آمد.

    ‌در عمليات‌هاي بعدي (والفجر مقدماتي، والفجر1، محرم، والفجر4، و ...) به طور كامل با لشكرش به مصاف دشمن آمد و پيروز ميدان بود.

عمليات خيبر: ‌عمليات خيبر شروع شد ، سوم اسفند سال 1362 و احمد با پيروزي قدم به جزيره مجنون جنوبي گذاشت. روز ششم اسفند كه پاتك‌هاي دشمن به جزيره مجنون قطع نمي‌شد، به دستور آقا محسن به همراه محمد باقري رفتم پيش احمد. احمد و مهدي، غلامپور، بشردوست، دانايي، عزيز و مهدي زين‌الدين هم آنجا بودند. وسط جزيره مجنون جنوبي در كنار دو سه كانكس، زير آتش شديد دشمن. برادران را دعوت كردم و آمدند روي ضلع شرقي جزيره مجنون جنوبي دور هم جمع شديم تا فكري بكنيم كه هم جزيره بهتر حفظ شود و هم از جزيره براي باز شدن محور طلائيه كه همت و حسين و اسدي و رئوفي و رودكي مي‌جنگيدند، تلاشي صورت گيرد. همان روز انگشت وسط دست راست احمد توسط آتش دشمن قطع شده بود. شرح اين واقعه و ملاقات و جلسه را در دفترچه خاطراتم در روز 6 اسفند سال 1362 نوشته‌ام.

    ‌اصرار كرديم به مهدي كه جسد حميد را بياورد كه در بعدازظهر همان روز شهيد شده بود و در كنار پل ورودي جزيره مجنون جنوبي مانده بود. احمد هم اصرار مي‌كرد. مهدي مي‌گفت بايد فرصتي فراهم آيد تا همه بچه‌ها را به عقب بياوريم. من مسئول همه بچه‌ها و مسئول حميد بوده و هستم. احمد به دليل خوني كه از انگشت بريده‌اش مي‌آمد، به حالت ضعف كمي دراز كشيد، دنبال نمك مي‌گشت و انگشت خود را در نمك مي‌گذاشت كه هم خون بند بيايد و هم عفونت نكند. و مهدي گرسنه بود و دنبال چيزي براي خوردن گشت. سيب‌زميني پخته شده عراقي پيدا كرد در داخل يك كتري عراقي.

عمليات بدر: ‌احمد باز هم پيروز ميدان بود. لشكرش را با تدبير روي خشكي دجله پياده كرد و دشمن را كوبيد، دوش به دوش مهدي و لشكر31 عاشورا تا به دجله رسيد و احمد رو به سمت جنوب چرخيد در محور روطه به سمت القرنه در كنار دجله. در همين عمليات مهدي از دجله عبور كرد و در غرب دجله روي جاده بغداد  بصره با عراقي‌ها درگير شد. عراقي‌ها وحشت زده در حالي‌كه تانك‌هايشان روي خودروهاي عظيم كمرشكن بود با مهدي درگير شدند. و نهايتاً مهدي آنجا در داخل قايق در رودخانه دجله به شهادت رسيد. آخرين تماس را احمد با مهدي گرفت و تلاش مي‌كرد مهدي را كه خيلي همديگر را دوست داشتند به شرق دجله دعوت كند. اين خاطره‌ها را بارها و بارها احمد گفت. از جمله 2/11/1380 كه در دفترچه‌ام نوشته‌ام و ماه مبارك رمضان سال 1384 در منزل آقا محسن: مهدي به من گفت احمد بيا اينجا من جاي خيلي قشنگي هستم. اگر آمدي هميشه پيش من مي‌ماني. اگر نيامدي من رفتم! و احمد روز 19 دي ماه سال 1384 در اروميه كه بوي مهدي را مي‌دهد و زادگاه مهدي بود ، به شهادت رسيد و رفت پيش مهدي.

عمليات والفجر8: ‌در كنار كارخانه نمك بر روي جاده معروف به جاده استراتژيك بصره - فاو لشكر زرهي گارد صدام را شكست داد و براي اولين بار نفرات لشكر زرهي گارد صدام هم از آتش شيميايي اشتباه نيروي هوايي و توپخانه صدام فرياد و ناله مي‌كردند و هم از فشار فوق‌العاده‌اي كه لشكر8 نجف به فرماندهي احمد وارد مي‌كرد و در هم شكستند. مرتضي قرباني هم پس از تصرف شهر فاو، در اين ميدان به احمد كمك مي‌كرد. در كربلاي4 هم وارد عمل شد و در كربلاي5  حساس‌ترين نقطه را آقا محسن به لشكر نجف محول كرد. دو نقطه حساس بود كه آقا محسن يكي را به قاسم و مرتضي و كوثري سپرد و آن غرب كانال ماهي بود و نقطه حساس دوم محلي بود كه كانال ماهي مثل يك شمشير دوخته شده بود به جزيره پنج ضلعي و اين گوشه بايد از دشمن گرفته مي‌شد و آنجا مقر لشكر11 دشمن هم بود و احمد حمله كرد و دشمن را با شدت تمام كوبيد و نفرات دشمن را به وسط بيابان پرت كرد. و ايستاد تا تثبيت و پيشروي‌هاي بعدي.

عمليات والفجر10 : در عمليات والفجر10 در پايان سال 1366 نيز احمد و لشكرش با تكيه جناح چپ خود به درياچه سد دربنديخان وارد منطقه حلبچه شدند و پيروز ميدان جنگ بود. احمد پس از جنگ كه خيلي از لشكرها به پادگان‌ها برگشتند، مأموريت پيدا كرد و رفت فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهدا در اروميه شد.

    ‌احمد در اينجا انديشه‌ها و دكترين خود را به كار گرفت كه با هزينه كم از لحاظ نفرات و تجهيزات و امكانات و زمان و گسترش بهترين شيوه‌هاي برقراري امنيت را پياده كرد و 70 درصد نيروها و امكانات و تجهيزات را برداشت نمود و اصل تأمين و صرفه‌جويي در قوا را پياده كرد. و بعد هم ضدانقلاب را در داخل خاك عراق تعقيب كرد. صدام و امريكايي‌ها در شمال مدار36 درجه بودند. امريكايي‌ها در آسمان و صدام در زمين. احمد با جرا‡ت و شهامت در قامت يك سپاه تمام عيار وارد خاك عراق شد و دشمن را در اطراف كوي سنجق و پيرامون آن كوبيد و با موفقيت بازگشت. هواپيماهاي امريكايي بر بالاي سر احمد بودند و جرا‡ت حمله نداشتند. اين حركت او منجر به توافقي شد في‌مابين قرارگاه حمزه و سپاه و روِسايي از اكراد عراق كه بر ضدانقلاب نفوذ و تسلط داشتند و ضدانقلاب تعهد داد كه كار نظامي را كنار خواهد گذاشت و به فعاليت سياسي خواهد پرداخت.

    ‌        اين كار احمد را ، همه نظاميان و سياسيون مي‌دانند كه قواره‌اش بالاتر از يك فرمانده لشكر است و احمد هوش و ذكاوت و درك امنيتي و نظامي بالايي در اين عمليات از خودش نشان داد. و همه چشم‌ها در سپاه به احمد دوخته شد. همه مي‌گفتند: احمد يك فرمانده نيرو است ما او را نشناخته‌ايم.

سال 1379 بعد از رفتن باقر قاليباف از نيروي هوايي سپاه به نيروي انتظامي، با لياقتي كه احمد داشت توسط فرماندهي معظم كل قوا به فرماندهي نيروي هوايي منصوب شد. كارهاي بر زمين مانده را تمام كرد و در نيروي هوايي نيز درخشيد و يگان‌هاي موشكي را توسعه داد و بنا به خواسته‌هاي جدي احمد و پشتيباني انقلابي علي شمخاني (وزير دفاع وقت) برد موشك‌ها توسعه پيدا كرد و قدرت بازدارندگي جمهوري اسلامي ايران را افزايش داد.

    ‌سال 1384 فرا رسيد، بايد قوي‌ترين فرمانده در سپاه فرمانده نيروي زميني بشود و اين فرمانده كسي جز احمد نبود. احمد كه 30 سال تجربه و تدبير و انديشه و عمل و تاكتيك و استراتژي را در ميدان‌هاي مختلف آموخته و پشت سر گذاشته بود در مرداد ماه سال 1384 به پيشنهاد سردار صفوي فرمانده محترم كل سپاه ، از سوي فرماندهي كل قوا به فرماندهي نيروي زميني سپاه منصوب شد. طي 5 ماه تا لحظه شهادت برنامه‌ريزي درازمدت و كوتاه‌مدتي را براي تقويت نيروي زميني تدارك ديد.

    ‌احمد كاظمي يكي از شگفت‌انگيزترين پديده‌هاي تاريخ انقلاب اسلامي و 8 سال دفاع مقدس بود و از بزرگ‌ترين نوابغ نظامي دو قرن اخير ايران به شمار مي‌رود. هيچ لشكري از عراق و هيچ فرمانده متجاوزي تاب مقاومت در برابر او را نداشت. با اراده و سخت‌كوش بود.

    ‌در ادب، معرفت، اخلاق، حجب و حيا، فهم و درك مديريت و تدبير مثال زدني است. احمد اين قهرمان ملي و سرمايه ملي بهترين الگو براي مديران و جوانان ما مي‌تواند باشد

لینک کوتاه :
کد خبر : 1372