سه شنبه 12/18
امروز صبح طبق قرار قبلی راهی مقر فاطمه الزهرا- دشت هرمدان شدیم تا در آنجا استقرار یابیم. ظهر جلسه ای با افراد مسئول یگانها داریم.
مشاهدات از وضع فلاکت بار پناهندگان:
در راه به صحنه های عجیب و تکان دهنده ای برخوردیم. وضع نامناسب زن و بچه های اکراد (پناهندگان) بحدی رقت بار بود که همه کس و همه چیز را تحت تأثیر قرار میداد. باران بی امان می بارید و زمین پر از گل بود. زنها بچه ها را روی دوششان انداخته و از این جاده های پر شیب و پر پیچ بالا می آوردند. آنها که کفش به پایشان بود، پاچه های شلوار را تا ساق بالا زده و تا همانجا در گل فرو میکردند، کفشهای آنها، گالشهای پلاستیکی بود که قطعاً فرق زیادی با پای برهنه نداشت. سرما صورت بچه های 6 ماهه و کوچکتر و بزرگتر را گَل انداخته بود. چشمهای زیبا و موهای قشنگ بچه ها در زیر باران و در آن لباسهای خیس و گلی، نمای مظلومانه ای پدید آورده بود که اشک هر بیننده ای بی اختیار جاری می شد. شاید قلب هیچکس از دیدن آنها و وضع رقت بارشان آرام نگیرد هیچکس از کنار این صحنه ها رد نمیشود مگر آنکه قلبش بلرزد و نفرین و لعنتی نثار صدام کند.
اوضاع در اینطرف پل امام علی بهتر بود، چون بهر صورت بعد از یک دو کیلومتر پیاده روی، کامیونها و مینی بوسها آماده انتقال آنانند. اما در آن طرف پل؟!:
پس از یک راهپیمایی طولانی- حدود 12 ساعت معمولی- در باران و سرما و برفِ [قله] شیخ محمد، این زنها، پیرزنها، بچه ها بچه ها و بچه ها بدون هیچ غذا و پوشاک و وسیله ای به گلاله میرسند. آنچه که در این زمین می بینند مهمان نوازی گرم و برادرانه و دوستانه ای نیست. کمبود امکانات و پراکندگی آن، نبود غذا، چادر، پتو و.... این مهمان نوازی را به باد فراموشی سپرده، همه تلاش می کنند ولی چادرها کم است، غذا کم است، هیچکس پیش بینی چنین اوضاعی را نمی کرد. ورود این افراد همه چیز را بهم ریخته، دیگر وقت اردو زدن و قرنطینه و بازجویی نیست. جان هزارها نفر در خطر است. من با چشمان خودم کودک دو ساله ای را دیدم که روی کول بزرگتری سوار بود و دو پایش از پهلوی او بیرون زده بود. یک پای او را تا مچ در نایلون پیچیده بودند و پای دیگرش که در نایلون نبود از سرما سیاه شده بود!!
جلوتر که آمدیم چکمه های خود را به زنها و مردهای پابرهنه دادیم و وقتی چند قدم در این آب و گل راه رفتیم فهمیدیم که چه میکشند. آب آنقدر سرد بود که من یاد نوشابه های تگری تابستان افتادم.
همراه من، تشکری مسئول ستاد؛ و قالیباف جانشین [قرارگاه] نجف بود که مصمم به رسیدگی به وضع آنها شدیم. دو پست صلواتی در گلاله – یا نزدیک پل امام علی (و یکی دیگر) در پایین ارتفاع شیخ محمد (گرده شیدان) انتهای جاده عراقی قرار شد بزنند. غذا و سوخت و استراحت بهترین راه مراقبت آنهاست. چکمه درخواست کردیم از طباطبایی [مسئول پشتیبانی قرارگاه] که قبول کرد حواله آن را بنویسد تا از بوکان بگیریم. ق رمضان قدرت پاسخگویی به این مشکلات را ندارد. هم از لحاظ سازمان، هم از لحاظ امکانات.
ای کاش فیلمبرداری می شد و گوشه ای از این صحنه ها به مردم.. تهران نشان داده می شد تا ببینند زنها چگونه در کوه می زایند و بچه ها را بغل می کنند، زنها چگونه بچه را سقط می کنند و خود هم می میرند. پیرمردها و زنها چگونه لخت و خیس در این سرما قدم به قدم خود را به عقب نزدیک می کنند. کار از کنترل و حفاظت گذشته، معلوم نیست که چقدر جاسوس و..... وارد می شوند.
تشکری از طباطبایی التماس می کند که هرگونه خوراکی دارد بهمراه 7- 8 چادر و دو هزار جفت چکمه بیاورد و او تقریباً قبول کرد.
تشکری به ستاد ق رمضان گفت تا از تبلیغات قرارگاه رمضان بیایند، فیلمبرداری کنند و از طرف تبلیغات ق نجف نیز قول کمک داد.
جاده بانه نیز در کنار بیمارستان بحد کامل غیر قابل عبور شده است...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مکان ضبط/ تهیه :
دشت هرمدان- مقر فاطمه الزهراء