روایت صوتی سردار سرلشکر شهید نورعلی شوشتری فرمانده قرارگاه مقدم سپاه در غرب کشور همزمان با تهاجم منافقین و فرمانده ارشد سپاه در عملیات مرصاد
روایت صوتی سردار سرلشکر شهید نورعلی شوشتری فرمانده قرارگاه مقدم سپاه در غرب کشور همزمان با تهاجم منافقین و فرمانده ارشد سپاه در عملیات مرصاد
عملیات مرصاد، آخرین عملیات دوران دفاع مقدس است. در یک شرایط بحرانی و حساس این عملیات انجام شد. برای اینکه مردم عزیز ما بیشتر آگاه باشند؛ خوب دشمن این اواخر موفق شده بود در چند تا از معابر جبهه پیشرویهایی را داشته باشد ازجمله در منطقه غرب. ارتش عراق مجدداً قصر شیرین و سرپل ذهاب را به تصرف خودش درآورده بود. در همین منطقه منافقین در پشت سر ارتش عراق خودشان را آماده کرده بودند و فکر میکردند که میتوانند به آن اهداف خودشان برسند. طراحی کرده بودند که به همدان بیایند، به قزوین بیایند. به تهران بیایند و برای هر شهر طرح به خصوصی داشتند. ما طرحهایشان را از کشتههایشان بهجامانده بود، داشتیم.
بعدازاینکه ارتش عراق موفقیت را کسب کرده بود بدون اینکه قبلش صحبتی باشد، منافقین در پشت سر اینها راه افتادند یکمرتبه حرکت منافقین با پشتیبانی آتش ارتش عراق هم زمینی ـ آتش توپخانهها و تانکها ـ هم هوایی ـ هواپیماها و هلیکوپترهای دشمن ـ و بعضاً هم موشکی به سمت اهدافی که از پیش در تهران تعیین کرده بودند، آغاز کردند. ابتدا موفق هم بودند. یعنی از منطقه سر پل ذهاب که خط ارتش عراق بود آنها حرکت کردند و توانستند خط برادرهای ارتش را بشکنند و عبور کنند. به کرند رسیدند. در کرند هم موفق شدند و عبور کردند. به اسلامآباد رسیدند و موفق شدند اسلامآباد را پشت سر گذاشتند و حدود 30 کیلومتر یا بیستوچند کیلومتر از اسلامآباد به سمت باختران پیشروی کردند و در منطقه چهارزبر که در آنجا قرارگاه سپاه هشتم که در خود همان چهارزبر بود، باعث جلوگیری حرکت منافقین به سمت باختران و اهداف بعدیشان شد.
اولاً منافقین تمام تجهیزات را با خودشان آورده بودند. من وقتی با هلیکوپتر رفتم منطقه را دور بزنم، ستون جنگی منافقین از تنگه چهارزبر تا اسلامآباد بههمپیوسته بود. همینطور در جاده داشتند میرفتند و در اینجا که جنگ شروعشده بود بقیه خیلیها در ماشینشان آماده بودند که مثلاً راه باز شود و عبور کنند و خیلیها هم با خیال راحت فکر میکردند که اصلاً جنگی نیست و اصلاً کسی در مقابلشان نیست و میآیند عبور میکنند و میروند و بعضیها هم مثل پیکنیک داشتند میرفتند. خوب این در حالی است که ما در منطقه چهارزبر هیچ نیروی نظامی رزمی نداریم. نظامی بهصورت قرارگاه داریم. در این شرایطی که اینها تا اینجا پیشآمده بودند مردم اسلامآباد، مردم باختران، مردم منطقه همگی دلواپس، متحیر، وحشتزده بودند و هرکسی میتوانست به هر جا که فرار بکند میرفتند.
وقتیکه منافقین سر شب یعنی دم عصری حرکت کرده بودند، سر شب با من تماس گرفتند، من جنوب بودم و داشتیم یک عملیات را در جنوب بررسی میکردیم. همان لحظه مقام معظم رهبری که آن موقع رئیسجمهور بودند در قرارگاه ما تشریف داشتند. وقت نماز مغرب هم بود که آقا تشریف آوردند در قرارگاه تاکتیکی که ما برای عملیات داشتیم آماده میشدیم که همان شب لشکر نصر و لشکر امام رضا (ع) میخواست در ایستگاه حسینیه عملیات انجام دهد. ما داشتیم آن را آماده میکردیم. ما داشتیم خدمت مقام معظم رهبری گزارش میدادیم که در آنجا داریم این عملیات را انجام میدهیم که از باختران ـ چون من قبلاً در باختران بودم و قرارگاه نجف را اداره میکردم ـ بچهها با من تماس گرفتند که «دشمن تا کرند آمده. »گفتم «شما دارید اشتباه میکنید. در کرند دشمن کاری ندارد. میخواهد بیاید چهکار کند؟» گفتم «بروید دومرتبه یک بررسی کنید و خبر دهید.» 10 دقیقه بعدش گفتند «به اسلامآباد رسید!» گفتم «به این سرعت دشمن نمیتواند بیاید.». 10 دقیقه دیگر طول کشید، گفتند «بچههایی که در پادگان اللهاکبر بودند، دیدند که دختر و پسر با همدیگر هستند و با هم فارسی صحبت میکنند.» خوب این گزارشهایی بود که به من میرسید. من قبلش وقتی خدمت آقا داشتم گزارش میدادم به من گفتند تلفن دارم و رفتم جواب تلفن بدهم. وقتی برگشتم، سؤال کردند «چه بود؟» گفتم «آقا، گزارش این است که در غرب، دشمن تا کرند پیشروی کرده.» آقا فرمودند «نکند منافقین باشند. احتمال منافقین هست.» خوب ما داشتیم آنجا آماده میشدیم که بالاخره تلفنها مشخص شد که منافقین هست و حرکت کردند و آمدند. آقا به من دستور دادند که شما به غرب بروید. آنوقت جبههها بین سپاه و ارتش تقسیمشده بود. غرب مال ارتش بود، جنوب مال سپاه بود. آن اواخر یک تقسیم اینچنینی به وجود آمده بود. آقا فرمودند «اگر کاری میتوانید بکنید بروید آنجا خطرناک است.» باز نقش تیزبینی رهبری بر فرماندهی درست در اینجا مشخص میشود. آنوقت آقا در پست ریاست جمهوری بود.
شاید بعضی از برادران بودند که خیلی مایل نبودند که من به غرب بیایم چون مسئولیت با ما نبود و با ارتش بود ولی آقا اینجا فرمودند که «اینجا تهدید نظام است. سریع بروید.» با یک هواپیمایی به باختران آمدم که آنجا در حال بمباران بود. نشستیم و با هلیکوپتر خدمت آقای هاشمی رفتم. آقای هاشمی خودش در باختران نشسته بود. خوب در یک وضعیت خاصی بود. از آنجا با یک هلیکوپتری به خط رفتم. وقتی با هلیکوپتر رفتم ستون دشمن را دیدم از چهارزبر از 12 کیلومتری باختران تا اسلامآباد. ستون دشمن ایستاده بود. دشمن رسیده به 12 کیلومتری باختران. مردم منطقه هم همه جاکن شدند، ملتهب، وحشتزده. همه. واقعاً روز محشر بود. این در حالی هم هست که زن و بچه خودم هم در باختران هستند.
خلاصه ما خدمت آقای هاشمی رفتیم. آقای هاشمی هم نشسته بود. ضمن اینکه خیلی ناراحت ولی با یک صلابتی آنجا نشسته بود و داشت تدبیر میکرد. نیروی رزمی که دم دست باشد در باختران نبود. جز یکی دو تا عقبههایی که در چهارزیر بودند ازجمله عقبه سپاه هشتم که در خود چهارزبر مستقر بود. عقبه ستادی هم دارد مأموریت انجام میدهد. در آنجا هم 10، 15 نفر سرباز یا بسیجی یا پاسداری که صرفاً کار پشتیبانی و حفاظت از مقر خودشان را انجام میدادند. هیچ نیروی رزمی دیگری آنجا وجود نداشت. ما رسیدیم خدمت آقای هاشمی، آقای هاشمی فرمودند «فلانی هر چه سریعتر به خط بروید.» درواقع فرماندهی بر عهده من گذاشته شد. رفتیم توی خط در همان چهارزبر که بالای سرش دشمن بود. خودمان مستقر شدیم که تیرهای دشمن از اینطرف و از آنطرف به قرارگاه میخورد. قبل از اینکه مستقر شوم با هلیکوپتر دور زدم. عمداً با هلیکوپتر آمدیم در یکجایی نشستیم که اینها میدیدند تا یک خورده نیروهای خودمان تقویت روحی شوند و آنها هم احساس بکنند که منطقه بیصاحب نیست. مستقر شدیم.
برادرمان تیمسار صیاد شیرازی آنجا در خدمت آقای هاشمی بودند. برادرمان سردار رشید، برادرمان تیمسار شمخانی در خدمت آقای هاشمی بودند. اولین کاری که انجام شد راه انداختن هوانیروز باختران بود که سریع آمدند توی منطقه تهاجمات هوایی خودشان را شروع کردند. همزمان با این لشکر ویژه شهدا و آوردن آنها از منطقه مهاباد را هلی برد کردند. بالاخره ظرف پنج شش ساعت توانستیم نیروها را جمعوجور کنیم و در منطقه به دفاع بایستیم. حالا کار نداریم ردههای دفاعی چه شد. پیام امام وقتی مطرح شد همه مردم حرکت کردند و بسیج شدند که دیگر برای نیرو جا نبود. ظرف 48 ساعت. دقیقاً بعدازاینکه کنترل شد ما تصمیم بر عملیات گرفتیم. عملیات مرصاد بعدازاینکه جلوی دشمن را سد کردیم تنظیم شد. قبل از این دومرتبه خط ما را منافقین شکاندند تا جلوی سنگر خود ما هم رسیدند ولی خوب باز بچهها مجدداً به آنها حمله کردند کشتنشان.
با رسیدن نیروهای لشکر ویژه شهدا، با رسیدن نیروهای تیپ 21 امام رضا (ع) از ایلام اینها هم از پشت سرشان که باز آنها نیروهای عقبهشان بود، با آمدن لشکر 27 و 41 از اهواز از جاده پلدختر و بچههای لشکر 31 اینها با یک مجموعه، البته هرکدام میگویم لشکر نه اینکه بتوانند همه لشکر را بیاورند هرکدام یک گردان پایکار داشتند و سریع به منطقه میآمدند تا بتوانند کاری انجام بدهند. بالاخره ما دو محور در عملیات مرصاد گذاشتیم یک محور از مقابل یعنی همین چهارزبر و یک محور از اسلامآباد از پشتشان کمربُر میزدیم. این دو تا محور را گذاشتیم ولی منافقین خیلی جدی میجنگیدند کشتههایشان همانطوری رویهم افتاده بود ولی سعی میکردند که دفاع بکنند همواره به آنها میگفتند که مردم منتظر شما هستند و بروید.
خلاصه این دو محور را گذشتیم از دو طرف و با پشتیبانی نیروی هوایی و پشتیبانی هوانیروز که نقش بسیار خوبی داشت مثل پُتک و سَندان اینها را در وسط این دو محور قرار دادیم یکی از پشت سر یکی از جلو، آنچنان فشار روی آنها بود که بعدازاینکه یک خورده فشار آمده بود این دختر و پسرهای که با هم قاطی شده بودند گریه میکردند. جیغوداد میکشیدند به مسعود و مریم فحش میدادند که شما گفتید مردم آماده هستند، مردم منتشر شما هستند، این چیست؟ تلفات بسیار سنگینی ازشان گرفتیم که در فیلمها مشاهده شد. بیش از 2 الی 3 هزار نفر اینها تلفات دادند.
اینها شروع به عقبنشینی کردند. مردم کرند میگفتند، مردم اسلامآباد میگفتند. البته اینها در اسلامآباد فجایعی به وجود آوردند. به ناموس و زن و بچه مردم، به اموال مردم، به هر چه که میرسیدند غارت و تجاوز میکردند. در کرند بدتر از اینها بود باوجوداینکه مردم کرند با توجه به مسلکی که دارند، یک حال و هوای خاص خودشان را دارند، خوب در آنجا یک خورده کمتر ولی در اسلامآباد یک فاجعههایی انجام دادند مثلاً طرف را با خانهاش آتش زده بودند، یا در یک مجموعهای که حالا احساس میکردند یک جمعی هستند آتش زده بودند. حالا بخشی از فیلمهای طالبان که دیده میشود مثل حرکات اینچنین. منافقین در اسلامآباد هر چه دستشان رسیده بود بدتر از این مورد کرده بودند. خانه و هرکسی که داخل آن بود آتش زده بودند که هیچی از آن باقی نمانده بود. ولی خوب مردم تا حدی بعد از یک مدتی خودشان را پیدا کردند و مردم هم دیگر اینها را در محاصره پهلوها قرار دادند اینها وقتی از چنگ ما فرار میکردند به دام مردم میافتادند. مردم در کوهها یکییکی آنها را پیدا میکردند و میآوردند و تحویل ما میدادند مردم کرند و اسلامآباد میگفتند اینها تویوتا تویوتا بود که داشتند جنازه میبردند و جاده اصلاً مشخص بود وقتی داشتی از پشت سرشان میرفتی همینطور خون از ماشینها در جاده میریخت.
خلاصه منافقین با یک شکست مفتضحانه روبهرو شدند همان کسانی که آمده بودند که باختران ، همدان، قزوین را بگیرند و به تهران برسند و برای تهران شهردار و فرماندار تعیین کرده بودند در همانجا همهشان مرده شده بودند و با یک وضع فجیع اینطوری به عقبنشینی کرده بودند.
رسیدیم به جبهه عراق. وقتی اینها عقبنشینی میکردند من همان لحظه با هلیکوپتر از پهلوی اینها میرفتم البته بالا سر، سرپل ذهاب یک بلندی دارد رفتم بالاسر آنجا نشستم. ارتش عراق بیش از 700 الی 800 دستگاه تانک نفربر که آمده بودند در دشت پل ذهاب و به سمت گیلان غرب رفته بودند داشتند عقبنشینی میکردند من داشتم نگاه میکردم که سرباز عراقی از نفربر میافتاد دیگر نگه نمیداشتند که آن سوار شود آن همانطور باید دنبالشان میدوید و میرفت ولی خوب نیروهای ما هنوز خیلی عقب بودند اینها میترسیدند که از طریق این جاده که داریم میآییم از سرپل ذهاب عقبه آنها را ببندیم و باز یک انهدام ....
این عراقیها و منافقین در عقبنشینی قاطی هم شدند، آنسوی مرزها رفتند ،من میدیدم که وقتی منافقین و عراقیها به هم میرسند یک زدوخوردهایی بینشان پیش میآید. چون استتار بودم داشتم نگاه میکردم هم واحدهای خودمان را اداره میکردیم هم آنها را رصد میکردم واقعاً باز من آنجا یک صحرای محشری دیدم که دشمن با یک وضع فجیعی داشت عقبنشینی و فرار میکرد که البته ترس دشمن باز به پیام امام برمیگشت. امام پیام دادند و از مردم درواقع قدرانی کردند و باز از مردم خواستند که باز مردم سراسیمه به جبههها ریختند و منافقین این شکستی را که خوردند با تمام امکانات آمده بودند و اینها با این وضع داشتند فرار میکردند. آنهم کسانی که لحظهبهلحظه منتظر بودند که به باختران برسند، به همدان برسند، به تهران برسند با یک شکست اینطوری داشتند فرار میکردند، این ارتشیهای عراق بدتر از اینها ترسیده بودند که چندین تانک و نفربرشان را آنجا انداخته بودند که بچههای سپاه آن منطقه رفتند برداشتند آوردند. یعنی بدون اینکه کسی باشد تانک و نفربر سالمشان را انداخته بودند فرار کرده بودند.
عملیات مرصاد هم با تعدی ویژگیهایش و حساسیتهایشان و اهمیتش همهاش درونش مشخص بود. در اینجا چیزی که واقعاً مهم بود باز بهاضافهی پیام امام که در مردم یک روح تازهای و درواقع حرکت تازهای را در مردم به وجود آورد، بحث امدادهای غیبی هم ما باید اینجا به آن اشاره کنیم که امدادهای غیبی البته نه اینکه یک کسی فکر کند که مثلاً یک تیری از یکجایی آمد، رفت خورد به یکچیزی. ما نه دید داریم نه بصیرت داریم ما نمیبینیم اگر هم هست ما ندیدیم و نمیبینیم ولی استقرار یک سری از واحدهایی از سه ماه قبل، پنج ماه قبل، یک سال قبل در محلی که هیچکس فکر نمیکرد که در آنجا روزی جنگی اتفاق بیفتد مثل همین قرارگاه سپاه هشتم، مثل قرارگاه تیپ 12 قائم سمنان و قرارگاه تیپ 57 حضرت ابوالفضل (ع)، اینها در همان ارتفاعات دو طرف تنگهی چهارزبر آمده بودند در پشت این ارتفاعات قرارگاه زده بودند. این هم به خاطر اینکه هوا سرد بود و آنجا خوش آبوهوا بود اینها آمده بودند آنجا مستقرشده بودند و اگر این استقرار در آنجا نبود. حتی چندین مرتبه یک کسی به من میگفت «شما مثلاً قرارگاه سپاه پنجم را برای چه زدید ؟ به چه درد میخورد؟» اما مثلاینکه یک کسی میگفت مثلاً این اینجا باشد نزدیک باختران است یک روزی به درد میخورد. اصلاً بدون اینکه اهداف نظامی را کسی از قبل ترسیم بکند اینها آمده بودند آنجا مستقرشده بودند و این جز عنایتهای خداوند متعال که یک واحدهایی عقبههایشان را در آنجا بگذارند که در یک روز مبادای اینچنینی که هیچکس در آن محور نیست که از نظام دفاع بکند این واحدهای مستقر از قبل در آنجا این وظیفهشان را ادا بکنند و اگر واحدهای اینچنینی نبودند دیگر هیچکس نبود، اینها راحت میتوانستند بیایند و در آنجا باز نیروهای خراسان ازجمله همین قرارگاه سپاه هشتم واقعاً نقش تعیینکننده داشتند. حالا این نقش را آدم اگر با دید منفی نگاه بکند، اگر اینها نبودند اینها به باختران میرسیدند چه میشد؟ اگر میرسند به باختران اصلاً امکان تفکیک بین اینها و مردم بود؟ اصلاً چنین چیزی امکانپذیر نبود، به همدان میرفتند. دیگر مشکلات زیادی به وجود میآمد. این قرارگاه در آنجا زمینه را فراهم کرده بود ما راحت رفتیم داخل آن نشستیم بلافاصله بقیه هم جمع شدند و توانستند از این لشکر ویژهی شهدا، اولین واحدهایی که به آنجا رسیدند لشکر ویژه شهدا بود که از کردستان حرکت کردند آمدند و بیشترین نقش در جلوگیری از حرکت دشمن و در انهدام دشمن را بچههای لشکر ویژه شهدا انجام دادند.
انشاءالله امیدواریم که همهی زحمات رزمندگان و ایثارگران موردقبول درگاه خداوند متعادل قرار بگیرد و انشاءالله امیدواریم که هیچکداممان از شفاعت شهدا محروم نباشیم و خداوند ما را شرمندهی شهدا و مدیون شهدا نکند که البته هستیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته